پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

روزی روزگاری … در هالیوود – کوشیار پارسی

کوشیار پارسی

کوئینتن تارانتینو در فیلم روزی روزگاری … در هالیوود بازی می‌کند با سکوت و حرف زدن، با دیدن و نادیده شدن و با داستان که روایت می‌شود و نمی‌شود.

هالیوود ۱۹۶۹٫ به زمانی که آرمان‌های فرهنگ هیپی دست‌نایافتنی به نظر می‌رسند و صنعت فیلم درگیر است با کشاندن فرهنگ جوانان در تولید فیلم؛ خشونت و آشفته‌گی وارد هالیوود می‌شود؛ نخست بر پرده‌ی سپید. با فیلم‌های آکنده از خشونت (بانی و کلاید از آرتور پن، ۱۹۶۷) و پرسش‌های هستی‌گرایانه (سبک‌سواران / Easy Riderاز دنیس هاپر، ۱۹۶۹) می‌توان گفت که سال ۱۹۶۹ سالی‌ست که واقعیت جای تخیل می‌گیرد.

این صحنه‌ای است که فیلم روزی روزگاری … در هالیوود تارانتینو بر آن استوار است. چند روزی از سال ۱۹۶۹ در پی سه شخصیت راه می‌افتد که هرکدام به گونه‌ای نقشی دارند در هالیوود آن زمان: هنرپیشه‌ای در بازگشت، بدل‌کاری بدون کار و خانم هنرپیشه‌ای در راه ِ شهرت. ریک دالتون (لئوناردو د کاپریو) با نقش اول در وسترن تله‌ویزیونی به شهرت رسیده. کارش به سختی تا این‌جا رسیده. کلیف بوث (برد پیت) بدل‌کار اوست و نیز راننده، همه‌کاره و حامی‌اش. اوست که به دالتون می‌گوید که نباید فراموش کند کیست: Rick fucking Dalton. اما دالتون می‌ترسد که در هالیوود به فراموشی سپرده شود. بعد هم زن هنرپیشه‌ای‌ است که بازی در تنها یک فیلم می‌تواند به موقعیت ‘it girl’ برسد: شارون تیت (مارگوت رابی)، تازه ازدواج کرده و به خیابان سیلو درایو در هالیوود آمده و همسایه‌ی کناری ریک دالتون شده.   

کلیف روث می‌گوید: ‘You’re Rick fucking Dalton. Don’t you forget it’. واکنش دالتون حالت شلیک کردن است. آنتونی لین در نقدش بر این فیلم در نیویورکر درباره‌ی این حالت شلیک نوشته است: ‘این خود ِ هالیوود است، که فراموشی علت اصلی مرگ است.’ اما این حالت معنای دیگر هم دارد. این‌که آسان‌ترین راه برای شهرت، کاربرد خشونت است. خود ِ تارانتینو از راه فیلم‌های خشن به شهرت رسید. خشونت واقعی است که آدم‌کشان واقعی با آن سعی در جلب توجه دارند.

تارانتینو در  روزی روزگاری … در هالیوود می‌گذارد تا شخصیت‌های خیالی و واقعی به صحنه بیایند و خط ِ داستانی ِ تخیلی با روی‌دادهای واقعی می‌تند. هیجان در پس ِ پشت ِ هالیوود ِ خوش و خرم ِ تارانتینو از این است که ما به عنوان ِ بیننده شناخت و دانش همراه می‌بریم به داخل سینما: واقعیتی که خودمان می‌دهیم به داستان ِ تخیلی. زیرا می‌دانیم این سالی است که چارلز منسون (Charles Manson) رهبر فرقه، پیروان‌اش را به ماموریت مرگ فرستاد و نمادی شد از خشونت و آشوب ِ پایان دهه. و می‌دانیم معروف‌ترین قربانی‌ش کیست: شارون تیت.

در  روزی روزگاری … در هالیوود شارون تیت را می‌بینیم که اتوموبیل می‌راند، به کتاب‌فروشی می‌رود، به موسیقی گوش می‌دهد و از این‌رو زنده نشان داده می‌شود. خیلی جوان، خیلی صمیمی بدون پیچیده‌گی.  دو شخصیت دیگر را نیز در کرد و کار روزانه‌شان دنبال می‌کنیم. ریک دالتون خود آماده می‌کند برای نقش مهمان در سریال تله‌ویزیونی، کلیف بوث برای خود غذا آماده می‌کند. در صحنه‌ای دیگر دالتون را در حال بازی‌گری می‌بینیم به زمانی که بوث بی‌کار در حال تعمیر آنتن تله‌ویزیون دالتون است. صحنه‌ی اتوموبیل‌رانی بوث در لس‌آنجلس زیباست، از ویلای دالتون در هیلز ِ شیک سوی کاروان فقیرانه‌اش در ‘وان نویس’. این به تارانتینو فرصت می‌دهد تا در هالیوود تاسیانی بدرخشد و هالیوودی به نمایش بگذارد که تفاوت دارد با هالیوود ِ یادواره‌های خودش. صحنه‌ی فیلم‌برداری از بالای جرثقیل بسیار گویاست که بیننده را می‌کشاند به پشت پرده‌ی منطقه‌ی ‘وان نویس’. تارانتینو با این کار دارد می‌گوید: این تخیل است. تو داری به فیلم نگاه می‌کنی.

تارانتینو همیشه به عمد می‌گذارد تا فیلم‌هاش را به عنوان فیلم تماشا کنی. در کار او جهان‌ها فراز ِ واقعیت کشانده می‌شوند، گنگسترهاش کت و شلوار قدیمی می‌پوشند و شخصیت‌ها در بارانی از خون می‌میرند. دیالوگ‌هاش قابل شناسایی و انسانی‌اند و اشاره به ابتذال. هم‌زمان اما وزن دارند و به شکل رسمی و نمایشی بیان می‌شوند. تارانتینو در این بازی تصنع و وفاداری به واقعیت، در روزی روزگاری … در هالیوود ظرافت بیش‌تری به کار می‌برد. جای چشمک به تاریخ سینما و فرهنگ پاپ، ایده‌هاش درباره‌ی تخیل و واقعیت را به شکلی اساسی‌تر بیان می‌کند. شخصیت‌های اصلی‌ش: از یک‌سو دالتون ِ احساساتی ِ بی تعادل الکلی‌ست که تظاهر می‌کند به قوی بودن و از سوی دیگر بوث که واقعن قوی‌ست به زمان بدل‌کاری نقش دالتون می‌گیرد.

بوث نه تنها قوی که غیرقابل پیش‌بینی هم هست، شکست‌ناپذیر و خطرناک. در هالیوود مثل کابوی واقعی راه می‌رود. در روزی روزگاری … وسترن نماد گذار از هالیوود قدیم به جدید است. ژانری که زمانی تفاوت روشن می‌گذاشت بین نیک و بد در سال ۱۹۶۹ زمینه‌ای شد برای ضد قهرمان.  روزی روزگاری … سپرده با تاسیانی در سوی هالیوود ساده‌ی قدیم ایستاده با شارون تیت به مثابه‌ی معصومیت و چارلز میسون به مثابه‌ی شر ِ کبیر. اما بوث که چندین بار به گذشته‌ی مشکوک‌اش اشاره می‌شود، غیرقابل پیش‌بینی‌تر از آنی است که قهرمانی باشد از وسترن. تارانتینو می‌تواند فرزند دهه‌ی شصتی‌ها باشد، اما فیلم‌هاش بیش‌تر در دهه‌ی هفتاد ریشه دارند.

در کار تارانتینو تخیل می‌تواند دست بالا داشته باشد، اما به سادگی با واژگان نیز بیان می‌شود. او استاد ِ روایت و دیگرگونه جلوه دادن است. هر بار با کار تازه نشان می‌دهد چه خبره است در روایت ِ خوب ی داستان. یکی از صحنه‌های به یاد ماندنی از داستان عاشقانه‌ی واقعی (TrueRomance/ ساخته‌ی تونی اسکات، بر اساس فیلمنامه‌ی تارانتینو، ۱۹۹۳) روایتی است که شخصیت دنیس هاپر امیدوار است پسرش را از دست رهبر مافیا نجات دهد. ساموئل ال جکسون در نقش خلاف‌کار از فیلم جکی براون (Jackie Brown / 1997) با شگردی شگرف قربانی‌ش را به صندوق عقب اتوموبیل می‌کشاند. در داستان عامه پسند (Pulp Fiction / 1994) ارزش را در ساعت مچی طلا می‌بینیم که جزیی از داستان است.

غریب این‌که چارلز منسون این‌جا چندان پرگو نیست. مانسون ِ رنگ‌پریده‌ی بی‌سواد ِ مال‌باخته هیچ نداشت جز حرف‌هاش و درست مثل شخصیت‌های تارانتینو از تخیل یاری می‌گرفت. اما تارانتینو نمی‌گذارد او سخن بگوید و توجه جلب کند، درست همان کاری که با افسر اس‌اس (هانس لاندا) کرد در حرامزاده‌های لعنتی (Inglourious Basterds / 2009) کرد با وراجی‌هاش. عاقبت کار متوجه پیروان منسون است. خانواده‌ی منسون تشکیل شده بود از مشتی دخترک ساده لوح که می‌توان دل به حال‌شان سوزاند، اما برای تارانتینو هیچ نیستند جز موجودات شر. 

ریک دالتون بی توجه در جای همگانی نشسته به هق هق. بوث می‌گوید ‘جلوی خودتو بگیر’ و دالتون پاسخ می‌دهد: ‘هیشکی نمی‌دونه من کی‌ام.’ این بوث است که سرنوشت بازی‌گری‌ش در خطر است، کار ندارد و دیده هم نمی‌شود. شارون تیت هم در سینمایی که فیلم‌اش نمایش داده می‌شود. با شادی اشاره می‌کند ‘نیگا، اون منم.’

 روزی روزگاری … درباره‌ی دیده شدن و دیده نشدن است. این‌جا منسون نه تنها به سکوت وادار می‌شود، که خیلی کم به تصویر می‌آید. تیت هم چندان حرف نمی‌زند، اما زیاد دیده می‌شود. تارانتینو آگاهانه بازی می‌کند با آن‌که ساکت است و آن‌که در سخن، با دیدن و نادیده گرفته‌ شدن، با داستان که روایت می‌شود و داستان که ناگفته می‌ماند. می‌توان به تارانتینو ایراد گرفت که شارون تیت کم‌حرف است، اما باید توجه داشت به این نکته‌ی مهم که به او زندگی داده و نه تنها به مرگ‌اش اشاره دارد. این‌جا هم آشنایی بیننده همه‌ی ناگفته‌ها پر می‌کند. می‌دانیم: چند ماه دیگر شهرت جهانی خواهد داشت، نه به عنوان هنرپیشه که نیز قربانی. منسون نه تنها زندگی او که سرگذشت نیز از او گرفت. تارانتینو این را به او بازمی‌گرداند.

لحظه‌های زیبای روزی روزگاری … تنها این نیست که هنرپیشه‌گان شناخته می‌شوند یا نه، بیش‌تر به دیده شدن‌شان پرداخته. تیت در سینما فیلم خودش را تماشا می‌کند، دالتو و بوث در خانه سریال تله‌ویزیونی می‌بینند که دالتون در آن نقش مهمان دارد. این صحنه‌ها تنها از سر خودپسندی نیست؛ به ما نشان می‌دهد که معنای سرگرم کننده‌گی چیست، اراییه‌ی کاری که مردم لذت ببرند. در این صحنه‌ها خود ِ تارانتینو می‌بینیم که در گفت و گویی با نشریه‌ی فیلم (Sight & Sound) با بی‌تفاوتی می‌گوید که روزی روزگاری … را شش بار دیده است. او نه تنها دوست‌دار فیلم که دوست‌دار سینما هست. او در روزی روزگاری … به ستایش تخیل و هم‌زمان سودبردن از آن می‌پردازد.

نخستین بار که داستان عامه پسند (Pulp Fiction / 1994) در سینما دیدم، شوک شدم. نه از خشونت که از تماشاگران که با دیدن آن همه خشونت می‌خندیدند. تارانتینو فیلم‌های می‌سازد که تجربه‌ش می‌کنی و زمانی که در سینما واکنش نشان داده شود، جان می‌گیرد.

خشونتی که روزی روزگاری … با آن به آخر می‌رسد، به زمانی که سه شخصیت اصلی کنار هم قرار گیرند، به روشنی داستان عامه پسند (Pulp Fiction / 1994) نیست. در سالن سینما با خنده نسبت به آن واکنش نشان داده می‌شود در حالی‌که در نقدها اختلاف نظر بسیار است: خشم، تاسف و ناراحتی. خشونت در روزی روزگاری … گروتسک و نفرت‌انگیز است. شاید این به‌ترین فیلم تارانتینو نباشد، اما روایت آن موفق است. 

https://akhbar-rooz.com/?p=8861 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x