جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

روش‌مندی هم‌چون فرمِ بت‌واره – حسین ایمانیان

مواجهه با مجموعه‌قصّه‌ی «سپیدرود زیر سی‌وسه‌پل»، کارِ کیهان خانجانی

۱. قصّه‌نویسی، آن‌جا که سمت‌وُ‌سویی فردی و تشخّصی تألیفی می‌گیرد وُ نه گونه‌ای ساخت‌وُ‌سازِ صرفن فنّی‌ست، به جُداسریِ «روشِ برساختنِ محتوا» {= فرم} از «مایه‌ی قصّویِ شهادتِ تاریخی و اجتماعی» {= محتوا} تن در نمی‌دهد؛ محتوا چنان در تنِ فرم می‌نشیند که انتزاعِ هریک از دیگری راهی به‌جایی نمی‌برد، بل‌که درکِ توأمانِ آن‌هاست که راه‌بَر به ناکجایی می‌شود که مختصّ‌ِ ادبیاتِ قصّوی‌ست: به امرِ شگرف، به نوعی گویاییِ خاص که جز در خودِ اصالتِ قصّه‌نویسانه نمی‌توانش جُست. هر نویسنده‌ی صاحبِ تشخصّی، آن‌که می‌توان صاحبِ سبکش نامید، جنونِ مختصّ‌ِ قلمِ قصّه‌نویسش را آن‌چنان عینیت می‌بخشد که هرگز نمی‌توان صناعتِ کارش را از شهادتِ تاریخی و اجتماعی‌اش منتزع کرد و کردوُ‌کارِ نویسنده‌گی‌اش را به گونه‌ای قرائتِ دچارِ قالب‌زده‌گی کاهید. درهم‌تنیده‌گیِ مذکور را، که عجالتن «سبک» می‌توانیمش نامید، درکارِ هر نویسنده‌ی بزرگی می‌توان جُست. وَ آشکارترین داشته‌ی قصّه‌نویسیِ مدرنِ فارسی را، که توضیح‌دهنده‌ی سبک است در آثارِ ابراهیم گلستان می‌توان جست؛ راهی را که او گشود، بعدتر به‌قلمِ جان‌دارِ هوشنگ گلشیری ادامه یافت و غنایی قلّه‌نشین از امرِ نوشتنی را در تاریخِ ادبیاتِ معاصرِ فارسی به ارمغان آورد. اگر آل‌احمد نثری و محتوایی شخصی داشت و می‌کوشید تناقض‌هایِ جانِ بی‌قرارِ خویش را به ساحتِ بوتیقایی این‌جایی راه‌بَر شود، اگر صادق چوبک با قلمِ بی‌بدیلش در مخوف‌ترین و سیاه‌ترین واقعیت‌هایِ زمانه‌اش نقب می‌زد و هرآن‌چه «هست»، و از دیدِ خواننده‌اش نهان است، را بر دایره‌ی زبانی چابُک و سرزنده، پیشِ چشمِ قرائتِ آثارش می‌ریخت، اگر بهرامِ صادقی طنزی اجتماعی‌تر و از این رو سیاه‌تر از آثارِ هدایت را تنِ قصّه‌نویسیِ فارسی می‌کرد، گلستان و بعدتر گلشیری توانستند مقوله‌ی فرم را چنان یگانه وَ هم‌بافته‌ی محتوا کنند که اکنون بتوان صاحب‌سبک‌ترین نوسینده‌هایِ فارسیِ معاصر محسوب‌شان کرد. هرچند اوّلی: ابراهیمِ گلستان دچارِ «جوان‌مرگی» شد و بعد از «خروس»، وَ شاید بعد از کوچش از دایره‌ی حیاتِ زبانِ فارسی، دیگر زنده‌گیِ قلمی‌اش به منتها رسید، دوّمی: هوشنگِ گلشیری با سخت‌جانی و استمرارِ خاصّ‌ِ خودش توانست تکثّری بسیار باروَر و مایه‌دار را در عمرِ نویسنده‌گیِ خودش عرضه کند و با وجودِ چندضلعیِ نامنتظمی که از بررّسیِ سبک‌شناسانه‌ی نوشته‌هایش می‌توان به‌دست داد، «سبک»ِ او با همان تکثّر و فربه‌گیِ حاصله از یک‌عمر نوشتن و اندیشیدن به زبانِ قصّه، نه دچارِ تشتّت و پاره‌گی، که برخوردار از تحوّلی پویا و مایه‌ور بود. گلشیریِ فقید، که امروز زبان‌‌ـ‌جهانِ برساخته‌اش نیز با فراگیریِ فضاحتِ برآمده از میدان‌داریِ کوتوله‌ها و جایزه‌ها اندکک دچارِ انسدادی در فرادادِ نسلیِ قصّه‌نویسیِ فارسی شده، نه فُرمی از پیش آماده برایِ قصّه، که فرمی مختصّ به هر محتوایی می‌آفرید وُ درکِ تجربی و پراتیکش از مقوله‌ی فرم هرگز به بت‌واره‌گی سقوط نمی‌کرد؛ وَ این رمزِ اصلیِ قلّه‌نشینی او در زیرِ آسمانِ قصّه‌نویسیِ معاصر بود. دشوار بتوان در دو اثرِ او فرمی یک‌دست و همانند یافت و او را به فرمالیسمِ سبکی متّهم کرد. هنرِ گلشیری فاصله‌گرفتنِ مدام از خویشتنِ خویش و کوچ‌گریِ بی‌پروا در سرزمینِ قصّه‌نویسی بود. آن‌چه از ساختار و فرم و بیان در قلمِ او می‌توان یافت و توضیح داد هرگز به درجازدن نمی‌تواند تن در داد و هرآن‌که بکوشد کردوُ‌کارِ قصّویِ او را به یکی «روش» تقلیل دهد، بی‌تردید هیچ راهی به عالَمِ نویسنده‌گیِ او نبرده است.

۲. علاوه بر نثرِ کارکشته و مشق‌نوشته‌ی او، که قوّتِ کارش است، کیهانِ خانجانی از معدود نویسنده‌هایی‌ست که مایه‌ی قصّه را واننهاده و به صرفِ پس‌انداختنِ روزمرّه‌گی‌ها و تجربه‌ها یا تصوّراتِ شخصیِ خویش بسنده نمی‌کند. او در همین کتابِ نخستش نشان داده دغدغه‌هایی تاریخی و اجتماعی دارد و این از هریک از قصّه‌هایِ کوتاهِ کتابش فرادید می‌آید. از این منظر او را باید از چهره‌هایِ اقلیّتِ قصّه‌نویسیِ امروز دانست و قدرِ کارش را دانست. موضوعِ این نوشته امّا بهایی نیست که می‌بایست به محتوایِ کارِ او الصاق کرد؛ هر خواننده‌ای کتاب را بخواند می‌فهمد مسأله‌ی نویسنده نه زیستِ فردیِ یکی آدمِ سربه‌هوا و هپروتی، که معضلات و تجربه‌هایی اجتماعی و تاریخی‌ست. پس، در این فرصتِ کوتاهِ پرتأخیر در پرداختن به کارِ او، به اشکالِ کارش می‌پردازیم و بس. نقدی اگر هست، از جدّی گرفتنِ کاروُ‌بارِ قلمیِ اوست که حاصل شده است وُ بس؛ اصلِ موضوع، انداختنِ چراغی‌ست به راهی که پیشِ پایِ قلمِ قصّه‌پردازِ اوست. کتاب سرشار از مضامینی‌ست که می‌توان بُرد و اهمیّتِ تاریخی و اجتماعی‌شان را در زمانِ تألیفِ قصّه‌ها ردیابی کرد. از هجدهمِ تیرماهِ سالِ ۱۳۷۸ بگیر تا ماجرایِ «جمهوریِ شورویِ سوسیالیستیِ ایران» که ماحصلِ قیامِ میرزاکوچک‌خان و ائتلاف با کمونیست‌هایِ جنبشِ بین‌المللیِ کارگران بود و آخرسر با بدل شدنِ شوروی به یکی «کشور» که منافعی داشت در تضاد با دیگر سرزمین‌ها به «میلادِ زخم»[۱] در تاریخِ معاصرِ ایران منجر شد، از وضعِ عمومیِ فارغ‌التّحصیل‌هایِ اضافه بر نیازِ دانشگاه‌ها در دهه‌ی هفتاد و بحرانِ بی‌کاری بگیر تا وضعیتِ غریب و ناهنجارِ نشریاتِ (نا)مستقلّی که «گرفتنِ آگهی» مسأله‌شان شده تا «بخشیدنِ آگاهی»، همه، خبر از نویسنده‌ای می‌دهد که کارِ خویش را جدّی گرفته و به همین سبب است که هم می‌بایست جدّی‌اش گرفت.

۳. مشکل امّا در تلقّیِ نادرستِ نویسنده‌ست از مقوله‌ی فرم: او فریفته‌ی «روش» شده تا این‌که دغدغه‌ی محتوا را هم‌بسته با فرمی درخور و تکین بتواند پیش بگذارد. از قصّه‌ها پیداست که بارها ویراسته شده‌اند امّا این ویراسته‌گی صرفن گونه‌ای پیچیده‌گیِ منتزع از مضمون را نشانه رفته و همین است که کارِ او را به گونه‌ای روش‌مندیِ بت‌واره و انتزاعی، به راهی کژ سوق داده است. خانجانی در نخستین کتابش قامتی بلند از قلمی قصّه‌پرداز نشان داده که تلقّیِ غلطی از مقوله‌ی فرم خمیده‌اش ساخته است. او، شاید به‌خاطرِ پریدن از مانعِ سانسور، مکان‌ها و زمان‌هایِ داستان را بارها بُر زده و خود فریفته‌ی گونه‌ای پیچیده‌گیِ ناضرور شده است. درست است که قصّه‌ی کوتاه خود پذیرایِ امرِ شاعرانه و خیالِ پاره‌پاره می‌تواند بود، امّا خانجانی مسیر را به‌طریقی عکس طی کرده‌ست: نخست مضمونی را پُخته و بعد سعی کرده با پیچیده‌سازیِ مصنوعیْ نوعی صناعتِ به‌خاطرِ صناعت را بر تنِ متن بپوشاند؛ و همین‌جاست که کلّیتِ کارش سقوط می‌کند و آن حرارتِ لازمه‌ی مضمون را از ماحصلِ کارش دریغ می‌کند. با خواندنِ کلّ‌ِ مجموعه خواننده‌ی تیزبین درخواهد یافت که انتزاعِ فرم از محتوا بیش‌تر به یکی روش، در چارچوبِ کلیشه‌ای تکنیکی فرورفته است و مضمون در انتها آن‌چنان لاغر و ناگویا شده که حرارتِ متن و دغدغه‌ی محتواییِ مجموعه را به‌کلّی خاموش کرده است. با این همه حرکتِ او به سمتِ رمان‌نویسی می‌تواند این روش‌مندیِ بت‌واره و کلیشه‌ای را از کارش بزداید و او را به یکی نویسنده‌ی قابلِ اعتنا بدل کند. نویسنده‌ای که تجربه‌ی انضمامی و ملموسِ خویشتن را در خیال‌ورزی‌هایِ دقیق و گویایِ اجتماعی و تاریخی جست‌وُ‌جو می‌کند و اجازه نمی‌دهد صنعتِ صرف در کاروُ‌بارِ قلمی‌اش تُرک‌تازی کند.

۳۱ فرودینِ ۱۳۹۷

تهران


[۱]  عنوانِ کتابی بی‌بدیل از خسرو شاکری درباره‌ی تأثیرِ ناگوارِ دخالت و خیانتِ شوروی به جنبشِ جنگل، که نشرِ اختران منتشر کرده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=105998 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تدین نژاد
تدین نژاد
3 سال قبل

منتقد به خودِ اثر توجه می‌کند و نقاط قوّت و کاستی‌های آنرا أنطور که خود با معیارهای ادبیِ مورد پذیرشِ خود ارزیابی کرده است به قلم در می‌آورد نه آنکه نظر به شخص نویسنده داشته وخواسته باشد که او را تشویق و یا توبیخ کرده باشد. نقد ایمانیان از نگاه کسی است که زیاد خوانده است و اثر را در ظرف ادبیات جامعه‌ی خود می‌بیند نه در انتزاعِ متن کتاب و تنها -بین روی جلد و پشت جلد. همین صراحت، و مخاطب قرار دادن خوانندگان ناشناس، نقد ایمانیان را خواندنی و جالب و آموزنده، و نظریات او را قابل اعتمادتر ساخته است. ایمانیان برخلاف بسیاری‌های دیگر، نه با روش کهنه‌ی کالبد شکافیِ نثر و اشاره‌های غیر ضروری وأوردن نمونه‌های عموماً خسته کننده از اتفاقات داستان، بلکه با نوعی ایجاز، به اثر نظر کرده است. به امید خواندن نقدهای دیگر از ایشان. عالی بود!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x