نرو! شهاب حسینی «فروشنده» است. میبردت تو همرفیق، و با مفتفروشی چوب حراج میزنه به داروندار و ماندهگاریی آثارت. ازت میپرسه چه سازی رو دوست داری؟ بعد هم همونا که سعید راد را دوزاریاش کردند و به هنرپیشهی دست چندم سریالهای حکومتی بدل کردند، حداکثر نقشی که در ۸۴ سالهگی بهت میدن، احتمالاً نقش پدر بزرگ یک شهید جنگ یا شهردار بهشتزهرا است
خبر: سید مجید حلاجزاده، رئیس مرکز خدمات مشاورهی ایرانیان خارج از کشور اعلام کرد: بهروز وثوقی هیچ منعی برای ورود به ایران ندارد.
سید رسول میخواهند بله را از تو بگیرند و لکهدارت کنند. تا با بله گرفتن از تو ما غربتیها و تبعیدیها را هم لکه دار کنند. بله گرفتن از تو یعنی بهغارت رفتن بخشی از خاطرهی سینماییی ما. تو در سرزمین مادریات ۴۳ سال است قدغن بودهای. به ۸۴ بهار سلام گفتهای. نمیگویم کاش ۱۰۰ ساله شوی! که این دعا خود نفرین است. پس میگویم امیدوارم عمر پربرکت و باعزت داشته باشی. ۳۳ سال پیش تو گوهرکشترین مکان عالم مهدی فریدونی (شامیت) که بچهی جنوب شهر بود، را به حکم رئیسی که مشاورهای هنریاش پاانداز دعوت از شما هستند در تابستان ۶۷ به قتل رساندند! نمیدانم در کدامین یک از گورچالهای بیشمار پنهاناش کردند. موهاشو مدل شما میزد. قیصری. تو بند راه رفتناش را از شما تقلید میکرد. با وامگیری از دیالوگ سید رسول و قدرت در گوزنها میگفت:« بد بده. خلاف خلافه. اگه آدم دوافروش هم که باشه نباید اومد حبس آدمفروش بشه. میگفت دهها نوبت گوزنها را دیده و چند نوبت اشک هم ریخته! هم برای سیدرسول هم برای قدرت. او در قید تکنیک و تحلیل فیلم نبود. میگفت هر بار سیدرسول را میبینم بغض میکنم و آره بابا بهروزته» (۱)
شما فارغ از هر نوع نگاه از منظر سیاسیاجتماعی با غیاب ۴۳سالهتان به خود حضوری فرامتنی بخشیدهاید. رسا فریاد نرفتن و غیاب شما معنایی معادل پشت کردن به ساختاری است که بهروز وثوقی از پردهی نقرهایی سینما حذف کرد. شما با نرفتنتان حضور داشتهاید و با آثارتان ماندهگار شدهاید. شما البته هرگز با نظام خوف و ترور ستیهندهگی نداشتهاید و هماره امید به بازگشت داشتهاید. دونپاشی و دعوت و رفتن بهروز وثوقی و بازگشت او به سینمای اسلامی در هنگامهی موجود که با انتخاب چند قاتل نفیس قصد خونشویی دارند را تنها اگر از منظر هنری چشم بیاندازیم، هیچ چیز به متن شما اضافه نمیکند. پذیرش دعوت آسیب به نمادی است که بهروز وثوقی نام دارد. رئیسی را با تتلو و شهاب حسینی تنها بگذارید. امید دارم که به دعوتشان اگر تف نمیکنید با سکوت از کنارش بگذرید! ارج و منزلت شما در نرفتنتان بوده. رفتن شما چه با حضور در سینمای اسلام و بازی در معرکهی سرسپردهگان جماران و جمکران، چه بی آن، بازیی دوسر باخت است. پذیرش دعوت را تنها میتوان خودزنی در کهنسالهگی نام نهاد!
زارممد خودت رو ضایع نکن! نرو! اونهم به دعوت ابول گنده رجب.
«این کار آخرومه (کُشتن ابول گنده رجب) از ما گذشت نزارین هر بیغیرتی مالتون را بخوره و بهتون زور بگه. نزارین هر قرمساقی خونه خراب و دربدرتون کنه» (۲)
داشآکل اگر زنده مانده بود، کاکا رستمها که حکومتگردان شدهاند به گردناش آفتابه انداخته و او را دور باغ ارم و حافظیه تاب میدادند. نرو کاکو! فکر میکنی با پذیرش دعوت یه مشت قمهزن قیمهخور چه اتفاقی میافتد:«سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه هم که اذون مغربو بگن،همه یادشون میره که ما چی بودیم و واس چی مردیم.» (۳)
منصور آبمنگل با تیزی تو بر پهلویش تمامکش نشد. کریم و رحیم هم همینطور! اونا با نکبت انقلاب اسلامی همهجا تکثیر شدند. کریم و رحیم و منصور حکماً الان کمیتهی دردار رو میچرخونند. ممددشنه (حسین گیل) شد سردار گیل! تو جنگ به بسیجیها کاراته یاد میداد و شاباش و شیتیل قمارش، مدیر و مؤسس شرکت سینماییی «طلوع فجر». (۴)
صالح نرو! غلوم صدیقه گدا که با بیل بر سرت کوفت بهاحتمال در شاخهی ترور برونمرزی الان شده دکتر غلام! (۵)
سید توبه نکن! اینا اول آبتوبه میریزن سرت بعد لجنیات میکنند.
تو تازه اصغر دوافروشه را تو حیاط خونهی نیروهوایی گوزنها شقه کردی. داری میری تو بغل ساقی و دوافروشای بیهمهچیزی که با تریلی مواد پخش میکنند! اینا گنده شدند سید! و اموراتشان دیگه فقط با دوافروشی نمیگذره. زدند تو کار شیشه و کراک
میخوای بری تو ۸۴ سالهگی تو سینمای مافیایی ایران در گرمابهی نواب کریم آبمنگل را تیغکْش کنی؟ اینا تو برجای فرمانیه و کامرانیه همه جکوزی و ویرلپول و سونا دارند و قیمهی نذری آروغ میزنند! بیا خودمون میشیم دلاک و کیسهکشات. نرو اینا بلد قتل هستند. جخ نه با ضامندار دسته سفید ساخت زنجون که با قهوهی قجری چیزخورت میکنند.
نرو! به حرمت لحظههای زیبایی که برامون ساختی نرو. وقتی در سکانس کاباره ونک آن چهارتا قرتی روی سن کاباره ونک پای چشمت را بالا میآورند و فریبا خاتمی هی جیغ میکشید، انگار خودمون داشتیم کتک میخوردیم. وقتی هم فریبا خاتمی گفت: من امشب آبروم رفت، جواب دادی اگه میشستم پاک آبروم پیش خودم میرفت. به درک که آبروی تو رفت. آبرو داری کن رضا موتوری! (۶)
نرو! شهاب حسینی «فروشنده» است. میبردت تو همرفیق، و با مفتفروشی چوب حراج میزنه به داروندار و ماندهگاریی آثارت. ازت میپرسه چه سازی رو دوست داری؟ بعد هم همونا که سعید راد را دوزاریاش کردند و به هنرپیشهی دست چندم سریالهای حکومتی بدل کردند، حداکثر نقشی که در ۸۴ سالهگی بهت میدن، احتمالاً نقش پدر بزرگ یک شهید جنگ یا شهردار بهشتزهرا است.
نرو! پشت اسفند رو خالی نکن که در غربت تبعید برای آنکه غرور به گدایی نکشاند در کاباره کلبه و تهرانِ شهرِ فرشتهگان برای رقصندهگان عرب عود میزد. میگه: «به گاهِ نواختنِ عود مغزم کار نمیکرد. ساز زدنام ظرفشویی در رستوران را میمانست و آخر شب ۵۰ دلاری که کفِ دستم میذاشتند» و حالا اسفندیار منفردزاده تو یه استودیوی ۵۰-۴۰ متری حرمتدار تبعید مونده.
نرو! پشت ناصر رحمانی نژاد و محسن یلفانی و تقی مختار و … بروبچههای دیگر رو خالی نکن.
نرو! پشت قلیچ رو خالی نکن که در منزل درویشیاش تو پاریس چهل ساله سفره باز مونده و آبرو سق میزنه!
اونکه میتونست با یه پاش دست کم تو اون ملک بلازده علی پروین بشه و علی دایی و خداداد، اما همهشون را بالا آورد و قی کرد تو بیت رهبر و زد زیر بساط بیبساطشان. دیدی چهجوری همهگیشون رو پشت دروازه ساعتی تو امجدیه شوت کرد تو ساعت!
نرو!
۱- نگاه کنید به گوزنها.
۲ – نگاه کنید به تنگسیر.
۳- نگاه کنید به قیصر.
۴- نگاه کنید به دشنه.
۵- نگاه کنید به خاک.
۶- نگاه کنید به رضا موتوری
این نوشتهی دوست عزیزم مهدی اصلانی، نوشتهای است بس صمیمانه، مؤثر و به ویژه از لحاظ زبان اصلانی در اینجا به نحو زیبایی با موضوع نوشته، با شخصیت اصلی نوشته، با مثالهایی که نقل شده موزون، هماهنگ، یکدست و خوشبافت است. نوشتهای است که ارزشهای کار یک هنرمند را به گوشزد میکند و نهیبی است به او که از دایرهی این ارزشها خطا نکند. قلمات پُر قدرت عمو مهدی عزیز.
خرسندم که هستید تا ناشر اندیشه های زیبایی آفرینانی چون مهدی اصلانی ووو بسیاری دیگر باشید. بی تردید از سرفرازان تاریخ این راه پر فراز و نشیب خواهید بود، پایدار باشید!
در یک طراحی خاص جنایت کاری به نام رئیسی که کارش کشتن و مامور مرگ آفرین بود از پشت پرده برون آورده شد بدون حداقلی از کار اجرائی و وارد کار اجرائی علنی اش کردند که باید گفت یکی از اهداف چنین طراحب ها برای گونه ای شخصیت شوئی است؛
با کار اجرائی و پول پاشی ها می خواهند گروهی را بخرند، خریدن گروهی و مبلغ شدن خریده شدگان ، شخصیت آدم کشی این موجودات جنایتکار کم کم به حاشیه می رود.
در دوره احمدی نژاد باند تروریست های اجرایی آدم کششان را وارد کار اجرائی کردند
و توانستند پرونده های آدمی کشی اشان را به حاشیه ببرند و آنها را هم در یک موقعیت اپوزیسیونی نیز در آوردند.
حالا بسراغ قاضی های مرگ رفته اند تا بتوانند
در کار اجرائی که بهشان محول کردند یک شخصیت شوئی را برایشان بوجود آورند و پرونده های کشتارهایی که انجام دادند را به حاشیه ببرند.
اما
امثال هنرمندان اینچنینی که پشتوانه هنری خاصی دارند اگر از این جنایتکاران حاکم شده می خواهند چیزی بگیرند:
یا باید مجوز بعد از مرگشان را بگیرند که اجازه دفن در کشور را بهشان بدهند
و یا اگر اجازه دفن نمی دهند مانند زنده یاد اسمائیل خویی جسدش را بسوزانند
چون بعدن می توان خاکستر آنها در کشور دفن کرد ققنوس وار در کالبد دیگران نمود یابند و…
مهدی عزیز درود به شرفت.
قلمت درست قلب آدمخواران را نشان گرفته. اندیشه ات دفاع از حرمت و شرافت انسانی است. عزیز تو در سیاه چالهای جنایت کاران فولاد آب دیده شدی, در مکتب شاملو قدکشیدی:
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.
یاشا سنی کیشی
ص کوچه باغلی