پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

زردها بیخود قرمز نشده‌اند[۱]؛ به یاد بهروز سلیمانی – مینو همیلی

با حرارت و شوری عجیب، از تاریخ رهایی بشر می‌گفت و طنین صدایش دلم را می‌لرزاند. از بهروز سلیمانی می‌نویسم. نخستین آموزگار و الگوی مبارزه برای من و مایی که رویای رهایی و برابری داشتیم و در طنین صدایش آن را یافته بودیم.

به هر ترتیبی که بود خود را به ساختمان پیشگام هنری [۲] می‌رساندم تا لحظه‌ای از بودن نازنین‌اش را از دست ندهم و به‌راستی که هر لحظه‌اش برایم بی‌همتا بود و تکرارناشدنی. بهروز تاریخ کردستان را با نمایش فیلم‌های انقلاب اکتبر به هم پیوند می‌داد و بر ما اصرار داشت که به مرزها نیندیشیم و فضیلت‌های انسان را در قالب اندیشۀ آموزگاران تاریخ، مارکس و انگلس و لنین بیاموزیم و زندگی‌شان کنیم.

بهروز با شجاعت از ایده‌هایش حرف می‌زد و هیچ‌گاه اندیشه‌اش را به‌خاطر حزب و سازمان سانسور نمی‌کرد و می‌خواست که ما نیز چنین باشیم. در میان تمام کادرها او بود که انضباط و نظم را بهتر از دیگران می‌دانست و سایۀ زیبای شخصیت خود را بر سایر فداییان می گستراند. سال‌ها تجربۀ زندان دوران طاغوت را با خود داشت و همه می‌دانستند که آن جان زیبا چه شکنجه‌ها را به خود دیده بود و با این‌حال نفرت در ذهن مبارزش جایی نداشت. هم‌بندی‌هایش معترف بودند که جزم‌اندیش نبود و در زندان، میان تمام خطوط و جریان‌های سیاسی به بحث و گفت‌وگو می‌نشست. در میان نسلی که ایدئولوژی بر شخصیت غالب بود و اطراف ما را ایدئولوژی‌زدگان محاصره کرده بودند بهروز با رهایی می‌اندیشید و عمل می‌کرد. قبل از انقلاب و در گیر ودار صف‌بندی‌های سال‌های ۵۶ و تفاوت نظری که میان سازمان فداییان خلق و کومله وجود داشت با واسطه و کاریزمایی که داشت اتحادی را رقم زد که تا آن روز سابقه نداشت و شاه این را می‌دانست و از آن هراسان بود و همین کافی بود که ساواک تأثیرش بر خروش کردستان را شناسایی کند و بهروز جوان را به سلول‌های رژیم وقت بسپارد. دوران سیاهی که تمام رفقایش از رشادت و نیک‌نامی او نوشته‌اند و گفته‌اند. از مطالعات بی‌وقفه در میان انبوه شکنجه‌ها تا آشتی رفقایی که سیاست بین‌شان فاصله انداخته بود.

پس از انقلاب ۵۷ و درطوفان حوادث و جنگ داخلی در کردستان بود که جمهوری فاشیستی اسلامی نیز به نقش بهروز سلیمانی در موفقیت‌ها و پیشروی چپ‌ها در سنندج آگاه شده بود. خمینی به بهانۀ پیام صلح به سازمان‌های مسلح تلاش داشت تا وحدت کردستان یکپارچه سرخ را متلاشی سازد و به نظر موفق نیز می‌رسید. سازمان فداییان دو پارچه شد و اکثریت به این باور رسید که جمهوری اسلامی پرچم مبارزه با امپریالیسم را برافراشته است و در این میان بهروز سعی داشت ایشان را متقاعد کند که در پشت این نقاب رذیلانۀ استکبارستیز چه روزگار سیاه و خونینی انتظارشان را می‌کشد. اما گویی اکثریت چشم‌هایش را بسته بود و جنایت را نمی‌دید. پس از اینکه در سازمان فدائی انشعاب اکثریت و اقلیت  در خرداد ماه ۵۹ رخ داد بهروز به تهران منتقل شد.  بهروز  تا یک‌سال با اکثریت سازمان در بحث و چالش زیست و از جمله کسانی بود که همکاری با خط حاکم سازمان اکثریت را نپذیرفت. تلاش دیگر فایده نداشت و  اکثریت نیز شکاف برداشت. بهروز از جمله کسانی بود که همکاری با خط حاکم سازمان اکثریت را نپذیرفت و در آذرماه ۶۰ با تعداد دیگری از کادرها و اعضاء از اکثریت انشعاب کردند. آن روزها این باور وجود داشت که در مواضع بهروز نیز نوعی کرنش و تحسین انقلابی که خمینی آن را مصادره کرده بود وجود داشت اما دوستان و یارانی که مرگ تلخ او را به خاطر می‌آورند به این نکته معترف‌اند که او هیچ گاه سازش نکرد و شکی به ماهیت ارتجاع حاکم نداشت. در دوران تبلور و بلوغِ بزرگ‌انسان عصرِ ما بود که رژیم از مکان و وضعیت او در تهران مطلع شد. ۱۹ آبان ۶۲ با محاصرۀ منزل بهروز سلیمانی در خیابان مصدق، بهروز با آگاهی از شکنجه و شرایط دستگیری‌اش، تن به جلادان شکنجه‌گر نداد و همچون پرنده‌ای که تاب قفس را نداشت خود را از طبقۀ پنجم به پایین پرتاب کرد و جسم بی‌جانش بود که رازهای یاران و رفقا را در سکوت خود حفظ کرد.

بهروز سلیمانی در سال ۱۳۶۲ در شهر بروجرد به دنیا لبخند زد و به دلیل فعالیت‌های سیاسی رد زیبای خود را طی ده سال در تمامی زندان‌های تهران و کردستان از قصر و اوین و قزلحصار و  کمیتۀ مشترک به جای گذاشت. او در شکل‌گیری ۵۵ شورا در کردستان نقش برجسته‌ای ایفا کرد و در خلق شورای موقت انقلابی سنندج تأثیری بسزا داشت و پس از جنگ خونین سنندج به‌عنوان نمایندۀ سازمان در هیأت نمایندگان خلق کرد شرکت داشت که با نمایندگان دولت مذاکره داشت.از عمر کوتاه او تنها دو خاطرۀ کوچک به نام‌های پویان و مهرنوش به یادگار ماند و در خاوران تن به خاک سپرد.

نام او برای آیندگان راه آزادی گرامی باد…

مینو همیلی

۲۵ بهمن ۱۳۹۹


[۱] :اشارۀ شاعرترین شاعر عصر ما، نیما یوشیج به مرگ منصور حلاج و به یک روایت دیگر بابک خرمدین که در مراسم اعدامِ ایشان، برای مخفی کردن زردی رنگ پوست هنگام مرگ، بابک دستش را به خون خویش آغشته ساخت و به صورت کشید تا دژخیم و دیگران متوجه این موضوع نشوند.

[۲] : بهروز سلیمانی از مبتکران و سازمان‌دهندگان جریان پیشگام هنری بود.

https://akhbar-rooz.com/?p=104178 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهایی
رهایی
3 سال قبل

با سلام در مورد تاریخ تولد اشتباهی رخ داده ( متولد ۱۳۶۳) درج شده ،برای نشان ادک شخصیت بهروز سلیمانی این چند سطر بسار ناچیز بود ، ای کاش مسئول این صفحه اخبار خاطرات دیگر هم رزمان بهروز را سانسور نمی کرد تا خوانندگان به شناخت بیشتری به ذهن می سپارند.
با تشکر : علیرضا رهایی

رحمان
رحمان
3 سال قبل

درود بیکران به رفیق بهروز و سپاس از شما که یادی از بهروز کردید و اینقدر قشنگ در باره شخصیت، زندگی ، مبارزه و جانباختنش نوشتید.

کوروش طاهرنسب
3 سال قبل

کاک بهروز سلیمانی یکی از ممتازترین،بارزترین،صادق ترین و آگاه ترین کادر های سیاسی،سازمان چریکهای فدائی خلق بود. چند باری که با زنده یاد کاک بهروز به مصاحبه نشستم،یا در بنکه ها(ستاد های محلی) با یار صمیمی زحمتکشان گفتگو میکردم،آگاه شدم که کردستان چه الماس درخشانی در شهر و روستا در دل خود دارد.دل شیر داشتن را هر کس نتوان داشت که زنده یاد کاک بهروز آن را در خود داشت.چهار دهه از شهادت کاک بهروز گذشته و به گمانم اینک دو یادگار وی ،پویان و مهرنوش گرامی از مرز چهل گذشته باشند.یاد و خاطرات وی همیشه در تاریخ سیاسی و اجتماعی کردستان و ایران و نزد همسر و فرزندان عزیز شان همیشه جاودانه است.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x