ـ:«زیباترین زنی که به هرجاش دیده ام،
تا دیده ام، گرفته و تنهاش دیده ام.
دیدارِ او چو آینه ام لال کرده است،
هر گاه و هر کُجا که سراپاش دیده ام.
طاووسقو وَ شانه، به اندام و در خرام،
بس باوقار دیده ام اش، تاش دیده ام.
هر جا، به کوچه یا به خیابان، به دیدن اش،
آزرم و سر به زیری ی اوباش دیده ام.
هرگز ندیده ام متلک بارِ او کنند:
هر چند دلبرانه فریباش دیده ام.»
چون گوش کرد این همه را، گفت دوستی:
ـ«من ، خود، به صحنه های تماشاش دیده ام.
یک بار هم، به رهگذری یاوه گو، از او،
چون ماده شیر،غُرّش و پرخاش دیده ام.
خواننده بود و کُشت خودش را…و، در خبر،
تصویرِ او به حسرت و ای کاش دیده ام!»
اشگ ام نهان نماند از او، چون که گفتم اش:
ـ«من، خود، ستودنی تر از اینهاش دیده ام.
راهی مرا اگر چه به دنیای او نبود،
شادم که چندبار به دنیاش دیده ام…»
بیست و ششم فروردین ۱۳۹۷،بیدرکجای لندن