سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲

سرگشتگی انسان معاصر – محمود طوقی

شواهد نشان می دهد که در زیر پوست بزرگترین کشور سرمایه داری چیزی دارد تغییر می کند واین تغییر به تعبیر عده ای شیفت جامعه به طرف چپ است. و این شیفت نباید بر بستر بحران ساختاری سرمایه امری غریب باشد

پایان تاریخ

جهان سرمایه بعد از فروپاشی بلوک شرق پایان تاریخ را اعلام کرد و گفت جهان دهکده ای بیش نیست با یک بازارجهانی و ساختاری دموکراتیک برای همه و از این به بعد با خلاص شدن از شبه کمونیسم جهان بزودی به بهشتی وعده داده شده  بدل خواهد شد و کف این بهشت نان و مسکن و آزادی برای همه خواهدبود.

زمان زیادی نگذشت که بهشت وعده داده شده بورژوا لیبرال با اقتصاد نئو لیبرالیش تقش درآمد و معلوم شد بهشت وعده داده شده آنان دوزخی بیش نیست و بازاری که قرار بود آزاد باشد و دموکراسی به ارمغان بیاورد فقر و گرسنگی به در خانه ها می برد.

بر آمدن ترامپ

بر آمدن بحران های ساختاری از پی هم و رسیدن مردم عادی خیابان به این واقعیت که این سیستم برای آن ها کار نمی کند و در فرایند نهایی از جیب آن ها در خدمت بانک ها و هولدینگ های اقتصادی ست. و باز شدن کورک پر چرک سرخوردگی مردم در جمعه بازار ژورنالیسم منحط که با پروپاگاندهای دروغینش مدام مردم را بمباران می کرد و آدرس غلط می داد به جایی رسید که مهار کار از دست  کاربدستان سرمایه خارج شد و کسی به کاخ سفید راه یافت که گزینه مناسب آن ها نبود. ترامپ میوه تلخ چنین جمعه بازاری بود.

مردم سر خورده و بیکار و بی آینده  که نه دیده می شدند  و نه شنیده می شدند راه را برای بر آمدن ترامپ گشودند.

بی اعتباری دموکراسی بورژوا لیبرال

دموکراسی قبیله ای، دموکراسی که بین دو حزب تقسیم شده است برای تمامی زمان ها خروجیش یا بوش است یا اوباما یا بایدن است یا ترامپ.

آیا براستی از این دو موجود که یکی پوپولیست است و دیگری عوامفریب و دماگوگ فرد صالح تری در آمریکا با این وسعت و این همه مراکز علمی و این همه دانشمند و فرهیخته یافت نمی شود؟

آیا خروجی این دموکراسی ترامپ کازینودار، بایدن و نانسی پلوسی رئیس مادام العمر کنگره امریکاست. به راستی فرد شایسته تری از این موجودات یافت نمی شود. اگر چنین باشد که چنین نیست باید اشک ریخت بخاطر چنین جامعه ای عقیم و تهی از مردمانی فرهیخته و چیزفهم.

بی اعتمادی مردم به این دموکراسی بیهوده نیست. خلاصه کردن و شکستن تمامی کاسه کوسه ها و زدن بر چسب پوپولیسم به ترامپ بازگوی این حقیقت نیست.

نگاه کنیم به آستانه تحمل این دموکراسی که از روز نخست ورود ترامپ به کاخ سفید توطئه برای بر کناری او کلید خورد.

مردم دیگر باور ندارند؛ لااقل نیمی از مردم امریکا که این سیستم فشل بتواند آینده آن ها و فرزندان آن ها را برای یک زندگی بی دغدغه با حداقل های موجود تامین کند.

سیستم فشل دموکراسی بورژوا لیبرال که با پروپاگاندای رسانه انتخابات را در سطح کلان مهندسی می کند و هر چهار سال یک بار مردم را پای صندوق رأی می کشاند و تا دوره بعد مردم را به امان خدا رها می کند و مردمی که می بینند در امر سیاست تنها دخالت آن ها ریختن یک رأی در صندوق این قبیله یا آن قبیله است از خود می پرسند این رأی بعنوان نماد او در کجای سیاست تبلور می یابد که او نمی تواند عینیت آن را مشاهده کند.

 فاجعه آن جا آغاز می شود که این آدم بفهمد که در سطح صندوق های رأی هم مهندسی می شود و به همین یک رأی هم احترام گذاشته نمی شود و این بمعنای درنظر نگرفتن فرد بعنوان یکی از آحاد این کشور است و خط بطلان کشیدن بر دموکراسی و شرکت هر رأی در سرنوشت سیاسی کشور.

ترامپ برآمدن این حق نادیده و این حق ضایع شده مردم بود.

خوش خیالی خوش خیالان

بعضی بر این باورند که لیبرالیسم چون دوره های قبل از آتش این بحران بر خواهد خاست هم چنان که جنگ جهانی اول و دوم را پشت سر گذاشت هم چنان که فاشیسم و کمونیسم را شکست داد و نشان داد گزینه ای برتر و منعطف تر و کارآتر است.

شکی نیست که چنین خواهد شد اما در این امر هم نباید شک کرد که دموکراسی بورژوا لیبرال دیگر نمی تواند به مرحله ما قبل این بحران بر گردد.

چپ رادیکال

نقد سرمایه داری نئولیبرال و جهانی شدن سرمایه ترامپ و شعارهای او نیست. چیزی که به غلط ترامپیسم گفته می شود. ترامپیسم یک ایدئولوژی نبود و نیست.

 ترامپیسم نقد ایدئولوژیک سرمایه داری کنونی جهان نیست نقد آنارشیک این جهان نامراد است. نقد درون خانوادگی جهان سرمایه است. نقد درست این گند و کثافتی که سر وروی جهان را آلوده است چپ دموکرات است که بورژازی توانسته است به دلایلی بسیار از ذهن مردم امریکا پاک کند.

در تمامی دوران بعد از انقلاب اکتبر سرمایه داری با بوق هایش و بخدمت گرفتن  چپ های بریده و تواب توانست استالینیسم و مائوئیسم را بعنوان  نمایندگان واقعی چپ سوسیالیست آب بندی کند و با شکست این دو انحراف در جنبش کمونیستی مردم امریکا را متقاعد کند سوسیالیسم یعنی استالین و مائو. کمونیسم یعنی فساد و ناکارآمدی و اردوگاه های کار اجباری و کولاک کشی استالین.

این از قدرت بورژوازی لیبرال نیست که مردم بعد از هر بحرانی تن می دهند به حکومت کارتل ها و تراست ها این به معنای سرگشتگی انسان معاصر است که نتوانسته است بدیلی مناسب برای گذشتن از حاکمیت سرمایه پیدا کند.

نگاه کنیم به خیابان های جهان و ببینیم در دنیا صف اجنه ها چگونه خیابان های جهان را به نام ناسیونالیسم یا داعش و یا برآمدن امپراطوری عثمانی در محاصره خود گرفته اند.

این پیروزی بدی و شر بر خوبی و روشنایی است و این به معنای شکست انسان فرهیخته در برابر انسان گم شده در تباهی های جامعه طبقاتی ست.

نمودی بنام ترامپ

اگر ترامپ در برابر بایدن شکست می خورد این شکست تباهی در برابر خوبی نیست .این آدرس غلطی ست که ژورنالیسم منحط می دهد و عده ای از سر ناآگاهی آن را مدام تکرار می کنند.

بر آمدن ترامپ نمود یک بحران بود، بحرانی که از دل مناسبات بورژوازی قبیله ای بر می خواست و انسان له شده در زیر دست و پای انحصارات نفتی و تسلیحاتی و درزیر باران بمباران تبلیغاتی روشنفکران ارگانیک بوژوازی و روشنفکران ورشکسته و نادم  بلوک مقابل قادر نبودند به گزینه سوسیالیستی فکر کنند.

اما شکی نمی توان داشت که بورژوازی لیبرال در ساحت هایی که مدعی برتری خود بر دیگر نظام های ایدئولوژیک بود ،عرصه اخلاق و اقتصاد؛ شکست خورده است و نتوانسته است آن گونه که بعد از شکست اردوگاه شرق پایان تاریخ می نامید  به ادعاهای خود برای ساختن جامعه ای نه برابر که انسانی یا تا حدودی انسانی جامه عمل بپوشاند.

حسی درست

انسان کنونی به شکل حسی و غریزی نه منطقی و عقلی به این نتیجه رسیده است که این نظام کارآیی لازم را برای برپا کردن یک نظامی که به کرامت هایی انسانی باور داشته باشد ندارد. اما تارسیدن به گزینه و بدیلی انقلابی تا رسیدن به سوسیالیسم به عنوان تنها راهی که رستگاری آدمی را در پی دارد راه درازی در پیش است.

جنگ نام ها

جدا ازآن چه بحران موجود در امریکا را چه بنامیم که این نام گذاری می تواند مارا به بیراهه رهنمون کند باید پذیرفت که از روز آغازین کاخ نشینی ترامپ مدام بحران در امریکا شعله ور بوده است . چرا؟

گزارش این بحران امر مهمی نیست لحظه به لحظه آن تا روزی که کنگره به تصرف هواداران ترامپ درآمد گزارش شده است .ژورنالیسم مسلط سعی می کند تمامی این وقایع را با شخصیت بیمارگونه ترامپ توضیح دهدکه این گونه نیست. ترامپ نمود بود نه علت.

خانه ملت

مجلس خانه ملت است. اگر در عالم واقع چنین نباشد در عالم نظر چنین است. یا لااقل تلاش بر این است که در نمایندگی وکالتی مردم این گونه باور کنند. اما وقتی مردم می ریزند و این خانه را خراب می کنند این باور در مردم شکل گرفته است که این مجلس دیگر خانه ملت نیست و چون خانه ملت نیست باید آن را خراب کرد و منتقدین تصرف کاپیتول از این امر مهم غافلند.

اشغال ساختمان کنگره ربطی به کودتای موهومی که به ترامپ نسبت می دهند ندارد. در باور بخشی از مردم امریکا این ساختمان تبلور اراده ملت نیست. مگر جز این است که درگوشه گوشه جهان هر زمانی که شکافی باز می شود مردم می ریزند واولین جایی را که آتش می زنند همین خانه ملت است.

علت و معلول

اگر بپذیریم که پدیده ای بنام ترامپ نمود یک بحران ساختاری در درون نظام سرمایه داری امریکاست. باید بپذیریم که این بحران دو سر دارد. نمی شود یک بحران را از یک سو تحت عنوان پوپولیسم تبیین کرد همان کاری که رسانه مسلط می کند تا آدرس غلط بدهد و سر دیگر این بحران  که مشتی عوام فریب و درغگو هستندبه حساب نیایند.

این سوی بحران اگر کارتل های تسلیحاتی نشسته اند آن سوی بحران کارتل های نفتی هستند. فساد مالی پسر بایدن در جمهوری های سابق شوروی که خبر قدیمی نیست.

این که فرایند نهایی این بحران چه خواهد بود و کدام لایه از سرمایه مالی دست بالا را پیدا می کند امری ست که آینده آن را رقم خواهد زد اما پیشاپیش روشن است که از این بحران آبی برای تهیدستان و اقشار پائینی جامعه گرم نمی شود.

جرم ترامپ

اما باید دید در این داستان جرم نابخشودنی ترامپ چیست که پروپا گاندیست های نظام سرمایه چنین می سوزند و بی تابی می کنند و خواهان بر کناری و محاکمه و اعدام اویند.

ترامپ تنها کاری که کرد این بود که کمی فقط کمی پرده را بالا زد.

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد. این تقلب و این مهندسی از بالا و پائین همیشه بوده است در زمان بوش هم همین داستان بود اما در چارچوب نظام قبیله ای حل شد آن هم توسط زعمای قوم که یکی بخاطر منافع طبقه رضایت بدهد و صرفنظر کند از ظلمی که بر او رفته بود. اما در داستان ترامپ این گونه نشد و علت داشت.ترامپ از آن جایی که در حاشیه این زندگی حزبی قبیله ای بود زیر بار نرفت و پرده را کمی بالا زد و آشغال های زیرفرش هویدا شد و تق کار در آمد.

از آن سوی از همان آغاز از آن جایی که باوری به همین پروسه نداشتند سعی در گول مالی قضیه کردند. سیل تبریکات از چهار گوشه دنیا و مذاکرات و توافقات در حالی که تا رأی سنا بر صحت انتخابات و رأی های الکترال فاصله ای بسیار بود ضمن آن که این انتخابات شاکی داشت. اما تعجیل بسیار بود برای هم آوردن سروته قضیه و بهمین خاطر نتوانستند مردم را قانع کنند که تقلبی صورت نگرفته است .

وضعیت طبقه متوسط

بخشی از این بحران را باید در وضعیت طبقه متوسط دید. روزگاری پز امریکا بر طبقه متوسطش بود اما امروز از آن یقه سفید ها چه مانده است؟ دره ای از فقر که مدام عمیق وعمیق تر می شود به سود طبقات بالایی جامعه و پیوستن یقه سفیدها به یقه آبی ها.

بیکاری، صف های طولانی برای مردمی که دنبال غذا هستند و فرار صنایع از کشور و زیر ساخت هایی که در برابر موج کرونا ناکارآمدی خودرا در مرگ و میرهای چند ده هزار نفره نشان داد.

بادهای تغییر

تمامی این شواهد نشان می دهد که  در زیر پوست بزرگترین کشور سرمایه داری چیزی دارد تغییر می کند واین تغییر به تعبیرعده ای شیفت جامعه بطرف چپ است.

و این شیفت نباید بر بستر بحران ساختاری سرمایه امری غریب باشد.

سرمایه در هر روایتش در پاسخگویی به خواست اکثریت جامعه کم توان است و این کم توانی در بلند مدت که غارت کشورهای پیرامونی کم و کمتر می شود خودرا بیشتر و بیشتر نشان خواهد داد.

ساختی  که سندرز؛ یک دموکرات متمایل به چپ در حزب دموکرات را تحمل نمی کند  باید دید کجای داستان است.

دو گزاره از هانا آرنت           

 این روز ها برای تبیین بحران امریکا عده ای متوسل شده اند به نظریات هانا آرنت.

ببینیم آرنت چه می گوید:

هانا آرنت در سال ۱۹۵۳ می نویسد: سوژه ایده آل حکومت های تمامیت گرا، آن عضو نازی یا کمونیست متقاعد شده نیست بلکه مردمانی هستند که تفاوت میان واقعیت و تخیل را نمی‌دانند و تفاوتی میان درست و نادرست براى این ها وجود ندارد.

راویان این نظر اما نمی گویند چگونه می شود در جامعه امریکا با صدها رسانه تصویری و شنیداری با صدها دانشگاه چرا زمانی فرا می رسد که مردم قادر نیستند مرز حقیقت و تخیل را تشخیص بدهند.

پسا-حقیقت

پسا حقیقت واژه ای ست که در دوران ترامپ از سوی رسانه های دموکرات بسیار به کار برده شد و به وضعیتى اشاره داشت که حرف هاى دروغ، غلط و بدون مدرک آنقدر تکرار می‌شود که میلیون ها نفر آن را باور می کنند. که منظورشان گفته های ترامپ بود.

آیا براستی این گونه بود. هرگز. شاید کمی از واقعیت در آن مستتر بود اما تمامی واقعیت در آن نبود. نخست آن که از روز نخست رسانه مسلط در اکثریتش اش علیه ترامپ بود و این گونه نبود که رسانه در کلیتش در دست ترامپ باشد. و دوم اگر ترامپ دروغ می گفت دیگران هم از حقیقت چیزی نمی گفتند. و این امر غریبی نبود. پروپاگاندای سرمایه بر همین واژگونگی تخیل و حقیقت استوار است و خواهد بود

آرنت هم چنین استدلال می کند  که جنبش های فاشیستی این گونه شکل می گیرند و بر بستر ناتوانی مردم در اندیشیدن موفق می شود هزاران نفر را مسئول کشتار دگراندیشان کنند.

و آن چه مردم را آماده پذیرش چنین جنبش هایی می کند تنهایی مردم است.

بستر بر آمدن فاشیسم

هانا آرنت بستر بر آمدن جنبش های فاشیستی را در سه امر جستجو می کند:

نبود تفکر

ناتوانی در تشخیص حقیقت و خیال

و تنهایی 

ناتوانی در اندیشه و تنهایی آدمی

اما مگر ناتوانی در اندیشیدن در ساخت و ساز یک جامعه گله ای امر غریبی ست. اصلاً یک جامعه توده ای بر همین روال شکل می گیرد تعطیل کردن اندیشیدن و واگذاری فکر به رسانه مسلط.

ناتوانی در اندیشیدن در سبک زندگی بوروکراتیک مدرن ریشه دارد. حکومت‌های کنونی مردم را به مهره‌های ماشین اجرایی تبدیل می‌کنند. وبقول آرنت تمامی امور را غیرانسانی و یا بهتر است گفته شود ضدانسانی می کنند. 

پرسش اساسی این است چرا مردم قادر نیستند بین حقیقت و کذب، حقیقت را انتخاب کنند.

چه اتفاقی می افتد که انسان خودش را در لابلای چرخ دنده های جهان معاصر تنها می بیند. این تنهایی ریشه در کجای این روابط دارد.چرا آدمی به این نتیجه می رسد که هرگز به این جهان تعلق نداشته است و ندارد. این استیصال آدمی از کجا می آید.

واما چگونه فاشیسم پروپاگاندای خودرا رفته رفته در فضا گسترش می دهد تا همه چیز را بدست گیرد؟

چرا گفته نمی شود این فضا دست پخت مبلغین سرمایه در دامن زدن به تنهایی آدمی  و تعطیل کردن اندیشیدن اوست.

چه کسانی با تمام قدرت و امکانات از گسترش آگاهی جلو گیری می کنند. تا سپاه شر بتواند از بین این آدم ها سربازگیری کند.

این ناتوانی در اندیشیدن را باید در بافت و ساخت سیستم هایی دید که انسان بعنوان انسانی اندیشنده با فعلیتی تاریخی جایی ندارد.و جامعه یک جامعه گله ای ست.

غیرانسانی کردن مناسبات و تبدیل آدم ها به پیچ و مهره های یک بروکراسی عریض و طویل که در خدمت سود هر چه بیشتر برای صاحبان سرمایه اند امری ست که از دید هانا آرنت و مارکوزه پنهان نمانده است.

انسان سر گشته و گسیخته روان و پریشان حال در جهان سرمایه باید در برابر آینه بایستد و مدت هایی طولانی در خویشتن خویش نظر کند تا راه خودرا بیابد.

https://akhbar-rooz.com/?p=100882 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمد مفیدی
محمد مفیدی
3 سال قبل

نوعی از اندیشه !
در این نوشته از جمله می خوانیم :
” خانه ملت
مجلس خانه ملت است. اگر در عالم واقع چنین نباشد در عالم نظر چنین است. یا لااقل تلاش بر این است که در نمایندگی وکالتی مردم این گونه باور کنند. اما وقتی مردم می ریزند و این خانه را خراب می کنند این باور در مردم شکل گرفته است که این مجلس دیگر خانه ملت نیست و چون خانه ملت نیست باید آن را خراب کرد و منتقدین تصرف کاپیتول از این امر مهم غافلند. ”
عجب مردمی انقلابی ای دارد آمریکا !!
گویا نویسنده تالمات روحی خود را از شکست ترامپ با ژست «چپ رادیکال» و گاهی «چپ دموکرات » نمی تواند پنهان کند.
در ادامه می نویسد:
” جرم ترامپ
اما باید دید در این داستان جرم نابخشودنی ترامپ چیست که پروپا گاندیست های نظام سرمایه چنین می سوزند و بی تابی می کنند و خواهان بر کناری و محاکمه و اعدام اویند.
ترامپ تنها کاری که کرد این بود که کمی فقط کمی پرده را بالا زد.
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد. این تقلب و این مهندسی از بالا و پائین همیشه بوده است … ”
البته گویا مانند نژاد پرستان سوئد که ترامپ را کاندید دریافت جائزه صلح نوبل سال ۲۰۲۰ کردند باید منتظر کارزار های جدیدی برای «تجلیل » از «افشاگری » های ترامپ علیه سرمایه داری در سال ۲۰۲۱ ماند .

حرف آخر:
هزاران تلاش مدنی و نافرمانی مدنی مردم آمریکا در ۴ سال ریاست جمهوری آقای ترامپ گویا در محاسبات نویسنده ی محترم «همیشه انقلابی » از قلم افتاده ست و یا فقط « این تقلب و مهندسی از بالا و پائین همیشه بوده ..» بد جوری در روح و جسم نویسنده تشنج آفرینی کرده ست.
شاید هم مثل جمکرانی های وطنی که خیال می کنند هرچه ایران را فاسد تر کنند ظهور امام زمان جلو می افتد . ترامپ ها می توانند میخ بیشتری بر تابوت سرمایه داری بکوبند.
روزگار غریبی ست نازنین….

کیا
کیا
3 سال قبل

بیگانگی “Entfremdung”!

شاید سرگشتگی که اینجا عنوان است همان بیگانگی انسان است که مارکس در یادداشت های خطی اش “Grundrisse “بجا گذاشته است.
آنطور که من آنرا فهمیدم ،سرمایه داری انسان را به بیگانگی از خود میرساندحتی از خود سرمایه داری! و راه نجاتش سوسیالیسم است.
حال اکنون در این مرحله رسیده ایم ؟
قابل بحث است و مقاله بالا زمینه را شاید برای آن آماده می کند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x