(۱)
مهتاب خزانی
و سنگفرش کوچه های آخن
خودگویه ها بهانه بود
من با سنگ ها سخن می گفتم
با سنگ ها در کوچه ها
آه،
جوانی سالخورده در کوچ
(۲)
آب های راکد…
این جا هم روزگاری
ماهیان به مدرسه می رفتند
و من قدم به قدم
از کنار تصویر خیس ام می گذشتم
خالی شدن از باران ها
نه خشکسالی آسمان
نه سکته ی سنگ
که رنج هستی بود
(۳)
تیله ای غلتان
روی منحنی های ذهن ام.
یک دایره ی کوچک
در قاب مربعی بزرگ
و چشم اندازی از صورتک ها.
پاییز ۱۳۹۹
• آخن، شهری در غرب آلمان که اولین تجربه های غربتم در آن گذشت. آخن شهر بی تابی هایم، شهر جوانی هایم. شهری که پس از سال ها، هنوز و هماره به یادش هستم.