پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

سوسیالیسم اکولوژیک مارکس، راهی برای مبارزات امروز – آرن جوهانسون، ترجمه ی : الف. شیبانی

بسیاری از سوسیالیست ها و حتی بسیاری ازمارکسیست های انقلابی زمان زیادی را سپری کردند تا متوجه آنالیز زیست شناختی گسست یا انقطاع متابولیک جبران نشدنی سرمایه داری با سیاره زمین و طبیعت شوند. موضوعی که ...

بسیاری از سوسیالیست ها و حتی بسیاری ازمارکسیست های انقلابی زمان زیادی را سپری کردند تا متوجه آنالیز زیست شناختی گسست یا انقطاع متابولیک جبران نشدنی سرمایه داری با سیاره زمین و طبیعت شوند. موضوعی که کارل مارکس و فردریش انگلس در قرن نوزدهم بر روی آنها کار کرده بودند.

کوهی سایتو، پژوهشگر مارکسیست ژاپنی در کتاب خود “اکوسوسیالیسم کارل مارکس: سرمایه، طبیعت و نقد بی پایان اقتصاد سیاسی”، در شرایطی که رویکرد توحش گونه سرمایه داری نسبت به اشخاص و طبیعت ما را به سمت غیر قابل سکونت کردن بخش های بزرگی از کره زمین می برد، تلاش کرده تا حدی این خلا را پر کند.

سایتو که استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه اوساکا است، مطالب خود را تا حد زیادی از نوشته های مارکس برگرفته. نوشته هایی که هنوز بر روی آنها کار می کند تا به صورت جامع گردآوری کند. یک صورتبندی کلی از نگاه مارکس به تحقیقات علوم طبیعی و مواردی چون زیست شناسی، شیمی، زمین شناسی و معدن شناسی نیز ابزار کار قرار داده است. نقطه آغازین، آن بحرانی است که سرمایه داری از طریق صنعتی سازی کشاورزی و جداسازی انسان-طبیعت به وجود آورده، چیزی که امروز چرخه بیولوژیک می نامیم. سایتو نشان می دهد که این سوژه تا چقدر برای مارکس طی تدوین اثر بی پایانش “سرمایه” جالب بوده است. حتی اگر امروزه انگلس بیشتر از مارکس به خاطر کارهای علمی اش در رابطه با طبیعت (دیالکتیک طبیعت) مشهور گشته، سایتو نشان می دهد که مارکس نیز به همان اندازه درگیر این موضوع بوده است.

تقریبا یک سوم دفترچه های مارکس مملو از بریده ها، چکیده ها و نظرات طی پانزده سال آخر عمر او نوشته شده اند و از این تعداد نیمی از آنها مرتبط با موضوعات علمی است. این مسئله جایگاه مارکسیست های خودخوانده ی اروپایی (مکتب فرانکفورت و دیگران) را نقش بر آب می کند. آنها قوانین دیالکتیک حرکت طبیعت انگلس را به مثابه انحرافی غیرمارکسیستی قلمداد می کنند و بر این باورند که ماتریالیسم تاریخی مارکس تنها در رابطه با جامعه انسانی صدق می کند.

در مقدمه ی اثر، سایتو تلاش دارد که تحلیل مارکس در رابطه با گسست متابولیک سرمایه داری را کشف کند. این راه را اساتید سوسیالیستی چون پال بورکت و جان بلامی فاستر در آثار خود ” مارکس و طبیعت” و “اکولوژی مارکس” نیز گشوده بودند. به کمک ماهنامه ی Monthly Review که فاستر سردبیر آن است، هر دو تلاش کرده اند که با دیدگاه متوهمانه ای که مارکس را طرفدار رشد صنعتی فارغ از نگاه زیست شناسانه معرفی می کند مبارزه کنند. نگاهی که مدت ها نزد تئورسین های سبز و اکوسوسیالیست های موج اول مطرح بود.

اینکه امروز مارکس الهام بخش پژوهش های اکولوژیک در دنیاست یک موفقیت در این مبارزه تئوریک است و همچنین باید اشاره کرد به بازتاب هایی از آن ها که مرتبا در کارهای تحقیقاتی محیط زیستی و نظریه پردازانی چون نائومی کلاین در This changes everything و سرمایه داری در برابر آب و هوا می باشد.

در ” اکوسوسیالیسم کارل مارکس”، سایتو نشان می دهد که چگونه مارکس نظریه ی “گسست متابولیک” سرمایه داری را شرح می دهد. سایتو با این حال می پذیرد که افسون شدگی مارکس جوان در برابر گسترش عظیم قدرت های بازده به دست سرمایه داری می تواند گاهی “بهره جویانه” (productiviste) تلقی شود، حتی اگر در “دفترچه های پاریس” و “دست نوشته های اقتصادی و سیاسی” ۱۸۴۴، به جداشدگی رو به افزایش کاپیتالیسم بین کارگران و ثمره ی تولید، بین انسان و انسان و بین کارکنان و طبیعت در شرایطی که در خلال صنعتی شدن کارگران از زمین منفک شده اند، پرداخته شده باشد.

در این گام، مارکس وظیفه ی کمونیسم در ایجاد یک واحد کامل و خردمدارانه تنظیم شده بین انسان و طبیعت در سطحی عالی را فرموله بندی کرده بود. ولی تنها بعد از اینکه مارکس به فلسفه ی انتزاعی “جوانان هگلی” پشت کرد، مثلا پس از فقر فلسفی ۱۸۴۷ و پس از شناخت نقایص انقلاب ۱۸۴۸ بود که مطالعات ماتریالیستی خود بر روی کارکرد کاپیتالیسم را به صورت جدی آغاز کرد.

یک بخش اساسی نقد مارکس نسبت به برخی تئوری های کلاسیک اقتصاددانان بورژوا بر روی “ارزش ها” این بود که این اقتصاددانان کار را به عنوان منبع هر نوع “ارزش” تلقی می کردند در حالی که مارکس با نکته سنجی تمام نشان می داد که آنها کورکورانه به ارزش های تبادلی بازار برآمده از نیروی کار می نگریستند. یکی از نتیجه گیری هایی که مارکس در خلال مطالعاتش داشت این بود که این اقتصاددانان بدینگونه ارزش های بهره برداری از طبیعت را که آنها به عنوان “نعمتی مجانی برای سرمایه” تلقی می کردند فراموش می کردند. این بدان معنی است که سرمایه، با تراکم رقابتی اش، به صورت همزمان هم کارگران و هم زمین یعنی ” منابع بنیادین ثروت” را به فنا می دهد.

به نظر می رسد که اولین بار ضمن تماس با دوست فیزیک دان و سوسیالیست خود رولاند دانیل و علاقه اش به بحث چرخه زیستی بین حیوانات و طبیعت مفهوم متابولیسم را دریافت. انسان آنچنانکه مارکس می گوید در “متابولیسم جهانی طبیعت” وجود دارد، جایی که می تواند از طبیعتش ارزش های قابل استفاده را در قالب “متابولیسم اجتماعی” بیرون بکشد. اما چندسال دیرتر هنگام تحقیقات اولیه اش برای “سرمایه” و در بطن بحران فزاینده ی کشاورزی بریتانیایی بود که به صورت جدی به نقد شیمیدان آلمانی جوستوس وان لیبیگ درباره غارت صنعتی زمین علاقه مند شد.

مارکس در اینجا همچنین تکیه گاهی برای نقدهای خود به “روش تحلیل غیرتاریخی از رانت زمین” منتسب به اقتصاددان دیوید ریکاردو و مسئله ی “جمعیت شناسی” توماس مالتوس پیدا کرد. رابطه ی انسان و طبیعت با توسعه ی روش های نوین تولید تغییر کرده است اما تحت سیطره ی سرمایه داری است که گسست های بنیادین بین انسان و طبیعت نمایان شده.

همچنین تحت تاثیر لیبیگ بود که مارکس، در ۱۸۶۵ شروع به بازبینی باورهای خوش بینانه قبلی خود به پیشرفت های تکنولوژیک معاصر کرد و فهمید که چگونه رویکردهای کوتاه مدت کاپیتالیسم برای رویارویی با کاهش باروری زمین تنها به ایجاد “گسست های متابولیک جدید و غیرقابل جبران” در سطحی بالاتر و حتی در مقیاس جهانی می انجامد.

سایتو توضیح می دهد که چگونه لیبیگ در کتاب خود “شیمی کشاورزی” شرح می دهد که توسعه شدید شهرهای بریتانیایی درطول صنعتی شدن چگونه تقاضا برای مواد اولیه کشاورزی در نواحی غیرمسکونی شده را افزایش داده درحالی که همزمان، مواد معدنی موجود در غذا به عنوان کود به زمین باز نمی گردد و برعکس توسط توالت های لندن و شهرهای دیگر به همراه آب های آلوده در رودخانه ها و دریاها می ریزد. به این ترتیب نه تنها باروری مزارع بریتانیایی تحلیل رفته بلکه حتی کشورهایی که فضولات پرندگان و استخوان به عنوان کود از آنجاها وارد می شود نیز دچار این معضل اند: “بریتانیا همه ی کشورها را از شرایط باروری زمین هایشان محروم می کند؛ همین الان مزارع لایپزیگ، واترلو و کریمه را در جستجوی استخوان ها شخم زده اند و نسل های بسیاری از اسکلت ها و دخمه های سیسیل را به مصرف رسانده اند. می توانیم بگوییم که مانند یک خون آشام به گردن اروپا آویزان شده است”

مارکس در “سرمایه” توضیح می دهد: ” هر پیشرفتی در کشاورزی کاپیتالیستی در واقع هنری است نه تنها در ربودن کارگر، بلکه با ربودن زمین؛ هر پیشرفتی در افزایش باروری زمین در مدت زمانی معین پیشرفتی به سمت تخریب منابع پایدارتر این باروری است” و ” در نتیجه تولید سرمایه داری فنون و میزان ترکیب فرایند اجتماعی تولید را تنها به قیمت تاراج همزمان منابع اساسی یعنی زمین و کارگر افزایش می دهد”.

جستجوی ناکام منابع کودهای شیمیایی حاوی نیترات پتاسیم  توسط انگلستان و آمریکا برای زمین های تحلیل رفته شان، ایالات متحده را وادار کرد که در ۱۸۵۶ دست به الحاق ده ها جزیره بزند. از دید سایتو، این فرایند نه تنها منجر به سرکوب شدید مردمان بومی سواحل غربی آمریکای جنوبی شد بلکه همچنین منجر به جنگ گوانو در ۱۸۶۵ و جنگ پاسیفیک از ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۴ برای منابع نیترات پتاسیم.

در “سرمایه” مارکس همچنین توضیح می دهد که چگونه ضرورت اجتماعی کنترل و مهار یک منبع طبیعی ضمن تلاش برای حفظ آن در برابر سواستفاده نقشی اساسی در تاریخ ایفا کرده است. کارهای آبرسانی در مصر، لومباردی و هلند و کانال های مصنوعی در هند و پارس باستان نه تنها خاک را آبدهی می کردند بلکه آن را به کمک مواد معدنی ای که با خود از تپه ها حمل می کردند بارور و تقویت نیز می کردند. ” راز اوج گرفتن صنعت در اسپانیا و سیسیل تحت سیطره ی اعراب در کارهای آبرسانی آنها نهفته است”.

اگر مارکس قبلا توانسته بود به صورت موردی از نقش تمدن ساز کاپیتالیسم در دوران استعمار صحبت کند، اکنون بدون اینکه بخواهد تصویری ایده آل از دوران قبل سرمایه داری بدهد شاهد رنج و فقر پس از اضمحلال جوامع بومی سنتی که روابط تنگاتنگ انسان طبیعت را شکسته بودند، بود. زمانی که از نظر مارکس در ۱۸۵۶ رژیم بریتانیای زمان استعمار هند، “کاریکاتوری از املاک بزرگ انگلیسی را اعمال کرد” و سیستم های سدی و زه کشی ای که قبلا توسط دولت اداره می شد را رها کرد نتیجه اش چیزی جز خشکی و گرسنگی ای که باعث مرگ میلیون ها انسان شد نبود.

از نگاه مارکس در تمام جوامع و در همه ی روش های تولید، انسان باید برای تامین نیازش با طبیعت رودرو شود: ” آزادی در این زمینه چیزی جز این نیست که “انسان اجتماعی شده” و تولیدکنندگان همراه و مرتبط به صورت عقلانی تبادلات خود با طبیعت را تنظیم کنند، و ضمن اینکه طبیعت نه در سیطره نیروهای ناآکاه خود و نه انسان به تنهایی باشد، آن را تحت کنترل مشترک خود در آورند؛ و اینکه همراه با صرف کمترین میزان انرژی در بهینه ترین شرایط و درخورترین حالت برای طبیعت انسانی شان باشند.”

 در “دستنوشته های اقتصادی ۱۸۶۴-۱۸۶۵ ” مارکس هشدار می دهد که با سرمایه داری، “به جای کاربری آگاهانه و عقلانی زمین به عنوان یک دارایی همگانی دائمی، به عنوان شرط لایتجزای حیات و بازتولید زنجیره ی نسل های انسانی، ما مشغول بهره کشی و اسراف منابع زمین هستیم”.

در یکی از فصل ها در باب اکولوژی، سایتو اشاره دارد به علاقه ی شدید مارکس به بحث های بین کارشناسان کشاورزی، مثلا بحث های بین مکتب “فیزیکی” و شیمی” در باب عناصر افزودنی نظیر نیترات ها و مواد معدنی به خاک جهت باروری بیشتر آن. مثلا در جایی سایتو اشاره دارد به توجه مارکس به شیمیدان جیمز جانسون و کارشناس غذایی کارل فراس که در مناظره ای با لیبیگ اشاره ای داشته به نقش بزرگ تغییرات آب و هوایی در دورانی که جنگل زدایی مرطوبیت زمین و تامین تقویتی خاک از طریق مواد مغذی خود را کاهش می دهد.

در نامه ای به انگلس در ۱۸۶۸ مارکس می نویسد که ” فراس یک تمایل سوسیالیستی ناخودآگاه دارد”. از نظر مارکس، فراس در کتابش “آب و هوا و دنیای گیاهی در طی دوران ها” ( Climate and the Vegetable World throughout the Ages) نشان داده که چگونه “فرهنگ، زمانی که به صورت بدوی رشد می کند و به صورت آگاهانه مهار نشود (به عنوان بورژا طبیعتا برایش مشکل است)، از پس خود بیابان ها، پارس، بین النهرین و یونان را بجا می گذارد”.

فراس نسبت به تبعات جنگل زدایی سریع در کشورهایی چون انگلستان، فرانسه، ایتالیا، حتی در ارتفاعات و مناطق کوهستانی ای که قبلا حتی قابل دسترسی نبود به شدت هوشیار بود، چیزی که از نظر او لزوم ایجاد مقررات را آشکار می کرد. با خوانش آرای فراس و برخی محققان دیگر چون جان تاکت و فردریش کریکف، مارکس همچنین در دستنوشته های جلد سوم “سرمایه” نوشته است که نه زراعت و نه جنگل زایی سرمایه داری نمی توانند پایدار باشند و در نتیجه کسست درمان ناپذیر بین جامعه و طبیعت به تحلیل رفتن مزارع محدود نمی شود. مارکس همچنین در نوشتجات جلد دوم “سرمایه” می گوید: ” عموما توسعه ی فرهنگ و صنعت به حدی با تخریب انرژی جنگل توام بوده که تمام تلاش ها برای حفظ جنگل و بازسازی آن بسیار ناچیز به نظر می رسد”.

این تمایل کاپیتالیستی در بهره کشی بی رحمانه از طبیعت تا سرحد انتها که مارکس آن را در مدیریت ناپایدار جنگل مشاهده می کرد از نظر او در پرورش ناخوشایند حیوانات نیز نمود می یابد. در نقدی بر یکی از گزیده های ستایش ویلهیلم هام در رابطه با پرورش انبوه گوشت، مارکس از خود می پرسد آیا “این سیستم زندان سلولی” و پرورش عجیب و غریب حیوانات غیرعادی نمی تواند به “یک تضعیف شدید نیروی حیات” منجر شود.

سایتو توضیح می دهد که چگونه علاقه بزرگ مارکس به مباحث بین لیبیگ و فراس و گسترش سریع علم و تکنولوژی او را به این نتیجه گیری رساند که تحقیقات عمیق علمی لازم است تا فهمیده شود که سرمایه داری تا چه مدت زمان می تواند در برابر بحران زیست محیطی خود دوام بیاورد. سایتو می گوید برای رسیدن به این سوال بود که مارکس کار خود بر روی جلدهای دوم و سوم کتابش را نا تمام گذاشت.

حتی مطابق مطالعات تاریخدان جورج لودویگ وان موره بر روی موضوع “جوامع پیش سرمایه داری برابر و لزوم تلاش برای تنظیم متابولیسم بین انسان و طبیعت”، در نوشته های “دفترچه های تبارشناسی”، مارکس نوعی “تمایل سوسیالیستی ناخودآگاه” مشاهده کرده بود. مارکس نسبت به “حیات طبیعی” و پایداری زیست محیطی روستاهای آلمانی خودکفا که از نظر او در قرون وسطی “تنها متکی بر آزادی و زندگی جمعی” بودند، شگفت زده بود.

در نامه ای خطاب به نارودیک روس، مارکس این واقعیت را که یک انقلاب سوسیالیستی بتواند بر پایه ی کمون های روستایی مشابه در روسیه شکل بگیرد ناممکن نمی داند و توضیح می دهد که نظام سرمایه داری در اروپای غربی و آمریکا “با توده ی کارگران، با علم و با نیروهای بسیاری که خود این سیستم تولید می کند در جنگ است. در شرایطی بحرانی که راه حلی به جز حذف خود سیستم و بازگشت جوامع مدرن به حالتی برتر از مالکیت و تولید جمعی به شیوه باستانی باقی نخواهد گذاشت.”

سایتو می گوید تلاش مارکس در توضیح اقتصاد سیاسی را بدون درکی از ابعاد اکولوژیک آن نمی توان فهمید. از دید سایتو، دستنوشته اصلی مارکس در جلد سه سرمایه با نمونه های منتشر شده از انگلس درباره مارکس، به همراه مثال هایی در یادداشت های پایین صفحه درباره ی آنالیز سیستم اعتبار، تفاوت هایی دارد. به جز اشاره به تفاوت های ریز بین آثار مارکس و آثار منتشرشده توسط انگلس، سایتو همچنین بیان می دارد که چهارمین بخش از آثار جدید منتشر شده از مارکس شامل دفترهایی است که اهمیت شان کم از سرمایه که اثری ناتمام است نیست.

از نگاه سایتو، مطالعه ی این منابع اصلی به موازات آنچه که تا به حال درباره سرمایه منتشر شده پژوهشگران را متقاعد خواهد کرد که اکولوژی مارکس یک عنصر اصلی در نقد اقتصاد سیاسی وی می باشد. او حتی معتقد است که اگر مارکس جلدهای دوم و سوم سرمایه را تکمیل کرده بود تاکید خیلی بیشتری بر روی مسئله ی بحران محیط زیستی یه عنوان تضاد اصلی در شیوه ی تولید سرمایه داری می کرد.

اکوسوسیالیسم مارکسی سایتو، به اندازه کافی به نقش مهم انگلس در این ایده ها نمی پردازد وگرنه به عمومیت نتیجه گیری های مشترک شان دست می یافت. انگلس، در رساله کوتاه و پرنبوغ خود، نقش کار در تبدیل میمون به انسان، توضیح می دهد که حیوان تنها از محیط اطرافش استفاده می کند در حالی که انسان آن را به کنترل خود در می آورد و در ادامه لیستی از مثال های تامل برانگیز می دهد:

” زیاد به این موفقیت های خودمان در برابر طبیعت مغرور نباشیم. برای هرکدام از این پیروزی ها طبیعت از ما انتقام خواهد گرفت. درست است که بعد از هر موفقیت در برابر طبیعت، نتایجی به دست می آوریم، اما در مراحل دوم و سوم نتایج کاملا متفاوت و غیرقابل پیش بینی خواهند بود، به گونه ای که اولی را از بین خواهند برد…. از این رو در هر گام، به ما یادآوری می شود که ما آنگونه که یک فاتح بر ملتی حاکم می شود نمی توانیم همچون کسی که بیرون از طبیعت ایستاده است بر آن غالب شویم، بلکه ما با گوشت و خون و مغزمان به همین طبیعت تعلق داریم و در دلش جا گرفته ایم و تنها نبوغ ما در این می تواند باشد که در مقایسه با دیگر مخلوقات می توانیم قوانین این طبیعت را بفهمیم و آنها را به درستی به کار ببندیم”.

آنچه که برای درمان این “گسست متابولیک” که با سرمایه داری به اوج خود رسیده نیاز داریم و برای برقراری آنچه که جامعه پایدار می نامیم، چیزی است که مارکس در سرمایه نامش را جامعه فرادست می نامد یعنی سوسیالیسم:

“از نقطه نظر یک ساخت اجتماعی-اقتصادی فرادستی، مالکیت خصوصی برخی افراد بر کره زمین همانگونه تاریک است که مالکیت انسان توسط انسان. حتی کل یک جامعه، یک ملت یا تمام جوامع با هم صاحبان زمین نیستند. آنها تنها اداره کنندگان و استفاده کنندگان سیاره هستند، و باید آن را در حالتی بهبود یافته به نسل های آینده منتقل کنند”.

آنچه مسلم است اینکه، اگر مارکس و انگلس امروز بودند در شرایطی که “گسست” رفع نشدنی سرمایه داری تبدیل به تهدیدی عینی برای همه زندگی های متمدن گشته است، توجهی بی بدیل به پیگیری و فهم آخرین پژوهش های حاضر درباره آب و هوا و سامان زمین عرضه می کردند.

وظیفه اساسی برای مارکسیست های امروزی این است که زنجیره سرخ را با مطالعات سردمداران اکولوژی گره بزنند و مانند آنان سوسیالیسم را همچون کلید حیاتی تنظیم خردمحور متابولیسم بین انسان و طبیعت درک کنند.

واژه نامه:

اکولوژی: بوم شناسی، شاخه ای از علوم زیستی که به رابطه بین اجزای یک زیست بوم، توزیع و کارکرد آنها با هم می پردازد.

سوسیالیسم اکولوژیک: دانشی که ایده های سوسیالیسم را با مفاهیم و دغدغه های بوم شناختی ترکیب می کند و معتقد است که محیط زیست و سرمایه داری با هم ناسازگار اند.

متابولیسم: سوخت و ساز، فرآیند طبیعی تبدیل و تحول درون موجودات زنده.

گسست متابولیک: فرایندی غیرطبیعی که طی آن سوخت و ساز و کارکرد طبیعی اجزای طبیعت به هم می خورد.

  • منبع اصلی مقاله: آرن جوهانسون، ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۹، ژورنال Offensiv هفته نامه Rattvisepartiet Socialisterna (CIO) سوئد

https://akhbar-rooz.com/?p=116379 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x