پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

سیاست نمایشی در اوج: گرتا تونبرگ در صحنه – محمدرفیع محمودیان

یک چیز را اما با یقین تمام می توان گفت: سیاست نمایشی در حال پیشتازی است. ستاره ای را امروز به صحنه فرستاده است که برای برخی تحریک آمیز است
محمدرفیع محمودیان
محمدرفیع محمودیان

سیاست نمایشی آخرین شهسوار خود را به میدان فرستاده تا خواب بسیاری را آشفته سازد. آنهایی که در چارچوب گفتمان حقیقت و سیاست طبقاتی به جهان می نگریستنده و می نگرند ناگهان با مشاهده کنشگری گرتا تونبرگ از تندی و وقاحت نمایش او می نالند. جیغشان به هوا رفته است که این نمایشی احمقانه است. که کسانی او را علم کرده اند. که این بازی رسانه ها است. که لیبرالها و چپ برای لجاجت با کارآمدی سرمایه یا برعکس نیروهای حامی نظم برای اختلال در مبارزه توده های مردم او را به خورد مردم جهان داده اند. حقیقت را می خواهند. سیاست کهنه شرافتمندانه طبقاتی مبارزه هدفمند و جزء به جزء را باز می جویند.

            فراموشی که نه، خودفریبی بزرگی در کار است تا گرتا تونبرگ اولین هنرپیشه سیاست مدرن معرفی شود،  البته هنرپیشه ای دست پنجم، چهره ای تقلبی. انگار نه انگار جهان پر از هنرپیشه در عرصه سیاست بوده است، پر از سیاستمدارانی گاه ماهر و گاه مبتدی در هنرپیشگی. ناپلئون، سوار بر اسب پیشاپیش یک ارتش توده ای، جهانگشایی مدرنیته را صاحب چهره و وجود مادی می ساخت. تولستوی او را ابزار کور تاریخ می نامید ولی سربازها به فرماندهی دلاورانه او در سرما و یخبندان روسیه برای هیچ می جنگیدند. استالین را با رتوش عکس و بافتن افسانه نماد شور پرولتاریا برای آفرینش جهانی آرمانی جلوه می دادند، در حالیکه خود استاد وحشتزده کردن مردمان نه فقط در ماگادان که حتی در کرملین بود. آخرین رئیس جمهور آمریکا، ترامپ با هیاهوهایش در فضای مجازی، خود ستایی هایش، گزافه گویی هایش و تهدیدهای پر طمطراق رئیس جمهور آن سرزمین موعود شده است و هنوز در آن مقام باقی مانده است. واقعیت آن است که سیاست دیری است نمایشی شده است. بسیاری نخواسته اند آنرا بپذیرند. اکنون ناگهان در قامت گرتا تونبرگ با آن مواجه شده اند. بدتر از هر چیز از دید این اشخاص آن است که یک “بچه” “بیمار روانی” آرامش دنیایشان را به هم ریخته است. آنها می خواستند کانت دقیق و مرتب باشند و فیلسوف دوران، دیوید هیوم، از خواب بیدارشان کند، حالا یک فضول روانی با جیغ و فریاد خوابشان را به هم زده است.

نمایش گرتا تونبرگ، نمایش ما  

گرتا تونبرگ نوجوان است. بیماری اسپرگر دارد. آنچه ما، دیگرانِ بهنجار، رویکرد عادی زندگی می پنداریم برای او یک بازی است که باید انسان آنرا اجرا کند. او نمایش را به سان نمایش اجرا می کند. کاری آسان برای او نیست ولی تلاشش را می کند. ما همانگونه که نیچه به آن اشاره کرده دروغها را آنقدر تکرار کرده ایم که فکر می کنیم عین حقیقت هستند. نمایش ها را آنقدر اجرا کرده ایم و به صحنه برده ایم که دیگر آنرا عین واقعیت کنشهایمان می دانیم. کار مزدی را با سختی تمام، با درد و رنج انجام می دهیم ولی یک ذره از آنرا در احساساتمان، در چهره و انداممان نشان نمی دهیم. نمایش رضایت و رغبت را هر روز دست کم هشت ساعت پیش می بریم. آنرا عین واقعیت می دانیم. می آییم خانه، در کانون شرارت و نفرت، بازی مهر و عشق را به صحنه می بریم. عجیب آنکه با موفقیت تمام خود و دیگران را با آن گول می زنیم. نه گویی پسری ادیپ وار در کمین جان پدر و تن مادرش است و نه پدری رستم وار متمرکز بر استفاده از هر دروغ و فریب برای قتل پسرش. نه زنی مادام بورای است و نه شوهری گل محمد.

            مهدی بازرگان سِر بقای ایران را پفیوزی باشندگانش می دانست. پفیوزی نه به معنای سازگاری اجباری که سازگاری از سر میل برای ماندگاری. ماندگاری در هر شرایطی. گفته بازرگان را باید تصحیح کرد. پفیوزی خصلت شخصیتی تمامی انسانهای عاقل هوشیار است. همه خود را با جهنمی که نه فقط سرمایه بلکه واقعیت زندگی اجتماعی برای هزاران سال برپای ساخته خوی داده اند و با لبخند خشنودی خود را از آن ابراز داشته اند. دروغ را راست پنداشته اند، زنجیر بر پای با لبی خندان کار کرده اند، با وجودی خالی از احساسات ولی با کلامی پر از شور عشق ورزیده اند و خود را دانش پژوه جا زده اند در حالی که کارشان بگفته توماس کوهن همچون کار کودکان چیدن قطعات “پازل” بوده است. باید دیوانه ای مانند نیچه از راه می رسید تا کنه این رویکرد مبتنی بر فریب و خودفریبی را در سطحی فلسفی بر ملا سازد. گرتا تونبرگ نیچه نیست تا رازی را بر ملا سازد، او در رفتار خویش فاصله بین واقعیت و بیان نمایشی احساسات را آشکار می سازد.  

            گرتا تونبرگ بازی نمایشی را یاد گرفته است. از آن در خدمت اهدافی که خود می پسندد استفاده می کند. ولی بازی به واقعیت وجودی او تبدیل نشده است. او می داند که برای پذیرفته شدن بین ما باید آنها را انجام دهد. او ولی آن را بازی می داند. نمایشی که باید اجرا کند. ما “انسانهای بهنجار” بازی را تبدیل به واقعیت وجودی خود کرده ایم. ساختارهای اجتماعی را به گفته جامعه شناس فرانسوی بوردیو اندامین و جزئی از وجود خود ساخته ایم. شبانه روز خواستهای نظم اجتماعی از خود را همچون تن وجود و خویش می زییم. نمایشی از میل، انگیزه، رغبت و خشنودی را به صحنه می بریم ولی آنگونه رفتار می کنیم که گویی در وسط معرکه برخورد واقعیتها زندگی می کنیم. گرتا تونبرگ ولی می داند معرکه ای جز نمایش در صحنه وجود ندارد و همه باید در آن معرکه نمایشی تأثیرگذار پیش برند. و چون او اسپرگر دارد این نمایش را تا انتها با تمرکز شدید پیش می برد.

نقش رسانه ها

برون از رسانه ها نه گرتا تونبرگ می توانست وجود داشته باشد نه محیط زیست و نه دغدغه آن. اینها همه زاده پویایی رسانه ها هستند. کتاب مشهور راشل کارسون، بهار خاموش، که نقطه آغازی در عرصه آگاهی از مسائل محیط زیستی بشمار می آید در سانه ها شهرت پیدا کرده است. جالب آنکه بخشهایی از این کتاب پیش از انتشار به صورت کتاب، در مجله مشهور بورژوایی نیویورکر چاپ شده بود

برآشفتگان از نقش رسانه ها شکایت دارند. گرتا تونبرگ را پدیده ای رسانه ای می دانند. فریاد می زنند که رسانه ها از او چهره ای جهانی به سان وجدان محیط زیستی بشریت ساخته اند. تأکید هم می کنند که او دغدغه هایی دارد که بیشتر برای طبقه متوسط جهانی، یعنی همان اقشار مخاطب رسانه های جهانی، جالب هستند. برای بر آشفتگان سخن تاریخی مک لوهان را باید اینجا به شکلی نو تکرار کرد. گرتا تونبرگ در عمق وجود خود چیزی جز رسانه نیست. او نمایش محض است، نمایشی که رسانه ها آنرا به صحنه می برند و مخاطبش را هم بر می سازند. ولی این مگر چیز استثنائی و جدیدی است؟ برون از رسانه ها اصلا چیزی وجود ندارد. همه از رسانه (یا مجرای) رسانه مطرح می شوند. حتی شیخ ما، دیوژن هم با چراغ گرد شهر در پی آدمی می گشت. امروز رسانه های همگانی بیش از پیش مجازی شده نقش میانجی بین انسانها را به عهده دارند. پیشتر، این نقش را رسانه های اجتماعی فیزیکی ایفا می کردند. فقط در چارچوب مکان مشترک، زبان مشترک، ادوات مشترک و امکانات مشترک می توان یکدیگر را ادراک کرد و فهمید. اینها همه رسانه هستند و به سان رسانه سازماندهی یافته اند. زبان بدون نهاد مراقب وجود ندارد. کسانی به اتکای سن خویش، “دانش” خود یا مقام خود وظیفه نظارت بر کاربرد آن را به عهده دارند. مکان مشترک از خانه گرفته تا قهوه خانه و بازار همه عرصه های رسانه ای سازمانیافته هستند. ابزار و امکانات نیز به شکلی سازمانیافته بین انسانها توزیع می شود. چراغ را صاحب یا صاحبانی است و هر کس نیز اجازه ندارد با چراغ گرد شهر بگردد.

            برون از رسانه ها نه گرتا تونبرگ می توانست وجود داشته باشد نه محیط زیست و نه دغدغه آن. اینها همه زاده پویایی رسانه ها هستند. کتاب مشهور راشل کارسون، بهار خاموش، که نقطه آغازی در عرصه آگاهی از مسائل محیط زیستی بشمار می آید در سانه ها شهرت پیدا کرده است. جالب آنکه بخشهایی از این کتاب پیش از انتشار به صورت کتاب، در مجله مشهور بورژوایی نیویورکر چاپ شده بود. می توان استدلال کرد که بطور معمول، رسانه ها نمی توانند از هیچ؛ چیزی را برسازند و باید شیء در خودی وجود داشته باشد تا شیء برای خودی بر ساخته شود و مورد گرتا تونبرگ استثنائی است. در این یکی مورد، رسانه ها از دختری بچه سال پدیده ای جهانی ساخته اند. این استدلال بشدت خام است، چرا که تمایزی بین امر معمولی و امر استثنائی وجود ندارد. همه پدیده های دوران مدرن رسانه ای هستند. جنگها، انقلاب ها، شخصیتها و چرخشها همه رسانه ای هستند. حکم تاریخی دریدا در مورد متن همینجا هم کار می کند. برون از رسانه چیزی وجود ندارد. جنگهای جدید خاورمیانه، پیروزی ترامپ در انتخابات و ریاست جمهوری وی، انقلاب ایران و فروپاشی بلوک شرق، همه، پدیده هایی رسانه ای بودند. (پخش) اطلاعات و خبر را از این رخدادها بگیرید، چیزی از آنها بر جای می ماند؟

معصومیت کودکانه؟

خود را فریب ندهیم. دنیای معصومانه کودکی و جهان عینی برون از رسانه وجود ندارد. از رسانه ها، سرمایه داری و فرهنگ مصرفی شری جدا از اراده انسانها نسازیم. کسی را قربانی نظمی خود انگیخته جلوه ندهیم. دختر شانزده ساله تا به کنون تاریخ مظهر اغواگری بوده است. او دل و ایمان مردم را بر باد می داده. به گفته میشل فوکو بچه جلق زن یکی از چهره های وحشتناک عصر در پایان سده هجدهم بود. از سوی دیگر، مفهوم کودکی، آنگونه که پژوهشگر فرانسوی اریس نشان داده، مفهومی مدرن است. کودکی پیش از دوران مدرن وجود نداشت. اکنون نیز محدوده سنی معینی را در بر می گیرد. تا همان حد که کودکان موضوع/هدف تبلیغات هستند، تا همان حد پر از میل و هوس و تا همان حد متمرکز بر مقاومت در مقابل هر نوع کاربرد قدرت. همان دختر-کودکانی که در برخی از گفتمانهای معاصر نماد معصومیت بشمار می آیند، تن خود را برای سازگار ساختن آن با هنجارها و ارزش-آرمانهای زیبایی می درند، هر چند که نباید فراموش کرد که برخی در این زمینه راه مقاومت را پیش گرفته، رژیمهای دهشتناک غذایی و ورزشی را بر تن خود هموار می سازند.     

            برای حضور در کناکنشهای مختلف زندگی اجتماعی، برای مشارکت در بازی های گوناگون و  برای جلب توجه، همه، از کودک تا بزرگسال مدام خود را به نمایش می گذارند. تن خود را آرایش و دستکاری می کنند، تمرین (ورزشی)  انجام می دهند، سخن خوش می گویند، می نویسند، سرمایه مادی و فرهنگی جمع می کنند و بر ارتقاء جایگاه اجتماعی خود همت می گمارند. این را نه هر چند وقت یکبار که مدام و روزانه انجام می دهند. انسانها باید خود را به نمایش بگذارند تا کسی شوند، تا کسی بشمار آیند، تا مخاطب گفتگویی قرار گیرند و دوست داشته شوند. بدون نمایش کسی آنها را، درست مانند راوی یادداشتهای زیرزمینی داستایفسکی در خیابانهای سن پترزبورگ، نخواهد دید. فرد زنده به و موجود به نقش نمایشی خود است. گرتا تونبرگ مانند همه دیگران نمایشی را برگزیده است. او شانس آنرا داشته که بنا به موقعیت، نمایشش امروز نمایشی پر بیننده شود. شکی نیست وابستگی های ملی، طبقاتی، جنسیتی و سنی در این زمینه نقش ایفا کرده اند. ولی شخصیت ویژه او با بیماری مشخص اش نیز بی تأثیر نبوده است. شاید باید نوجوانی بیمار بود یا عضو گروه های نخبه تا در یکی مهمترین نمایشهای جهانِ امروز عهده دار نقشی مهم شد.   

واقعیتی جدی تر از گرتا تونبرگ؟

به ما می گویند مسائل علمی را با گرتا تونبرگ شانزده ساله، شاگرد خام مدرسه چکار. مشکلات محیط زیستی مشکلاتی هستند به سختی فولاد و تیزی شمشیر. پدیده هایی همچون خشکسالی، طوفان، گرما، بالا آمدن سطح دریا می توانند جان میلیونها انسان را به بازی گیرند. می گویند بگذارید در این باره آدمهای درست و حسابی به اعتبار دانش و تجربه اندوخته خود سخن بگویند. جوهر بحث آن است که واقعیت و علم اینجا باید سخن بگویند نه احساس و نمایش. نه شور نوجوانی دانش آموز.

            ولی آیا امروز می توان از واقعیت مجزا از برسازی سخن گفت؟ کدام واقعیت؟ چه چیزی در خود واقعیت است که سیل و طوفان چنین واقعیتی باشند. همه چیز بستگی به نگرش و تعریف ما دارد. شدت حرکت آب و باد در حدی معین در جدول هواشناسان سیل یا طوفان نامیده می شود. فاجعه نیز در خود فاجعه نیست. از چشم اندازی و بنا به معیاری فاجعه است. گاه آنچه کسانی فاجعه می نامندش برای دیگران حرکتی در جهت برقرار دوباره موازنه است. حتی علم نیز در این مورد نمی تواند مشکلی را حل کند. علم نیز در تابعیت از موقعیتها، سنجشها و پیشرفت ابزار سنجش به نتایج متفاوتی می رسد. لازم نیست از جامعه شناسان بزرگی مانند گیدنز یا باومن بپرسید، شاگردان هجده ساله دانشگاه هم می توانند توضیح دهند که آنچه یک پژوهش علمی این هفته ادعا می کند اگر نه چند روز دیگر، چند ماه یا سال دیگر از سوی پژوهش علمی دیگری نقض خواهد شد. دیگر دوران اعتبار خارق العاده علم، زمانی که قرار بود سوسیالیسم علمی باشد و فلسفه به یقین و اعتبار علم دست یابد،  به پایان رسیده است. گرتا تونبرگ خود نیز از همین دیار کهن می آید. ما را به اعتبار علم حواله می دهد. این هم جزئی از بازی نمایشی او است. نمایشی برای جلب توجه سیاستمداران و نخبگان پاسدار نظمی که خود را عین واقعیت زیست جلوه می دهند.   

سخن پایانی

هیچ بعید نیست چند وقت دیگر گرتا تونبرگ ستاره نمایشهای سیاسی و فرهنگی نباشد و دیگر رسانه ها به کنشها و حرکتهای او نپردازند. در این مورد هیچ نظر قطعی ای نمی توان داشت. حتی ممکن است با فرو رفتن اقتصاد جهانی در رکود و بحران یا رخداد انقلابهایی در برخی مناطق جهان مسائل محیط زیستی اهمیت خود را از دست بدهند. یک چیز را اما با یقین تمام می توان گفت: سیاست نمایشی در حال پیشتازی است. ستاره ای را امروز به صحنه فرستاده است که برای برخی تحریک آمیز است. فردا و فرداهای دیگر این سیاست ستارگانی دیگر به میدان خواهد فرستاد. ستارگانی که حتما بسی بیشتر تحریک کننده خواهند بود. برای حضور نمایشی در صحنه های جهانی، برای تبدیل شدن به مهره بازی رسانه های جهانی، برای تحریک تخیل خیل میلیاردی جهانیان باید به تدریج ستارگانی به میدان آیند که در بخشهایی بیشتری از تمامیت وجود خود بازی نمایشی را دخالت دهند.   

            در مرثیه ای بر کشته شدگان کمون پاریس، مارکس نوشت که نابود کنندگانش به “چرخ عذاب و ملعنت تاریخ” بسته شده اند  و دیگر دعای هیچ کشیشی نخواهد توانست رستگارشان سازد. حکم تاریخی مارکس را به گونه ای وارونه می توان درباره گرتا تونبرگ صادر کرد. او و دیگر ستارگان سیاست نمایشی، یکی با بیماری اسپرگر، دومی مانند ترامپ با شارلاتانیسم و سومی همچون رئیس جمهور جدید اوکراین زلنسکی گیج و منگ، برون جسته از دل سریال تلویزیونی، آمده اند تا سیاست قدیم طبقاتی و باور به عینیت واقعیت را به صلیب بکشند. داد و فریاد هیچکدام از آگاهان به حقیقت و شرافتمندان تاریخ به جایی نخواهد رسید. دلشان خوش باشد که صلیب را نه برای گناهکاران که برای عیسی و اسپارتاکوس بر پای می دارند. برای نجات، حقیقت/خداوند هم مانند گودو هیچوقت نه در لحظه خطیر و نه هیچ لحظه دیگری نخواهد آمد.

https://akhbar-rooz.com/?p=5826 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمدعلی
محمدعلی
4 سال قبل

من عاشق خانم گرتا هستم چون حداقل یک نفر پیدا شده که جلوی این ادم ها بایسته

مانی فرزانه
مانی فرزانه
4 سال قبل

بهتر نیست بجای منفی بافی و زیر سئوال بردن میلیونها شهروند جهان که در نبود سازمانها و احزاب نیرومند اعتراضات خود را هر از چندی ابزار می کنند به این سئوال استراتژیک پاسخ دهیم چرا در بهترین شرائط و بهترین دموکراسی ها احزاب سبزها و چپ از حمایت چند در صدی از مردم برخوردار هستند؟ چرا از احزاب کمونیست خبری نیست؟ چرا احزاب سوسیال دموکرات در همه جا در حال ریزش ارای خود هستند؟ چه باید کرد؟
به نظر میرسد اگر نظریات آنتونیو گرامیشی بنیان گذار حزب کمونیست ایتالیا ۱۹۲۱ مراجعه کنیم حداقل به عمق فاجعه بیشتر پی می بریم . او به ۱۰ سال زندان در حکومت فاشیستی موسولینی محکوم شد .بعلت ابتلا به بیماری در زندان آزاد شد. بعداز مدت کمی از آزادی بعلت بیماری در کذشت.
نظریات گرامیشی بعنوان فیلسوف مارکسیست هنوز معتبر ست ، بخصوص وقتی در باره “هزمونی فرهنگی” تشریح کرد که چگونه طبقات حاکم تسلط طبقاتی خود را از طریق تولید “حامی” برای خود تامین می کنند.
گرامیشی که اعدام روزا لوکزامبورک درآلمان و زندگی در تبعید بسیاری از مبارزان کمونیست را دیده بود معتقد بود که در جامعه ی سرمایه داری فقط به خشونت و سرکوب دولتی متوسل نمیشوند بلکه از یک روش پیچیده ی دیگر هم استفاده می کنند. آری طبقات حاکم فرهنگی را تبلیغ و ترویج می کنند که به مردم بقبولانند که مسائل جهانی بدیهی و ساده ست همانطور که آنها می گویند.
اما گرامیشی در دهه ۳۰ قرن بیستم میلادی معتقد بود:
طبقه ی کارگر باید از طریق خلق و نشر فرهنگ خود بعنوان آلترناتیو طبقات حاکم بورژوائی واقعیت آگاهانه ی خود را نهادینه کند. گرامیشی فرهگ کارگری مورد قبول جامعه را بمنزله زمینه ی ضروری جایگزینی حکومت های کاپیتالیستی برای فراروئی به جامعه ی سوسیالیستی می دانست.

امروز در جهان سرمایه داری پیچیده تر شده ، طبقات حاکمه از فعالت های هزاران نهاد و سازمان های مختلف از صلیب سرخ گرفته تا عفو بین الملل ، سازمانهای حقوق بشر ، ناتو ، موسسات نظر سنجی و …برخوردار هستند . دارای امکانات وسیع رسانه ی شناخته شده و رسانه های اجتماعی «مجازی» سیل عظیم اطلاعات راست و دروغ را در اختیار مردم جهان میگذارند.
بهمین ذلیل ست که مثلا منکر تغییرات اقلیمی و زیست محیطی هستند. صد درجه از زمان ریگان و مارگارت تاچر وقیح ترند. در آن سالها در مورد آسب لایه ازون در اتمسفر قراردادهائی امضا شده و تولید و مصرف فرئون ممنوع گردید. بقول نامی کلاین در اغاز دوران بربریت اقلیمی قرار داریم.
اما کارگزان و اکثریت حقوق بگیران جهان در مقابل سرمایه و امکانات گسترده ی ذکر شده ی طبقات حاکم چه دارند؟
همین چند سال پیش بود که تظاهرات میلیونی علیه جنگ در عراق را شاهد بودیم ، تظاهرات سیاتل علیه گلوبالیزاسیون ، همایش بی نظیر علیه وال استریت و..
بهتر نیست در جستجوی راه های جدید هر چند کوچک برای ایجاد فرهنگ آلترناتیو جهان توحش باشیم . بهتر نیست تمام اعتراضات ولی به اشکال مختلف مردم جهان را غیر مسئولانه ساختگی و نمایشی تلقی نکنیم؟

میترا
میترا
4 سال قبل

سپاس فراوان یکی از بهترین مقالاتی بود که خواندم.

الف، رستمی
الف، رستمی
4 سال قبل

در نوشتاری واقعا نمایشی و با الغای اینکه به مثلا مبارزه طبقاتی باور داری، تمام ضرورت های مبارزات زیست محیطی را زیر علامت سوال می بری و همراستا با مرتجع ترین دست راستی های محافظه کار و در راس آن ها دولت ترامپ، به ضرورت کنترل سوخت های فسیلی به اسم نمایشی تازه می تازی.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x