شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

“شب بارانی” و “یاد” (دو سروده) – آذر کیانی

شب بارانی

باران ،پشت پنجره سرریز
سرازیرم به مخفی ترین دهلیز
تودرتو میروم به غارهای پنهانی
به قندیل ها
وچکه چکه برگ های خیس
به کوچه ی شب زده
که بدرقه ام میکند

روی صلیب مهتابی رنگ
از نور چراغ برق
اندام شب واره ام مصلوب

عیسای ظلماتم
محیط درد را ترک میکنم
هیچ اثری از معجزه ی نیای ام
موسی را تداعی نمی کنم
می روم
آهس س س ته
قدم به قدم.
چشمم
روبه آینه یی ست که نورش
از این شانه به آن شانه
طرح اندام شب زده ام را پاک میکند
روی شب یک قطره ام
و شبنمی که راه را منعکس میکند
و تورا


خرداد۹۰

اول تیرماه،سالمرگ پدر عزیزم
تقدیم به رویاهای زیبایش


یاد

هراسم با باد می وزد
بادِ هراسم و میگذرم
ازروی برگ از روی شاخه ، دست های خیس ام و خودم.
سفیدم و از دندانهای مرگ جا مانده ام,
شیری پاشیده، صورتم لزج
مات و مردد
که جذب فضای مه – مرگ آلود نمی شود.

بواسطه ی زمزمه های دور توست شاید
که هنوز بند رختی از لباس های رنگارنگ و شاد
در حیاط خانه ام تاب می خورد
و”آذ گل” روی نوک پا
با کفش های تق تقی نامرئی
تیش تیش می چرخد
سُر می خورد
روی انحنای موج نگاه مهربانت.

شادی لب پر می زد
از روزی که می ساختی
روزهایی…

بادِ هراسی که می وزد از کجاست؟

————————-
“آذگل” پدرم به همین نام صدایم میکرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=32517 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x