جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

صدای شفاف ِ شاعر (چند شعر از لوییز گلیک) – کوشیار پارسی

این‌که برنده‌ی نوبل ادبی سال ۲۰۲۰ لوییز گلیک (Louise Glück) چندان شناخته شده نیست، نباید غریب باشد. مجموعه شعر در جهان بازار ندارد و ناشران که اکنون تبدیل شده‌اند به شرکت‌های بزرگ تجاری و سود حرف اول می‌زند، رغبتی به انتشار کتاب شعر ندارند. شعرهایی از این شاعر در نشریات ادبی کشورهایی ترجمه و چاپ شده و تنها – تا آن‌جا که یافته‌ام – چند دفتر شعر او به آلمانی و اسپانیولی و سوئدی منتشر شده است. به زبان هلندی چندین ترجمه خوب شعر از او دیدم که به سال ۲۰۰۴ در نشریه معتبر ادبی ‘راستر(دریچه شطرنجی)Raster/’ – اکنون دیگر منتشر نمی‌شود –  در آمده است؛ با ترجمه اریک منکفلد (Erik Menkveld) شاعر.

شعر گلیک پیچیده و غیرقابل درک نیست و موضوع و لحن ِ شعر او برای همه‌ی جهان آشناست. اما ساده‌انگارانه است اگر شعرش را ساده و زمینی بنامیم. سهل و ممتنع است. داوران نوبل آن‌را شعر والا با ‘بی طرفی ِ فریبنده’ نامیده‌اند.

لوییز گلیک (متولد ۱۹۴۳) بیش از پنجاه سال به شعر پرداخته و دوازده مجموعه شعر منتشر کرده و از شاعران مهم امریکا به شمار می‌آید. جایزه‌های بسیار دریافت کرده، از جمله مدال National Humanities Medal به عنوان شاعر ملی – به سال ۲۰۱۵. روز پنجشنبه هشتم اکتبر ۲۰۲۰ جایزه‌ی نوبل آکادمی سوئد دریافت کرد برای ‘ادبیات والا و صدای شفاف شاعرانه که به زیبایی ِ هستی ِ فردی جنبه‌ی جهانی می‌بخشد.’

 گلیک با اوباما، سال ۲۰۱۶، زمان دریافت جایزه شاعر ملی امریکا

یکی از جنبه‌های مهم شعر گلیک پیوند دادن روایت‌های امروزین به شخصیت‌هایی از اسطوره‌ی کهن یونان است. رییس داوران نوبل صدای شاعرانه‌ی او را ‘بدون تصنع و تسلیم‌ناپذیر’ و نیز ‘سرشار از طنز و شفافیت’ نامیده است. شعر او ‘جست و جوی شفافیت’ است.

خانواده در شعر او جایگاه خاص دارد. رابطه با نزدیکان که در دید ما از آن گرمای بی چون و چرا می‌تراود، در شعر گلیک شفافیت ویژه‌تر می‌گیرد. رابطه میان عشاق، فرزندان و پدر و مادر همیشه به زیر سایه‌ی تردید ِ رنجی بالقوه نیز هست. شعر ‘شفق’ چنین آغاز می‌شود:

شادی بزرگ من
نوای ِ صدای توست
به گاهی که مرا آواز می‌دهد، حتا در نومیدی.

گلیک در لانگ‌آیلند، نیویورک، در خانواده‌ی مهاجر یهودی-مجاری زاده شد. در نوجوانی به بی‌اشتهایی عصبی (Anorexia nervosa) مبتلا شد که در مقاله‌ای از آن به عنوان مقاومت برای استقلال از مادرش یاد کرده است. موضوع‌هایی چون تجربه‌های ناگوار روانی، میرایی و آرزوی رهایی از آن در شعرش حضور برجسته دارد.

شاعر ِ خود زندگی‌نامه‌ای؟ بحثی که سال‌هاست میان اهل ِ آکادمی جریان دارد. یعنی شاعری که از ورای ِ ‘من ِ غنایی’ به جست و جوی درونی خود می‌پردازد و در شعرش بازتاب می‌دهد. شعر ِ اعتراف‌گونه؟

اما گلیک به هیچ‌روی با سیلویا پلاث قابل مقایسه نیست که درد و رنج درونی ِ خود بازتاب می‌داد و نیز با آن سکستون که شعرش بازتاب ضربه‌های روانی است. رییس داوران نوبل به تاکید اشاره کرده است که ‘گرچه گلیک هرگز اهمیت پس‌زمینه‌ی خودزندگی‌نامه‌ای انکار نمی‌کند’، اما شعرش به هیچ روی ‘خودزندگی‌نامه’ای نیست. گلیک استوار بر همان سنت به شرح رنج انسان می‌پردازد که از درون برمی‌خیزد. از تجربه‌ی خود یاری می‌گیرد، اما می‌کوشد آن را همگانی کند.

 لحن ِ گلیک اغلب نظاره‌گر است. از کاربرد واژگان بزرگ و احساس، دریغ نمی‌کند، اما بیش‌تر تحلیل می‌کند تا بازتاب دادن احساس. لحنی با فاصله که یکی از ویژگی‌های شعر شاعران امریکاست. در مقاله‌ای از سال ۱۹۹۴ با عنوان ‘آموزش و شاعر/Education and the Poet‘ نوشته است: ‘از شاعر انتظار می‌رود آنی باشد که لذت ببرد از واژه‌ای چون “سرخی گونه”، این تجربه‌ی من نبوده است.’ 

علاقه‌اش به اسطوره‌ی یونانی نیز اغراق‌آمیز نیست: داستان‌های آشنا به کار می‌گیرد تا در زبان ِ مدرن خود چیزی به آن بیفزاید، بر زمینه‌ی زمانه‌ی خود به آشیل و ائورودیکه (همسر اورفه) جان می‌بخشد.

بیش‌تر ناقدان از شعر ‘پرسفونه‌ی سرگردان/Persephone the Wanderer‘  -2006- یاد می‌کنند که در آن گلیک با پرتو افکندن به چشم‌ انداز، روایت این دختر ایزد زئوس آورده که به جهان زیرین ربوده شد.

گلیک اهل سر و صدا و جنجال نیست و خود محدود می‌کند به خوانندگان اندک اما مشتاق. ناشر انگلیسی‌ش در گاردین روز پنج‌شنبه هشتم اکتبر گفت که ‘مبهوت‌’ شده از این‌که داوران نوبل گلیک را گزیده‌اند، چون او ‘از دید زیباشناسانه و با توجه به توان تخیل درست در برابر زمانه‌ی امروز’ ایستاده است. منظور او از ‘دید زیباشناسانه’، ادبیات خودزندگی‌نامه‌ی گروه اقلیت است. گلیک که به ندرت مصاحبه می‌کند یا در جمع حضور می‌یابد ‘به هیچ روی از مورد خاصی حرف نمی‌زند، او انسانی است متعهد به زبان و جهان.’   

چند شعر از لوییز گلیک (Louise Glück)

شفق

شادی بزرگ من نوای ِ صدای توست
به گاهی که مرا آواز می‌دهد، حتا در نومیدی؛
اندوه من همان که نمی‌توانم پاسخ دهم
با صدایی که تو از آن ِ من تجربه‌اش کنی.
تو اعتمادی به زبان خودت نداری.
پس خود می‌سپاری به نشانه‌هایی
که به زحمت بتوانی بخوانی.

با این همه همیشه صدات به گوش‌ام می‌رسد.
و من مدام پاسخ می‌دهم،
در حالی‌که هر چه از زمستان بگذرد،
خشم‌ام فرو می‌نشیند.
مِهرم باید برات آشنا باشد در خنکای ِ شب‌های تابستان
در واژگانی که می‌شکفند در پاسخ‌های خودت.

زنبق وحشی

در انتهای ِ رنج ِ من
دروازه‌ای بود.
بشنو: به یاد می‌آرم آن‌چه را
که مرگ می‌نامید.

صداها، فراز ِ سرم، برخورد شاخه‌های کاج.
بعد هیچ.
آفتاب ِ بی رمق به سوسو زدن فراز خاک ِ خشک.

برزیستنی دهشت‌ناک
چونان به هوش سپرده شدن در گور ِ خاک ِ تیره.

پس‌آن‌گاه به آخر رسید:
آنچه که ازش می‌ترسید، مشتاقید
و توان ِ حرف زدن ندارید،
ناگهان به آخر رسید، زمین ِ سخت اندکی یاری کرد.
و هر آنچه داشتم برای پرندگان فروشد میان ِ درختچه‌های کوتاه.

شما که گذار از جهان ِ دیگر به یاد نمی‌آرید
با شما می‌گویم که باز می‌توانم سخن بگویم:
آن‌چه از دل ِ فراموشی باز می‌گردد،
بازگشته تا صدا بیابد:

از دل ِ زندگی‌ام فواره‌ای بزرگ جهید،
سایه‌های کبود بر دریای آبی رنگ.    

رُز سپید

این زمین است؟
پس من تعلق به آن ندارم.

که هستی تو در روشنای آن پنجره،
به زیر ِ سایه‌ی برگ‌های لرزان ِ بارانک۱؟
می‌توانی بزیی آن‌جا که در توان‌ام نیست
تا گذار ِ نخستین تابستان؟

همه‌ی شب می‌لرزد و زمزمه دارد
شاخه‌های نازک درخت کنار پنجره.
شرحی بگو از زندگی‌م یک بار،

تو که نشانه‌ای از خود نمی‌گذاری،
گرچه در شب صدات می‌کنم:
چون تو نیستم، تنها تن‌ام را دارم چون صدا،
نمی‌توانم در سکوت گم شوم –

و در خنکای صبح پژواک صدام شناور شود
فراز ِ سطح ِ تیره‌ی زمین،
سپیدی که آرام حل می‌شود در تاریکی

انگار که سرانجام اشاره کرده باشی
به خشنود کردن‌ام که تو نیز نتوانستی

یا تو آن نور نیستی که آواز دادم
اما تاریکی ِ پس ِ پشت ِ آنی. 

۱. بارانک (Sorbus) یا زبان گنجشک کوهی

نور ِ گریزان

درست به کودکان می‌مانستید،
همیشه به چُرت در داستان.
و من آن همه گفته بودم؛
آن همه ساخته بودم.
پس کاغذ و مداد دادم به شما.
قلم نی دادم به شما که خود تراشیده بودم،
عصرها در دشت‌های مِه گرفته.
گفتم داستان خودتان را بنویسید.

از پس ِ سال‌ها گوش دادن
فکر کردم باید بدانید
داستان چیست.

غُر زدن تنها کاری بود که می‌توانستید.
همه چیز باید برای شما داده می‌شد،
هیچ چیز به خودی در شما نفوذ نداشت.

بعد احساس کردم که نمی‌توانید بیندیشید
با جسارت واقعی یا شور؛
هنوز زندگی خود نگذرانده بودید،
تجربه‌ی فاجعه نداشتید.
پس به شما زندگی بخشیدم، فاجعه بخشیدم،
زیرا تنها نوشتن انگار کافی نبود.

هرگز نخواهید دانست چه خوب است
دیدن ِ شما، نشسته در آنجا چونان موجودات رها،
دیدن‌تان، نشسته جلوی پنجره به بافتن ِ رویا،
مدادی که به شما دادم به کار
تا صبح تابستان حل شود در واژگان.

آفرینش شما را برانگیخته،
از پیش می‌دانستم، که آغاز همیشه چنین است.
و آزادم تا هر چه می‌خواهم بکنم،
خود سرگرم کنم به کاری دیگر،
با اعتماد به این‌که
دیگر به من نیاز ندارید.  

تریلیوم۱

بیدار که شدم، در جنگل بودم.
تاریکی عادی می‌نمود، آسمان میان کاج‌ها
مملو از تکه‌های نور.

هیچ نمی‌دانستم؛ تنها می‌توانستم نظاره کنم.
و به هنگام ِ نگاه، همه‌ی نور آسمان رنگ باخت،
شکل داد به چیزی خاص، آتشی
سوزان میان نراد۲های سرد.
پس آن‌گاه بی نابودی ممکن نبود
خیره شدن به آسمان.

جان‌هایی هست نیازمند ِ مرگ،
چونان من که سرپناهی؟
بیش از حد اگر سخن بگویم
پاسخ خواهم داشت بر این پرسش،
خواهم دید آن‌چه آنان می‌بینند،
نردبانی که بالا می‌رود از نرادها
هر چه که آوازشان دهد به دیگرگون کردن زندگی‌شان-

بیندیش به چه پی برده‌ام اکنون.
بی خبر بیدار شدم در جنگل؛
تنها دمی پیش نمی‌دانستم که صدای من
اگر که به من داده می‌شد
سرشار از اندوه خواهد بود،
جمله‌هام زنجیره‌ای از فریادهای درد.
نمی‌دانستم حتا چه می‌کنم
تا که واژه رسید، تا که احساس کردم
باران از من جاری است.   

۱  تریلیوم(Trillium)  گونه‌ای از ۴۰ تا ۵۰ نوع گل است از خانواده سوسن و زنبق که در آمریکای شمالی و آسیا می‌روید.
۲  نراد (Fir)، کاج نوئل، سوزنی برگ ِ همیشه سبز.  

گزنه‌سا ۱

این‌گونه است زیستن‌ات با قلبی سرد.
چونان من: به زیر سایه، در خزیدن از روی قلوه‌‎سنگ‌ها
زیر ِ افراهای تناور.

آفتاب به سختی می‌رسد به من.
گاه می‎بینم‌اش در بهار ِ نورس،
به فراز آمدن از فاصله‌ای دور.
آن‌گاه برگی می‌رود بر آن و به تمامی پنهان‌اش می‌کند.
سوسوزدن‌اش را می‌بینم از میان برگ‌ها، ناساز،
چونان کسی که با قاشق ِ فلزی بر لبه‌ی لیوان بکوبد.

همه‌ی چیزهای زنده
به اندازه نیازمند نور نیستند.
برخی از ما نور خودمان را می‌سازیم:
برگی نقره‌ای
چونان راهی ناهموار،
چاله‌ای نه چندان گود از نقره
در تاریکی ِ زیر افراها.

این را اما می‌دانی.
تو و دیگرانی که می‌اندیشند
برای حقیقت می‌زیند و،
از این رو،
هر چیز سردی دوست می‌دارند.

۱  گزنه‌سا یا گزنه سفید (Lamium) نام گیاهی یک یا چند ساله از تیره نعناعیان

https://akhbar-rooz.com/?p=50021 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جمشید+طاهری+پور
جمشید+طاهری+پور
3 سال قبل

آقای پارسی، ممنون از ترجمۀ شعر ها، احساس کردم با این شعر ها خویشاوند و درآمیخته ام؛ با « زیبائی هستی فردی »!

اکنونم نمی دانم
غمگینم باید بود
یا
برپا ایستاده -ای خاموش!
اندوهی که در جان داشتم
از من گریخته است
به کجا؟ در کدام دفتر شعرهای نانوشته-ام؟

در حسرت اندوه هایم
به رفتن و یافتن
در گذرم
کجا ؟
کجاست شعرهای نانوشته -ام؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x