جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

عبدالکریم سروش و قدرت – فرید انصاری دزفولی

عبدالکریم سروش در یک سخنرانی مجازی با عنوان «دین و قدرت» رویکرد تازه و جدید خود را که البته ادامه رویاهای رسولانه او می‌باشد در مورد دین اسلام و پیامبر اسلام بیان کرد. او در این سخنرانی در باب ماهیت خشونت آمیز و ارعاب در اسلام و قرآن سخن گفت. او دین اسلام را دینی قدرت پرست و سلطه گر بر مبنای خوف و خشونت دانست که خدایش ولی مطلقه فقیه‌ای چون خمینی است که از شکنجه کردن امت خود لذت می‌برد و پیامبر این دین مثل خلخالی سر می‌برد تا با راه انداختن رعب و وحشت مردم را مطیع خود و خدای شکنجه گرش نماید.

برای فهم سخنان آقای سروش نیاز است به تاریخ اندیشه ایشان مراجعه کرد. آقای عبدالکریم سروش در کارنامه خویش از بدو انقلاب تا به امروز پنج مرحله را از سر گذرانده است.

مرحله اول: دفاع بی قید و شرط از خمینی می‌کند. عضویت در شورای انقلاب فرهنگی جهت تصفیه اساتید و دانشجویان خردمند و دگراندیش آن دوران و چشم را بر کشتار دانشجویان بستن تا بدین وسیله سراسر دانشگاهها عطر و بوی اندیشه اسلامی بخود گیرند. حمایت از کودتای خرداد ۶۰ بر علیه اولین رئیس جمهور و تنها منتخب واقعی مردم.++++

مرحله دوم: اصلاح دینی، این مرحله نطفه‌اش در قبض و بسط شریعت بسته شد. در این کتاب است که دین را قدسی جلوه می‌دهد و می‌گوید: احکام دین از احکام معرفت دینی (دین و فهم دینی) تمایز دارند. دین صامت – ثابت- مقدس- خالص- کامل و حق است. در اوج این مرحله، کسانی که کتابهایش را به انگلیسی ترجمه کرده بودند به او لقب مارتین لوتر اسلامی می‌دهند و ایشان این ردا را با شوق بر تن می‌کند و به عنوان معتزله نوین در صدد اصلاح دین اسلام بر می‌خیزد. این دوران منطبق با شروع ایده اصلاحات سیاسی، اجتماعی حکومتی در ایران بود.

مرحله سوم: نظرات و اندیشه‌های نصر حامد ابوزید در مورد پیامبر اسلام را بدون ذکر ماخذ کپی کرده و به بازتولید آن دست می‌زند و از اسلام به مثابه تجربه شخصی پیامبر سخن می‌گوید و قرآن را نشات گرفته از خود پیامبر می‌داند. در این مرحله است که حضرت محمد را مولف قرآن می‌نامند.

مرحله چهارم: قرآن را نه وحی خدا که ناشی از رویاهای رسولانه‌ای توصیف می‌کند که پیامبر اسلام در عالم خلسه آن را بیان کرده است. در این دوران، مجموعه خواب محمد می‌شوند قرآن.

مرحله پنجم: اسلام دین وحشت و خشونت می‌شود و پیامبرش فردی اقتدارگرایی است که سر می‌برد. قرآن نیز کتاب قدرت می‌شود که اگر بچه خوبی نباشیم و فرمانبرداری و اطاعت از حرف‌های خدا نکنیم او هم همانند میرغضب‌ها و شکنجه گران زندانهای شاهان و سیاهچالهای جمهوری اسلامی مثل پرویز ثابتی و اسدالله لاجوردی آماده انتقام گرفتن و شکنجه کردن می‌باشد.

پنج مرحله او را ملاحظه فرمودید. ایشان بدون کوچکترین برخوردی به گذشته خود و یک انتقاد ساده از خود یکروز در انقلاب فرهنگی شرکت می‌کند. یک روز می‌گوید که من در انقلاب فرهنگی شرکت نکرده‌ام. و برای باز کردن دانشگاهها به انقلاب فرهنگی پیوستم در صورتی که دکتر سروش در ۳۱ خرداد ۶۰ در مصاحبه به کیهان گفت: «ما درباره تعطیل و یا عدم تعطیل دانشگاهها صحبتی نکرده‌ایم…. این ما نیستیم که تصمیم می‌گیریم دانشگاهها تعطیل بماند یا نماند. این خود انقلاب فرهنگی است که این امر را در خارج ایجاد خواهد کرد و ماهیت انقلاب فرهنگی‌ است که در مورد مسایل دانشگاهها تصمیم خواهد گرفت.»

یک روز اصلاح طلب دینی می‌شود. یک روز دین را قدسی می‌بیند یک روز دین را رویاهای محمد می‌خواند و یک روز هم اصلا می‌زند زیر همه چیز و زیر حرف‌های گذشته‌اش و یک مرتبه دین قدسی به دین خوف و خشونت مبدل می‌گردد و اینگونه از سمت اصلاح گر دینی استعفا می‌دهد.

این تغییر نیست که سردرگمی و به موقعیت روز حرف زدن است. علم روشمند و قابل نقد است. حق هر انسانی است که اعتقاد خودش را تغییر دهد و بیان کند. ولی وقتی اعتقاد جدیدش را وارد عرصه جامعه می‌کند روش علمی این است که کار را از نقد افکار گذشته خود شروع کند. یعنی دقیقا همان چیزی که ایشان هیچگاه انجام نداده است و طرفداران ایشان باید با خوابها و رویاهای دم بدم او دگرگون شوند و این دگرگون شدن‌ها را مانند بسته‌های بانک جهانی بی اما و اگر بپذیرند و اگر کسانی مانند آقایان محسن کدیور و بازرگان و اشکوری و… اعتراضی بکنند با حمله و تمسخر و تشر ایشان روبرو می‌شوند.

طرفداران ایشان می‌گویند که این نشان از شجاعت ایشان دارد. فرض بگیریم که اینگونه باشد. اما کار علمی به بسیار دیگر صفات و عوامل نیاز دارد تا آن را کار علمی و فضا شکافی توصیف کرد. از جمله بکار گرفتن روش کار علمی است که بکلی در کارهای دکتر سروش غایب می‌باشد. آیا اقتضای روش علمی این نیست که پیوند علت و معلول پدیده‌ها بررسی شود؟! مضافا شایسته این است وقتی فردی که مدعی اندیشمندی است و تغییر و تحول ایده‌ها ونظرات را بررسی می‌کند، اول باید بطلان آراء و آثار گذشته خود را اعلام کند و بگوید چرا آنها اشتباه بودند و بعد به درستی نظریه جدیدش بپردازد، نه اینکه ملغمه‌ای از آراء و آثار پر ضد و نقیض را به خورد مخاطب بدهد. آقای دکتر سروش باید بدون تناقض تحول خط فکری خود را توضیح دهد و به مخاطبین خود بگوید و بنویسد این خط تحول را اینگونه انجام داده‌ام و به اینجا رسیدم که مثلا دین یک قدرت است. در غیر اینصورت نشان از آن دارد که او زندانی گفتمانهای قدرت است و بر حسب زمان و نیاز قدرت، نوع قدرتی را که هر زمان خاصی قدرت طلب می‌کند آن را عرضه می‌نماید.

اینگونه بهتر می‌شود که آقای سروش را فهمید: زمانی که خمینی قدرت داشت طرفدار پروپاقرص اسلام خمینی میشود. زمان بحث اصلاحات در دوران خاتمی و بعد که به خارج کوچ می‌کند و فضای غرب و مد روز غربی اصلاحات دینی در اسلام است ناگهان لباس مارتین لوتر بر تن میکند تا اسلام را اصلاح نماید. زمانی دیگر که در غرب اسلام هراسی مد روز میشود از دین صامت قدسی جهش می‌کند و قرآن رویای رسولانه می‌شود که ربطی با خدا ندارد و یک مرتبه اسلام به دینی اقتدارگرا- قدرت طلب- سلطه جو و دین خوف و خشیت (خشونت) می‌گردد. پیروان این دین همان مسلمانان عالم از ابتدا تا بحال تحت تاثیر دینی اقتدارگرا و خمینی و داعش پرور می‌باشند و هر مرتبه شکل قدرت را عوض می‌کنند ولی ماهیتاً قدرت گرا هستند. آنوقت این سوال مطرح می‌شود که مشکل شما با آقای خمینی و مصباح یزدی و بن لادن‌ها چیست؟ به بیان دیگر نمی‌شود نتیجه گرفت که آقای سروش چرخه‌ای ۱۸۰ درجه کرده‌اند و حال اسلام را همانگونه می‌فهمند که در زمان استبداد سیاه و خونین خمینی می‌فهمیدند و در خدمت استبداد ایشان به قلع و قمع دگر اندیشان در دانشگاه مشغول بودند؟

آقای سروش شما در همه جا خود را فیلسوف معرفی می‌نمائید. به عنوان یک فیلسوف چه اندیشه‌ای ارائه داده‌اید. بعنوان فکر چه نوآوری کرده‌اید و چه چیزی میخواهید بگوئید و برای گفتن دارید. یا از مولانا و اشعار او سخن می‌گوئید یا از اسلام. به عرفان مولانا چه چیزی افزوده‌اید و نکته جدیدی در این مورد بیان کرده‌اید که در خدمت آحاد ملت و جامعه باشد. از خودتان چه دارید که می‌خواهید حتی در مورد اسلام به جامعه مسلمان ایران ارائه و تحویل ما دهید که چاره ساز و تاثیرگذار بر جامعه باشد؟!. اینکه دین کامل دست یافتنی نیست را قبلا عرفا گفته‌اند. اینکه تفسیرها و برداشت‌های مختلفی از دین می‌شود را که همه می‌دانند. چاره مسلمانان جهان با این همه تفسیر‌های مختلف چیست و جه باید بکنند؟! راه و چاره چیست؟؟. فیلسوف صاحب اندیشه باید توانائی خلق اندیشه داشته باشد و ثبات فکری داشته باشد. می‌دانیم که یکی از صفات مشترک فلاسفه جهانی از یونان قدیم تا زمان حاضر و از افلاطون و ارسطو تا کانت و مارکس و هابرماس و میشل فوکو و.. ثبات فکری آنان است و تحولات و نوآوری‌های خود را بر اساس اندیشه راهنمای ثابتی که ایجاد یا پذیرفته بودند انجام می‌دادند و نه اینکه هر چند صباحی از یک شاخه به شاخه دیگر بپرند و اینگونه شیر گاو پلنگی تحویل دهند.

آقای سروش، آیا عدم ثبات شما در تولید اندیشه نشان از آن بی ریشه گی فلسفی شما ندارد؟ آیا به این دلیل نیست که انسان فاقد اندیشه، مانند کشتی بی لنگر همواره در میان امواج نظریات در نوسان و سردرگم است و باد قدرت او را به هر طرف که میل کند می‌برد؟

آقای سروش، آخر شما چه اصراری دارید در مورد همه چیز نظر بدهید و هر روز از این شاخه به آن شاخه بپرید؟ آیا این نیاز دائم شما به مطرح شدن نیست؟ یک مرتبه قرآن شناس می‌شوید، یک مرتبه مولانا شناس می‌شوید. یک مرتبه تاریخ دان میشوید و می‌گوئید در تاریخ ایران و جهان رهبری خردمندتر از خمینی نبوده است. یک بار دموکراسی دان می‌شوید و دم از دموکراسی دینی با احکام اسلامی و حضور شورای نگهبانی می‌زنید و دگر روز از سکولار فلسفی دم می‌زنید که معلوم نیست در علوم سیاسی و جامعه شناسی چه صیغه‌ای می‌باشند و از کجا سر برآورده‌اند. امروز در باب قدرت سخن می‌گویید و می‌فرمائید دین قدرت است و قدرت هم نیکوست و هم بد است. آیا شما هم مثل بسیاری قدرت پرستان دیگر در دایره بد و بدتر گیر نکرده‌اید؟!. اینطور بر می‌آید که شما هم قدرت را مثل نیچه به صورت هدف می‌بینید که قدرت به خوب و بد تقسیم می‌کنید. بالاخره برای مردم روشن کنید شما و دانش هندسی بی مانند و عالمگیر شما در همه گونه شناسی و همه چیز دانی‌تان را در کدام یک از رده بندی‌ها و تقسیم بندی‌های جهان امروز علم و دانش باید قرار داد؟

رابرت دال یکی از فیلسوفان سیاسی معتبر آمریکا بود. او می‌گوید: ” اگر در یک متن یا در یک تفسیر، تعریف‌ها درست باشند، کل ساختار متن و کل ساختار تفسیر درست از آب در می‌آید. اگر مفاهیم ناروشن باشند موجب سردرگمی مخاطبان می‌شود”. فقدان درک صحیح آقای سروش و تعریف غلط و ناروشن ایشان از مفهوم قدرت است که موجب می‌شود بگوید: دین یک قدرت است و قدرت هم نیکو است و هم بد است. وقتی فکر و اندیشه در قلمرو قدرت کار می‌کند کلمات یا معنی پیدا نمی‌کنند و یا روشن نیستند. چرا که زبان ابهام از جمله خصوصیات قدرت است.

قدرت چیست؟

قبل از ورود به بحث در ارتباط با قدرت و نشان دادن درک عمیقا غلط فیلسوف محترم ما از قدرت برای خوانندگان محترم چند پاراگراف از سخنان اخیر او را می‌آورم تا روشن شود مبنای بحث من گفتار خود جناب سروش است.

«دین یک قدرت است. حالا منشا آن الهی یا هرچه می‌خواهد باشد. در جامعه به منزله یک قدرت متولد می‌شود و این قدرت مثل هر قدرت دیگری با دیگر قدرت‌ها وارد تعامل می‌شود. بده بستان می‌کند با قدرت‌های دیگر من‌جمله با قدرت سیاسی و این قدرت برای تثبیت خود به یکی از چیزهایی که احتیاج قوی دارد همین ارعاب و ترساندن است.»

«من در این‌جا می‌خواهم یک اشارات تاریخی بکنم به ثبوت پیامبر اسلام و اینکه ایشان چقدر از این مفهوم قدرت و خوف و رعب بهره می‌گرفت و آگاهانه بهره می‌گرفت و می‌کوشید این قدرتی که خودش به نام دین تولید کرده و به صحنه آورده چگونه پاسداری بکند. یعنی این سرزمینی که آفریده را نگذارد مورد هجوم مهاجمین قرار بگیرد. گاهی ما اسم «قدرت» را می‌آوریم فکر می‌کنیم عمل مذمومی‌ست. مخصوصا یکی بعد از لیبرالیسم یکی هم بعد از انحطاط تصوفِ ما، قدرت چیز مذمومی شمرده می‌شود. و اینکه قدرت آثار ناروایی دارد. ولی خب این‌گونه نیست و بدون قدرت قدم از قدم نمی‌شود برداشت و ما قدرت لزوما بد نداریم. می‌شود که قدرت و اقتدار جنبه مثبت و نیکویی هم داشته باشد.» (گزارشی از سخنرانی عبدالکریم سروش، دین یک قدرت است. ۱۰ دی ۱۳۹۹، سایت زیتون).

حال سوال من از آقای سروش راجع به دین و اسلام نیست بلکه سوال این است قدرت چیست که دین قدرت می‌شود؟. تعریف شما از قدرت چیست که گاهی نیکو و گاهی بد می‌باشد؟! رابطه دین و قدرت چگونه رابطه‌ای است؟!

قدرت مفهومی است که در حوزه سیاسی و سیاست اهمیت و جایگاه ویژه‌ای دارد. بسیاری بر این باورند که قدرت معانی وسیعی دارد و می‌توان برای آن تعاریف مختلفی ارائه داد. در فرهنگ‌های زبان فارسی واژه قدرت را توانستن و توانائی گفته‌اند. فرهنگ لغت معین آنرا استطاعت معنی کرده است. در زبان عربی یکی از تعاریف قدرت سلطه است و در فرهنگ لغت آکسفورد، برای قدرت از واژه Power استفاده شده است که باز معنای توانائی و توانا بودن در انجام کاری را بیان می‌کند.

پس قدرت توانائی نیست. قدرت و توانائی نه یکی هستند و نه یک تعریف دارند. آنان دو تعریف دارند که یکی ضد دیگری است. در قدرت زور است در صورتی که در توانایی زور نیست مگر وارد قدرت شود. تعریف قدرت در دروسی چون فیزیک و مکانیک با تعریف قدرت در حوزه سیاست و سیاسی یکسان نیست.

پس قدرت چیست؟

قدرت، بر خلاف آزادی، از خود هستی مستقل ندارد. بهتر است بگوییم قدرت به خودی خود وجود خارجی ندارد. قدرت در رابطه است که ایجاد می‌شود و آنهم نه هر رابطه‌ای، بلکه رابطه‌ای که یک طرف سعی در به کنترل درآوردن دیگری دارد. به بیان دیگر، سلطه و سلطه گری از طریق روابط قدرت است که ایجاد می‌شود. روشن تر بگویم: قدرت ناشی از روابط قوا است که جهت ایجاد سلطه بکار برده می‌شود. قدرت ابزاری است که برای سلطه بر دیگری یا دیگران بکار می‌رود. قدرت بدون روابط سلطه وجود ندارد و زمانی بوجود می‌آید که روابط قوا برقرار میشود. در کمون‌های اولیه که روابط قوا وجود نداشته است چون همه بدون تبعیض و همسان زندگی می‌کرده‌اند و مالکیت بر نیروهای محرکه وجود نداشته است. کسی بر کسی حکومت نکرده و کسی بر دیگری ولایت نداشته تا او را اسیر و برده قدرت خود کند؛ لذا قدرت وجود خارجی نداشته است. قدرت زمانی پیدا شد که در جامعه روابط قوا بین مسلط و زیر سلطه وجود آمد. قدرت در حقیقت بیانگر یک ارزش منفی مملو از خشونت است و چیزی که ارزش منفی داشته باشد و خشونت زا باشد در تخریب نیروهای محرکه بکار می‌رود و نمی‌تواند نیکو باشد. نیروی محرکه رشد و نیروی محرکه زور در یک جا جمع نمی‌شوند. همزمان نمیشود هم رشد کنیم و هم تخریب کنیم. حق و زور را نمیشود جمع کرد زیرا زور ناقص حق است. اگر حق باشد زوری در کار نیست. عملی که در آن زور و خشونت بکار رود حق نیست.

آقای سروش باید بگوید چه نوع رابطه‌ای در قدرت بکار می‌رود که قدرت گاهی خوب و گاهی بد می‌باشد. در قدرت گاهی خوب روابط بر چه اساسی تنظیم می‌شوند و گاهی که بد است آن موقع رابطه‌ها بر چه اساسی تنظیم می‌شوند. اگر روابط بر حق و حقوق تنظیم شوند دیگر زوری در کار نیست که قدرتی باشد. اگر روابط بر اساس زور و به تبع آن خشونت تنظیم شوند دیگر با حق و حقوق سازگاری ندارند. پس قدرت نمی‌تواند نیکو باشد چون در هر حال در آن زور بکار گرفته می‌شود. این فرمول متناقض است بنابراین سخن آقای سروش پایه و اساسی ندارد لذا غلط اندر غلط می‌باشد. چون نمی‌داند قدرت چیست نمی‌تواند پاسخی روشن در بحث‌اش ارائه بدهد. او قدرت را می‌بیند که وجود دارد ولی نمی‌داند که قدرت یک رابطه است رابطه‌ای بین سلطه گر و زیر سلطه؛ او اگر می‌دانست قدرت همین رابطه است هیچگاه بخود اجازه نمی‌داد بگوید قدرت هم خوب و هم بد است. قدرت بیانگر تضاد در روابط قوا است و از ویرانی پدید می‌آید. زیرا رابطه مسلط- زیر سلطه رابطه‌ای ویرانگر و تخریب کننده و خشن است. اگر آقای سروش از این ویژگی قدرت که همانا رابطه مسلط- زیر سلطه است آگاه بود، بی گدار به آب نمی‌زد و نمی‌گفت هم قدرت صالح و هم قدرت طالح داریم.

بقول مولانا: صحبت صالح ترا صالح کند /// صحبت طالح ترا طالح کند.

چرا هیچ دین و مرام و ایدئولوژی نمی‌توانند قدرت باشند؟

قدرت را دارنده قدرت به مثابه ابزار قدرت دارد. دارنده قدرت کارش متمرکز و بزرگ کردن قدرت است. در این راستا است که قدرت برای توجیه و مشروعیت بخشی به خود همه چیز را در خدمت خود در می‌آورد. دین، علم، دانش، فن، منابع طبیعی و طبیعت، سیاست، اخلاق، اقتصاد و حتی انسان را در خدمت خود در می‌آورد. قدرت حتی خلاء خالی را به سیطره خود در می‌آورد و آن را به زور و فساد مبدل می‌کند. یعنی هیچ نیروی محرکه، هیچ مرام و دین و ایدئولوژی وجود ندارد که قدرت به آن چنگ نیندازد و به تصرف خود در نیاورد و از آن بهره مند نشود. با سلطه بر نیروهای محرکه فوق الذکر و استفاده از آنها است که قدرت می‌تواند بزرگ شود و گسترش یابد و متمرکز گردد. دارنده قدرت با استفاده از دین و مرام و ایدئولوژی جهت توجیه خود آنان را بکار می‌گیرد و از محتوای خود خالی و از اصل خود دور می‌کند. بدین خاطر است که باورهای دینی و مرامی و نظام ارزشی و اخلاق و قانون و نیز نیروهای محرکه در ویرانگری بکار برده میشوند. در همین راستا است که فقر، فلاکت، تبعیض‌ها با وعده وعیدهای خوب توجیه می‌شوند. قدرت چون تنظیم کننده فعالیتها و روابط است ایجاد کننده تبعیض هائی بس خشونت آمیز می‌باشد و به مقداری که تبعیض‌ها وجود دارند، جامعه جامعه‌ای خشن، غیر اخلاقی و نابود کننده عدالت اجتماعی می‌شود و گرفتار انحطاط و فساد میگردد. این چنین اکثریت جامعه خود را ناتوان می‌انگارند. ترس‌ها و ناامیدی‌ها رواج می‌یابند و توسط قدرت و عوامل قدرت به طرق مختلف توجیه می‌شوند.

زمانی آیت الله منتظری می‌گفت ما دین دولتی نمی‌خواستیم و ما دولت دینی می‌خواستیم. سخن ایشان اشکال داشت. اولا؛ قدرت بی طرف نیست و رابطه زور با زور است. اگر این رابطه نباشد چیزی بنام قدرت وجودی از خود ندارد که حالا دینی یا مرامی باشد. دوما؛ همانطور که در بالا گفته شد قدرت از علم و دانش و فن و سرمایه و دین و مرام استفاده می‌نماید تا برقرار بماند. از آنجا که زور بی طرف نیست و دولت به مثابه ابزار قدرت در خدمت قدرتمدار برای زورگویی و اعمال خشونت در رابطه با سلطه بوجود آمده است و چون اخلاق ندارد نمی‌تواند دینی و مرامی باشد. اگر شد از دین برای سلطه گری و سرکوب و توجیه بقای خود استفاده می‌کند. بدین طریق دین را دولتی می‌کند و دین وسیله تحمیق و انقیاد و سرکوب بیشتر مردم می‌شود. نمونه حی و حاضر آن جمهوری اسلامی است. نمونه آن شاه اسماعیل صفوی است. نمونه دیگر آن بنی امیه و بنی عباس و عثمانیان می‌باشند. نمونه قدیمی تر آن دوران سیاه حاکمیت کلیسا در اروپا و جهان مسیحیت می‌باشد که کلیسا قرن‌ها، بقول آقای سروش، از همان دین بدون خشونت عیسی مسیح و پیامبر صلح و صفایش برای توجیه قدرت خود چنان استفاده کردند که انسانها را بنام عیسی بن مریم و فرزند خدا زنده زنده آتش می‌زدند. یادمان باشد قرنها بنام دین حضرت عیسی بین پروتستانها و کاتولیک‌ها جنگ و خونریزی بود که معروفترین آنها جنگ سی ساله‌ای است که پروتستانهای چک بر علیه کاتولیک‌ها شروع کردند و جنگ‌های پروتستان‌ها وکاتولیک‌ها در فرانسه می‌باشند. بنا بر گفتار فوق وقتی آقای سروش می‌گوید این دین است که قدرت بکار می‌برد یا این سخن را از عدم شناخت خود نسبت به قدرت می‌گوید یا منطق او منطق صوری است و اصل را رها می‌کند و به فرع می‌چسبد. چرا چون همانطور که در بالا گفته شد دین و مرام برای توجیه قدرت بکار گرفته می‌شوند. هر مفهومی که بر پایه قدرت تفسیر شود، بکار بردن زور و خشونت را ناگزیر می‌کند. مثل اصل ولایت فقیه که چیزی بجز مشروعیت دادن به قدرت و بکارگیری زور و خشونت روزمره در تمامی قلمروها نیست. پس نه دین قدرت است و نه قدرت دین است.

به ترتیبی که مشاهده شد قدرت در گفتار آقای سروش معنی پیدا نمی‌کند، چرا که درکی از ماهیت قدرت، پویایی قدرت و قواعد قدرت ندارند و با این وجود می‌گویند دین قدرت می‌شود بدون اینکه بداند قدرت چیست. آقای سروش خود را در یک مدار بسته‌ای گرفتار کرده است و هر بار مدار بسته محدود تری ایجاد می‌کند و اینگونه امکان خروج خود را از مدار قدرت به مدار آزادی سخت و سخت تر می‌کند. ایشان زندانی این مدارهای تو در توی بسته شده‌اند، چرا که آبشخور ذهنیت و اندیشه راهنمایشان را گفتمانهای قدرت تشکیل داده است و بر این اساس می‌اندیشند. سخنان او همواره پر تناقض و تضاد‌اند. آیا علت اینکه هیچوقت سیر تحولات فکری خود را توضیح نداده‌اند آگاهی به این تناقضات و تعارضات و عدم توانایی ایشان به حل آنها نیست؟ آیا علت اینکه بجای استقبال از نقد گفته‌هایشان، خشمگین می‌شوند و دیگران را به سخریه می‌گیرند. آیا این نیست که آنقدر ذوب شده در قدرت هستند که حتی منیت و شخصیت خود را بر مبنای قدرت استوار کرده‌اند و بدین خاطرمی باشد که کوچکترین نقدی به خود و افکار خود را نمی‌پسندد و نقد کننده را با زبانی اقتدارگرایانه و مسخره آمیز پاسخ می‌دهد؟

در خاتمه: نظرات آقای سروش زمانی برای جامعه جذابیت داشتند و معنا می‌دادند چون تفسیرهای اصلاح طلبانه او از دین مطابق با جو اصلاح طلبی و اصلاحات سیاسی و اجتماعی جامعه در دوران خاتمی بودند. امروز دیگر نظرات و تفکرات او و دیگر نواندیشان دینی و تفاسیر مختلف آنان از دین و آیات قرآن کریم و روایت و احادیث برای آحاد ملت نه جذابیتی و نه معنائی دارند. زیرا نظریات و اندیشه‌های آنان دیگر نه منطبق با خواست‌ها و نیازهای روز جامعه می‌باشند و نه پاسخگوی مشکلات و معضلات عدیده کنونی جامعه و نه چاره ساز آینده مردم و نسل‌های آینده می‌باشند. مردم تحت ظلم و ستم ایران فکر نجات و بهبود زندگی دنیوی خود می‌باشند و چشم اندازی بجز دین و نجات زندگی اخروی خویش دارند.

https://akhbar-rooz.com/?p=101707 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x