مثلِ یک آرزویِ ناممکن
مثل یک خواهشِ محال شدی
در بهاری که رو به سردی رفت
مثل من ، راهیِ زوال شدی
میوه یِ حسِ نارسیده ی من!
آبیارِ تو، اشک دیده ی من!
نرسیدم به فصل ِ چیدن تو
نرسیدی به بار و کال شدی
عشق! ای عشق آرمانیِ من!
سوختی در جنون آنیِ من
دود شد جان تو، جوانیِ من
با شکستم شکسته حال شدی
در سرابی که غرقِ آتش بود
آب ، تنها توهّم خوش بود
باتلاقی به شکل چشمه دمید
راهیِ تیره یی زلال شدی
خواستم بالِ رفتنم باشی
خاستگاهِ شکفتنم باشی
اوج من نقطه ی سقوطم شد
بال بودی ولی وبال شدی
از نگاهِ کسی که در چاه است
اوج، هر چه بلند، کوتاه است
عشق! ای بازِ قله های بلند!
باز، قربانیِ خیال شدی!