نه چهره ی آشنایی که پذیراش باشی
نه شناسه یی که بشناساندش
نه برچسبی که بشناسیاش.
به چه میماند این نابهنگام
از کدامین دیار و زمان است آیا؟
یک بار دیگر نگاهاش می کنم
هم تاریی شامگاه را دارد و
هم سربی ی سحرگاه را
هم زمختی ی خشم را دارد و
هم زشتی ی دشنام را
و دیگر هیچ ندارد.
به داغ دل می ماند و
شده ست آینه ی دق
ایستاده روبه روی من
نه دستاویزی که بماند
نه شرمی که نماند
نه نیرویی که برانم اش
نه توانی که چون غمی گران
تاب اش بیاورم وُ دم برنیاورم
چه کنم؟
به کجا پناه برم؟
به کدام زمین؟
در کدام زمان؟
۲۴ آگوست ۲۰۲۰