جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

غریوِ انسانِ متولدِ آبان؛ این خشم ناپدید نخواهد شد! – امیر خوش‌سرور

آن‌چه مهم است، «منطقِ» زیدآبادی است و بس! بر طبق این منطق و «سه عنصر مکان و زمان و مصلحت»، هر فشار؛ به تعبیر زیدآبادی یک «تلخ»ی و به تعبیر ما، یک «جنایت» به ارمغان آورده است. بر طبق این منطق اگر خوزستان و ترکمن صحرا و آذربایجان و کردستان و... به خاک و خون کشیده شد، اگر «انقلاب فرهنگی» شد، اگر 30 خرداد شد، اگر جنگ نعمت شد، اگر 67 خونین شد و... و هزار اگر و مگرِ دیگر تمام و تمام محصولِ «فشار» و «پافشاری» بود و البته هست!

به رفقای داخل کشور که در هر تماس، «کُلت» مطالبه می‌کنند!

امیر خوش سرور

۱) از آن‌هنگام که پیر کفتار جماران، فربه از توهم توده‌ها، مست از باده‌ی گوآدالوپ و سرشار از امدادهای غیبیِ این و آن بر طبل میان‌تُهی آب و برق و اتوبوس مجانی برای «طبقه‌ی مستمند» می‌کوفت و وعده‌ی عظمتِ معنویات و روحیات، و ارتقا به «مقام انسانیت» می‌داد تا به امروز که در نظام عدل علی(!)، پدری از روی فقر و استیصال سه جگرگوشه‌اش را بر دار می‌آویزد، پدری دیگر به‌موجب سلب مالکیتِ مردانه‌اش با داسِ شقاوت، پاره‌ی تن‌اش را به قتل می‌رساند، آسیه پناهی؛ زن کپرنشین حاشیه شهر، «زمین‌خوار» می‌شود، ماسک و دستکش و الکل، «کیمیا» می‌شود، محسن محمدپور؛ کودک کار به‌دست گزمه‌های ولایت تمام‌کُش می‌شود، مادر نابینایی با فرزند معلول‌اش خانه خراب می‌شود، رسول طالب مقدم؛ کارگر سندیکای شرکت واحد اتوبوس‌رانی ۷۴ مرتبه با شلاقِ رذالت و دئانت نواخته می‌شود، کولبرانِ بی‌شمار قاصدانِ مرگ می‌شوند، پنجاه کارگر افغانستانی پس از ضرب و جرح و شکنجه غرق و ۵ تنِ دیگر جزغاله می‌شوند، ده‌ها فعالِ سیاسی و مدنی برای اجرای احکام در سایه‌ی بحران کرونا فراخوانده می‌شوند، غیزانیه تشنه‌ی آب است و گلوله نصیب می‌بَرد و «زوج نیکوکار»ی با همراهیِ دوربین عکاسی برای آنان که به تعبیر خبرگزاریِ بی‌شرم ایرنا، اقشار کم‌بضاعت خوانده شده‌اند، «نذر پیتزا» تُحفه می‌آورند و… و تورم افسارگسیخته و بی‌کاریِ بی‌درمان و افزایش جنون‌آمیز اجاره‌بهای مسکن و… و البته؛ صد البته دی‌ماهِ سرخ و آبان پرشکوه بیش از ۴ دهه می‌گذرد. آوَخ!

در این بن‌بست کج و پیچ سرما که «عشق را کنار تیرک راه‌بند تازیانه می‌زنند»، بورژوازیِ گندیده‌ی وطنی هرچه در چنته‌ی ناپاک‌اش داشت روی میز جهل و جنون و جنایت گذاشت؛ خوزستان و ترکمن صحرا و آذربایجان و کردستان و… و پاک‌برداری فرهنگیِ ۵۸ و نعره‌های «حزب فقط حزب الله؛ رهبر فقط روح الله» و ۳۰ خرداد ۶۰ و اطلاعات و کیهانِ آن روزها و اوین و گوهردشت و قزل حصار و… و درد و رنج و شِکنج و «جنگ نعمت است» و تابستان خونینِ ۶۷ و خاوران و خیزش‌های نیمه‌ی اول دهه‌ی ۷۰ و قتل‌های زنجیره‌ای و ۱۸ تیر؛ «سعید زینالی» و «عزت‌الله ابراهیم‌نژاد» و… هیهات!  

باری! «انسان دشواریِ وظیفه است»؛ وظیفه‌مان حُکم می‌کرد با تمام دار و ندارمان؛ هستی‌ و نیستی‌مان در مواجهه با «سیستم» بایستیم که ایستادیم و ایستاده‌ایم، چرا که «ما شبیه خوشه‌های گندم‌ایم/یک به صد، هزار دسته می‌شویم».(۱) نتیجه اما همان است که در ۵ مهرماهِ ۶۰ فریاد شد؛ «شاه‌سلطان‌ولایت؛ مرگت فرا رسیده» و آمد و آمد و آمد تا به «مرگ بر اصل ولایت فقیه» رسید. در این میان اما محتوا بر فُرم چیره گشت و لذا در گذر زمان هرآن‌که و هرآن‌چه بند ناف‌اش به سرمایه‌داری پیوند داشت، دود شد و به هوا رفت و تمام! بنگرید! این آن چیزی است که در مدت دو سال؛ از دی‌ماه ۹۶ تا آبان‌ماه ۹۸ و هم‌اکنون به وقوع پیوست و از فرم رواییِ «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا؛ دیگه تمومه ماجرا» به شعار استراتژیکِ «نان، کار، آزادی؛ اداره‌ی شورایی» ارتقاء یافت و در نهایت در راه‌کارِ رادیکالِ «از تهران تا بغداد؛ شعار ما انقلاب» به بلوغ رسید و مُهر «پایینی‌ها» را بر پیشانیِ صغیر و کبیر کوفت؛ «باز می‌کنیم قفل و بست‌تان/ نیست می‌شود تمام هست‌تان/ راه دیگری نمانده؛ جبر ماست/ پیش می‌رویم تا شکست‌تان»(۲)

این اما همه‌ی ماجرا نیست؛ بی‌تردید جنگ، جنگ است و دشمن، دشمن؛ می‌زند و می‌زنیم، می‌کُشد و می‌کشیم و… و بدین‌سان آنتاگونیسمی نضج می‌یابد که حاصل تضاد بلافصلِ «نظم موجود» و «علیه نظم موجود» است و بس!

۲) در این میان اما «میانه‌بازها»؛ آن‌ها که میان دو صندلی نشسته‌اند و به خیال‌شان، جای‌شان خوش است، آن‌ها که یکی به نعل می‌زنند و یکی به میخ، آن‌ها که تیغ تیزِ زنگیِ مست را تیز و تیزتر می‌کردند و می‌کنند تا کمر مارِ ولایت را بگیرند و… و «حیات خفیف و خائنانه» سزاوارشان است، باید به جایگاه تاریخی‌شان رهنمود و رهنمون شوند.

آیا کسی به دنبالِ آدرس این طایفه‌ی سِهله و سُفله می‌گردد؟! آدرس را می‌دهیم، بیایید به تماشا!

«احمد زیدآبادی» که به مدد سرکوب عنان‌گسیخته‌ی جباریّتِ خمینی و دُم‌ و‌ ودُمبال‌چه‌های رذالت‌پیشه‌اش، در فقدانِ «شیر‌آهن‌کوه‌مردان»ی چون سعید سلطان‌پورها و ابوذر ورداسبی‌ها و جعفر شفیعی‌ها و… ردایِ آغشته به خونِ «شرف اهل قلم» را ربوده است در سال‌روز به‌درک واصل شدن خمینی در یادداشت کوتاهِ «درباره‌ی وصیت‌نامه‌ی آیت‌الله خمینی»(۳) پس از آن‌که کشف می‌کند، «آیت‌الله خمینی نه فقط سیاست که فقه را نیز تابع سه عنصر مکان و زمان و مصلحت می‌دانست»، می‌نویسد: «از بد حادثه، آیت‌الله خمینی اصل وصیت‌نامه‌ی خود را در سالی سخت و پرفشار نوشته است؛ سالی که امواج عملیات تروریستی و واکنش‌های شدید و قهرآمیز متقابل آن، هنوز در کشور پایان نیافته بود. چه بسا اگر آیت‌الله وصیت‌نامه‌ی خود را یک سال بعد یعنی در سال ۶۲ می‌نوشت، لحن و کلام او در وصیت‌نامه، این اندازه تلخ نمی‌شد و به بیانیه‌ی ۸ ماده‌ای او شباهت پیدا می‌کرد».

در ادامه، زید‌آبادی به منظور آن‌که ملاط منطق‌اش را قوت بخشد، می‌افزاید: «باز هم از بد حادثه، آقای خمینی در سالی به بازبینی و تغییر و تصحیح وصیت‌نامه‌ی خود اقدام کرد که از هر جهت، دشوارترین و پرفشارترین سال زمامداری او بود. در سال ۶۶…»

صبر کنید؛ «از شب هنوز مانده دو دانگی»! جالب‌تر، حسرتِ زیدآبادی در مواجهه با وصیت‌نامه است. سطور پایانی یادداشتِ او را با هم بخوانیم: «اگر مرحوم خمینی یک سال قبل یا حتی بعد از سال ۶۶ وصیت‌نامه‌ی خود را مورد بازبینی قرار می‌داد، به احتمال زیاد مضمون نهایی وصیت‌نامه‌ی او مشابه «منشور برادریِ» او از کار در می‌آمد».  

۳) گور پدر خمینی و وصیت‌نامه‌ی کذایی‌اش! برای راقم این سطور مهم نیست که این هرزه‌ی خون‌آشام در پایان عمر ننگین و سرشار از خباثت و جنایت‌اش چه چیزی بالا آورده است. مهم هم نیست که آیا او در میان سال‌های ۶۱ و ۶۶ به «بازبینی و تغییر و تصحیح وصیت‌نامه‌ی خود» اقدام کرد یا نکرد؟! «بد حادثه» نیز این نیست که یک سال قبل یا یک سال بعد چه شد و چه و چه و چه!(۴)

آن‌چه مهم است، «منطقِ» زیدآبادی است و بس! بر طبق این منطق و «سه عنصر مکان و زمان و مصلحت»، هر فشار؛ به تعبیر زیدآبادی یک «تلخ»ی و به تعبیر ما، یک «جنایت» به ارمغان آورده است. بر طبق این منطق اگر خوزستان و ترکمن صحرا و آذربایجان و کردستان و… به خاک و خون کشیده شد، اگر «انقلاب فرهنگی» شد، اگر ۳۰ خرداد شد، اگر جنگ نعمت شد، اگر ۶۷ خونین شد و… و هزار اگر و مگرِ دیگر تمام و تمام محصولِ «فشار» و «پافشاری» بود و البته هست! روی دیگر سکه‌ی این منطقِ مُهَوع اما «فشار آورنده‌گان» هستند که اگر بر حقوق بر حقِ ملی‌شان پافشاری نمی‌کردند، اگر در مقابل تهاجم گله‌های وحوش اسلامی پافشاری نمی‌کردند، اگر در مواجهه با توطئه‌ی بیانیه‌ی ۱۰ ماده‌ای دادستانی پافشاری نمی‌کردند، اگر بر مبارزه‌ی مسلحانه پافشاری نمی‌کردند و حتی اگر در برابر «هیأت مرگ» بر هویتِ سازمانی‌شان پافشاری نمی‌کردند و… و اگر «سالی سخت و پرفشار» رقم نمی‌زدند؛ «یک نکته به‌روشنی شاهد و گواه آن است که آیت‌الله خمینی نظرات خود را برای تطبیق با روند سیال حوادث و وقایع، تغییر می‌داده است و این دقیقاً مغایر و متضاد آن نگاهی است که نظرات او را امری ابدی و ازلی می‌شمارد و…»

جالب نیست؟! آیا از منطقِ زیدآبادی، استدلال دیگری جز آن‌چه در بالا با خونِ رشیدترین و پاک‌بازترین فرزندان این خلق و این میهن رقم خورد، به میان می‌آید؟! به‌راستی آیا همین منطق درباره‌ی دوران زمام‌داریِ علی خامنه‌ای؛ این رذلِ فرومایه‌ی ملعون صادق نیست؟! به‌راستی اگر فشارِ (پافشاریِ) حاشیه‌نشینانِ تهران و مشهد و اراک و شیراز و تبریز و قزوین در سال‌های نیمه اول دهه‌ی ۷۰، دانشجویانِ کوی دانشگاه، نویسندگانِ کانون، معترضان ۸۸، شورشیان ۹۶ و انقلابیون ۹۸  و… را حذف کنیم، به چه می‌رسیم؟! رأفت اسلامی، منشور برادری یا…؟!   

تمام ماجرا همین‌جاست؛ بر طبق این منطق و در «نگاهِ متفاوتِ» شرف اهل قلم(!)، فشار آورنده‌گان؛ آن‌ها که «فشار» آورده‌اند و بر مبارزه و مقاومت «پافشاری» کرده‌اند و می‌کنند در پدیدآییِ آن‌چه به‌وقوع پیوسته است، سهیم‌اند!

بله! «ما» در ترازوی عدالتِ طایفه‌ی سِهله و سُفله با جنایت‌کاران سهیم می‌شویم تا زیدآبادی و امثالهم در «جنگ گرگ‌ها» تمنای «بازاندیشی و بازخوانی انتقادیِ نظرات آیت‌الله خمینی» را در مقابل آن‌ها که «نظرات او را امری ابدی و ازلی می‌شمارند» عَلم کنند و برادری و بالطبع سهم‌الارث‌اش را به رُخ بکشند.

باری! «ما» می‌دانستیم؛ از همان روز که صدای حد و تعزیز و «تیر خلاص» حتی یک دَم امان‌مان نمی‌داد، همان روز که بی‌نام و نشان تیرباران‌مان می‌کردند، همان روز که با مشت خاکِ خاوران را می‌کاویدیم و… و همان روز که در دی‌ماه ۹۶ «اراذل و اوباش» و در آبان‌ماه ۹۸ «آشوبگران» شدیم، می‌دانستیم که «سگ زرد، برادر شغال است»!

از کجا می‌دانستیم؟! سرمقاله‌ی پدر عقیدتی‌ِ این جماعت؛ سمبلِ حیاتِ خفیف و خائنانه را در ۱۲ اردیبهشت ۶۰ مرور کنید و ببینید نماینده‌ی دوره‌ی اول مجلسِ حرام‌زاده‌ی اسلامی در زمانه‌ی «به عشقِ آزادی، دار و داغ و دربه‌دری/ تمام زندگی، ساک کوچک سفری»(۵) چه گفته و… و چرا امروزِ روز فرزندان عقیدتیِ او چنین آسیمه‌سَر در «حسرتِ» منشور برادری می‌سوزند! در این راستا مطالعه‌ی سرمقاله‌ی نهم اردیبهشتِ همان سال و تغییر موضعِ نامبرده در کم‌تر از چهار روز قطعاً خالی از فایده نیست.

۴)  «منشور برادری» اما چیست؟!

در این‌جا بایسته است عیناً به‌نقل از «پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران»(۶) بر روی این ماجرا کمی خَم شویم:

هنوز یک دهه از آغاز نظام اسلامی انقلابیون سال ۵۷ نگذشته بود که روحانیون رده‌بالای نظام، در نهادی با عنوان جامعه روحانیت مبارز، با اختلافاتی غیرقابل اغماض روبرو شدند و راه باقیمانده را، راه جدایی یافتند. گروهی ماندن در جامعه روحانیت کهنسال را به صلاح خود ندانستند و در تلاشی دیگر، مجمع روحانیون را بنیاد گذاشتند. رهبر کبیر انقلاب این زایش تاریخی شاگردان خویش را مبارک دانست و مجمع روحانیون مبارز از دل جامعه روحانیت اعلام موجودیت کرد. جریان جدیدی که معادلات سیاسی را در انتخابات پیش روی مجلس سوم به نفع خود تغییر داد و همچنین در رخدادهای سیاسی کشور نقش تاثیرگذاری پیدا کرد. امام ضمن تایید این انشقاق، به نگارش توصیه‌نامه‌ای روشنگرانه به این دو جریان دست یازید، نامه‌ای که عطف به محتوای آن به “منشور برادری” شهرت یافت. امام خمینی در این نامه تاکید کردند که «اگر در این نظام کسى یا گروهى خداى ناکرده بى‏‌جهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آنکه به رقیب یا رقباى خود ضربه بزند به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است.»

پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران، متن نامه حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین محمدعلی انصاری و پاسخ امام خمینی به آن (منشور وحدت) درپی می‌آید:


نامه آقای محمد علی انصاری

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی مدظله العالی

با ابلاغ سلام و تحیات خالصانه و آروزی طول عمر قرین با صحت و عافیت کامل برای آن وجود مبارک. ابتدا از الطاف بی‌کران پروردگار متعال و عنایت حضرت بقیه‌الله ارواحنا فداه خاضعانه سپاسگزاری می‌کنم که توفیق خدمت و نعمت بزرگ تشرف در جوار مقدس‌تان را به من ارزانی کرد. با اعتراف کامل به اینکه هنوز از عهده درک این موهبت عظمی برنیامده‌ام، از ذات اقدس خداوند می‌خواهم که توفیق شناخت و شکر این نعمت بزرگ را در عمل عنایت فرماید و حیات و مماتم را در مسیر پیشبرد اهداف بلندتان قرار دهد. حضرتعالی با بزرگواری و کرامت همواره قصور و تقصیرات ما را تحمل کرده اید، انشاء‌الله این مزاحمت جدید را نیز مورد عفو قرار می‌دهید. مسئله مهمی که موجب این نوشته گردید، این است که از اول پیروزی انقلاب اسلامی در ایران تاکنون که در خدمت بوده‌ام، شاهد ظهور و افول جریانات فکری و عقیدتی- سیاسی فراوان و متنوعی بوده‌ام که بحمدالله تعالی جریانات انحرافی والحادی منزوی شده‌اند ولی دو جریان عقیدتی و سیاسی که هر دو نیز وابسته به انقلاب و مدافع اسلامند و طرفداران زیاد و شخصیت‌های معتبر دارند، امروز به شکل جدی‌تری در میدان رقابت با یکدیگر قرار گرفته‌اند که این رقابت صرفاً در جنبه تئوری نیست بلکه در تمامی میدان‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بروز کرده است و احتمالاً هرچه جلوتر برود، بر ادامه رقابت‌ها و در حقیقت تضادهای خواسته و ناخواسته افزوده می‌شود که جدای از آن تبعات و آثاری که در کشور به بار می‌آورد، در مقطع کنونی یک نوع حیرت و سرگردانی شدید در میان طرفداران و افراد هر دو گروه به وجود آورده است که حقیر از جمله این افرادم و نمی‌دانم وظیفه چیست و چه باید کرد و آن چیزی که این تحیر را افزون می‌کند، این است که از یک طرف می‌بینیم اجرای نظریات کلی و سیاسی و اقتصادی هر کدام از این دو جریان در کشور و انقلاب منتهی به نتایجی می‌شود که طرف مقابل آنرا خلاف مصلحت می‌داند، به همین دلیل است که در انتخابات مجلس و دولت و امثال اینها رقابت‌ها فشرده‌تر و جدی‌تر گردیده و از طرف دیگر در مواضع کلی و اصولی انقلاب، مانند دفاع از اسلام و محرومین و مبارزه با شرق و غرب آنقدر مرز مواضع نزدیک و در حقیقت آمیخته است که چیزی به نام اختلاف مشاهده نمی‌شود و مزید بر این مسئله همه می‌دانیم که اکثر رهبران و افراد مسئول این دو جریان از چهره‌های مبرز و شخصیت‌هایی هستند که بالاترین شاخص اعتبار آنان ارتباط طولانی با حضرتعالی در کسب فیض علمی و اخلاقی و سیاسی بوده است و هر کدام بگونه ‌ی در انقلاب سهیم بوده‌اند و مهم‌تر از همه اینها اینکه در جریان تائیدات حضرتعالی می‌بینیم که اکثر افراد این دو جریان با هم مورد حمایت وعنایت بوده‌اند و هر گاه یکی از این جریان تائید شده است، مدتی بعد جریان دیگر تائید گردیده و نمونه‌ها زیاد است. مثلاً وقتی افراد جامعه مدرسین یا سازمان تبلیغات حمایت می‌شوند در کنار آن افراد دفتر تبلیغات تائید می‌گردند، از یک طرف شورای محترم نگهبان، از طرف دیگر شورای مصلحت، از یک‌سو جامعه روحانیت مبارز تهران، از طرف دیگر روحانیون مبارز، از یک‌سو آقای محتشمی و آقای نخست‌وزیر و از سوی دیگر آقای ناطق و آقای آذری. برای حضرتعالی که در تعقیب اهداف بسیار بزرگتر از فکر و استعداد ما هستید، مسئله روشن است ولی متاسفانه ما نتوانسته‌ایم آنرا درک و حل نماییم و از آنجا که ما برای افکار و اندیشه‌های خود بدون تائید ولایت هیچگونه اصالت و ارزشی نمی‌شناسیم و شدیداً محتاج به رهبری و هدایت حضرتعالی می‌باشیم، احساس می‌کنم که این مسئله از حوادث واقعه‌ای‌ست که اکثر مردم و خصوصاً جوانان پرشور و انقلابی کشور و دانشگاه‌ها و حوزه‌ها با آن مواجهند و حل این مسئله فقط از مسیر نظریات و رهنمودهای حضرت مستطاب عالی امکان‌پذیر می‌شود.

والا مرالیکم

۱۳۶۷/۷/۲۹

محمد علی انصاری کرمانی

پاسخ امام به نامه آقاى محمدعلى انصارى

زمان: ۱۰ آبان ۱۳۶۷/۲۰ ربیع الاول ۱۴۰۹

مکان: تهران، جماران

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حجت‌الاسلام، آقاى حاج شیخ محمدعلى انصارى- دامت افاضاته

نامه شما را مطالعه کردم. مسئله‏اى را طرح کرده ‏اید که پاسخ به آن کمى طولانى مى‏گردد ولى از آنجا که من به شما علاقه‌مندم، شما را مردى متدین و دانا- البته کمى احساساتى- مى‏دانم و از محبتهاى بى‏دریغت نسبت به من همیشه ممنونم. به عنوان نصیحت به شما و امثال شما که تعدادشان هم کم نیست مسائلى را تذکر مى‏دهم: کتابهاى فقهاى بزرگوار اسلام پر است از اختلاف‌نظرها و سلیقه ‏ها و برداشتها در زمینه‏ هاى مختلف نظامى، فرهنگى و سیاسى و اقتصادى و عبادى، تا آنجا که در مسائلى که ادعاى اجماع شده است قول و یا اقوال مخالف وجود دارد و حتى در مسائل اجماعى هم ممکن است قول خلاف پیدا شود، از اختلاف اخباری‌ها و اصولی‌ها بگذریم. از آنجا که در گذشته این اختلافات در محیط درس و بحث و مدرسه محصور بود و فقط در کتابهاى علمى آن هم عربى ضبط مى‏گردید، قهراً توده ‏هاى مردم از آن بی‌خبر بودند و اگر با خبر هم مى‏شدند، تعقیب این مسائل برایشان جاذبه ‏اى نداشت. حال آیا مى‏توان تصور نمود که چون فقها با یکدیگر اختلاف نظر داشته‏ اند- نعوذباللَّه- خلاف حق و خلاف دین خدا عمل کرده‏ اند؟ هرگز. اما امروز با کمال خوشحالى به مناسبت انقلاب اسلامى حرفهاى فقها و صاحبنظران به رادیو و تلویزیون و روزنامه ‏ها کشیده شده است، چرا که نیاز عملى به این بحثها و مسائل است؛ مثلًا در مسئله مالکیت و محدوده آن، در مسئله زمین و تقسیم‌بندى آن، در انفال و ثروتهاى عمومى، در مسائل پیچیده پول و ارز و بانکدارى، در مالیات، در تجارت داخلى و خارجى در مزارعه و مضاربه و اجاره و رهن، در حدود و دیات، در قوانین مدنى، در مسائل فرهنگى و برخورد با هنر به معناى اعم؛ چون عکاسى، نقاشى، مجسمه‌سازى، موسیقى، تئاتر، سینما، خوشنویسى و غیره. در حفظ محیط زیست و سالم‌سازى طبیعت و جلوگیرى از قطع درختها حتى در منازل و املاک اشخاص، در مسائل اطعمه و اشربه، در جلوگیرى از موالید در صورت ضرورت و یا تعیین فواصل در موالید، در حل معضلات طبى همچون پیوند اعضاى بدن انسان و غیر به انسانهاى دیگر، در مسئله معادن زیرزمینى و روزمینى و ملى، تغییر موضوعات حرام و حلال و توسیع و تضییق بعضى از احکام در ازمنه و امکنه مختلف، در مسائل حقوقى و حقوق بین‌المللى و تطبیق آن با احکام اسلام، نقش سازنده زن در جامعه اسلامى و نقش تخریبى آن در جوامع فاسد و غیراسلامى، حدود آزادى فردى و اجتماعى، برخورد با کفر و شرک و التقاط و بلوک تابع کفر و شرک، چگونگى انجام فرایض در سِیر هوایى و فضایى و حرکت بر خلاف جهت حرکت زمین یا موافق آن با سرعتى بیش از سرعت آن و یا در صعود مستقیم و خنثى کردن جاذبه زمین و مهمتر از همه اینها، ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در حکومت و جامعه که همه اینها گوشه ‏اى از هزاران مسئله مورد ابتلاى مردم و حکومت است که فقهاى بزرگ در مورد آنها بحث کرده ‏اند و نظراتشان با یکدیگر مختلف است و اگر بعضى از مسائل در زمانهاى گذشته مطرح نبوده است و یا موضوع نداشته است، فقها امروز باید براى آن فکرى بنمایند.

لذا در حکومت اسلامى همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى‏کند که نظرات اجتهادى- فقهى در زمینه‏ هاى مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسى توان و حق جلوگیرى از آن را ندارد ولى مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که براساس آن نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه‌ریزى کند که وحدت رویّه و عمل ضرورى است و همین‌جا است که اجتهاد مصطلح در حوزه ‏ها کافى نمى‏باشد بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ‏ها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به‏ طور کلى در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم‌گیرى باشد، این فرد در مسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمى‏تواند زمام جامعه را به دست گیرد. اما شما باید توجه داشته باشید تا زمانى که اختلاف و موضعگیریها در حریم مسائل مذکور است، تهدیدى متوجه انقلاب نیست. اختلاف اگر زیربنایى و اصولى شد، موجب سستى نظام مى‏شود و این مسئله روشن است که بین افراد و جناحهاى موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفاً سیاسى است ولو اینکه شکل عقیدتى به آن داده شود، چرا که همه در اصول با هم مشترکند و به همین خاطر است که من آنان را تأیید مى‏نمایم. آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براى کشور و مردم مى‏سوزد و هر کدام براى رشد اسلام و خدمت به مسلمین طرح و نظرى دارند که به عقیده خود موجب رستگارى است. اکثریت قاطع هر دو جریان مى‏خواهند کشورشان مستقل باشد، هر دو مى‏خواهند سیطره و شرّ زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خیابان را از سر مردم کم کنند. هر دو مى‏خواهند کارمندان شریف و کارگران و کشاورزان متدین و کسبه صادق بازار و خیابان، زندگى پاک و سالمى داشته باشند. هر دو مى‏خواهند دزدى و ارتشاء در دستگاههاى دولتى و خصوصى نباشد، هر دو مى‏خواهند ایران اسلامى از نظر اقتصادى به صورتى رشد نماید که بازارهاى جهان را از آنِ خود کند، هر دو مى‏خواهند اوضاع فرهنگى و علمى ایران به گونه‏ اى باشد که دانشجویان و محققان از تمام جهان به سوى مراکز تربیتى و علمى و هنرى ایران هجوم آورند، هر دو مى‏خواهند اسلامْ قدرت بزرگ جهان گردد. پس اختلاف بر سر چیست؟ اختلاف بر سر این است که هر دو عقیده ‏شان است که راه خود باعث رسیدن به اینهمه است. ولى هر دو باید کاملًا متوجه باشند که موضعگیریها باید به گونه ‏اى باشد که در عین حفظ اصول اسلام براى همیشه تاریخ، حافظ خشم و کینه انقلابى خود و مردم علیه سرمایه دارى غرب و در رأس آن امریکاى جهانخوار و کمونیسم و سوسیالیزم بین‌الملل و در رأس آن شوروى متجاوز باشند. هر دو جریان باید با تمام وجود تلاش کنند که ذره‏ اى از سیاست «نه شرقى و نه غربى جمهورى اسلامى» عدول نشود که اگر ذره‏ اى از آن عدول شود، آن را با شمشیر عدالت اسلامى راست کنند. هر دو گروه باید توجه کنند که دشمنان بزرگ مشترک دارند که به هیچ یک از آن دو جریان رحم نمى‏کند. دو جریان با کمال دوستى مراقب امریکاى جهانخوار و شوروى خائن به امت اسلامى باشند. هر دو جریان باید مردم را هوشیار کنند که درست است که امریکاى حیله‏ گر دشمن شماره یک آنها است ولى فرزندان عزیز آنان زیر بمب و موشک شوروى شهید گشته ‏اند. هر دو جریان از حیله‌گری هاى این دو دیو استعمارگر غافل نشوند و بدانند که امریکا و شوروى به خون اسلام و استقلالشان تشنه ‏اند. خداوندا! تو شاهد باش من آنچه بنا بود به هر دو جریان بگویم گفتم، حالْ خود دانند. البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد- که همه باید از شرّ آن به خدا پناه ببریم- که آن حب نفس است که این دیگر این جریان و آن جریان نمى‏شناسد.

رئیس جمهور و رئیس مجلس و نخست‌وزیر، وکیل، وزیر و قاضى و شورایعالى قضایى و شوراى نگهبان، سازمان تبلیغات و دفتر تبلیغات، نظامى و غیرنظامى، روحانى و غیرروحانى، دانشجو، غیردانشجو، زن و مرد نمى‏شناسد و تنها یک راه براى مبارزه با آن وجود دارد و آن ریاضت است، بگذریم .

اگر آقایان از این دیدگاه که همه مى‏خواهند نظام و اسلام را پشتیبانى کنند به مسائل بنگرند، بسیارى از معضلات و حیرتها برطرف مى‏گردد ولى این بدان معنا نیست که همه افراد تابع محض یک جریان باشند. با این دید گفته ‏ام که انتقاد سازنده معنایش مخالفت نبوده و تشکل جدید مفهومش اختلاف نیست. انتقاد بجا و سازنده باعث رشد جامعه مى‏شود. انتقاد اگر بحق باشد، موجب هدایت دو جریان مى‏شود. هیچ‌کس نباید خود را مطلق و مبرّاى از انتقاد ببیند. البته انتقاد غیر از برخورد خطى و جریانى است. اگر در این نظام کسى یا گروهى خداى ناکرده بى‏جهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آنکه به رقیب یا رقباى خود ضربه بزند به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است. در هر حال یکى‏ از کارهایى که یقیناً رضایت خداوند متعال در آن است، تألیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساختن مواضع خدمت به یکدیگر است. باید از واسطه ‏هایى که فقط کارشان القاى بدبینى نسبت به جناح مقابل است، پرهیز نمود. شما آنقدر دشمنان مشترک دارید که باید با همه توان در برابر آنان بایستید، لکن اگر دیدید کسى از اصول تخطى مى‏کند، در برابرش قاطعانه بایستید. البته مى‏دانید که دولت و مجلس و گردانندگان بالاى نظام هرگز اصول و داربستها را نشکسته‏ اند و از آن عدول نکرده ‏اند. براى من روشن است که در نهاد هر دو جریان اعتقاد و عشق به خدا و خدمت به خلق نهفته است. با تبادل افکار و اندیشه‏ هاى سازنده مسیر رقابتها را از آلودگى و انحراف و افراط و تفریط باید پاک نمود. من باز سفارش مى‏کنم کشور ما در مرحله بازسازى و سازندگى به تفکر و به وحدت و برادرى نیاز دارد. خداوند به همه کسانى که دلشان براى احیاى اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و نابودى اسلام امریکایى مى‏تپد، توفیق عنایت فرماید و شما و همه را در کنف عنایت و حمایت خویش محافظت فرماید و ان‌شاءاللَّه از انصار اسلام و محرومین باشید.

۱۰/۸/۶۷- روح اللَّه الموسوى الخمینى

منبع: صحیفه امام، ج‏۲۱، ص:۱۸۰- ۱۷۷

ملاحظه کردید؟! پس از آن‌که «بحمدالله جریانات انحرافی و الحادی منزوی شده‌اند»، موضوع در دوران طلاییِ امام «دو جریان عقیدتی و سیاسی ] است [که هر دو نیز وابسته به انقلاب و مدافع اسلامند و طرفداران زیاد و شخصیت‌های معتبر دارند] که [امروز به شکل جدی‌تری در میدان رقابت با یکدیگر قرار گرفته‌اند که این رقابت صرفاً در جنبه تئوری نیست بلکه در تمامی میدان‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بروز کرده است و احتمالاً هرچه جلوتر برود، بر ادامه رقابت‌ها و در حقیقت تضادهای خواسته و ناخواسته افزوده می‌شود که جدای از آن تبعات و آثاری که در کشور به بار می‌آورد، در مقطع کنونی یک نوع حیرت و سرگردانی…» بود و بس! فارغ از دجال‌گری‌های معمول و مرسومِ خمینی، پرسش او اما تمام پاسخ است: «پس اختلاف بر سر چیست؟»

به تاریخِ نامه‌ی خمینی توجه کنید! از دهمِ آبان‌ماهِ ۶۷، روز به روز، ساعت به ساعت، دقیقه به دقیقه، لحظه به لحظه به گذشته بروید و هرجا به نفس افتادید، صبر کنید و سرتان را بالا بگیرید، چه می‌بینید؟! چوبه‌های دارِ مرداد و شهریورِ ۶۷، گورهای دسته جمعیِ سراسر ایران، تجاوز به دختران باکره، قفس و تابوت و واحد مسکونی، خاطره‌ی آخرین جمله‌ی آن دختر ۱۴ ساله‌ای که وقتی برای اعدام‌ نام‌اش را خواندند، رو به هم‌بندان‌اش می‌کند و با اشک می‌گوید: «من مامانم رو می‌خوام» یا…؟! زیدآبادی‌ها و منطقِ تا مغز استخوان چرکین‌شان چه دیده‌اند و چه می‌بینند؟!

باری! جایگاهِ تاریخیِ این جماعت و حسرت‌های‌شان در زمانه‌ی «سَر اومد زمستون» این‌جاست؛ جنایت‌پیشه‌گی از رگِ گردن به آن‌ها نزدیک‌تر است و آن‌ها در زیر سایه‌ی نظم موجود با خونسردی آن را با هوا می‌بلعند!

۵) پاسخِ «ما»؛ بچه‌های اعماق اما به تمام کسانی که اختلاف‌شان «صرفاً سیاسی است ولو این‌که شکل عقیدتی به آن داده شود، چرا که همه در اصول مشترکند…»، به تمام کسانی که فکر کرده‌اند «از مذاب داغ، پُر شده دهانِ سبزگوی باغ» و به تمام کسانی که فکر کرده‌اند «حلقه‌های دار، بسته راهِ این گلوی بی‌قرار» تنها یک چیز است و لاغیر!

در جوابِ گلوله‌ها

شکنجه‌ها، دارها

در جوابِ گرسنه‌گی

رنجِ بی‌امانِ بنده‌گی…

بزن گلوله را

تو پاره می‌شوی

خشم ما جوانه می‌زند

مچاله می‌شوی

به زیر لگدها

زباله می‌شوی و

دود هوف…

این خشم ناپدید نخواهد شد!

۱۵ خردادماهِ ۱۳۹۹/ زرگویز- اردوگاه مرکزیِ کومه‌له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)

[email protected]

پی‌نوشت

۱) قطعه‌ای از ترانه‌ی «فکر کرده‌اید!»، سراینده: الف. مهر

۲) همان

۳) به کانال تلگرامِ «نگاه متفاوت»(t.me/ahmadzeidabad) رجوع کنید.

۴) از قضای روزگار، «بد حادثه» ماهیتِ خرده‌بورژواییِ مجاهدین خلق و عدم استحکام عملی آن‌ها در کوبیدنِ سنگ بر سر مار با توجیه مذهبیِ جلوگیری از «امام‌زاده شدن خمینی» بود؛ مذهب افیون توده‌ها است!

۵) قطعه‌ای از شعر فدا، شاعر: احسان رحمانی

۶) https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-19132

۷) قطعه‌ای از ترانه‌سرودِ «ردِ انکارِ خشم ما»، سراینده: ؟

https://akhbar-rooz.com/?p=32775 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لطیف
لطیف
3 سال قبل

با درود مجدد.
آقای خوش‌سرور.
١- جای بسی خوشوقتی ست که سخنم کم و بیش مقبول نظر افتد.
٢- حق با شماست،پی‌نوشت،مقاله تان غیرضروری بود.​
٣-بحث توجیه امام زاده گی،از نظر من همان است که ذکرش رفت،چرا که توجیه غیرمعقول مرحوم بختیار مستند است.​
۴-گِلوی بُریده و بَدن مِثله شده مرحوم بختیار ثابت کرده که او نوکر بی اختیار نبوده است.​
۵-بریده باد دَست و زَبانی که خاطرتان را مکدر و آزرده بخواهد.​
٣-به هیچ وجه قصد جسارت ‌و بی احترامی نداشتم.​
۵- راه و روش و منش و اندیشه و حس و منطق و نقد و نظر من با جزمیت و تنگ نظری هیچ نسبتی ندارد.
۶-شعار «شاه‌سلطان‌ولایت؛مرگت فرارسیده» شعار دهه ٩٠ است،شعار محوری ۵مهر۶٠،«مرگ برخمینی» بود و شعار فرعی
« بُت شده ای خود شکن.»​
٧-ناگفته پیداست که بحث انقلاب فرهنگی و ۳۰ خرداد و خاوران ومحصول پافشاریِ حداکثری مجاهدین و تقابل حداقلی چپ ها بوده است. ​
٨-زنده یاد ابوذر ورداسبی مجاهد بود و مجاهد ماند و مجاهد جان به جان آفرین داد و رفت.​
٩-آنچه را که گفتم و نوشتم،هر چه باشد،«نمک» و «اسید» نیست،«نمک» و «اسید» هم که باشد،تحفه سبز درویشی ست که دلش پُرخون و جگرش سوخته و چشمش گریان و صداقتش کمیاب و صراحت زبانش را کس و ناکس بر نمی تابد.
١٠-نگو که بر پدربزرگ و مادر بزرگت چه گذشت،نگو که بر محبوبه و مادر و خواهر شیرخواره‌ تو چه گذشت؛من همه اینها را دیده و شنیده ام،دَمی به من گوش کن تا بدانی که چه سیخ کبابی از پوست استخوان من گذشته است،تو می دونی پُر از امید بری اوین و پَرریخته برگردی فانفار یعنی چی،تو می دونی سرخوش و مست و غزلخوان بری قزلحصار و خُرد و خراب و خمار بگردی یعنی چی،تو می دونی تحویل ساک و کیف و کیسه پلاستیکی یعنی چی،تو می دونی شوق و اضطراب روز ملاقات یعنی چی،تو
می دونی ٢ ساعت آب گرم در هفته یعنی چی،تو می دونی ١۵ دقیقه زمان و سه تا دستشویی و ٣٠ نفر آدم یعنی چی،تو می دونی ٣ متر جا و ۵٠ نفر آدم یعنی چی،تو میدونی شیفتی نشستن و ایستادن و خوابیدن یعنی چی،تو می دونی یکماه نون خیار و پنیر خوردن یعنی،تو می دونی روزی ١٠٠تا تک تیر شنیدن یعنی چی،تو می دونی آینه داری در محله کوران و نغمه سرایی در دیار کران یعنی چی؟!​
١١-در زمانه ای که همه از خرد و کلان در شرایط آچمز و کیش و مات بسر می برند و بوق و دود و دروغ و دورویی بیداد می کند و سگ اهلی و هار صاحب دیروز و امروزش را نمی شناسد و سواره از پیاده و سیر از گرسنه بی خبرست و رهروان راهشان باریک و هوا تاریک و زمین لغزنده و هجوم اکثریتی و تقابل اقلیتی​ است و دزدان و قاتلان و رفیقان توبره و شریکان آخور،مدعی روشنگری و پرسشگری و افشاگری و دادخواهی و حفظ تمامیت ارضی و منافع ملی هستند و قوادان و لکاته ها و رجاله ها،حقشان را از یتیمان و صغیران و بیوه زنان می گیرند و خطیب و مخاطب شپیور را از سر گشادش می نوازند و پرستوهای صادراتی و کلاغهای دو تابیعتی،اعتراض جا بجا و نابجای می کنند و با وقاحت تمام ردای دادخواهی و برقراری عدالت و آزادی بیان به تن کرده اند و خطوط و منحنی شاخص های رشد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را تعیین و ترسیم می کنند و اَموجی های پولکی و لچرهای مجازی استاتوس مشکی رنگ عشقهِ و جاکش حاجی مون جنتلمهِ لایک می زنند و کامنت میگذارند و عکس سلفی می گیرند و لایو می ترکونن و غیروذالک…؛در شرایطی اینچنین ایده ال که طی طریق کردن گاو نر می خواهد و عزم و جزمی درست؛حس و منطق‌ و تجربه حُکم می‌کند که سکه قیمتی اگر نیستم،لااقل برای پرهیز از سنگ رو یخ شدن و سکه یه پول نشدن،سکه شناس باشیم و آن بکنیم که باید،یعنی تفاوتهای نظری و عملی را بپذیریم و بخاطر تضاد و سیاسی و عقیدتی و طبقاتی،از جاده عدالت و انصاف خارج نشویم،وگرنه بر ما همان خواهد رفت که بر فرمانده بزرگ ارتشداران و تمدن بزرگ و حزب رستاخیز و رای ٩٨ درصدی و رای ١٨ میلیونی سازندگی و ٢٢ میلیونی اصلاحات ٢۴ میلیونی تدبیر و امید رفته است.
جسم و جانت سلامت باد.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

با روش گفتار من که سعی در ریختن بحر در کوزه و نوشیدن جامی از آن است, مشکل بتوان شرح کامل قصه و یا غصه کرد. در دنیایی که من در آن می زیم, با تکان انگشتی میتوان به شرح حال افراد حتی درجه سه و چهار در هر رشته ای دست یافت و من پس از خواندن این مقاله, طبق عادت, دنبال اطلاعات بیشتری در باره نویسنده – خوش شادی و یا خوش آقا – برآمدم و با مرور نوشته های قبلی در اخبار روز کامنتی در باره جناب خوش سرور نوشتم که شاید کسی اطلاعات بیشتری ارایه نماید.

من اهل قصه خوانی نیستم چون در طول عمر خود چندان ماجرای حقیقی دیده ام که داستان ها برای من تکراری ست. در مرور مقالات اخبار روز کامنتی از ایشان در پای مقاله “به کم‌تر از «سوسیالیسم» رضایت نمی‌دهیم!” http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=94958 دیدم و از آخرین کامنت آن مقاله نقل قول کردم و کنجکاو که چگونه کسی از «مرگ بر سرمایه‌داری» به «مرگ بر خمینی» و خامنه ای و زید آبادی ها رسیده اند؟ و منظور اصلی من کنجکاوی در باره سوسیالیسم ایشان بود. به هر حال.

با تشکر از جناب خوش سرور که شمه ای از درد جان کاه خود را بیان فرمودند, اگر کامنت من خوش آیند ایشان نبوده است صمیمانه عذر میخواهم.

امیر خوش‌سرور
امیر خوش‌سرور
3 سال قبل

دوست گرامی؛ لطیف
درود
منطق‌تان قوی است. انصاف حُکم می‌کند که نقدتان را بپذیرم و «می‌پذیرم». این پذیرش از آن‌جا می‌آید که اگر این «پی‌نوشت» نمی‌آمد بر محتوای متن خللی وارد نمی‌شد و لذا «زائد» است. هم‌چنین با نقد شما مشخص شد که امکان «سوء برداشت» از آن قابل تصور است. از این منظر نقدتان را بر دو چشم می‌گذارم و سر فرود می‌آورم. دست مریزاد.
درباره این توجیه؛ «جلوگیری از امام‌زاده شدن خمینی» هم‌چنان بر حرف خود پافشاری می‌کنم. این توجیه را از زبان مجاهد شهید فرهاد موسی‌پور(دایی‌ام) و مجاهد خلق پروانه معدنچی(خاله‌ی ناتنی و عزیزتر از جان‌ام) شنیده‌ام و البته در یکی از سخنرانی‌های آقای رجوی؛ اگر اشتباه نکنم سخنرانیِ ۲۲ بهمن سال ۶۹. شاید «نوکر بی‌اختیار» نیز به تأسی از «رقیب» و برای غافل نماندن از قافله به همین توجیه روی آورده باشد؛ بی‌اطلاع‌ام.
نوشته‌اید: «در کلیت متن بجز شعاری که ربطی به ۵ مهرماهِ ۶۰ ندارد، «شاه‌سلطان‌ولایت؛ مرگت فرارسیده» حرف و سخنی از مجاهدین در میان نیست…». این شعار عیناً از سیمای آزادی و در برنامه‌ای به موجب بزرگداشت حماسه‌ی ۵ مهر در کنار شعارِ «مرگ بر خمینی» آمده است. از سوی دیگر در مقاله، پیدا و پنهان، حرف و سخنی از مجاهدین به میان آمده است. انقلاب فرهنگی و ۳۰ خرداد و خاوران و… محصول فشار (= پافشاریِ) حداکثری کدام جریان سیاسی بود؟! ابوذر ورداسبی به کدام جریان سیاسی وابسته بود؟! نوک تیزِ جمله‌ی آخوند انصاری؛ «بحمدالله جریانات انحرافی و الحادی منزوی شده‌اند» به کدام جریان سیاسی متمایل است؟! و البته ترانه‌ی «کور خوانده‌اید!» و شعر «فدا» و…
نوشته‌اید: «چشم بر رشادت و استواریشان ببندید و عدم استحکام عملی‌شان را تیتر و ویترین کنید…». هیهات! چه‌گونه می‌توانم چشم بر آن‌همه رشادت و استواری و پهلوانی ببندم و «بی‌چشم و رو» باشم؟! حاشا و کلا! نه! این دیگر «نقد» نیست، «نمک» هم نیست، «اسید»ی است که بر زخم‌های‌ام ریخته‌ای لطیف عزیز و «نمی‌پذیرم»!
کاش بودی و سنگ قبرهای شکسته‌ی «سیما» را می‌دیدی؟ پدر بزرگ‌ام هر بار که سنگ قبر دخترش را می‌شکستند، قطعه‌ای بر می‌داشت و در کلکسیون‌اش می‌گذاشت. نامِ کلکسیون‌ را گذاشته بود «کلکسیونِ شرف». کاش بودی و عید سال ۶۹ و سیمای درهم‌شکسته‌ی مادر بزرگ‌ام را می‌دیدی که در فراغِ «بهمن» هزار سال پیرتر شده بود. کاش بودی و می‌دیدی وقتی از پسِ پارازیت‌های «صدای مجاهد»، نام «فرهاد» به عنوان یکی از شهدای فروغ خوانده شد، چه بر سر ما آمد. کاش بودی و می‌دیدی که در مجلس ختمِ «شمس‌التولیه»ها، محبوبه خانم؛ مادرشان چگونه با لباس سفید می‌رقصید و نقل پخش می‌کرد. کاش بودی و می‌دیدی که چه‌گونه به‌همراه مادر و خواهر شیرخواره‌ام برای ملاقاتِ بهمن و فرهاد به اوین و گوهردشت می‌رفتیم. کاش بودی و می‌دیدی که لحظه‌ی دریافت خبر شهادت «محمود پولچی» چه‌گونه تمام دنیای کودکی‌ام آوار شد. محمود، هم‌بند و دوست صمیمی فرهاد، هر وقت به خانه‌مان می‌آمد، برایم بستنی می‌خرید. برای همین «دایی بستنی» صدای‌اش می‌کردم. کاش بودی و می‌دیدی… من همه‌ی این «رشادت و استواریشان» را در ۶-۷ ساله‌گی دیده‌ام، هرچند تو شاید فراتر از آن‌چه من دیده‌ام، دیده‌ باشی. بگذریم! این همه را گفتم تا به یاد مرجان شورشگر زمزمه کنم: «مپندارید که بر بادم/ که من تاریخ‌ام و یادم/ چونان با درد این مردم (بخوانید مجاهدین) عجین‌ام من/ که پنداری که فریادم که فریادم که فریادم.»
با توجه به محدود بودنِ فضای کامنت، از این که چرا در «زرگویز» هستم و در «اشرف ۳» نه و این‌که چرا وچه‌گونه از «مرگ بر خمینی» به «مرگ بر سرمایه‌داری» رسیده‌ام، می‌گذرم و آن را به مجال دیگری وامی‌گذارم.
برای آگاهی از طریقه‌ی نگاه‌ام به مجاهدین خلق به مقاله‌ی مبسوط «روایتی از یک قرائت»(تأملاتی پیرامون نظام اندیشگی سازمان مجاهدین خلق ایران) مراجعه کنید. این مقاله در اینترنت موجود است. اضافه کنم که تأکید بر ماهیت خرده‌بورژوای مجاهدین به‌مثابه‌ی قرائت پیشینی در تضادِ کامل با قرائت پسینیِ چپِ فعلی است که بدون تحلیل طبقاتی در مواجهه با مجاهدین به شیفتِ طبقاتی روی آورده‌اند و آنها را «بورژوا» می‌دانند.
در اینجا از فرصت استفاده می‌کنم و به پیروز عزیز درود می‌فرستم و امیدوارم که بر این ایشان دانسته شده باشد که در این فاصله از چه‌ها گذشته‌ام.
شانه‌ات را می‌بوسم لطیف عزیز؛ دردت به جان‌ام

لطیف
لطیف
3 سال قبل

با درود.
آقای خوش‌سرور،با درد و حسرت تان،همراه و هم‌دل هستم.
آری «سگ زرد برادر شغال است»​
با نقدِ منطقِ «بی شرف اهل قلم» مخالفم؟​
با پاسخِ «بچه‌های اعماق» موافقم!
هوادار مجاهدین خلق نیستم،ولی در فرم و محتوا،نظری و عملی مجاهد بوده و هستم. ​
پس اختلاف بر سر چیست؟ ​
اختلاف سر این است که آنچه تحت عنوان«خلط مطلب» و «دراز کردن مجاهدین»بیان کردم،استنباطی است که با خوانش «پی نوشتِ» حاصل شده است؛چرا که در کلیت متن بجز شعاری که ربطی به ۵ مهرماهِ ۶۰ ندارد،«شاه‌ سلطان‌ ولایت؛مرگت فرا رسیده » حرف و سخنی از مجاهدین در میان نیست،ولی آنچه که در «پی نوشتِ» متن آمده است،آنچنان گل دُرشت و پُر رنگ است که کتمان کردنی نیست ؛وگرنه چه لزومی دارد که گفته مرحوم بختیار را به ماهیتِ خرده‌بورژواییِ مجاهدین خلق نسبت دهید و چشم بر رشادت و استواریشان ببندید و عدم استحکام عملیشان را تیتر و ویترین کنید؛مگر جز این بوده است که مجاهدین از سال ۵٩ بر سر مار سنگ کوبیدن و ٣٠ خرداد و ۵مهر ۶٠ خبر مرگش را در خیابانها فریاد زدند،مگر جز این است که بجز اقلیتی کسی صدایشان را نشنید و آنهایی هم که شنیدند،توجیه کردند که شرایط آماده نیست؛مگر جز این است که مجاهدین از آن روز تا امروز،قید منفعت و مصلحت زندگیشان را زدند و قید عهد و پیمان و آرمان و پرنسیب های انسانی و اجتماعیشان را نزدند و رشد نشان دادند و قد علم کردند و سر خم نکردند و پا پس نکشیدند و با کمترین امکانات مادی و معنوی،فرز و چابک و سربلند و خستگی ناپذیر،از جبهه ای به جبهه ای و از سنگری به سنگری رفتند و تا آخرین دَم حیات یک نفس جنگیدند و اصلاح کردند و ساختند و کاشتن و برداشتن و واقعی و سُنتی و انقلابی و پنجاه و هفتی ماندند و انگ منافق و فرقه و وابستگی را به جان خریدند و مثل آفتاب پرست ها،سیاه اصولگرای و سفید اصلاح طلب و سبز ارتجاعی و بنفش امنیتی و اعتدالگرا و تحولخواه و چَپ مُدرن و دمکرات پست مُدرن و مهمان اختصاصی هتل اوین و تابع منطق بازار و ملتمس درگاه سُفلگان نشدند و توجیه و تفسیر به رای نکردند و بهای سنگین تغییر و سرنگونی را با خون خود پرداختند.​

درمورد«جبهه مشترک خلق»با مرزبندی شاه و شیخ موافقم،فرقی هم نمی کند که این مرزبندی هوادار و پیرو داشته باشد یا نه!​

می دانم که دیکته نانوشته بی غلط است و با یک یا چند«نکته‌ی معترضه»آسمان و زمین به‌یکدیگر دوخته نمی‌شود،ولی بی شک«خلط مطلب» و «دراز کردن مجاهدین» از «پی نوشتِ» متن شما آمده است و ربطی به سخنان رهبران مجاهدین ندارد.​

سخنرانیِ «آزادیخواه واقعی را از کجا می‌شود شناخت» را شنیده‌ام،ولی آنچه بیان کردم،به هیچ وجه اتهام و نیت خوانی نیست!​

حیف از شما که حسرتِ ناب تان را با حسرتِ ناکسی قیاس می کنید که بویی از شرف نبرده است.​

حقیقتأ طعنه و کنایه‌ی به «چپ‌ها» نزدم و فقط به حرمت سال‌ها درد و رنج و شکنجه و کشتار اقلیتی از چپ ها و اکثریت
مجاهدین بود که درباره رشادت و استواری چپ های ضدامپریالیستی که حافظ منافع شخصی خویشند،سخن گفته ام!​

در انتها لازم است که یک نکته را به عرض شما برسانم:«من با کلیت سازمان مجاهدین زاویه دارم،مصداقی-همنشین و امثالهم که جای خود دارند.​
با درود بدرود،
در صورت امکان لینک نقد و تحلیل طبقاتی‌ که درباره‌ سازمان مجاهدین نوشته‌اید را به اشتراک بگذارید.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

متاسفانه در جریان انتقال نوشته به سایت اخبار روز, جمله زیر منتقل نشد و با عرض معذرت آنرا در اینجا میآورم:
نوشته های جناب خوش سرور, زیبا, روان, گیرا و دل انگیز ند اما …

peerooz
peerooz
3 سال قبل

زمانی مذهب وار معتقد بودم که “آواز نه آوازه خوان”.گذر روزگار به من آموخت که آواز از آوازه خوان می آید. گرچه میوه درختی ممکن است خوش رنگ و خوش بو و خوش مزه باشد باید دید که درخت چگونه رشد کرده و ریشه در مرداب سم و زهر داشته و یا Organic است. این را نمیدانم. کاش ویکیپدیای فارسی به مهم می پرداخت.

میدانم که ایشان ظاهرا متولد ۱۳۶۱ – مسقط الراس ؟ – و امروز ظاهرا ساکن زرگویز- اردوگاه مرکزیِ کومه‌له (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) میباشند. در این فاصله از چه ها گذشته اند را نمیدانم. نگاهی اجمالی به آرشیو اخبار روز نشان میدهد که سوسیالیسم در نظر ایشان “در وجه سیاسی,‌ مبتنی بر «اداره شورایی»(با تمام ملزومات‌اش»، در وجه اقتصادی,‌ مبتنی بر «مالکیت عمومی بر ابزار تولید» و «توزیع عادلانه ثروت»، در وجه اجتماعی,‌ مبتنی بر «آزادی سبک زندگی»، در وجه فرهنگی, مبتنی بر «آزادی بیان و… بدون هیچ‌گونه حد و حصر و استثنایی» و… است.”. اینها همه آرمانی و آرزویی ست. مهمترین مساله در “وجه عملی” آنست و اینکه چگونه میتوان به آن رسید.

از انقلاب اکتبر صد سالی میگذرد و با میلیون ها قربانی برای فرضیه های گوناگون به اینجا رسیده ایم که می بینیم. “حال اگر به باور شما، کوبا …….. با این گزاره‌ها هم‌ساز هستن[د]، می‌توانید سوسیالیسم را به‌مثابه «پسوند» بر نام آن‌[ها] سنجاق کنید!ء”. چند صد سال دیگر باید بگذرد که که فرضا, فرضیه های دیگر به مرحله عمل در آیند؟ و سر انجام؟ نمیدانم.

کتیبه
https://www.youtube.com/watch?v=QeSKZlODlFk

جمشید برومند
جمشید برومند
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

با سلام ، برای دوست قدیمی ام در اخبار روز peerooz
دیروز دوست عزیزی ویدیوئی برایم فرستاد . وقتی دکمه را فشار دادم و تصویر نمایان شد فهمیدم آواز «فریاد» ست و هنرمندان بزرگ ، صدای شجریان و ساز علیزاده ، کلهر و همایون شجریان ..
شعر زیبای اخوان ثالث مرا با خود به دهه ۵۰ شمسی برد.
با خودم گفتم چرا در آن سالها وقتی اخوان در آخر شب در تلویزیون ملی برنامه داشت آنطور که باید مخاطب نداشت و در جامعه نیز باز تاب نمی داشت؟ ولی شعار های تند و تیز که در ده شب شعر دیدیم طرفداران بیشتری داشت که حوصله گوش کردن شعر های فریدون مشیری را نیز نداشتند.
امروز آمدم اینجا ، بعداز خواندن مقاله رسیدم به کامنت جنابعالی که همیشه جدی و چیزی برای گفتند داری. دستت درد نکند. دوباره سر و کله ی اخوان ثالث با لینک کتیبه پیدا شد.
رفتم سراغ کتیبه ، آنرا گوش کردم و با آن رفتم به زندان اوین زمستان سال ۵۱ که شعر زمستان اخوان را مناسب زمان نمی خواستیم. بهر جهت در زیر یوتیوب فقط یک نفر با کامنتی اخوان را تحسین کرده بود.
آدم دق مرگ میشه وقتی می بینه زمستان و کتیبه و بسیاری دیگر شاهکار های ماندگار فرهنگی خصوصا بعداز ۲۸ مرداد خلق شدند و دریغ که بعداز ۴۰ سال از عروج خمینی و فجایعی عظیم تر از بعداز ۲۸ مرداد ۳۲ چنان مقاومت و اعتراض هنرمندانه کمتر دیده شد و شور بختانه حتی توجه و بازخوانی آثار فرهنگی قبل از انقلاب بر اساس کاهش چشمگیر تیراژ ها و تجدید چاپ ها حکایت از رکود کتابخوانی در مقیاس ۸۰ میلیونی جمعیت دارد. در خارج از کشور نیز با تمام آزادی ها بنا بر وضعیت ناشران هنوز فاصله زیادی ست که خود را با تیراژها و سرانه های کشور های میزبان مقایسه کنیم.
با این همه ناملایمات و بی مهری ها به فرهنگ و فرهنگ ورزان بدیهی ست که ضد فرهنگان اسلامی در ایران تاخت و تاز می کنند و با حرفهای عجیب و غریب در نشریات ُ روزنامه ها و مجلات و سایت های حکومتی و امنیتی برای خود داستان سرائی می کنند چه فرقی دارد که زیدآبادی باشد یا محمد قوچانی یا عبدالکریم سروش دباغ یا دیگران مشروعه خواهان یا فائزه رفسنجانی ؟
ما در حکومت گذشته با کتابخوانی به سیاست روی آوردیم که کافی نبود چگونه بدون کتاب خوانی این بار گران در ایران جابجا خواهد شد از حکومت نکبت ولایت فقیه به مردم سالاری مطابق استادنداردهای واقعا موجود جهان نه رمانتیسم انقلابی که با تمام زیبائی هایش هنوز تضمینی برای رسیدن به آن وجود ندارد.
پیروز باشیم
جمشید برومند

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب برومند,
با تشکر از توجه و مهر شما, اخوان – و بسیاری دیگر – همیشه بزرگ بوده و خواهند بود و به گمانم تخته سنگ او هنوز آنجا افتاده است.

امیر خوش‌سرور
امیر خوش‌سرور
3 سال قبل

دوست گرامی؛ لطیف
سلام
آیا با محتوای مقاله در یکسان‌پنداشتن جناح‌های رژیم و دُم و دم‌بالچه‌های نان‌به‌نرخ‌روز خورشان بر مبنای «سگ زرد برادر شغال است» موافق هستید؟
آیا با نقدِ منطقِ «احمد زیدآبادی» در مقاله موافق هستید؟
آیا با پاسخِ «بچه‌های اعماق» خطاب به تمام کسانی که اختلاف‌شان «صرفاً سیاسی است ولو این‌که شکل عقیدتی به آن داده شود، چرا که همه در اصول مشترکند…» موافق هستید؟
بی‌تردید اگر هوادار مجاهدین خلق باشید، پاسخ به پرسش‌های بالا می‌بایست «مثبت» باشد. بنابراین در این مورد مشخص، اختلاف بر سر چیست؟ چون تحلیل طبقاتی‌ام را درباره‌ی سازمان نوشته‌ام یا توجیه مذهبی آن‌ها (درست یا نادرست) را نقد کرده‌ام، متهم شده‌ام که نیت‌ام «دراز کردن مجاهدین» بوده است؟ آیا خوانش‌ِ شما از تمامی مقاله صرفاً عطف به «پی نوشتِ» آن است و بس؟!
مگر آقای مسعود رجوی در «استراتژی قیام و سرنگونی»، صرفاً، مرزبندی با شاه و شیخ را مبنای «جبهه خلق» قرار نداد؟ «دراز کردن مجاهدین» را از کجای سخنان رهبران سازمان‌تان آورده‌اید؟! آیا اگر گذشته را نقد کنیم و یک «نکته‌ی معترضه»(تاکید می‌کنم؛ درست یا نادرست) بگوییم آسمان و زمین به‌یکدیگر دوخته می‌شود و «خلط مطلب» به میان می‌آید؟ آیا سخنرانیِ «آزادیخواه واقعی را از کجا می‌شود شناخت» شنیده‌اید؟
دوست گرامی
آیا به‌راستی حسرتِ راقم این سطور در مواجهه با حسرتِ زیدآبادی و امثالهم به معنای «دراز کردن مجاهدین» است؟! آیا این حسرت با افسوسِ «سید محمد سیدالمحدثین» همراه و هم‌دل نیست؟! (گفتگوی محمد سید المحدثین با مهران صمیمی، سپتامبر ۲۰۱۰ ، سیمای آزادی؛ http://www.youtube.com/watch?v=a8LBup_b-S4&feature=relmfu)
طعنه و کنایه‌ی شما به «چپ‌ها» را به حرمت سال‌های دهه‌ی ۵۰ و «کمون مشترک»، به‌حرمت سال‌ها درد و رنج و شکنج مجاهدین در مبارزه با پیر کفتار جماران و… بی‌پاسخ می‌گذارم و می‌گذرم. و در انتها یک نکته را خدمت شما و دیگر دوستان مجاهد تذکر می‌دهم: «مبادا به‌موجب تبه‌کاری‌های باند مصداقی- همنشین، ناخودآگاه در دامن آن‌ها در غلتید و متانت سیاسی‌تان را از دست بدهید».
سربلند باشید

لطیف
لطیف
3 سال قبل

جلوگیری از«امام‌ زاده شدن حرامی جماران نشین» که توجیه مذهبیِ مرحوم شاهپور بختیار بود؛بنابراین برای دراز کردن مجاهدین،خلط مطلب نکنید‌ و ماهیتِ خرده‌بورژواییِ مجاهدین خلق و عدم استحکام عملی آن‌ها را به ماهیتِ چپ های حافظان منافع شخصی و رشادت و استواری ضدامپریالیست های ساکن تهران و لندن و پاریس و برلین و واشنگتن و هاوانا ببخشید.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x