جهد کردم، بِرَوی ساعتی از یاد، و نشُد
بلکه یک روز، دلم بی تو شود شاد،و نشُد
تا به دامن بگذاری، سَرِ خونین ام را
خواستم لطف کُنَد، تیشه ی فرهاد و نشد
اینهمه شعر و تغزل که برایت گفتم
کاش، مقبولِ تو، یک بَیت می افتاد و نشد
در سجودی که به ابرویِ تو کردم، شب و روز
اَجرِ یک سجده مرا، مِهر تو می داد و نشد
سایه ام خواندی و من، سایه ی ویرانیِ خویش
سایه ات داشتم اَر ، می شدم آباد و نشد
خاکِ راهِ تو شدم، تا به سَرم پا بنهی
با تو از هر دو جهان می شدم آزاد و نشد
پاک گشتم همه تن، پاک تر از اشک زلال
تا شوَم لایق عشقِ تو پریزاد و نشد
کاش، ای کاش که تو پشت و پناهم بودی
تا که از جا بکنم ریشه ی بیداد و نشد
شعرِ یاغی، همه از دولتِ دیدارِ تو بود
می شدی شعرِ مرا، نادره استاد و نشد
—
کریم سهرابی -همین روز ها
خدمت شاعر محترم این «غزل» با احترام عرض کنم بجای (خونین ام را) خونینِ مرا ، اگر میامد هم روانی کلام مراعات می شد و هم موزون تر می بود. شاعر ارجمند حتما میدانند (تغرّل) از باب تفعّل مصدر است که مبیّن انجام کار است ، لذا (تفکّر) یا (تجسّم) یا (تغزّل) و اصولن هر فعلی در این باب ثلاثی مجرد در فارسی با فعل گفتن نمی باید که ترکیب شود چرا که نادرست است، با فعل (کردن) باری به هر جهت میشود پذیرفت ولی با گفتن ابدا نادرست است، خلاصه اینکه (تغزل گفتن) غلط است. هرگز و در هیچ متن متین فارسی نخواهید دید و دیده نشده از تفعل ، به کمک فعل ِگفتن( فعل مرکب ) ساخته باشند و اگر سراغ داشتید اشاره فرمایید و بنده را با شتباهم به تنبّه مراجعه دهید. ارادتمند شما. باوند
غزلی روان و شیوا، البته « و نشد» می شد « که نشد» باشد، به نظرم راحتر خوانده می شه و به چشم زیباتر می آید. با لذت خواندم.