جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

فاشیسم – امبرتو اکو، ترجمه: مجتبی طالقانی

فاشیسم از ناامیدی فردی یا اجتماعی ناشی می شود. به همین دلیل یکی از متداولترین ویژگی های تاریخی فاشیسم، جذب طبقه متوسط ناامید است، طبقه ای که دچار بحران اقتصادی یا احساس تحقیر سیاسی شده و از فشار گروه های پایین اجتماعی ترسیده است. ا ز نظر فاشیسم هیچ مبارزه ای برای زندگی وجود ندارد، بلکه ...
Let's be clear about what fascism actually is | Morning Star

فاشیسم از ناامیدی فردی یا اجتماعی ناشی می شود.  به همین دلیل یکی از متداولترین ویژگی های تاریخی فاشیسم، جذب طبقه متوسط ناامید است، طبقه ای که دچار بحران اقتصادی یا احساس تحقیر سیاسی شده و از فشار گروه های پایین اجتماعی ترسیده است

در سال ۱۹۴۲، در ده سالگی، جایزه اول رقابت‌های، داوطلبانه-اجباری، استانی برای جوانان فاشیست ایتالیا  را دریافت کردم. جواب من به این پرسش که : آیا برای عظمت موسولینی و سرنوشت جاودانه ایتالیا باید جانفشانی کنیم؟ به صراحت آری بود. جوان با هوشی بودم. دو سال از سال های اولیه زندگی را در میان اس اس ها، فاشیست ها، جمهوری خواهان و پارتیزان ها که به یکدیگر تیر اندازی می کردند  گذرانده و یاد گرفته بودم که چگونه فشنگ گذاری کنم، تمرین های خوبی بود.

امبرتو اکو

  در آوریل ۱۹۴۵ پارتیزان ها میلان را اشغال کردند و دو روز پس از آن به شهر کوچکی که محل زندگی آن زمان من بود وارد شدند. لحظه شادمانه‌ای بود. میدان اصلی شهر مملو از مردمی بود که آواز می خواندند و پرچم تکان می دادند و با صدای بلند میمو[۱] رهبر پارتیزان ها و فرمانده تفنگداران  منطقه را صدا می زدند. میمو به هواداران ژنرال بادولیو[۲] جانشین موسولینی پیوست و در جریان نخستین درگیری با نیروهای باقی مانده موسولینی، پای خود را از دست داد. میمو به بالکن تالار شهر آمد، رنگ و رو رفته و تکیه داده به عصای خود، با تکان دادن یک دست سعی کرد جمعیت را آرام کند.  منتظر سخنرانی او بودم زیرا تمام دوران کودکی من با سخنرانی‌های بزرگ و تاریخی موسولینی شکل گرفته بود که مهمترین نکات آن ‌را از بر می کردیم. سکوتی حکمفرما شد، میمو با صدایی خشن و سخت شنیدنی صحبت کرد و گفت: ” شهروندان، دوستان، بعد از این همه فداکاری‌های دردناک اینجا هستیم به کسانی که برای آزادی به خون غلتیدند افتخار می کنیم  ”  همین و به داخل برگشت. جمعیت فریاد می زدند، پارتیزان ها اسلحه های خود را بالا می بردند و شلیک شادی می کردند. ما بچه ها هم برای برداشتن پوکه ها، آن چیزهای گرانبها عجله داشتیم ، اما من یاد گرفتم که آزادی بیان به معنای رها شدن از بازی با کلمات  است.

یکی از افسران (سرگرد یا کاپیتان مادی[۳]) در ویلای یکی از بستگان ما که دو دختر آنها همکلاسی من بودند مهمان بود. در باغ آنها، او را دیدم  تعدادی از خانم ها گرد او جمع شده و زبان فرانسه خود را آزمایش می کردند  کاپیتان مادی هم کمی فرانسوی  می دانست. اولین تصور من از آمریکایی رهایی بخش – البته پس از دیدن آدم های رنگ پریده در پیراهن های سیاه – مرد سیاه پوستی در اونیفرم زرد و سبزی بود که مرتب تکرار میکرد ” بله خانم، ممنون خانم، بله شامپاین دوست دارم گرچه شامپاینی هم در کار نبود.. البته کاپیتان مودی بود که برای اولین بار قطعه ای ریگلیز اسپرمنت[۴] به من داد که تمام روز مشغول جویدن آن بودم. شب هم آن را در لیوان آبی گذاشتم تا برای فردا تازه بماند.

در ماه می بود که شنیدیم جنگ تمام شده است. صلح، حسی از کنجکاوی به من داد. به من گفته شده بود که برای یک جوان ایتالیایی جنگ دایمی وضعیتی عادی است. در ماه های بعد متوجه شدم که مقاومت نه تنها پدیده ای محلی بلکه اروپایی است. لغات تازه  و جالبی مانند شبکه ماکی[۵]، ارتش مخفی، گتو ورشو و… یادگرفتم. اولین عکس ها از هولوکاست را دیدم و به این ترتیب قبل از یاد گیری این کلمه معنی آن را فهمیدم  متوجه شدم که از چه چیزی رهایی یافته ایم.

 امروزه در کشور من هستند کسانی که از خود می پرسند آیا “مقاومت [۶]” واقعا تاثیر نظامی مهمی بر سرنوشت جنگ داشت؟ برای نسل من طرح این سئوال بی معنی است. ما بی‌درنگ معنی مقاومت را از حیث اخلاقی و روانشناسی درک می‌کردیم. برای ما اروپایی ها مایه افتخار بود که منفعلانه منتظر ورود نجات  نماندیم و برای امریکایی های جوان نیز که با خون خود هزینه کسب آزادی ما را می پرداختند به معنی دانستن این بود که در پشت خط آتش، اروپایی هایی بودند که وظیفه خود را پیشاپیش ادا می کردند.

. حالا در کشور من کسانی هستند که میگویند اسطوره مقاومت یک دروغ کمونیستی بود. این واقعیتی است که کمونیست ها مقاومت را به نفع خودشان مصادره کردند انگار که گویی ملک شخصی آنهاست ، چون آنها بودند که نقش اصلی را به عهده داشتند، اما من پارتیزان هایی را به یاد دارم که انگیزه های متفاوتی داشتند.  با رادیو زیر گوش، شب هایم را با پنجره های بسته گذراندم، قطع برق  فضای کوچک اطرافم را به هاله ای نورانی و محدود تبدیل می کرد، به پیا م هایی که به وسیله رادیو صدای لندن برای پارتیزان ها ارسال می شد، گوش می کردم. پیام ها به رمز و همزمان به صورت شعربودند ( خورشید همچنان بر می آید، گل های سرخ شکوفه می کنند) و اغلب آنها پیام هایی برای فرانکی[۷] بودند. کسی زیر گوش من پچپچه می کرد که فرانکی رهبر مخفی نیرومند ترین شبکه در شمال شرقی ایتالیا ست، مردی با شجاعت و قهرمان. فرانکی قهرمان من شده بود. فرانکی ( که نام واقعی او ادگاردو سونیو[۸] بود) از طرفداران سلطنت، و به شدت ضد کمونیست بود و بعد از جنگ  به گروه های راست ملحق و متهم به همکاری در طرح کودتا ی ضد انقلابی شد. چه کسی اهمیت میدهد؟ سونیو همچنان قهرمان دوران کودکی من است. آزادی خواسته مشترک مردمی با عقاید متفاوت بود.     

در کشور من کسانی هستند که معتقدند جنگ آزادی بخش دوره دردناک تفرقه بود و این که، آنچه  ما نیاز داریم مصالحه ملی است. یاد آن سال های وحشتناک باید  کنار گذاشته شود[۹] اما این کنار گذاردن با مشکلات روانی همراه است. اگر مصالحه به معنی شفقت و احترام به همه کسانی است که برای اعتقادات خود به جنگ پرداختند، این شفقت اما به معنای فراموشی نیست.  من حتی می‌توانم به پذیرم که آیشمن هم صمیمانه به ماموریت خود اعتقاد داشته  است، اما نمی‌توانم بگویم که ” بسیار خوب بازهم تکرار کن ” ما اینجا هستیم که به یاد داشته باشیم که چه اتفاقی افتاد و موقرانه بگوییم ” انها نباید این کار را تکرار کنند ” اما آنها چه کسانی هستند؟

 اگر فکر می کنیم که دولت هایی که بر اروپای پیش از جنگ جهانی دوم حکومت می کردند دیکتاتوری بوده‌ا‌ند ، به راحتی می توانیم بگوییم که مشکل خواهد بود که به همان شکل قبل و در شرایط تاریخی متفاوت، دو باره پیدا شوند. اگر فاشیسم موسولینی بر ایده حکم ران دارای مقبولیت، یا تعاون و یا بر آرمان شهر-پادشاهی رم، ویا امپریالیسمی جهانی با قصد فتح سرزمین های جدید، ویا بر ملی گرایی تهییج کننده ، ویا به امید آنکه همه ملت را در گروه‌های پیراهن سیاهان متشکل کند، و یا بر پایه رد دموکراسی پارلمانی، و یا ضدیت با یهود  پایه گذاری شده بود، آنگاه مشکل نبودکه قبول کنم که اتحاد ملی ایتالیا[۱۰]  از حزب فاشیست یعد از جنگ بوجود آمد، از ام اس آی[۱۱] که مسلما یک حزب راست است و دیگر سرو کاری با فاشیسم قدیمی ندارد. به همین سیاق، با وجودی که من بسیار نگران انواع جنبش های شبه نازی هستم که اینجا و آنجا در اروپا واز جمله در روسیه ظاهر شده اند، فکر نمی کنم که نازیسم به همان شکل اولیه خود و به عنوان جنبشی در سطح ملی، در حال تجدید حضور باشد. 

 معذالک، اگرچه رژیم های سیاسی می توانند سرنگون شوند، و ایدئولوژی ها می توانند مورد نقد قرار گرفته و مردود شوند، ولی در پس پشت هر رژیم و ایدئولوژی ای همواره شیوه ای از تفکر و احساس قرار دارد ، مجموعه ای از عادات فرهنگی، از غریزه های مبهم و انگیزه های غیر قابل درک و عمیق. آیا شبح دیگری همچنان در کمین اروپاست ( از بقیه دنیا حرفی نمی زنم)؟

 یونسکو زمانی گفته بود که ” فقط کلمه اهمیت دارد و مابقی پچپچه ای بیش نیست ” . عادت های زبان شناختی گه گاه نشانه مهمی از احساس درونی هستند. بنابراین ارزش دارد که بپرسیم چرا نه تنها مقاومت بلکه جنگ دوم جهانی نیز عموما در سراسر جهان به عنوان مبا رزه ای علیه فاشیسم تلقی می شود؟ اگر رمان  “برای که زنگ ها بصدا در می آید” همینگوی را دوباره بخوانید متوجه خواهید شد که ” رابرت جوردن[۱۲] ” دشمنان خود را نیز فاشیسم می داند حتی زمانی که در باره فالانژه های اسپانیایی و اف دی آر[۱۳] صحبت می کند. پیروزی مردم امریکا و متحدان آنها پیروزی ای بر علیه فاشیسم و دست مرده [۱۴]ای که به استبداد اشاره دارد، خواهد بود.

 در جریان جنگ دوم جهانی به امریکایی هایی که در جنگ اسپانیا شرکت کرده بودند، ضد فاشیست های زود هنگام یا زود رس می گفتند – به این معنی که  مبارزه بر علیه هیتلر در دهه چهل وظیفه ای اخلاقی برای هر امریکایی خوب بود، اما جنگیدن بر علیه فرانکو بسیار زود بود، در دهه سی مزه ترش داشت زیرا عمدتا توسط کمونیست ها و چپ ها صورت می گرفت . چرا سی سال بعد امریکایی های افراطی به مامورین پلیس که سیگار کشیدن آنها را منع می کردند اصطلاحا خوک های فاشیست می گفتند. چرا نمی گفتند : خوک های کاگولار، خوک های فالانژ، خوک های اوستاش، خوک های کوییزلینگ، خوک های نازی.

“  نبرد من[۱۵]، بیانیه‌ی یک برنامه سیاسی کامل است. نازیسم معتقد به برتری نژادی بود و آریایی ها را قوم برگزیده می دانست، دقیقا مفهومی از هنر منحط [۱۶]،  فلسفه ای مبتنی بر اعمال قدرت و ابرمرد[۱۷]. نازیسم بطور عامدانه ای ضد مسیحی و نو مذهب[۱۸] بود  در حالی که  دیامات استالین[۱۹] ( نسخه دولتی و رسمی مارکسیسم روسی) آشکارا ماتریالیستی و ملحدانه بود. اگر کسی مقصودش از استبداد فردی رژیمی باشد که هر عمل فرد  را تابع دولت بداند، در این صورت نازیسم و استالین ‌ایسم هردو رژیمی استبدادی هستند.   

فاشیسم ایتالیا قطعا یک دیکتاتوری بود، اما کاملا استبداد فردی نبود، نه بخاطر این که ملایم بود بلکه بخاطر ضعف ایدیولوژی و فلسفی اش . بر خلاف عقیده عمومی، فاشیسم ایتالیایی فاقد هر نوع فلسفه خاص بود. مقاله ای که  موسولینی در دانشنامه ایتالیا[۲۰] امضاء کرد توسط جیووانی جنتایل[۲۱] نوشته شد و یا ملهم از وی بود و مفهومی از هگلیسم نو را به شکل دولت اخلاقی مطلقی منعکس می نمود که هیچگاه بطور واقعی  توسط موسولینی تحقق نیافت. موسولینی هیچ فلسفه ای نداشت او تنها خطابه سرا بود. در ابتدا تنها ارتشی‌ای بی دین بود ولی بعدا توافقی را با کلیسا به امضا رساند  و از کشیشانی که به فاشیسم حقانیت دادند، استقبال کرد. در سال های اولیه که ضد کشیش بود بنا بر یک افسانه رایج، یکبار از خدا خواست که بودن خود را ثابت کند و او را بر زمین بزند. اما بعدها در نطق های خود از خدا یاد می کرد و بدش نمی آمد که او را مردی مومن بنامند.

Hitler and Mussolini: Color Photos of Chummy Warmongers | TIME

. فاشیسم ایتالیایی اولین دیکتاتوری راست گرا بود که قدرت را در یک کشور اروپایی  به دست گرفت و همه جنبش های مشابه بعداً به نوعی از رژیم موسولینی الگو گرفتند.فاشیسم ایتالیا اولین موردی بود که یک مراسم مذهبی نظامی، یک فولکلور، وحتی یک نوع از لباس پوشیدن ابداع کرد – بسیار تأثیرگذارتر  از پیراهن های سیاه و سفیدی که آرمانی، بنتون یا ورساچه[۲۲] داشتند- . فقط در دهه سی بود که جنبش های فاشیستی موسلی[۲۳]، در انگلیس، در لتونی، استونی، لیتوانی، لهستان، مجارستان، رومانی، بلغارستان، یونان، یوگسلاوی ، اسپانیا، پرتغال، نروژ و حتی در آمریکای جنوبی ظاهر شدند. این فاشیسم ایتالیایی بود که بسیاری از رهبران لیبرال اروپایی را متقاعد کرد که رژیم جدید در حال انجام اصلاحات جالبی در جامعه است و این یک گزینه خفیف انقلابی درمقابل تهدید کمونیست است.

با این وجود، به نظر من اولویت تاریخی داشتن دلیل کافی برای توضیح اینکه چرا کلمه فاشیسم به یک نام عمومی  تبدیل شده، یعنی کلمه ای که می تواند برای جنبش های مختلف توتالیتر استفاده شود، نیست. به این دلیل نیست که فاشیسم در خود، آنطور که به اصطلاح به حالت کلاسیک آن گفته می شود، تمام عناصر هر نوع دیگری از توتالیتاریسم را داشت. برعکس، فاشیسم هیچ گونه جوهری نداشت. فاشیسم یک توتالیتاریسم فازی ( مبهم)، مجموعه‌ای از ایده های مختلف فلسفی و سیاسی، کندویی از تناقضات بود. آیا می‌توان جنبشی کاملا توتالیتر را تصور کرد که بتواند سلطنت را با انقلاب ، ارتش سلطنتی را با میلیشیای شخصی موسولینی ، اعطای امتیازات به کلیسا را با آموزش دولتی، خشونت و کنترل مطلق دولتی را با بازار آزاد، ترکیب کند؟ حزب فاشیست با این افتخار که نظم انقلابی جدیدی را به وجود می‌آورد ، متولد شد. اما توسط محافظه کارترین صاحبان زمین که از آن انتظار ضد انقلاب داشتند تامین بودجه شد. در آغاز، فاشیسم جمهوری خواه بود با این وجود بیست سال برقرار و به خانواده سلطنتی وفا دار ماند، در حالی که دوچه، رهبر بدون منازع ،با پادشاه همراه بود و هم او بود، که عنوان امپراطور را به او پیشنهاد داد. اما هنگامی که پادشاه موسولینی را در سال ۱۹۴۳ اخراج کرد، حزب دوباره دو ماه بعد با حمایت آلمان، تحت شعار جمهوری “اجتماعی”،  شعار  انقلابی قدیمی خودش را، که اکنون تقریباً  رنگ و بوی ژاکوبین هم گرفته بود، باز سازی کرد.

 فقط یک معماری نازی و یک هنر نازی وجود داشت.  اگر معمار نازی آلبرت اسپیر[۲۴] بود، دیگر جایی برای میس وند رو[۲۵] نبود. به همین ترتیب، تحت حکومت استالین ، اگر لامارک حق داشت ، جایی برای داروین  نبود. در ایتالیا مسلماً معماران فاشیست وجود داشتند، اما در مجاورت شبه کولوسیوم[۲۶] های آنها، ساختمان‌های جدید بسیاری الهام گرفته از عقل گرایی مدرن گروپیوس[۲۷] بر پا بود.

ژدانف[۲۸] فاشیستی که یک خط کاملاً فرهنگی تعیین کند وجود نداشت. در ایتالیا دو جایزه مهم هنری وجود داشت . جایزه کرمونا که توسط روبرتو فاریناچی[۲۹] فاشیست متعصب و بی فرهنگ، که هنر به عنوان تبلیغ را تشویق می کرد، اداره می شد.  (من می توانم نقاشی هایی را با عناوینی مانند “گوش دادن به سخنرانی دوچه  از رادی”و یا شرایط ذهنی ایجاد شده توسط فاشیسم  به یاد بیاورم). و دیگری جایزه برگامو  که توسط فاشیست جوزپه بوتای[۳۰] اهل مدارا و قابل تحمل و منطقی، حمایت مالی می شد او هم از مفهوم هنر برای هنر حمایت می کرد و هم از انواع مختلف هنر آوانگارد که به عنوان هنر فاسد و رمزنگاری شده کمونیستی در آلمان ممنوع شده بود.

آمونزیو[۳۱] شاعر ملی بود، یک شیطان، که در آلمان یا در روسیه به تیم تیراندازی اعزام می شد . وی به دلیل ملی گرایی و کیش قهرمانی اش – که در واقع با تأثیرات فراوانی از انحطاط فرانسه آمیخته بود ، به عنوان شاعر رژیم منصوب شده بود.

. فوتوریسم[۳۲] را در نظر بگیرید. ممکن است تصور شود که این نمونه ای از هنر منحط، همراه با اکسپرسیونیسم ، کوبیسم و سورئالیسم تلقی می شد. اما آینده پژوهان اولیه ایتالیا ملی گرا بودند. آنها به دلایل زیبایی شناسی طرفدار حضور ایتالیا در جنگ جهانی اول بودند. آنها سرعت ، خشونت و خطر را جشن می‌گرفتند ، به نظر می رسید همه اینها در ارتباط با فرقه فاشیست جوانان است. در حالی که فاشیسم خود را به امپراتوری روم نسبت می داد و  در پی کشف دوباره سنت‌های روستایی بود ، با این وجود مارینتی[۳۳] (که اعلام کرد ماشین زیباتر از تابلو پیروزی ساموتراس[۳۴] است و می خواست حتی تابلو مهتاب را خرد کند به عنوان عضوی از آکادمی ایتالیا منصوب شد ، که برای مون لایت ارج فراوان قایل بود

. بسیاری از احزاب و روشنفکران آینده حزب کمونیست توسط [۳۵]GUF “انجمن دانشجویان فاشیست دانشگاه ها”، که قرار بود مهد فرهنگ جدید فاشیست باشد، آموزش دیدند. این باشگاه ها به نوعی محل جذب و تبدیل افکار وایده های جدید بودند، نظرات و ایده های جدید بدون هیچ گونه کنترل واقعی و ایدئولوژیکی در جریان بود. البته این طور هم نبود که مردان حزب در برابر تفکر رادیکال مدارا کنند ، تعداد کمی از آنها تجهیزات لازم برای کنترل افکار داشتند.

در طی آن بیست سال، شعرهای مونتاله[۳۶] و دیگر نویسندگان مرتبط با گروه موسوم به هرمسی[۳۷] واکنشی به سبک گزافه گوی ‌های رژیم بود. به این شاعران اجازه داده شد اعتراض ادبی خود را از درون برج عاج خود گسترش دهند. خلق و خوی شاعران هرمسی دقیقاً معکوس آیین فاشیستی خوش بینی و قهرمانی بود.  رژیم مخالفت آشکار آنها، هرچند از نظر اجتماعی نامحسوس را، تحمل می کرد  زیرا فاشیست ها به سادگی به چنین زبان های گستاخانه ای توجه نمی کردند.

همه اینها به معنای مداراخویی فاشیسم ایتالیا نیست. گرامشی تا زمان مرگ در زندان بود. رهبران مخالف، جاکومو ماتئوتی و برادران روسیلی ترور شدند. مطبوعات آزاد منسوخ شدند، اتحادیه های کارگری متلاشی شدند و مخالفان سیاسی در جزایر دور افتاده بودند. قدرت قانونگذاری صرفاً یک افسانه بود  و قدرت اجرایی (که قوه قضاییه و همچنین رسانه های جمعی را کنترل می کرد) مستقیماً قوانین جدیدی وضع می‌کرد، از جمله قوانینی که خواستار حفظ نژاد بودند (ژست رسمی حمایت ایتالیا از آنچه هولوکاست شد)

. – تصویر متناقضی که توصیف کردم، ناشی از مدارا نبود، بلکه به علت از هم گسیختگی سیاسی و ایدئولوژیک بود.  اما این عدم تحرک سفت و سخت، سردرگمی‌ای ساختاری بود. فاشیسم از نظر فلسفی دچار مشکل بود ، اما از نظر عاطفی کاملاً محکم به برخی پایه‌های الگوهای کهن  متصل شده بود.

بنابراین به نکته دوم من می رسیم.  فقط یک نازیسم وجود داشت. ما نمی توانیم فالانژیسم ابر کاتولیک  فرانکو را برچسب  نازیسم بزنیم، زیرا نازیسم اساساً بت پرست، مشرک و ضد مسیحی است. اما بازی فاشیسم به اشکال مختلفی قابل اجراست،‌ بدون آن که نام بازی تغییر کند. مفهوم فاشیسم با مفهومی که وینگشتاین Wittgenstein از بازی دارد بی شباهت  نیست. بازی می تواند رقابتی یا غیر رقابتی باشد، می تواند به مهارت خاصی احتیاج داشته باشد یا هیچ مهارتی نداشته باشد ، می تواند سر پول باشد یا نباشد. به گفته ویتگنشتاین ، بازی ها فعالیت های مختلفی هستند که فقط برخی “شباهت‌های خانوادگی” را نشان می‌دهند سری حروف زیر را در نظر بگیرید:
abc bcd cde def

فرض کنید تعدادی گروه سیاسی وجود دارد که در آنها گروه یک با ویژگی های abc ، گروه دو با ویژگی های  bcd و غیره مشخص می شوند. گروه دو از آنجا که دو ویژگی مشترک با گروه یک دارد به گروه یک شبیه است. به همان دلایل سه شبیه دو و چهار شبیه سه است. توجه داشته باشید که سه نیز شبیه به یک است (در ویژگی c مشترک هستند). جالب ترین مورد گروه چهار است ، واضح است که شبیه به گروه های سه و دو است ، اما هیچ ویژگی مشترکی با گروه یک ندارد. با این حال، به دلیل تعلق به یک سری بدون انقطاع از کاسته شدن از شباهت ها از گروه یک تا چهار، به دلیل نوعی انتقال تصور، شباهتی خانوادگی بین یک و چهار نیز احساس می شود.

.فاشیسم به یک اصطلاح چند وجهی تبدیل شده، می توان یک یا چند ویژگی را از رژیمی فاشیستی حذف کرد ولی هنوز  به عنوان فاشیست قابل شناخت باشد . امپریالیسم را از فاشیسم دور کنید و شما هنوز هم فرانکو و سالازار را دارید. استعمار را از بین ببرید و هنوز فاشیسم بالکانیست اوشاش را دارید. یک ضد سرمایه داری تندرو (که هرگز موسولینی را زیاد مجذوب خود نکرد) را به فاشیسم ایتالیایی اضافه کنید  عزرا پوند را خواهید داشت . یک فرقه از اساطیر سلتیک و عرفان (کاملاً بیگانه با فاشیسم رسمی) را اضافه کنید یکی از معتبرترین الهام دهندگان فاشیست ، جولیوس اوولا[۳۸] را دارید.

اما علی رغم این مبهم بودن ، من فکر می کنم می توان لیستی از ویژگی ها را برشمرد  که نمونه هایی ازچیزی  خواهند بود که من مایلم آن را فاشیسم بنامم. این مشخصات قابل طبقه بندی در یک سیستم نخواهند بود، بسیاری از آنها در تضاد با یکدیگر هستند و همچنین  نمونه هایی از نوعی استبداد و یا  وا پسگرایی خواهند بود. اما کافی است که یکی از این مشخصات وجود داشته باشد تا نطفه فاشیسم بسته شود

اولین ویژگی دلبستگی و پایبندی به سنت است. سنت گرایی البته بسیار قدیمی تر از فاشیسم است.  نه تنها ویژگی تفکر کاتولیکی ضدانقلاب پس از انقلاب فرانسه بود، بلکه در اواخر دوران هلنیستی متولد شد  و  واکنشی به عقل گرایی کلاسیک یونان بود. در حوضه مدیترانه، مردم از مذاهب مختلف (که اکثر آنها با استقبال قاطع پانتئون رومی روبرو بودند) رویای الهامی را در سر داشتند که در طلوع تاریخ بشر دریافت شده بود.  این الهام، بنا بر رمزو رازهای سنتی ، مدتها در زیر حجاب زبان های فراموش شده پنهان مانده بود – در هیروگلیف مصری ، در رون های سلتیک[۳۹] ، در طومارهای ادیان کمتر شناخته شده آسیا.

این فرهنگ جدید باید جمع گرایانه باشد، جمع گرایی[۴۰] تنها آنچه که در فرهنگ لغات آمده. ” ترکیبی از انواع مختلف اعتقاد یا شیوه عمل ” نیست.  چنین ترکیبی باید تناقضات را تحمل کند. هر یک از پیام های اصلی خوشه ای ازخرد داشت و هر زمان که به نظر می رسید چیزهایی متفاوت یا ناسازگارند ،استدلال می‌شد که تنها علت آن است که همه به حقیقت اولیه به تمثیل اشاره می کنند.
نتیجتا ، امکان هیچ پیشرفتی در یادگیری وجود نداشت. حقیقت قبلاً یکبار برای همیشه بیان شده است و ما فقط می توانیم پیام مبهم آن را تفسیر کنیم

نگاهی  به برنامه درسی هر جنبش فاشیستی کافی است تا نام متفکران اصلی سنت گرا را پیدا کرد. عرفان نازی با عناصری ازسنت جمع گرایی و امور غیبی تغذیه می شد. ژولیوس اوولا[۴۱] ، با نفوذترین منبع نظری در مورد نظریه های راست جدید ایتالیا ، جام مقدس[۴۲] را با پروتکل های بزرگان صهیون، کیمیاگری را با امپراتوری مقدس روم و ژرمن ادغام کرد. این واقعیت که راست ایتالیایی برای نشان دادن ذهنیت آزاد خود، اخیراً برنامه درسی خود را گسترش داده و شامل آثاری از دو مایستر، گنون و گرامشی[۴۳] شده است ، اثبات آشکاری بر جمع گرایی آن است.
اگر در قفسه هایی که در کتابفروشی های آمریکا با عنوان عصر جدید[۴۴] مشخص شده اند جستجو کنید ، می توانید در آنجا حتی سنت آگوستین را پیدا کنید که تا آنجا که من می دانم فاشیست نبود. اما ترکیب سنت آگوستین و استون هنج  این یکی از علائم فاشیسم  است

سنت گرایی به معنای طرد مدرنیسم است. فاشیست ها و نازی ها فن آوری را می پرستیدند ، در حالی که متفکران سنت گرا معمولاً آن را به عنوان نفی ارزش‌های معنوی و سنتی رد می کنند. با این وجود ، اگرچه نازیسم به دستاوردهای صنعتی خود افتخار می کرد ، ستایش آن از مدرنیسم پوششی سطحی از ایدئولوژی مبتنی بر خون و زمین بود .[۴۵] طرد دنیای مدرن  به عنوان رد شیوه زندگی سرمایه داری پنهان می شد ، اما عمدتاً مربوط به رد انقلاب ۱۷۸۹[۴۶] (و البته ۱۷۷۶) بود. روشنگری [۴۷]و عصر عقل ، به عنوان آغاز فساد مدرن تلقی می شد. از این نظر فاشیسم را می توان ضد گرایش به منطق دانست.

ضد منطق بودن نیز به نحله فکری “عمل به خاطر عمل ” وابستگی دارد. عمل فی النفسه زیباست ، باید قبل یا بدون هرگونه تأمل قبلی، انجام شود. تفکر نوعی انحراف است. بنابراین فرهنگ، از آنجا که با نگرش های انتقادی شناخته می شود، مشکوک است. بی اعتمادی به دنیای روشنفکری همیشه از علائم فاشیسم بوده است. از گفته منسوب به  گورینگ (“وقتی می شنوم صحبت از فرهنگ است به دنبال اسلحه ام می گردم”) گرفته تا استفاده مکرر از عباراتی مانند “روشنفکران منحط” ، “تخم مرغ ها ”   “دانشگاه ها لانه قرمزهاست “. روشنفکران رسمی فاشیست عمدتا درگیر حمله به فرهنگ مدرن و روشنفکران لیبرال به دلیل خیانت آنها به ارزش‌های سنتی بودند.

هر کسی که ایمان به جمع گرایی داشته باشد نمی تواند در برابر انتقاد تحلیلی مقاومت کند. روحیه انتقادی تمایز ایجاد می کند و تمایز آن نشانه مدرنیسم است. در فرهنگ مدرن جوامع علمی، اختلاف نظر را به عنوان راهی برای بهبود دانش ارج می نهند. از نظر فاشیسم اما ، اختلاف نظر خیانت است.

گذشته از این، اختلاف نظر نشانه تنوع است. فاشیسم  بزرگ می شود و با سوء استفاده و تشدید ترس طبیعی از اختلاف نظر به دنبال اجماع است.  نخستین ادعای یک جنبش فاشیستی یا فاشیستی زودرس درخواست مبارزه علیه مداخله گران است. بنابراین فاشیسم طبق تعریف نژادپرستانه است.

فاشیسم از ناامیدی فردی یا اجتماعی ناشی می شود.  به همین دلیل یکی از متداولترین ویژگی های تاریخی فاشیسم، جذب طبقه متوسط ناامید است، طبقه ای که دچار بحران اقتصادی یا احساس تحقیر سیاسی شده، و از فشار گروه های پایین اجتماعی ترسیده، است. در زمان ما ، زمانی که “پرولتاریای قدیمی در حال تبدیل شدن به خرده بورژوازی است و (لومپن ها  تا حد زیادی از صحنه سیاسی خارج شده اند)، فاشیسم فردا مخاطبان خود را در این اکثریت جدید، پیدا خواهد کرد.

برای افرادی که احساس می کنند هویت اجتماعی مشخصی ندارند،  فاشیسم می گوید که تنها امتیاز آنها رایج ترین امتیاز است، این که در کشور خودشان متولد شده اند. این ریشه ملی گرایی است. علاوه بر این، تنها کسانی که می توانند به یک ملت هویت دهند دشمنان آن هستند. بنابراین در ریشه روانشناسی فاشیسم دل نگرانی در مورد یک توطئه ، احتمالاً یک طرح بین المللی وجود دارد. پیروان باید احساس محاصره کنند. ساده ترین راه برای حل این توطئه جذابیت بیگانه ستیزی است. اما این توطئه باید عنصری داخلی نیز داشته باشد: یهودیان معمولاً بهترین هدف هستند زیرا این مزیت را دارند که همزمان همه جا، در داخل و خارج، هستند . در ایالات متحده، نمونه برجسته ای از این وسواس توطئه را باید در نظم جدید جهانی یافت[۴۸] ، اما ، همانطور که اخیراً دیدیم ، موارد بسیار دیگری نیز وجود دارد.

پیروان باید از ثروت و زورگویی دشمنان خود احساس حقارت کنند. هنگامی که من بچه بودم به من یاد دادند که انگلیسی ها را به عنوان افرادی با  پنج وعده [ غذا] تصور کنم. آنها بیشتر از ایتالیایی های فقیر ،اما هوشیار غذا می خوردند. یهودیان ثروتمند هستند و از طریق یک شبکه مخفی کمک متقابل، به یکدیگر کمک می کنند. با این حال، پیروان باید متقاعد شوند که می توانند دشمنان را از پا در آورند. بنابراین شعار، دائما در تغییر است، دشمنان هم بسیار قدرتمند و هم بسیار ضعیف‌اند. دولت های فاشیست محکوم به شکست هستند زیرا از نظر بنیادی قادر به ارزیابی واقعی نیروی دشمن نیستند

ا ز نظر فاشیسم هیچ مبارزه ای برای زندگی وجود ندارد، بلکه زندگی است که برای مبارزه ادامه دارد. بنابراین صلح طلبی معامله قاچاق با دشمن و بد است زیرا زندگی جنگ دائمی است.  با این وجود، این مجموعه یک مجموعه آرماگدون را به وجود می آورد. از آنجا که باید دشمنان را شکست داد ، باید نبردی نهایی نیز باشد ، پس از آن جنبش کنترل جهان را به دست خواهد آورد. اما این “راه حل نهایی” به معنای دوره ای از صلح بعدی است، یک عصر طلایی ، که با اصل جنگ دائمی مغایرت دارد. هیچ رهبر فاشیستی هرگز در حل این مخمصه موفق نبوده است

نخبه گرایی وجه رایج هر ایدئولوژی ارتجاعی است، تا آنجا که اساساً اشرافیت و نخبه گرایی اشرافی و نظامی با بی رحمی تحقیر کننده ضعفاست.  فاشیسم تنها می تواند از نخبه گرایی مردمی حمایت کند. هر شهروند بهترین فرد جهان است ، اعضای حزب بهترین شهروندان هستند ، هر شهروند می تواند (یا باید) عضو حزب شود. اما تا یکی از توده مردم نباشی میهن پرست نخواهی بود. در حقیقت، پیشوا ، با علم به اینکه قدرت وی به طور دموکراتیک به او تفویض نشده است بلکه قدرت را به  زور تسخیر کرده،  می داند که قدرت او بر ضعف توده ها استوار است.  آنقدر ضعیف که  به رهبرنیاز داشته باشند و مستحق حکومت شدن باشند. از آنجا که  گروه حاکمین  سلسله مراتبی سازمان یافته دارند (مطابق با الگویی نظامی) ، هر رهبر زیردستان خود را تحقیر می کند و هر یک از افراد فرومایه خود را. این حس نخبه گرایی توده ای را تقویت می کند.

در چنین دیدگاهی همه برای قهرمان شدن آموزش دیده اند. در هر اسطوره ای قهرمان یک موجود استثنایی است ، اما در ایدئولوژی فاشیسم، قهرمان پروری امری عادی است. این فرقه قهرمانی کاملاً با آیین مرگ پیوند خورده است. تصادفی نیست که شعار فالانژیست ها “زنده باد مرگ!” بود در جوامع غیر فاشیست به مردم عادی گفته می شود که مرگ ناخوشایند است اما باید با وقار به آن روبرو شد. به مومنان به فاشیسم اما ،گفته می شود که این روشی دردناک برای رسیدن به  سعادتی متافیزیکی است.  در مقابل، قهرمان فاشیسم آرزوی مرگ قهرمانانه را دارد ، بهترین پاداش برای یک زندگی قهرمانانه.  قهرمان فاشیسم برای مرگ بی تاب است ودر  بی صبری خود مرتبا افراد بیشتری را به سوی مرگ می فرستد.

 از آنجا که هم جنگ دائمی و هم قهرمانی، بازی های دشواری هستند ، فاشیسم اراده به کسب  قدرت را به موضوع های جنسی منتقل می کند. این ریشه  مردگرایی است ( که هم تحقیر زنان و هم  عدم تحمل  و  محکومیت اشکال غیر معمول جنسی را، از پاکدامنی تا هم جنس گرایی، به همراه دارد) از آنجا که حتی  سکس هم بازی دشواری است قهرمان فاشیست روی به اسلحه می آورد – با چنین رویکردی اسلحه  به    آلت مردانه  کاذبی تبدیل می شود.

شاید بتوان گفت فاشیسم مبتنی بر نوعی پوپولیسم انتخابی است، پوپولیسم کیفی. در  دموکراسی، شهروندان از حقوق فردی برخوردارند، اما شهروندان در حالت  کلی فقط از نظر کمی تأثیر سیاسی دارند – فرد از تصمیم اکثریت پیروی می کند. در فاشیسم، فرد به عنوان فرد هیچ حقی ندارد، مردم به عنوان مفهومی کلی و  یکپارچه در نظر گرفته می شوند، موجودی کیفی که اراده عمومی را متجلی می سازد. از آنجا که هیچگاه تعداد زیادی از انسان ها نمی توانند اراده یکسان داشته باشند ، پیشوا خود را زبان مردم و مفسر عقاید آنان باز می نماید. با از دست دادن قدرت تفویض اختیار، شهروندان قادر به اقدامی نیستند. آنها فقط برای بازی در نقش مردم فراخوانده می شوند. به این ترتیب مردم نقش داستانی تئاتری دارند. برای داشتن نمونه ای خوب از پوپولیسم کیفی، دیگر نیازی به میدان ونزیا در رم یا استادیوم نورنبرگ نیست. در آینده پوپولیسم تلویزیونی یا اینترنتی خواهیم داشت که در آن پاسخ عاطفی گروه منتخبی از شهروندان را می توان به عنوان صدای مردم ارائه کرد و پذیرفت.

فاشیسم به دلیل پوپولیسم کیفی خود باید بر ضد دولت های پارلمانی “پوسیده” باشد. یکی از اولین جملاتی که موسولینی در پارلمان ایتالیا گفت: “من می توانستم این مکان ناشنوا و تاریک را به یک اردوی موقت برای سربازانم تبدیل کنم”. در حقیقت، او بلافاصله جای بهتری را برای سربازان خود پیدا کرد ، اما کمی بعد مجلس را منحل کرد. هر جا که سیاست مداری مشروعیت پارلمان را مورد سئوال قرار می دهد به این بهانه که  دیگر صدای مردم نیست ، بوی  فاشیسم را حس می کنیم.

فاشیسم با زبان شعار صحبت می کند. شعار توسط اورول[۴۹] ابداع شد، در سال ۱۹۸۴ به عنوان زبان رسمی   سوسیالیسم انگلستان[۵۰]. اما عناصر فاشیسم در اشکال مختلف دیکتاتوری مشترک هستند. همه کتاب های درسی نازیسم یا فاشیسم از زبان مکالمه بسیار ضعیف و صرف و نحو حقیری استفاده می کنند به این قصد که ابزار پیچیده زبان وقدرت استدلال را محدود نمایند. ما اما، باید برای شناخت انواع دیگری از شعار آماده شویم، حتی اگر به ظاهر شکل مکالمه مردمی و نمایشی به خود گیرد.

 صبح روز ۲۷ جولای ۱۹۴۳به من گفته شد، بنا بر گزارش رادیو، که فاشیسم سقوط کرده و موسولینی دستگیر شده است. هنگامی که مادرم مرا برای خرید روزنامه از نزدیک ترین دکه روزنامه فروشی روانه کرد، دیدم که روزنامه ها تیتر های متفاوتی دارند. بعد از دیدن تیتر ها بود که متوجه شدم هر روزنامه ای چیز متفاوتی می گوید. بی توجه، یکی از آنها را خریدم و پیامی را در صفحه اول خواندم که به امضای پنج یا شش حزب سیاسی رسیده بود -احزاب: مسیحیان دموکرات، کمونیست، سوسیالیست، عمل و حزب لیبرال-.

تا آن موقع تصور من این بود که در هر کشور یک حزب وجود دارد که در ایتالیا  حزب فاشیست ملی است. حالا اما متوجه می شدم که در کشور من احزاب مختلفی در آن واحد می توانستند وجود داشته باشند، چون بچه با هوشی بودم بلافاصله متوجه شدم که این همه حزب نمی تواند یکشبه به وجود آمده باشد و آنها بایستی به صورت سازمان های پنهانی موجود بوده اند.

پیام پیش رو پایان دیکتاتوری و بازگشت آزادی را تبریک گفته بود، آزادی سخن، انتشارات و انجمن های سیاسی. این کلمات آزادی، دیکتاتوری و رهایی را حالا  برای اولین بار در عمر خود می خواندم. دوباره به عنوان انسانی غربی آزاد به لطف این دنیای جدید متولد می شدم.

باید هوشیاری خود را حفظ کنیم، به نحوی که احساس ناشی از این سخنان دوباره فراموش نشود. فاشیسم همچنان دور و بر ماست، گاهی در لباس مبدل، برای ما بسیار آسان خواهد بود اگر کسی در دنیا ظاهر شود و بگوید، “می خواهم اردوگاه آشوویتس را دوباره باز کنم”، “می خواهم پیراهن سیاهان دوباره در میدان های ایتالیا رژه بروند”، زندگی  آن قدر هم ساده نیست. فاشیسم می تواند در پس موجه ترین  چهره بازگردد. وظیفه ما افشا کردن و نشان دادن هر شکل تازه‌ای از آن، هرروز و در هر هر گوشه جهان است. سخنان فرانکلین روزولت در چهارم نوامبر سال ۱۹۲۸ ارزش یادآوری دارد: “می خواهم با جرات این مطلب بحث انگیز را طرح کنم که اگر دموکراسی امریکا  از حرکت رو به پیش خود به عنوان نیرویی زنده ای که شبانه روز در پی زندگی بهتر و بهبود رفاه افراد بیشتری باشد دست بردارد، فاشیسم با قدرت به رشد خود در سرزمین ما ادامه خواهد داد. آزادی و رهایی وظیفه ای تمام نشدنی است.


پی نوشت:

[۱] Mimo

[۲] General Badoglio

[۳] Muddy

[۴] Wrigley’s Spearmintمارکی از آدامس 

[۵] گروه چریکی ضد  مبارزه با فاشیسم و نازیسم

[۶] مجموعه گروه های مبارزه بر علیه فاشیسم در ایتالیا

[۷] messaggi per la Franchi

[۸] Edgardo Sogno

[۹] refoulée, verdrängt

[۱۰] Italian Alleanza Nazionale

[۱۱] MSIحزب راست گرای ایتالیا بعد از خاتمه جنگ دوم جهانی    

[۱۲] Robert Jordan

[۱۳] FDR

[۱۴] Dead نام سیستم اتوماتیک سلاح هسته ای اتحاد شوروی 

[۱۵] Mein Kampf

[۱۶] entartete Kunst

[۱۷] Ubermensch

[۱۸] neo-pagan

[۱۹] Stalin’s Diamat

[۲۰] Treccani Encyclopedia

[۲۱] Giovanni Gentile

[۲۲] نام مارک‌های معروف مد.

[۲۳] مخفف موسولینی

[۲۴] Albert Speer

[۲۵] Mies van der Rohe

[۲۶] Coliseums  تماشاخانه باستانی در رم

[۲۷] Gropius  والتر گروپیوس

[۲۸] Zhdanov

[۲۹] Roberto Farinacci

[۳۰] Giuseppe Bottai

[۳۱] D’Annunzio

[۳۲] Futurism

[۳۳] Marinetti

[۳۴] Victory of Samothrace

[۳۵] Gruppi Unoversitari Fascisti

[۳۶] Montale

[۳۷] Ermetici

[۳۸] Julius Evola

[۳۹] Celtic runesحروف نوشتاری منسوب  به رون‌ها  

[۴۰] Syncretism

[۴۱] Julius Evola

[۴۲] Holy Grail

[۴۳]

[۴۴] New Age

[۴۵] Blut und Boden

[۴۶] انقلاب فرانسه

[۴۷]

[۴۸] New world order

[۴۹] Orwell

[۵۰] Engsoc

https://akhbar-rooz.com/?p=100368 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x