جزنی و یارانش بنا به تجربه و با تکیه به مبارزات مردم ایران، ضرورت مبارزه مسلحانه را «استنتاج » نمودند و نه با خواندن چند کتاب از انقلابیون کوبا و ویتنام. این کاریکاتوری که در بسیاری از نوشتهها اعم از پژوهشگر، فدایی یا ضد فدایی از چگونگی اتخاذ مشی مسلحانه توسط فدائیان، به ویژه گروه اول ترسیم میشود، ربطی به واقعیت ندارد
چرا؟ «شاگردان یک شهید بیشتر از شهید رنج میبرند.»
فردریش نیچه، انسانی بسیار انسانی، ص ۱۸۸
جشن پنجاه سالگی سیاهکل در شکل و شمایلی متفاوت در دوران کرونا برگزار شد. تلاشهای متعددی در سالهای اخیر و به ویژه امسال برای رمزگشایی جنبشی نه چندان قدیمی انجام شد. با وجود آنکه به هنگام پیروزی انقلاب بهمن فقط هشت سال از عمر آن میگذشت، اما بخشهای بزرگی از تاریخ آن همچنان در هاله ابهام قرار دارد. برخی که از همان ابتدای دهه چهل در آن شرکت داشتند، هنوز زنده هستند، با این حال، حتی هنوز در مورد علت انتخاب نام آنچه بعدها به چریکهای فدایی خلق معروف شد، نیز اختلاف نظر وجود دارد. در سالهای اخیر چند کتاب تحقیقی بسیار خوب در مورد جنبش فدایی منتشر شده است که برخی ازگوشههای تاریک گذشته را روشنتر کرده است اما همچنان نقاط تاریک فراوانند. کتابهای دیگری نیز در راه هستند و بسیاری مشتاق خواندن انها. در جشن امسال ناگفتههایی وجود داشت که گفته شده بودند، و گفتههایی که برای بسیاری ناگفته بودند، که البته خود دلیلی است بر وسعت و کثرت جنبش فدایی.
اما در کنار بزرگداشت که عدهای در اکناف جهان را به هم نزدیکتر نمود، مخالفین آن سنت نیز نزدیکی بیشتری احساس کردند. در کنار برخی از نقدهای خواندنی و قابل تامل، بازار هزلگویی نیز رونق داشت. «متأسفانه» در جبهه هزل نویسندگان موفق به ابداع یک هزل جدید هم نگشتند، اما نکته آنکه برخی از فدائیان سابق قاصدین و منتشرکنندگان آنها بودند، با وجود آنکه مشکل بسیاری از آنها نه رهبران اولیه بلکه رهبران پس از انقلاب بود. جنبش فدائی مانند هر جنبش سیاسی مطرح دیگری مخالفین خاص خود را دارد، و این امری کاملاً طبیعی در رقابت میان احزاب و افکار سیاسی متفاوت است، اما حضور فدائیان سابق در میان مشوقین سابق خود، دلیلی بر وسعت و ژرفای اختلافنظر در مورد جایگاه سیاهکل در مبارزات اخیر مردم ایران است.
یکی از وجه مشخصات جنبش فدایی، خلوص نیت، فداکاری و ایثار اعضای این جنبش بود. دوست و دشمن بر این ویژگی فدائیان معترف بودند . برخی آن را بیعقلی و دیوانگی میپنداشتند، بعضی مورد تحسین! بازماندگان جنبش چریکی که عزیزان بسیاری را در جریان نبرد از دست داده بودند طبعا بار رنج بزرگی را بر دوش داشتند، اما بار فقدان بنیانگذاران سازمان، از جناحهای مختلف، به ویژه در روزهای سخت دو چندان احساس میشد و این نکتهای است که بسیاری، آن را در اشکال متفاوتی بیان کردهاند. درست به این خاطر، این گفته نیچه «شاگردان یک شهید بیشتر از شهید رنج میبرند» مصداق پیدا میکند. اما به قول یک متفکر دیگر، آنچه نیچه فراموش کرد اضافه کند این که، پرنسیپهای شهید بیش از همه در دستان شاگردانش مثله میشوند. قصد این نوشته تأکید بر چند نکته مرکزی در جنبش فدایی است که امروز بیش از هر زمان دیگری رنگ باخته است.
علل سوتفاهم
در سالهای اخیر برخی از فدائیان کوشیدهاند تا به دیگران بقبولانند که مشی مسلحانه فقط یکی از ویژگیهای فدائیان بوده و نه«جوهر و ذات ان». این تلاش تاکنون به ثمر ننشسته است و بسیاری نام فدایی را با اسلحه پیوند میدهند. دلایل متفاوتی برای چنین تداعی وجود دارد که برخی از انها در اینجا برشمرده میشوند.
اول، نام؛ نام فدایی نه در تاریخ معاصر ایران بلکه از قرن پنجم به بعد با قتلهای سیاسی پیوند خورده است به طوری که حتی دانشنامه بریتانیکا آن را اصطلاحی فارسی و عربی میداند برای توصیف یک گروه مذهبی یا ملی که حاضر به از جان گذشتگی برای رسیدن به اهداف خود است. اولین و معروفترین آنها فدائیان اسماعیلی ـحشاشینها-بودند؛ گروهی از اسماعیلیان نزاری که معمولاً با خنجر مخالفین خود را به قتل میرساندند. پس از آن نوبت به فدائیان در انقلاب مشروطه، فدائیان ارمنی، فدائیان فرقه اذربایجان رسید که در آزادی مبارزه میکردند. فداییان اسلام گروه سیاسی دیگری بود که در راه اهداف اسلامی ، ترور مخالفین خود را پیشه نمود. پدیده فدایی در کشورهای دیگر خاورمیانه نیز پدیده آشنایی است. در مصر گروههای فدایی بر علیه نیروهای انگلیسی میجنگیدند و گروههای فدایی در فلسطین و لبنان در مبارزه با اسرائیل. حتی فدائیان صدام نیز وجود داشتند. اهداف برخی از این گروهها انقلابی و برخی کاملاً ارتجاعی بود، اما اسلحه وجه مشترک تمام انان محسوب میشد. از این رو، اگر چه برخی تغییر مشی فدائیان (اکثریت) را پذیرفتهاند، اما ذهنیت قدیم در مورد پیوند جنبش فدایی و اسلحه باقی است.
دوم، فدائیان اکثریت به هنگام «نقد» مشی مسلحانه که در حد جزوه «پاسخ به رفیق اشرف دهقانی» باقی ماند ، بنابر هدف جزوه، بر اهمیت سلاح تأکید زیادی نمود.
سوم، به خاطر نزدیکی جناح اکثریت به حزب توده، تأکید بر عناصری به جز ایثار و فداکاری، موجب مشکلات عدیدهای برای رهبری جدید میگشت.
چهارم، درک درست و جامعی از زمینههای شکلگیری سازمان وجود نداشت و بویژه با تغییر مشی در اکثریت، خوب و بد یکجا به دور انداخته شد.
پنجم، رقبای سیاسی نیز به دلایل روشنی مایل بودند که سنت فدایی به مشی مسلحانه-که دفاع از آن در شرایط امروز کار سختی است- محدود شود.
فدائیان به عنوان یک جبهه وسیع، متشکل از دو گروه بزرگ با اشتراکات و اختلافات فراوان بودند، ضمناً برخی از زمینههای شکلگیری آنها نیز متفاوت بود. در نتیجه به دلیل این ناهمگونی، بررسی علل شکلگیری « راهی دیگر» و یا انتخاب مشی مسلحانه با توجه به کمبود منابع مکتوب، مشکل است. اینها نکاتی هستند که کسانی چون ناصر مهاجر بارها به آن اشاره نمودهاند.
در برخی از نوشتهها ی اخیر در مورد شکلگیری فدائیان بر عواملی چون «روح زمانه»، «جنبشهای انقلابی جهانی»، «دیکتاتوری و خفقان»، «شکست حزب توده»، و «شکست ۲۸ مرداد» تاکید میشود. همه این عوامل قطعاً در شکلگیری فدائیان نقش داشتند، اما مسأله اصلی تقدم و اهمیت این عوامل است. این نکتهای است که لازم است بر آن در این مقاله، مکث شود. در این نوشته فقط بر نظرات گروه اول فدائیان تکیه میشود.
مسأله مرکزی ضیاءظریفی
در برابر اینکه چرا فدائیان مبارزه مسلحانه را انتخاب کردهاند، برخی بر روح زمانه تکیه دارند. نکته مرکزی استدلال بر این قرار دارد که در شرایط خفقان رژیم و بیعملی احزاب قدیمی، رشد جنبش دانشجویی ، گسترش مبارزات ازادیبخش در جهان، جنبش ۶۸، بسته شدن همه راههای قانونی راه دیگری به جز نبرد مسلحانه باقی نمانده بود. این نگاه معتقد است که فدائیان اولین گروهی نبودند که به مبارزه مسلحانه دست زدند، بلکه به جز عشایر، گروههای دیگر سیاسی نیز، مشی مسلحانه را اختیار کردند. ضمناً ، اگرچه گروههای سیاسی وجود داشتند که خود دست به اسلحه نبردند، اما آنها مخالف جدی مشی مسلحانه نبودند و یا حداقل در ابتدای دهه چهل نبودند (مثلاً نگاه کنید به مقاله رادمنش در دنیا در حمایت از جنبش مسلحانه). بنا به این تئوری، واقعه سیاهکل ممکن بود در هر گوشهای از ایران آغاز شود. دارنده این قلم خود از جمله کسانی است که بر این تئوری، با تأکید بر عوامل داخلی باور داشته اما معتقد است که این استدلال به تنهایی پاسخگوی همه چیز نیست، از جمله نمیتواند پاسخ دهد چرا کسانی چون جزنی و ضیا ظریفی به این مشی پیوستند. آنها منتقد افرادی از سازمان انقلابی حزب توده بودند که تحت تأثیر انقلابات ازادیبخش جهان به مبارزه مسلحانه پرداختند. در این زمان گروههایی چون آرمان خلق شکل گرفتند که مشی مسلحانه را انتخاب کردند. چرا در این زمان، گروههایی چون بادرماینهوف اقبال کمتری در بسیاری از کشورهای اروپایی یافتند؟ گفته میشود (ویکیپدیا، مدخل فراکسیون ارتش سرخ) بادرماینهوف یا فراکسیون ارتش سرخ در طول فعالیت خود، مسئول قتل ۳۴ نفر بود و در طی این مدت ۲۷ نفر از اعضای آن در درگیری با پلیس، خودکشی، اعتصاب غذا و بیماری جان خود را از دست دادند. چرا در ایران که قربانیان اصلی چریکهای فدایی بودند (۱۸۰حدود نفر در مقابل ۲۰ ) این مبارزه ادامه یافت؟ چرا مارکسیستی چون بیژن جزنی که حتی ترورهای سیاسی دوران مشروطیت را نامناسب میخواند، دست به ایجاد گروهی برای مبارزه مسلحانه زد؟
مسأله زمانی بغرنجتر میشود که در برخی از آثار بیژن جزنی ، کم و بیش از عوامل بالا نام برده میشود، با این حال او قبل از هر چیز تأکید بر شکست ۲۸ مرداد دارد. مثلاً او در جزوه «گروه جزنی-ظریفی پیشتاز مبارزه مسلحانه ایران» به طور مختصر دلایل انتخاب مشی مسلحانه را چنین میشمرد: «شکست ۲۸ مرداد، اختناق سالهای پس از ان، شکست فعالیتهای پراکنده مخفی قبل از سال ۳۹ و سرانجام ناکامی مبارزات علنی و شکست جبهه ملی دوم و نیروهای پیرامون آن زمینه لازم برای پذیرفتن مشی قهرامیز را ایجاد کرده بود. جنبشهای انقلابی جهان و بخصوص انقلاب پیروزمند کوبا در چنین شرایطی بیش از حد توجه گروه را جلب کرده بود.» (جزنی، ۱۳۵۵ ، ص ۱۴) .او همین موضوع را به شکل مفصلتری در «مسائل جنبش ضداستعماری و ازادیبخش خلق ایران و عمدهترین وظایف کمونیستهای ایران در شرایط کنونی» تکرار میکند. اما اهمیت کودتای ۲۸ مرداد خود را به طور آشکارتری در نوشتههای ضیا ظریفی نشان میدهد. ضیا-ظریفی در آغاز نوشته خود «حزب توده و کودتای ۲۸ مرداد» چنین میگوید: «بنیانگذار فلسفه علمی آموزش میدهد که: «مسئله تاریخ از تاریخ مسأله جداییناپذیر است« بنابراین مسائل تاریخ جامعه ایرانی که حل آنها اکنون از اهم وظایف ترقیخواهان ایران است، از ریشههای تاریخی این مسائل غیرقابل تفکیک است و تنها از طریق چنین برخوردی است که ترقیخواهان میتوانند بدون انحراف و اشتباه، به جریان راهگشایی و حرکت برای انجام رسالتی که به عهده دارند همه جانبه مدد رسانند. به نظر ما ریشههای تاریخی یک سری از مسائل مهمی که اکنون جامعه ایرانی با آن روبروست از واقعهی کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد نشأت میگیرد. بنابراین، تحلیل درست این واقعه، علل پیروزی کودتا و علل شکست نهضت اهمیت بسیار زیادی برای برخورد صحیح با مسائل کنونی دارد.» (ضیا-ظریفی، ۱۳۵۸، ص ۵) ضیاء ظریفی مجدداً در آخرین جمله نوشته خود بر اهمیت کودتا تأکید میکند : «چنین است شمایی از تاریخ مسئلهای که مسائل تاریخی عظیمی بوجود آورده است» (همانجا، ص ۳۵).
حال اگر کودتای ۲۸ مرداد مادر همه مشکلات پیش روی انقلابیون بود، تحلیل این واقعه چه راه حلی را پیش روی انقلابیون میگذاشت؟
ضیاء ظریفی ضمن بررسی حوادث قبل و بعد از کودتا بر چند نکته تأکید دارد که برخی از آنها برای این نوشته اهمیت چندانی ندارند و میتوان آنها را ناگفته گذاشت. او بر اشتباهات حزب تا قبل از حوادث سی تیر انگشت میگذارد، معتقد است که حزب توده – به عنوان نماینده طبقه کارگر ایران-در برخورد با مصدق از مواضع م-ل عدول کرد اما با طرح تشکیل جبهه واحد ملی و «تصریح سریع موضع حزب نسبت به دکتر مصدق« توانست «درخشانترین عمل سیاسی رهبری حزب در تمام مدت حیاتش» را رقم زند (همانجا، ص ۱۲) .حزب این جبهه را نه در حرف بلکه «عملا در خیابانهای تهران و شهرهای « دیگر تشکیل داد و منتظر پاسخ جبهه ملی نشد. (همانجا). مصدق برای اولین بار در نطق رادیویی خود اختلاف خود با شاه و دربار را در شعار «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» را فرموله نمود. (ص ۱۴) .حزب توده با توجه به امکاناتی که داشت از کودتا اطلاع داشت و در روزنامههای «بسوی اینده» و «شهباز» «هشدار میداد که آماده است کودتا را به ضد کودتا تبدیل کند.» (ص ۱۵) .در ۲۴ مرداد در روزنامه پر فروش خود، «بسوی اینده» «با درشتترین حروف ممکن» چاپی نوشت که «صد هزار کارگر آبادانی امادهاند تا کودتا را به ضد کودتا تبدیل کنند»» (ص ۱۶) اما در عمل «نیروهای ملی و ضد استعماری نه در یک نبرد و نه حتی در یک عقبنشینی منظم و حسابشده بلکه دست بسته و در پهنهی هزیمت به چنگ دشمن افتادند.» (ص ۱۷).
او از حزب به خاطر ، شعار برقراری «جمهوری دمکراتیک ایران» ، و سپردن ابتکار عمل به بورژوازی ملی در لحظاتی که آن، هم از سوی سلطنت و هم طبقه کارگر احساس خطر میکند، انتقاد میکند. اما مهمتر اینکه، حزب همانطور که خود اعلام کرده بود «و همه نیروهای سیاسی جامعه نیز انتظار داشتند، برای تبدیل کودتا به ضد کودتا اقدام کند و به مقابله مسلحانه علیه توطئه مسلحانه ارتجاع و امپریالیسم برخیزد» (ص ۲۰) ، کاری که انجام نداد.
آنگاه ضیا ظریفی چنین نتیجه میگیرد: «به نظر ما موقعیت عینی و ذهنی جامعه ایران در استانه ۲۸ مرداد آماده برای مقابله بمثل حزب، یعنی مقابله مسلحانه علیه توطئه مسلحانه ارتجاع و امپریالیسم بود.« (ص ۲۰) او به خوبی آگاه است آغاز یک جنگ بدون آمادگی اخلاقی و سازمانی ممکن نیست اما تأکید دارد که «تودههای وسیع مردم علیه امپریالیسم از نظر اخلاقی و سازمانی بسیج شده بودند.» (ص ۲۱) بسیاری از طرفداران جبهه ملی به اکثر شعارهای حزب توده سمپاتی داشتند، طبقه کارگر شهری کم و بیش آگاهی طبقاتی پیدا کرده بود و آماده جانبازی بود. طبقه دهقان اگر چه طرفدار انقلاب نبود، اما دران شرایط موضع ضد انقلابی نیز نداشت. (همانجا). وی سپس بر نقش احتمالی سازمان نظامی حزب تأکید میکند.
اما آیا مقابله مسلحانه از نظر ملی و بینالمللی قابل قبول بود؟ پاسخ او مثبت است. «مقابله مسلحانه با کودتای ضد انقلابی به مثابه عکسالعمل حزب در مقابل ضد انقلاب تلقی میشد و مسئولیت شروع جنگ داخلی از نظر ملی و بینالمللی بر عهدهی نیروهای ارتجاع میافتاد و این امر مهمی است که نیروهای انقلابی هرگز نباید آن را فراموش کنند زیرا از نظر سیاسی تأثیر مهمی در اثبات حقانیت امر انقلاب و منزوی ساختن اخلاقی دشمن داشت. (همانجا ص ۲۲) و نتیجه نهایی او در مورد کوتاهی رهبری حزب در انجام وظایفش : «این چنین بود موقعیت عینی و ذهنی در استانه ۲۸ مرداد که ما بر اساس آن عدم مقابله مسلحانه حزب را در مقابل کودتا به عنوان عدم انجام وظیفه انقلابی تلقی میکنیم.» (همانجا ص ۲۳) او استدلال رهبری حزب در مورد مراجعه به مصدق و تعلل او در مورد مقاومت مسلحانه را توجیه قلمداد میکند و نتیجه میگیرد مراجعه حزب به مصدق برای مقابله مسلحانه به معنی اثبات پذیرش «اصل اقدام و مقابله مسلحانه از طرف حزب» بود و سپس نتیجه میگیرد که چگونه حزب در شرایط حمله ارتجاع و امپریالیسم تصمیم خود را موکول به پذیرش مصدق میکند؟ «کدام منطق به یک «حزب انقلابی کارگری» اجازه میدهد که اقدام مسلحانه انقلابی بر علیه یک توطئه مسلحانه ضد انقلاب را موکول به نظر و شرکت رهبری بورژوازی نماید؟» (ص ۲۸)
بنابراین کسانی چون ضیا ظریفی ضرورت مبارزه مسلحانه را قبل از هر چیز از تجربه زندگی خود دریافته بودند. او در نوشته دیگربه نام «چه میگفتم؟« بر این نکته دوباره تأکید دارد. وی در زندان سعی میکند به کارنامه خود نظری افکند. مقاله اینگونه آغاز میشود «چه میگفتم؟ چه تزی مرا به اینجا کشانید؟ آیا یک عده جوان مخبط بیبرنامه و تئوری بودیم که جویای نام بودیم و سرانجام در درون زندان باید روزگار بگذرانیم؟» (ابوالحسن ضیاء ظریفی، ۱۳۸۱، ص ۲۵۱) او در این نوشته -که حتی مرگ خود در زندان را در ان حدس میزند- سعی میکند به طور کوتاه به پرسشهای بالا پاسخ دهد: «این مختصر را من برای آنکه بماند و شاید روزی نیاز به آن باشد که عدهای بدانند من چه میگفتم مینویسم زیرا همیشه این احتمال وجود دارد که از زندانها یکسره روانه گورستان شوم.» (همانجا). او با تأکید بر دوره جدید حاکمیت پس از ۲۸ مرداد، بر تفاوت سلطنت شاه قبل و بعد از کودتا تأکید دارد. حاکمیتی که مشروعیتش را از دست داده و مهمترین خصوصیات آن عبارت بود از «شیوه استبدادی حکومت در داخل، ضد ملی و ضد دمکراتیک بودن، وابستگی …» او دوباره به مسأله حزب توده برمیگردد «در ۲۸ مرداد [حزب توده ایران] یک فرصت بزرگ تاریخی را برای شروع موفقیتآمیز انقلاب از دست داد، …تمامی جامعه از هر اقدامی در سرکوب کودتا پشتیبانی میکردند و این اقدام منطبق با خواست و ارزوهایشان بود [و حتی] ارتجاع و امپریالیسم مبتکر کودتا چنین انتظاری داشت…همه شرایط عینی و ذهنی برای اقدام متناسب با کودتا یعنی حمله قهرامیز و مسلحانه به آن آماده بود.» (همانجا ص ۲۵۳) .از نظر ضیاء ظریفی عدم اقدام حزب منجر به فروکش کردن شور انقلابی تودهها، از دست دادن موقعیت کسب رهبری نهضت ضد استعماری، متلاشی شدن حزب طبقه کارگر و پراکندگی نیروهای نهضت ملی شد. همه این عوامل موجب گشت که مسائل ناخواستهای در برابر انقلابیون بعدی گذاشته شود، به طوریکه اکنون انان ناچارند «راههای غلبه بر آنها را با صداقت و گذشت و فداکاری » بیابند. (همانجا، صص ۲۵۱۰۲۵۴).
بنابراین پس از کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب مسلحانه نهضت ملی ایران، این پرسش در مقابل انقلابیون ایران قرار گرفت: آیا پس از کودتای ۱۳۳۲ امکان گذار به یک حکومت دموکراتیک از طریق مسالمتامیز وجود دارد؟ آیا تجربه پنجاه سال اخیر از زمان مشروطیت به بعد، امید به پیروزی یک مبارزه مسالمتامیز را در دل روشن نگه میدارد؟ پاسخی که ضیاء ظریفی به این پرسش داد، منفی بود. از نظر اوبا از دست رفتن شرایط مساعد سال ۳۲، انقلابیون میبایستی از نقطه صفر شروع میکردند. سرکوب نیمچه ازادیهای اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل مجدداً فرضیات قبلی را ثابت میکردند. از نظر او زمانی که «رژیم …هر گونه صدای مخالف را ..خفه میکند و حتی طاقت تیپهای شناختهشدهای مثل امینیها و بقاییها را هم ندارد چه راهی در مقابل نهضت قرار دارد»؟ «راه قهرامیز…من طرفدار این راه هستم.» (همانجا ص ۲۶۶ ).
جزنی و مسأله ترور
جزنی در کتاب «انقلاب مشروطیت ایران، نیروها و هدفها» که رساله پایاننامه تحصیلی او و از معدود نوشتههای جزنی است که در خارج از زندان نوشته شده است (رساله او در ساله ۱۳۴۱ به پایان رسید اما تقریباً نیم قرن بعد منتشر شد)، توجه خاصی به روشهای انقلابیها و ضدانقلابیها میکند. از آنجا که انقلاب مشروطیت در دوره اول یک انقلاب مسالمتامیز بود که در پی مقاومت ضدانقلاب به یک قیام مسلحانه فرا روئید و بخش مهمی از مبارزات اخیر مردم ایران را تشکیل میدهد، توجه به آن بسیار مهم بود. اهمیت انقلاب مشروطه برای جزنی چنان بود که میگفت، «اظهار نظر در وقایع و قضایای سیاسی و اجتماعی معاصر بدون تحلیل جریان این انقلاب در معرض خطا قرار دارد.» (جزنی، ۱۳۸۸، ص ۱۷) او خود در مقدمه کتاب معترف است که هدف اولیه نوشته، بررسی دو موضوع یعنی نیروهای نهضت و اهداف آن بود اما در پاسخ به این دو مسأله مجبور به بررسی «روش مبارزه» نیز گشته بود. (همانجا، ص ۱۸)
جزنی در نوشته خود، مبارزه انقلابیون را در دو بخش «مبارزه مسالمتجویانه» و «مبارزه قاطع و انقلابی علیه ارتجاع» تقسیم میکند. در بخش مبارزه مسالمتامیز روشهای مبارزه چون «استفاده از مجالس مذهبی»، «بستنشینی»، «استفاده از تضادهای بیگانگان» و توسل به عوامل خارجی و مذاکرات میپردازد. بنا به گفته وی، از آنجا که انقلاب به شکل بسیار آرام و « تحت رهبری» بخشی از روحانیت پیش رفت، روشهای مسالمتامیز مثل بستنشینی و یا استفاده از حمایت انگلیس، مذاکره با دربار در مبارزه نقش اصلی را ایفا میکردند. اکثر نمایندگان مجلس اول از اصلاحطلبان محافظهکار بودند. و «در طی این دوره روش مبارزه تبلیغ بر منابر، اعتراض علما، تحصن عبدالعظیم، مهاجرت قم، تحصن سفارت انگلیس،.. تعطیل بازار و به راه انداختن دستجات تعزیه در ماجرای مسجد جامع بوده است.» (همانجا، ص ۲۶۷) با همه این احوال، شاه این نهضت آرام را برنتافت و مقاومت شاه و طرفدارانش در مقابل خواستههای معتدل نیز افزایش یافت. بسیاری از نمایندگان دم از سازش میزدند و میگفتند « ما همیشه با مظلومی قدم زده حقوق مشروعه خود را طلب نمودهایم و هیچوقت راضی به انقلاب و اغتشاش نیستیم» (همانجا، ص ۲۶۹) با این وجود، «شاه نقشه ختم مشروطیت را در دست اجرا داشت» (همانجا) و در نهایت شاه مجلس را به توپ بست!
بنا به نوشته جزنی، زمانی که «نهضت ملی جنبه محافظهکارانه داشت»، «نیروها دور از روحیه انقلابی بودند» و روشهای مبارزه نیز محافظهکارانه بودند. کودتا نشان داد که با پیشرفت انقلاب نیروهای محافظهکار و انگلیس از صف هواداران آن جدا شدند. شاه مجلس را به توپ بست و «رهبران به جای آمادگی در مقابل خطر ارتجاع دل به کمک بیگانگان خوش کرده بودند.» (همانجا، ص ۲۶۳) «.ضعف نیروهای انقلابی موجب تسلط عناصر مرتجع در راس نهضت میشود و این عناصر که نمیتوانند جنبش را هر چه عمیقتر و وسیعتر استقبال کنند، در مبارزه به « روشهای محافظهکارانه متشبث میشوند.» (همانجا، ص ۲۶۵).
بنابراین جزنی معتقد است «روشهای سازشکارانه» -روشهایی که او از آنها به عنوان روشهای مسالمتامیز نیز یاد میکند- روشهایی بودند که رهبران محافظهکار از آنها استفاده میکردند، در مقابل نیروهای انقلابی مایل بودند روشهای قاطع مبارزه را پیش گیرند. اما «مبارزه قاطع و انقلابی» چه بود؟ فقط مبارزه مسلحانه؟ نه . جزنی در این مورد صریحاً میگوید «منظور از مبارزه قاطع و انقلابی فقط قیام مسلحانه نمیباشد بلکه مبارزه در دوران صلح هم میتواند قاطع و یا توأم با سازشکاری باشد.در مبارزه قاطع دوره صلح بین نیروهای خلق و ارتجاع، مبارزه بیامان ادامه دارد…در چنین مبارزهای مردم نقش سیاهی لشکر ندارند و با حذف ایشان چیزی از مبارزه نخواهد ماند.» (همانجا، صص ۲۷۲-۲۷۱ ) او معتقد است که نیروهای محافظهکار نمیتوانند مبارزه قاطع را پیش ببرند، چنانچه در دوره اول مبارزه در انقلاب مشروطه به خاطر رهبری روحانیت، مبارزه سازشکارانه روش اصلی مبارزه بود. وی در مقابل، برای روشهای قاطع سه ویژگی در نظر میگیرد: اول، در این نوع مبارزه مردم نقش اصلی را دارند دوم ، بیایمانی «نسبت به دشمن» ، سوم، مبارزه مستمر نه فقط با نیروهای ضدانقلاب بلکه علیه اقدامات ضدانقلابی در درون صفوف نهضت. انجمنهایی چون انجمن تبریز، انجمنهای متعددی در تهران و شهرستانها از جمله نیروهایی بودند که این شیوه مبارزه را پیش بردند.
البته جزنی هیچگاه خود را در مقابل این پرسش قرار نمیدهد که تا چه مدت مردم بایستی در صحنه اصلی مبارزه حضور داشته باشند؟ هر جنبش انقلابی مردمی یک آغاز و انتها دارد. آنها نمیتوانند برای همیشه در صحنه حضور داشته باشند. پس از چندی، گذار از مبارزه به زندگی عادی حتمی است. نکته دیگر آنکه او معتقد است که سرانجام و اوج مبارزه انقلابی، قیام مسلحانه خواهد بود. (همانجا، ص ۲۷۲) .یکی از درسهای مهم این بود که پس از انهدام مجلس، انجمن تبریز و انجمنهای مشابه توانستند با مقاومت مسلحانه خود ارتجاع را وادار به عقبنشینی کنند.
جزنی تحریم کالاهای خارجی را یک «مبارزه منفی» قلمداد میکرد اما عنوان میکند «با توجه به نفوذ بیگانگان در ایران و وسعت میدان تحریم، استفاده از این وسیله نیز تحت عنوان مبارزه قاطع قرار دادم.» (همانجا، ص ۲۷۶) .بنابراین هر اقدامی که فقط جنبه نمادین نداشته باشد و بر نیروی مقابل تأثیر زیادی داشته باشد و تودههای مردم را درگیر مسأله نماید را میتوان در زمره مبارزات قاطع قرار داد.
اما شاید مهمترین مشغله فکری جزنی نقش و اهمیت ترورهای سیاسی در دوران انقلاب مشروطه بود. او ضمن بررسی چهار ترور در دوران قاجار چنین نتیجه میگیرد «..اولین ترور قتل ناصرالدین شاه به دست میرزا رضا کرمانی است. بررسی نتایج ترور شاه آشکار میسازد که برخلاف نظر کسانی که ترور را یک وسیله قطعی در انقلاب میدانند این وسیله نمیتواند در پیشبرد انقلاب اثر قابل توجهی بگذارد. ترورهای دیگری که طی انقلاب به عمل آمده است مانند ترور اتابک (میرزا علی اصغر خان امینالسلطان) و ترور قوامالملک و سوقصد به محمد علی شاه در اغلب موارد [چیزی] جز نتایج منفی برای انقلاب نداشته است.» (همانجا صص ۲۷۷-۲۷۶) دلیل او هم مانند همه مارکسیستهای دیگر است: «انقلاب جریانی است اجتماعی و طبقاتی و پیروزی آن واژگونی یک سیستم و برقراری سیستم اجتماعی و اقتصادی نوینی است. بنابراین ترور که مقاصد فردی و شخصی را هدف قرار میدهد نمیتواند موجب تغییرات اساسی شود. اغلب آنچه موجب سوءتفاهم گردیده و ارج ترور را افزون میسازد این است که تحولات ضروری جامعه به حساب نتایج یک ترور گذاشته میشود.» (همانجا، ص ۲۷۷) .او به خوبی آگاه است که حیدر عمو اوغلی متهم به مشارکت در ترور اتابک و محمدعلی شاه بود، با این حال معتقد است که سوءقصد به محمدعلی شاه، بهانه تجاوز علنی به مجلس را ایجاد کرد.او ترورهای درون نیروهای انقلاب، چون ترور بهبهانی و محمدعلی خان تربیت را با قاطعیت بیشتری محکوم نموده و آنها را «نموداری از انحراف و عدم کامیابی انقلاب ایران» میشمرد. (همانجا، ص ۲۷۹).
بحث در مورد ترورهای سیاسی یکی از موضوعات بازجوییهای جزنی در سال ۱۳۴۶ بود. او در بازجوییهای خود، مجدداً ترور مقامات عالیه کشوری را روشی بینتیجه و برای «جنبش مضر» میخواند. بنا به گفته او، در کشورهایی چون کوبا، ویتنام و چین، با وجود جنگ مسلحانه طولانی انقلابیون هیچگاه در فکر ترور رجال سیاسی نبودند. وی در مخالفت با ترور رجال سیاسی دو عامل را برمیشمرد: «اگر این رجال در راس حکومتی قرار دارند که مورد قبول مردم نیست و برعکس مورد تنفر مردم است، نابود کردن آنها عملی بیهوده و بینتیجه است و اگر جنبش در مرحله نطفهای است، و به اصطلاح آگاهی عمومی مردم در سطحی است که این رجال هنوز مورد قبول مردم هستند و یا مردم به طور فعال مخالف آنها نیستند در این صورت به دلیل ضعف از جانشینی و عدم هماهنگی مردم این عمل نتیجه مثبتی برای سازمانهایی که در حالت نطفه هستند نداشته، ولی عکسالعمل منفی این عمل میتواند موجب نابودی چنین نطفههایی بشود.» (جزنی، ۱۳۹۷)
بنظر میرسد که جزنی ترورهای رجال سیاسی و اقتصادی را عملی مذموم میشمرد. او جنگ مسلحانه را مبارزه دو نیروی نظامی در نظر میگرفت و از این رو مجازات برخی از نیروهای نظامی را ادامه همان جنگ قلمداد میکرد. در صورتی که کشتن کسی چون فاتح-با وجود نقشش در سرکوب کارگران- در این حوزه قرار نمیگرفت و از نظر او نامناسب بود.
جزنی در بازجوییهای خود در سال ۱۳۴۶ کمی در مورد پرسشهایی که در گروهاش بحث شده بود صحبت میکند. از جمله اینکه مبارزه عاجل آنها سوسیالیستی نبود. «در همان بحثهای ابتدایی همه موافق بودند که هدف و یا شعارهای مبارزه ما مسائل جنبش ملی است یعنی قائل به طرح شعارهای ایدئولوژیک نبودند و مبارزه را تا مرحله رسیدن به حاکمیت در کادر مبارزه در راه آزادی (دموکراسی) و مبارزه در راه قطع کامل نفوذ سیاسی-اقتصادی و نظامی استعمار (ضد استعماری) میشناختند.» (همانجا) اما مسأله مهمتر آن بود که چرا مبارزه قهرامیز؟ پاسخ او ابتدا در چهارچوب پاسخ استاندارد همه چریکهای دیگر است: زیرا در ایران «امکان مبارزه سیاسی و گسترش نهضت از طریق فعالیتهای عمومی داده نمیشود.» او صریحاً عنوان میکند که «راه قهرامیز در ایران یک راه صعبالعبور، طولانی و منقسم به مراحلی چند شناخته شده است.» (همانجا)مجددا از جزنی سؤال میشود که راه قهرامیز گروه بر پایه چه مبنای اصولی بوده است. در این قسمت او به نکتهای اشاره میکند که طی سالها کمتر کسی بدان توجه نمود. برای بسیاری راه مسلحانه فقط یک کپیبرداری از مبارزات ازادیبخش در سایر مناطق جهان، از کوبا و ویتنام گرفته تا الجزایر و فلسطین. اما او چنین پاسخ میدهد: »در مورد انتخاب راه قهرآمیز همانطور که توضیح دادم این انتخاب به این معنی بود که ضمن تائید وسائل و طرق مختلف آنچه موجب پیروزی خواهد شد نهایتاً و اساساً در جامعه ما نیروی قهریه است. رسیدن به این نتیجه برای من و شاید برای سایرین ناشی از استنتاج از فعالیتهای گذشتهای بود که در ایران انجام شده بود…ما در گذشته بارها دیدیم که در جایی که مبارزات سیاسی مردم به حدی میرسد که امکان دریافت حقوق ثابتی برای انها میکند و به اصطلاح به صورت یک نیروی سیاسی دائمی میخواهند در بیایند، دستگاه حاکمه با شدیدترین وضعی این فعالیتها و مبارزات را سرکوب میکند.»(همانجا) به عبارت دیگر، برخی از روشنفکران انقلابی با مطالعه و یا مشارکت در مبارزات ازادیبخش مردم ایران به این نتیجه رسیدند که به مجرد آنکه نیروهای دموکراتیک قدمی در راه استحقاق حقوق خود بر میدارند ، نیروهای ضدانقلابی با کودتا پاسخ آن را میدهند. در ایران در عرض نیم قرن سه کودتای موفق یکی در دوران سلطنت قاجار و دو کودتای دیگر در زمان خاندان پهلوی صورت گرفت. در یک کودتا روسها، در دو کودتا انگلیسیها و در آخرین آنها امریکاییها مشارکت داشتند. انگلیسیها رضاشاه را نیز از تخت شاهی خلع کردند. همه این اقدامهای نظامی که با مشارکت بخشهایی از حاکمیت و همیاری نیروهای خارجی صورت گرفت، تجربه تلخی برای مردم ایران به شمار میرفت. آنها نمیتوانستند این واقعیتهای تلخ تاریخی را نادیده بگیرند و به مبارزات خود به همان شیوه سابق ادامه دهند، تو گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است. از نظر این انقلابیون پس از کودتای ۳۲ حکومت شاه مشروعیتی نداشت. این همان نتیجهای است که یک دهه بعد اکثریت مردم ایران نیز رسما آن را با صدای بلند به همه جهانیان اعلام کردند.
او در مهمترین نوشته خود، نبرد با دیکتاتوری باز به این مسأله به گونه دیگری اشاره میکند:«…ضرورت مبارزه مسلحانه در دهه اخیر یعنی پس از رفرم و استقرار سیستم سرمایهداری وابسته به وجود نیامده بلکه از انقلاب مشروطیت به بعد، در دورههای معینی این ضرورت وجود داشته و البته اشکال متفاوتی از مبارزه مسلحانه در هر دوره میبایست مورد استفاده قرار میگرفته است. میدانیم که نه تنها ماههای اول پس از کودتا بلکه در سالهای بین ۳۲ تا ۳۹ که دیکتاتوری رژیم تحکیم شده و تمام پیروزیهای مردم پایمال ارتجاع و امپریالیسم گشت، نیز نیرویی بوجود نیامد که علیه رژیم دست به اعمال قهرآمیز بزند.»(جزنی،۱۳۵۸ ، صص ۴۷-۴۶)
اگر در طول تاریخ معاصر چند بار زمینههای مناسب مبارزه مسلحانه شکل گرفته بود، مناسبترین زمان چنین اقدامی کی بود؟ او در نوشته یاد شده همچون ضیا-ظریفی پاسخ میدهد «که چشمگیرترین [لحظه مناسب برای] آن در سال ۳۲ در روزها و ماههای نخست پس از کودتای ۲۸ مرداد» بود (همانجا، صص ۴۶-۴۶ ) .از نظر جزنی در این شرایط، آغاز جنگ مسلحانه در دفاع از نتایج جنبش، هم از نظر مردم، هم احزاب سیاسی و هم بینالمللی کاملاً قابل فهم بود و میتوانست نیروهای وسیعی را به مبارزه بکشاند.
اما چرا مبارزه مسلحانه پس از حوادث ۴۲ دوباره ضرورت یافت؟ از نظر جزنی ، با باز شدن فضای سیاسی در سالهای ۴۲-۳۹ مبارزه مسلحانه مشروعیت خود را از دست داد. پس از بسته شدن فضای سیاسی و تلاش شاه برای قلع و قمع کردن همه نیروهای سیاسی، حتی کسانی چون امینی و طرفدارانش بار دیگر نشان داد که «بازگشت» دیکتاتوری شاه یک پدیده دائمی بود. از این رو بر خلاف نظر عدهای که ضرورت مبارزه مسلحانه را از ساختار اقتصادی-سیاسی و وابستگی نتیجه میگرفتند، او چنین عاملی را قطعی تلقی نمیکرد. او برخلاف تبلیغ عدهای، صریحاً اعلام میکند «رفرم ارضی گرچه مقارن با آغاز گرایش به مبارزه مسلحانه است ولی نقش مستقیمی در ضروری ساختن این مبارزه نداشت»(همانجا). با وجود آنکه شرایط شروع مبارزه در دهه چهل نسبت به سال ۳۲ نامناسبتر بود، اما بار دیگر رژیم شاه نشان داد که «حکومت تمام قوانین موجود را که خود ظاهراً به موجب آن عمل میکند برای حفظ سلطه خود زیر پا میگذارد.»(همانجا) اگر در کودتای ۳۲ «دیو» کمونیسم و حزب توده وجود داشت، در سال ۴۲ جبهه مخالفین شامل همه طبقات و اقشار اجتماعی منهای دسته کوچکی از طرفداران شاه گشت. مردم به خوبی وسعت سرکوب را درک میکردند و از نظر اخلاقی نمیتوانستند طرفدار رژیم شاه باشند. جنگ مسلحانه فقط یک جنگ نظامی نیست، بلکه یک نزاع اخلاقی نیز است.
از این رو، جزنی و یارانش بنا به تجربه و با تکیه به مبارزات مردم ایران، ضرورت مبارزه مسلحانه را «استنتاج » نمودند و نه با خواندن چند کتاب از انقلابیون کوبا و ویتنام. این کاریکاتوری که در بسیاری از نوشتهها اعم از پژوهشگر، فدایی یا ضد فدایی از چگونگی اتخاذ مشی مسلحانه توسط فدائیان، به ویژه گروه اول ترسیم میشود، ربطی به واقعیت ندارد. متأسفانه اطلاعات ما از گروه دوم بسیار اندک است و نمیتوان با قاطعیت در مورد آنها قضاوت کرد اما ما میدانیم که گروه تبریز مطالعات زیادی در مورد تاریخ مبارزات مردم ایران و مشروطه داشت. در هر حال آنچه که برای گروه جزنی-ظریفی در کوبا اتفاق افتاد تائیدی بود بر استنتاجاتی که کم و بیش از تاریخ مبارزات مردم ایران اتخاذ شده بود.
ملکی
برخی از مورخین و محققین ایران با این استنتاج موافق نیستند. همایون کاتوزیان در مصاحبهای با دو ماهنامه اندیشه پویا در برابر این پرسش : «ایا تئوریسینهای جنگ مسلحانه در ایران، تحلیل و ارزیابی و جمعبندی از حرکات مسلحانه انجام شده در قبل، مثلاً در دوره مشروطه داشتند؟« چنین پاسخ میدهد: «مبارزه مسلحانه دهه چهل و پنجاه که نه فقط فداییان بلکه مجاهدین نیز کم و بیش در آن دخیل و شریک بودند، ارتباطی با انقلاب مشروطه نداشت. انقلاب مشروطه یک انقلاب ملی بود…حال آنکه کوششهای مسلحانه دهه چهل و پنجاه به شیوه چریکی …و حربه اصلی آن ترور بود. و اگر بخواهیم در مراحل اول الگویی برای آن قائل شویم نه انقلاب مشروطه بلکه همان انقلاب کوبا مناسب است.« (کاتوزیان، ۱۳۹۳)
با این حال برخورد کاتوزیان با «جوانان رُمانتیک» چریک که «به خاطر انقلاب کوبا و الجزایر خواب انقلاب و بهشت بعد از انقلاب را میدیدند» نسبت به برخی از رهبران سابق فدایی منصفانهتر است و معتقد است ««نظام شاهنشاهی» و حکومت استبدادی [مبارزه مسلحانه]..را تقریباً اجتنابناپذیر کرده بود.» (همانجا). دلایلی که او مطرح میکند چیزی بیشتر از دلایل مطرح شده توسط برخی از فدائیان مثلاً جزنی نیست. جزنی گذار نظام از یک دیکتاتوری به «استبداد مطلقه سلطنتی» (بعدها دیکتاتوری شاه) را ترسیم میکند، کاتوزیان نیز بین دیکتاتوری و استبداد تفاوت قائل است و رژیم شاه را استبدادی میداند. جزنی معتقد بود که شاه فقط رهبران جنبش طبقه کارگر را سرکوب نمیکرد، بلکه کوچکترین مخالفتی از سوی روحانیت، بورژوازی، خردهبورژوازی، حتی کسانی چون امینی را تحمل نکرد. کاتوزیان نیز میگوید در آن زمان، «سیاست ملغی و حوزه سیاست تعطیل شد.» خلیل ملکی پس از آزادی از زندان «عملا در محاصره سازمان امنیت قرار داشت و نمیتوانست از جایش تکان بخورد.» (همانجا)
انتقاد او از فدائیان، عدم توجه به استقلال دولت، نقش نفت و ترسیم حکومت شاه چون «سگ زنجیری امپریالیسم» است. اما همه اینها، انتقاداتی است که جزنی در آثار خود نزدیک به نیم قرن پیش مطرح ساخته بود. با این حال کاتوزیان در مصاحبه عنوان میکند که مبارزه مسلحانه باعث افزایش «سرکوب و اختناق» شد. به عبارتی، او فراموش میکند که خود چند سطر قبلتر در مصاحبه عنوان کرده بود شاه نه فقط بازرگان و ملکی بلکه کسانی چون امینی را برنتافت. جنبش مسلحانه زمانی که از نظر او «سیاست ملغی شده بود» آغاز شد. کاتوزیان در مصاحبه از جمله میگوید: «بعضیها اظهار تأسف کردهاند که پس از انقلاب سفید پیشرفت سیاسی نشد نکته را عوضی گرفتهاند. اصلاً سیاستی باقی نماند. …شاه افرادی مانند مهندس بازرگان و خلیل ملکی را که در خانهشان جلسه گفت و گو تشکیل میدادند و گاه گاه اعلامیهای در دفاع از آزادی منتشر میکردند گرفت و به اتهام «قیام بر ضد سلطنت مشروطه» محاکمه نظامی کرد.» (همانجا)
قضاوت کاتوزیان از آنجا اهمیت دارد که عدهای از فدائیان سابق معتقدند که طرفداران خلیل ملکی در ان زمان بهترین سیاست ممکن را در پیش گرفته بودند. اما آنها چند نکته را فراموش میکنند.
اول، جامعه سوسیالیستها از قیام خرداد ۱۳۴۲ حمایت کرد. بنا بر اسناد ساواک سه اعلامیه در تاریخهای ۲۳ خرداد، ۳۰ تیر و ۸ آبان ۱۳۴۲ در دفاع از قیام پانزدهم خرداد صادر نمود. (طوقی، ۱۳۹۵،ص ۱۲۵) .بنا به نوشته مرکز اسناد تاریخی خلیل ملکی از قیام طرفداری کرد و گفت « هر دسته و جمعیتی که باعث تضعیف دستگاه دیکتاتوری و جامعه باشد جامعه با آن موافق است، حتی اگر این دسته و جمعیت یک دولت خارجی مثل مصر باشد و بدین ترتیب با روحانیون نیز به استثنای آن قسمت از عوامل و اعمال ارتجاعی آنها که افکار را از حقیقتبینی منحرف میسازد، موافق است( اسناد، ۱۳۹۷) .در اثر انتشار آخرین اعلامیه جامعه سوسیالیستها در دفاع از قیام ۱۵ خرداد، دو نفر از اعضای هیئت اجرائیه به اسامی منوچهر صفا و عباس عاقلیزاده دستگیر و به سه سال حبس مجرد محکوم شدند. پس از چندی جامعه سوسیالیستها از حزب توده، نهضت آزادی و سوسیالیستهای جبهه ملی برای تشکیل یک جبهه متحد دعوت به عمل اورد. بزودی ملکی و سه نفر دیگر به اتهام اخلال در امنیت ملی دستگیر شدند. ملکی به سه سال حبس تادیبی محکوم شد.
دوم، ملکی در طی سالیان عمر خود دو بار با شاه ملاقات کرد. بار اول پس از کودتای ۳۲ .به همین خاطر رهبران جبهه ملی از پذیرش جامعه سوسیالیستها به جبهه ملی دوم سر باز زدند. خلیل ملکی اعتقاد داشت که حضور شاه و سلطنت مایه ثبات و استقلال کشور است. دفاع خلیل ملکی در دادگاه، حمله به حزب توده و دفاع از شاه باعث شد که بسیاری بر علیه او موضع بگیرند. انتشار دفاعیات او در روزنامههای کشور با تحریفاتی به چاپ رسید. ملکی خود پیغام داد که حرفهای او تحریف شده است، اما بنا بر اسناد ساواک بسیاری از اعضای حزب خودش، جامعه سوسیالیستها ، نیز معتقد بودند که «مسلما ملکی حرفهایی زده و مسأله به این سادگی نمیتواند باشد.» (طوقی، ۱۳۹۵، ص ۱۲۹) جلال آل احمد سعی کرد از طریق مراجعه به اسدالله علم موجبات آزادی او را فراهم کند. مشکل اصلی ملکی این بود که او فکر میکرد پشت سرش به شاه دروغ گفته بودند و برای همین از طریق علم میخواست حرف خود را به شاه برساند، در حالی که شاه او را یک کمونیست چینی قلمداد میکرد و در جریان دستگیریش نیز بود. جلال آل احمد که متن دفاعیات او را داشت، آن را منتشر نکرد. چرا؟
سوم، تحلیل ملکی از حکومت چه در دهه سی و چهل آن بود که حکومت از دو بخش مترقی و ارتجاعی تقسیم شده بود و شاه در جناح مترقی قرار داشت. در همین زمان در جامعه سوسیالیستها اختلافات بالا گرفت. میرحسین سرشار طرفدار حرکت انقلابی و ضد رژیم و منوچهر صفا خواهان سکوت و مطالعه بیشتر جامعه شدند. ملکی خط دیگری داشت: «به نظر من باید با جناحهای مترقی و اقدامات مترقی رژیم همراهی کرد و با وارد شدن در گود واقعی سیاست سعی کرد رژیم را هر چه بیشتر در جاده ترقی و پیشرفت انداخت و نیروهای ارتجاعی و فئودال و سرمایهدار و دزد و دلال را تضعیف کرد» (مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۷ ) .با عفو ملکی توسط شاه-پس از سکته او در زندان-عده بیشتری به او مظنون شدند.
چهارم، جلال آل احمد عضو جامعه سوسیالیستها نبود اما نزدیکترین دوست ملکی حساب میشد. او برای آزادی ملکی تلاش زیادی کرد، با برتراند راسل تماس گرفت تا برای آزادی وی بکوشد. با این حال جلال آل احمد از معدود روشنفکرانی بود که از خمینی دفاع میکرد، «غربزدگی» را بر سر زبانها انداخت، هر چند که او هیچگاه خواهان حکومت روحانیون نبود. زمانی که ملکی در زندان بود، از طرف رهبری جامعه سوسیالیستها با آل احمد برای تجدید تشکیلات جامعه سوسیالیستها مذاکره شد. او ضمن رد پیشنهاد آنها گفت : «من به تشکیلات جامعه کاری ندارم…من فقط از نظر علاقمندی به ملکی اخیراً کارهایی کردهام و برای او هر کاری میکنم ولی در عین حال نمیخواهم عاقبتم مثل ملکی باشد. این روشنفکران لایق همین حکومتی هستند که دارند.» (اسناد، ۱۳۹۷)
به عبارت دیگر او در این دوران نه به جبهه ملی پذیرفته شد، نتوانست اعتماد شاه را جلب کند،و حتی موفق نشد در حزب کوچک خود، نظراتش را پیش ببرد. بسیاری به او مظنون بودند و این فقط شامل حزب توده نمیشد که از روز اول به طور ناجوانمردانه به او مهر «جاسوس» و «خائن» زده بود. او در میان جوانان نیز محبوبیتی نداشت. بیژن جزنی در تاریخ سی ساله با او به نادرستی برخورد میکند اما متاسفانه وی در قضاوتش نسبت به ملکی تنها نبود. او تا آخر عمر در صحنه مبارزه باقی ماند و بسیاری از اتهامات را به جان خرید که بایستی شهامت و پایداریش را ستود. در صحنه سیاسی کشور به عنوان یک سیاستمدار کارکشته باقی ماند و سعی نمود سیاست خود را پیش ببرد اما این به معنی آن نبود که سیاستهای او درست بودند. یکی از منتقدین او در آن زمان داریوش آشوری بود که بنا به گفته جلال آل احمد فکر میکرد:« گناه اصلی ملکی در این است سوسیالیسم را در دهان حکومت گذاشته »(طوقی، ۱۳۹۵، ص ۱۳۱).
درک او از جناح مترقی و ارتجاعی حتی بعد از کودتا در شرایطی که هیچکس برای شاه مشروعیتی قائل نبود پابرجا ماند.
بسیاری از کسانی که امروز طرفدار درستی مشی سیاسی ملکی در دوره پس از کودتا هستند، در زمره مخالفین جمهوری اسلامی قرار دارند و هر گونه سازشی با نظام ولایت فقیه را مذموم میشمرند. اکنون سیاستمدار معروف دیگری در جناح چپ وجود دارد که بیش از دو دهه اخیر تلاش دارد ملکی دیگری در صحنه سیاسی کنونی شود. هر چند او تفاوتهای زیادی با ملکی دارد، با این حال شباهتهایی بین سیاستهای این دو دیده میشود. او نیز معتقد به جناح مترقی و ارتجاعی در حکومت کنونی و خواهان تغییر رفتار ولی فقیه است. آیا آنها حاضرند از او حمایت کنند؟ آیا رفرمیسم بودن تحت هر شرایطی و به هر شکلی قابل قبول است؟
کوبا
پرسشی که به درستی مطرح میشود این است که انقلاب کوبا چه تأثیری بر گروه جزنی-ظریفی گذاشت؟ آیا واقعاً میتوان مدعی شد که بر خلاف نظر کاتوزیان و دیگران چنین چیزی صحت ندارد؟
بیژن جزنی در مقاله«تحلیلی از تکوین و تکامل گروه پیشتاز (جزنی-ظریفی)» ضمن بررسی تاریخچه گروه ضمن برشمردن علل داخلی پذیرش مشی قهرامیز، مانند کودتا، اختناق، شکست مبارزات علنی جبهه ملی دوم بر تاثیر نقش جنبشهای انقلابی جهان و بویژه انقلاب کوبا تأکید میکند. (جزنی، ۱۳۵۵ ، ص ۱۴) اما او بلافاصله بر این نکته انگشت میگذارد که چرا انقلاب کوبا برای آنها اهمیت داشت: اول، مسأله حزب: «موقعیت جنبش مسلحانه کوبا نسبت به حزب کمونیست کوبا (یا حزب سوسیالیست خلق) و نسبت به جریانهای پراکنده دیگر مشابهت چشمگیری را بین موقعیت ایران و کوبا جلوهگر میساخت.« و دوم مسأله جنبش مسلحانه: «اعضای گروه که از قبل تمایلات مساعدی نسبت به مشی قهرامیز داشتند آماده بودند تا نتایج عام انقلاب کوبا را پذیرفته و در تعیین استراتژی و تاکتیک گروه از آن مدد بگیرند» (همانجا)
جزنی تأکید دارد که اعضای گروه قبل از آشنایی با انقلاب کوبا و پذیرش «نتایج عام انقلاب کوبا» ، کم و بیش به ضرورت اتخاذ مشی مسلحانه رسیده بودند. آنها قبل از هر چیز با مطالعه تاریخ معاصر ایران و نیز مشارکت در نهضت ملی شدن نفت و مبارزات علنی جبهه ملی دوم به این نتیجه رسیدند که مبارزات مسالمتامیز در ایران در نهایت به شکست و سرکوب ختم میشوند. انقلاب کوبا فقط دلیلی بود مزید بر دلایل دیگر. بنابراین گفته کسانی چون کاتوزیان، که انقلاب کوبا تأثیر تعیین کننده بر فدائیان داشت، حداقل در مورد گروه اول صحیح نیست.
از سوی دیگر باید گفت که در تاریخ معاصر هیچ انقلابی در دنیا رخ نداده که متأثر از عوامل بینالمللی نبوده باشد. به همین ترتیب شیوههای مبارزه ، اشکال سازماندهی و تجربیات یک انقلاب به سرعت در سراسر جهان منتشر میشوند. کافی است به انقلاب مشروطه و نقش نیروهای انقلابی که از قفقاز برای کمک به ایران آمدند و تجربیاتی که با خود آوردند نگاه شود، یا اینکه شعارهای انقلاب، قانون اساسی مشروطه چگونه به کمک تجربیات دیگر کشورها غنی شد. اما به جز این قاعده کلی، انقلاب کوبا (و کلاً امریکای لاتین)برای چپگرایان ایران از اهمیت خاصی برخوردار بودند. این موضوع برای گروه اول از سه جهت نظری و عملی مهم بود: مسأله حزب ، چگونگی اجرای مبارزه مسلحانه و نقش پیشاهنگ به عنوان یک کاتالیزور..،و عدم وابستگی به قطبهای جهانی.
احزاب کمونیستی کشورهای امریکای لاتین شباهتهای زیادی با حزب توده ایران داشتند. این احزاب معتقد بودند :
اول، کشورهای امریکای لاتین کشورهای در حال توسعه با اقتصاد نیمه فئودالی وابسته به امپریالیسم هستند ، در نتیجه تضاد اصلی بین خلق و بورژوازی ملی و سرمایه خارجی و فئودالهای بزرگ است. بورژوازی ملی در این کشورها خواهان صنعتی کردن و گسترش بازار داخلی در مقابل طرفداران امپریالیسم است.
دوم، بنا براین، جبهه ملی -دمکراتیک متشکل از کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ضروری است. اتحاد حزب کمونیست و احزاب بورژوایی، خود را قبل از هر چیز در اتحادهای انتخاباتی نشان میدهد.
سوم، در نتیجه، مرحله انقلاب بورژوا دمکراتیک و هدف آن تشکیل یک حکومت بورژوا-دمکراتیک به رهبری بورژوازی است. هدف چنین حکومتی اجرای اصلاحات ارضی، سلب مالکیت از شرکتهای بزرگ خارجی، سیاست خارجی مستقل و آزادی احزاب سیاسی به شمول حزب کمونیست است.
چهارم، مبارزه طبقاتی بین بورژوازی و طبقه کارگر از اهمیت ثانوی برخوردار است و تا زمان انقلاب سوسیالیستی میبایستی از آن کم و بیش پرهیز نمود. (لووی، ۱۹۷۳ ، صص ۸۸-۸۶ )
آنچه انقلاب کوبا نشان داد این بود که گروهی از انقلابیون راه دیگری خلاف راه سنتی حزب کمونیست برگزیدند. آنها نشان دادند که برای شروع مبارزه مسلحانه ، پیش شرطی بنام حزب طبقه کارگر وجود ندارد و پیشاهنگ انقلابی میتواند در پروسه مبارزه مسلحانه پیشاهنگ طبقه کارگر را به وجود اورد. بنابراین وحدت جنبش کارگری موکول به یک پروسه عملی طولانیتر در آینده میشد. برای فدائیان که شروع مبارزه مسلحانه و لزوم وجود حزب طبقه کارگر به معمای مرغ و تخممرغ بدل شده بود، این تز کمی تسکیندهنده بود. جزنی در این مورد مینویسد که گروه اول «فعالیت گروهی را به مثابه تنها فرم ممکن و مفید در آن شرایط میپذیرفت و رسیدن به وحدت در جنبش کارگری را موکول به فراهم شدن شرایط لازم برای آن در جریان عمل میکرد. تجربهی انقلاب کوبا از این حیث برای گروه یک مجوز انقلابی محسوب میشد. » (جزنی، ۱۳۴۶، ص ۱۵)
در کنار مسأله حزب، انقلاب کوبا تأکید بر نادرستی تز دیگری بود. تز چه گوارا این بود که در امریکای لاتین نقش بورژوازی ملی به پایان رسیده بود. بورژوازی به خاطر پیوند بسیار نزدیک اقتصادی، سیاسی، نظامی و ایدئولوژیکی خود با امپریالیسم آمریکا خصلت انقلابی خود را از دست داده بود و به یک نیروی محافظهکار بدل گشته بود. این درست همان ایدهای بود که مارکس در مورد محافظهکاری بورژوازی آلمان به هنگام شکست انقلاب ۱۸۴۸ آلمان مطرح نمود.انقلاب کوبا تأکید مجددی بود بر اهمیت استفاده از قهر انقلابی و اتحاد مبارزه ضدامپریالیستی در جهان سوم، تلاش برای یافتن مدل سوسیالیستی جدیدی به جز مدل روسیه و چین. همه اینها ، برای بسیاری از جمله انقلابیون ایران الهامبخش بود.
مشکل بزرگ رهبران اولیه فدائیان، نقش دهقانان در انقلاب کوبا بود. تز انقلابیون کوبا بر مبارزهجویی دهقانان قرار داشت. در آنجا دهقانان بخش بزرگی از جامعه را تشکیل میدادند تحت استثمار شدید بودند ، از این رو آنها نیروی پتانسیل بزرگی در انقلاب محسوب میشدند. در ایران اکثریت جمعیت کشور را کشاورزان تحت ستم تشکیل میدادند اما بخش بزرگی از قشرهای فقیر به سرعت در حال سرازیر شدن به سمت شهرها بودند. از طرف دیگر رهبران فدائیان بخوبی با انقلاب اکتبر آشنایی داشتند و میدانستند که در روسیه با وجود وسعت دهقانان تحت ستم، انقلاب از شهرهای بزرگ با حضور دهقانزادهها (سربازان) شروع شد.
از نظر نظامی انقلابیون کوبا معتقد بودند که شورش در شهرها به معنی خودکشی سیاسی بود، زیرا نیروهای انتظامی امکان مقاومت طولانی را نداشتند. این موضوع یکی از موارد اختلاف دو گروه فدایی بود.
اما مهمترین مقوله که خود به یکی از موارد اختلاف فدائیان بدل شد، مسأله شرایط عینی و ذهنی انقلاب بود. فدائیان از همان ابتدا تأکید داشتند که آنها نمیخواهند در غیاب مردم دست به انقلاب بزنند و مخالفت خود را با تروریسم اعلام کردند. آنها معتقد بودند که انقلاب بدون پیوستن توده مردم به انقلابیون ممکن نیست. مبارزه مسلحانه فقط آغاز کار است. کلمه گریلا –guerrilla-در زبان اسپانیایی به معنی «جنگ کوچک» است. چه گوارا تأکید میکرد که جنگ آنها نه جنگ کوچک بلکه جنگ تمام مردم بر علیه حاکمیت ستمگر بود. (همانجا، ص ۱۰۲) ا در این صورت، آیا بدون شرایط عینی و ذهنی انقلاب امکان شروع مبارزه مسلحانه وجود داشت؟
انقلابیون کوبا و ایران در مورد وجود برخی از شرایط عینی متفقالقول بودند. فقر تودهها، استثمار، توسعه نیافتگی، روابط متحجر سنتی…اما این شرایط در بسیاری از کشورها وجود داشت و به خودی خود نمیتوانست بیانگر وجود شرایط انقلابی باشد. نکته دیگری که انقلابیون کوبا مطرح نمودند، وجود یک ساختار استبدادی، عدم مشروعیت رژیم حاکم و فقدان فرصتهای قانونی به عنوان شرط لازم برای مبارزه مسلحانه بود. بنابراین، از نظر آنها (انقلابیون کوبا و ایران) وجود یک رژیم استبدادی به تنهایی کافی نبود. درست به این خاطر کودتای ۳۲ از نظر ضیا ظریفی به یک مسأله گرهی تبدیل شده بود. شاه پس از کودتا مشروعیت خود را از دست داده بود، این آن چیزی است که انقلاب ۵۷ آن را ثابت نمود. از این جهت، پس از انقلاب، زمانی که رژیم استبدادی جمهوری اسلامی شکل گرفت -حتی برای کسانی که هنوز به شیوه مسلحانه باور داشتند-دست زدن به اقدام مسلحانه در سال ۱۳۶۰ خطای بسیار بزرگی محسوب میشد.
نکته دیگر آن که، مردم میبایستی از نظر ذهنی به ضرورت تغییر انقلابی رژیم واقف میشدند، و مهمتر آنکه به امکان چنین تغییری باور میکردند. تبلیغ مسلحانه تلاشی بود برای تغییر این دو عامل و قبل از هر چیز عامل دوم، یعنی اثبات آنکه امکان تغییر وجود داشت.
بنابراین فدائیان اعتقاد داشتند که حداقل شرایط برای شروع مبارزه مسلحانه و تبلیغ مسلحانه موجود بود. مسأله اصلی آن بود که آیا میبایستی تا زمان وجود شرایط عینی و ذهنی انقلاب دست روی دست نهاد و یا اینکه به عنوان یک کاتالیزور عمل نمود.
چه گوارا در دفتر خاطرات بولیوی در ۱۳ ژوئن ۱۹۶۷ پس از کسب اولین پیروزی در بولیوی و سراسیمگی که در حاکمیت بولیوی به خاطر این پیروزی بوجود آمد به این نکته اشاره میکند: «بندرت میتوان امکان کاتالیزور شدن چریک را چنین آشکار دید.» (به نقل از لووی، همانجا، ص ۱۰۱ ) .سیاهکل میتوانست همچون یک برخورد نظامی کوچک پایان یابد، ولی برخورد سراسیمه رژیم با آن و استقبال روشنفکران، پیوستن نیروهای چریک جدید با وجود عمر کوتاه چریک، تائیدی بود بر امکان کاتالیزور شدن چریک، با وجود عدم موفقیت نظامی آن در سیاهکل و برخورد دهقانان با چریکها.
اختلاف دو گروه فدائیان و درکهای متفاوت آنها از شرایط عینی و ذهنی انقلاب، چگونگی تودهای شدن مبارزه مسلحانه، پای سیاسی و نظامی مبارزه…درک متفاوت آنها از پروسه شکلگیری انقلاب بود. میتوان به طور خلاصه در این مورد چنین گفت: مبارزاتی که چهگوارا پس از کوبا در آن شرکت نمود، شاید نشان دهد که او در مواردی که همه امکانات عینی و ذهنی مساعد برای شروع مبارزه مسلحانه وجود نداشت، دست به اقدام نظامی زد. از این نظر بخشی از فدائیان که بیشتر تحت تأثیر او قرار داشتند، مانند او در مورد شرایط عینی و ذهنی انقلاب درک خوشبینانهتری داشتند.
از نظر نظامی انقلاب کوبا جذابیت بیشتری در مقایسه با کشورهای دیگر داشت. آن نشان داد که یک هسته کوچک نظامی میتواند در صورت وجود شرایط مساعد بسرعت به »ارتش خلق» فرا روید.
چرا تجارب مسلحانه قبلی جنبشهای ایران کمتر مورد توجه قرار گرفت؟ زیرا هر نسلی در درجه اول بر تجارب نسل خود و در مقیاس کمتر تجارب والدین خود تأکید دارد و نه تجارب چند نسل پیش تر. از این رو او میگوید:
اما از سوی دیگر در همان کتاب بر تجارب موفق انقلابی گذشته که به فراموشی سپرده شدهاند تأکید دارد «اگر تهاجم دیکتاتوری شاه و سلب کلیه حقوق مردم عمدهترین عامل و شرط لازم مبارزه مسلحانه بشمار میرود، تجارب داخلی و جهانی که نیروهای مبارز در این دوره کسب کردهاند شرط کافی برای آغاز این مبارزه درون ماست. در چنین جوی است که جنبش[،] سنتهای انقلابی گذشته را باز میشناسد. ستارخان و دلاوران انقلاب مشروطیت دوباره جان میگیرند، میرزا کوچک خان از ورای غبار تاریخ دوباره نمایان میشود. جنبش جنگل از نو مورد بررسی قرار میگیرد….اینجاست که نسل جدید مبارز برای یافتن سنتی انقلابی به دو یا سه نسل قبل روی میاورد، در حالیکه تجربه شکستهای نسل قبل از خود [منظور تجربه فرقه دمکرات اذربایجان و تجربه حزب توده در کودتا] را بدوش میکشد.» (جزنی، ۱۳۵۸، ص ۵۱).
نکته مهم آنکه جزنی در برخی از آثار متاخر خود، گاه ضمن پلمیک با مخالفین بر نکاتی تأکید میکرد که بتواند در صورت امکان کم و بیش نظرات طیف بزرگی را در بر گیرد و یا آنکه پاسخهای خود را متناسب با پرسشهای مطروحه، در شرایط سخت زندان مینوشت. از این رو، توجه به گفتههای قبلی او میتواند راهگشا باشد.
سومین نکته پر اهمیت انقلاب کوبا برای فدائیان، عدم وابستگی به قطبهای جهانی بود. «پیروزی انقلاب در کوبا نشان داد که یک جنبش انقلابی برای شروع رشد خود محتاج کمکهای خارجی نیست و بدون تصویب یک «قطب جهانی» میتوان مبارزهای را که مطابق با شرایط تشخیص میدهیم آغاز کنیم…پروسه انقلاب کوبا به مارکسیستها نشان داد که میتوان با فکر خود و بنا بر ضروریات داخلی حرکت کرد »(جزنی، ۱۳۵۸، ص ۵۰)
به طور خلاصه، گروه جزنی-ظریفی ضرورت اقدام مسلحانه را نه از انقلابیون کوبا بلکه با بررسی تاریخ معاصر ایران استنتاج نمودند. تجربه کوبا توانست به باز کردن برخی از مشکلات ذهنی و عملی آنها کمک کند.
انقلابیون ایران از انفعال دهقانان در جنبشهای بزرگ ایران از جمله مشروطه و نهضت ملی شدن نفت آگاهی داشتند و جزنی یکی از مشکلات بزرگ مشروطه را عدم ورود دهقانان به انقلاب تلقی مینمود. جزنی در مقابل تز خروج بورژوازی ملی از جبهه خلق، تز آمادگی خردهبورژوازی برای کسب جایگاه خردهبورژوازی ، در شرایط ضعف نیروهای طبقه کارگر را مطرح کرد.
تناقضات
بنا به گفته مصطفی مدنی، سه نوع برداشت از مبارزه مسلحانه در میان فدائیان وجود داشت. اول برداشت مسعود احمدزاده: شرایط انقلاب از هر جهت آماده بود، مانع اصلی سد دیکتاتوری بود، با نخستین شلیک تیر چریک، زنگ آغاز انقلاب زده میشد. «احمدزاده ضرورت تاکتیک مسلحانه را از ضرورت انقلاب یعنی قیام مسلحانه تودهای نتیجه میگرفت.» (مدنی، ۲۰۱۴) اما برای پویان مسأله متفاوت بود، او همچنان که از عنوان نوشتهاش بر میاید ضرورت مبارزه مسلحانه را از ضرورت بقا استنتاج میکرد و نه از ضرورت انقلاب. به این خاطر در نظر او مبارزه مسلحانه فقط یک تاکتیک بود. مسأله اصلی فقط شکستن طلسم دیکتاتوری در ذهن تودهها بود(همانجا). به عبارتی در نگاه احمدزاده مبارزه مسلحانه از لحظه آغاز تا پیروزی انقلاب امری ضروری بود، در حالی برای پویان مبارزه مسلحانه شرایط لازم برای ایجاد حزب سیاسی را فراهم میکرد. اینکه چگونه این دو دیدگاه به وحدت رسیدند، در نوشتهای دیده نشده است(همانجا)
دیدگاه جزنی در مورد مبارزه مسلحانه متکی بر تئوری کانون کاسترو بود که سیاهکل نمونه بارز آن بود. با شکست نظامی سیاهکل و تمرکز مبارزه در شهر، بخشی از معادلات به هم خورد. بنا به گفته محمد اعظمی «تا قبل از شروع سیاهکل، در لرستان کانونی برای مبارزه مسلحانه در ارتباط با گروه جزنی با مسئولیت دکتر هوشنگ اعظمی شکل گرفت که قرار بود در پنجم تیر ۱۳۴۹ مبارزه مسلحانه را در کوههای لرستان آغاز نماید. » (اعظمی، ۱۳۹۹) که با دستگیری هوشنگ اعظمی مسأله منتفی میشود. تلاش بعدی اعظمی برای مبارزه در کوه نیز با حمله ارتش در نطفه خفه شد. جزنی کمی پس از شروع مبارزه مسلحانه به این نتیجه رسید که «اثرات منفی مبارزات صرفاً سیاسی» قبلی زدوده شده بود» اما «مبارزه مسلحانه بدون جنبشهای سیاسی و اقتصادی تودهها، بجایی نمیرسد.» .
بیژن جزنی نیز مبارزه مسلحانه را از مقاومت نیروهای ارتجاعی برای تغییر، استنتاج میکرد. او در بررسی روشهای ضدانقلاب در انقلاب مشروطه از چند روش یاد میکند. جدا کردن رهبران و خرید انان و ایجاد تفرقه در میان انقلابیون، به کار گرفتن اراذل و اوباش، کودتا، کشتار، اعدام انقلابیون و تاراج اموال. این روشها در برخورد با جنبش ملی نفت دوباره به کار گرفته شد. در انقلاب مشروطه آمادگی انقلابیون برای مقاومت مسلحانه بسیار بهتر از سال ۳۲ بود. جزنی در مورد مقاومت مسلحانه در انقلاب مشروطه چنین میگوید: «مدتها قبل از اینکه مجلس بمباران شود همه میدانستند که کشمکش مسلحانه بین آزادی و ارتجاع در خواهد گرفت…در تبریز بیش از همه شهرهای ایران برای مقاومت مسلحانه آماده میشدند….چنانچه آمادگی تبریز برای مقابله با هجوم ارتجاع نمیبود استقلال ایران که در جنگ اول پایمال گردید در همان زمان پایمال میگشت.» (جزنی، ۱۳۸۸، صص ۲۸۱-۲۷۹) .اما چنین مقاومتی در سال ۳۲ صورت نگرفت. در طی پنجاه سال ، نیروهای سرکوب دولتی دچار تغییرات کیفی فراوانی شده بودند. ارتش مجهزی شکل گرفت که هر لحظه آماده بود صدای اعتراض را در نطفه خفه کند. نیروهای انقلابی نمیتوانستند فقط در لحظه کودتا شروع به بسیج نیروهای نظامی خود کنند. آنها باید از قبل خود را برای چنین لحظاتی آماده میکردند.
حال اگر به تناقضات درون جنبش فدایی نگاه شود، این کاملاً درست است که برای عدهای مبارزه مسلحانه از ضرورت انقلاب استنتاج میشد، برای برخی از بقا، و بعضی از دفاع. باید گفت که در این زمان همه اعتقاد به انقلاب قهرامیز داشتند، انقلابی که اوج آن به یک قیام مسلحانه تودهای ختم میشد. اما برای عدهای مبارزه مسلحانه حال تهاجمی داشت، برای بعضی در دفاع از خود خلاصه میشد، و برخی از آن هم برای دفاع و هم تبلیغ استفاده میکردند.
اما «بقا» مفهومی منفعلانه دارد. درست مانند کلمه مقاومت. مقاومت در برابر چه چیزی؟ جنبش چپ سالها در حال عقبنشینی است. همیشه بدتر از بد وجود دارد و میتوان برای سقوط به شرایط بدتر، و برای حفظ شرایط بد مقاومت کرد، در حالی که هدف رسیدن به یک شرایط بهتر است. حرکت به جلوست و نه سکون. برای فدائیان، حتی طرفداران مسعود، اسلحه در حد دفاع باقی ماند، و این را هم آمار کشته شدگان آنها نسبت به نیروهای نظامی دولتی که یک به ده بود و هم کسانی را که کشتند، مانند فرسیو، شهریاری… را نشان میدهد. برای همه آنها در عمل استفاده از اسلحه بسیار مشکلزا و معضل اخلاقی بزرگی بود.
گروه جزنی با چند واقعیت بغرنج رو در رو شد.
اول، ایران از زمان مشروطه از نظر سیاسی ( برای ساده کردن بحث، هدفهای اقتصادی و فرهنگی کنار گذاشته میشود). به دنبال استقلال ملی، ایجاد یک حکومت دموکراتیک-مجلس، قوه قضائیه مستقل، محدود کردن شاه، انجمنهای ایالتی و ولایتی..-، تأمین ازادیهای فردی و اجتماعی بود. انقلاب به شکل مسالمتامیز پیش رفت اما در نهایت انقلاب مجبور به دفاع از خود شد.
دوم، انقلاب فقط به این خاطر توانست از خود دفاع کند که انقلابیون در برخی از مناطق مانند تبریز یا رشت از قبل آمادگی نظامی داشتند. قبل از به توپ بسته شدن مجلس توسط ارتجاعیون متکی به روسیه، حمله به نیروهای انقلابی در تبریز آغاز شده بود. قیام مسلحانه استبداد را به عقب راند، اگرچه انقلاب به دلایل متعدد نتوانست برخی از خواستههای مهم خود را برآورده سازد.
سوم، در جنبش ملی کردن نفت، نیروهای مترقی تلاش نمودند تا خواستههای انقلاب مشروطیت را کمی جلوتر ببرند. در این جنبش نیز مبارزه به شکل مسالمتامیز پیش رفت.
چهارم، کودتای دیگری با اتکا به انگلیس و امریکا، نیروهای مردمی را به عقب راند. حزب توده دارای سازمان نظامی بود اما از بازوی نظامی خود استفاده نکرد و کودتاگران بسیاری از انان را به قتلگاه بردند. جبهه ملی و مصدق نیز نخواست مقاومتی نشان دهد.
برخی از پرسشهایی که در رابطه با مبارزه مسلحانه در مقابل این انقلابیون گذاشته شد چنین بودند:
- اگر نیروهای حاکم و نیروهای امپریالیستی حاضر به پذیرش یک انقلاب دموکراتیک تحت رهبری اشراف، روحانیون، و بورژوازی ملی نیستند و آن را به خون میکشند، در مقابل یک انقلاب رادیکالتر چه عکسالعملی نشان خواهند داد؟
- اگر سرنوشت جنبشهای ایران به کودتا ختم میشود بدون آمادگی قبلی نظامی چگونه میتوان از دستاوردهای یک جنبش سیاسی دفاع کرد؟
- در زمان انقلاب مشروطه، قدرت دولتی متکی بر یک ارتش گسترده، مجهز و ازموده نبود. تا قبل از کودتای ۳۲ نیز ساواک وجود نداشت. در شرایط اوج فشار پلیسی چه اشکالی از مقاومت امکانپذیر هستند؟
- در میان سازمانهای چپگرا تجربه دو مدل از مقاومت مسلحانه وجود داشت، فدائیان اجتماعیون عامیون، سازمان نظامی حزب توده.( جنبشهایی چون جنبش جنگل تحت شرایط خاص و در محدودههای جغرافیایی خاصی شکل گرفتند). آیا امکان استفاده از این مدلها وجود دارد؟
- در یک سازمان سیاسی-نظامی، رابطه بخش نظامی و سیاسی چگونه باید تعریف شود؟
- آیا تجربه موفقیتامیز کشورهایی چون کوبا، الجزایر، ویتنام، چین، فلسطین… میتوانند راهگشا باشند؟
- اگر در اکثر انقلابات موفق در کشورهای دیگر، جنبشهای دهقانی- که معمولاً بسرعت به جنبشهای مسلحانه بدل میگردند- نیروی اصلی مقاومت بودند، با توجه به ویژگی شهری بودن انقلابها و جنبشهای ایران در تاریخ معاصر، چگونه باید برخورد کرد؟ آیا تجربه کشوری چون الجزایر قابل استفاده است؟
- آیا در ایران شرایط به راه انداختن جنبش مسلحانه وجود دارد؟
- و در نهایت، اگر انقلاب کار تودههاست، آنگاه چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود؟
باید به این نکته توجه کرد که همه این پرسشها به طور همزمان مطرح نشدند، بلکه مدتها مسأله پاسخ به این پرسش ساده بود: چرا شکست خوردیم؟ در این رابطه مسائل دیگری مانند نقش طبقات اجتماعی، احزاب سیاسی، رهبری آنها مطرح شدند که میتوان آنها را در این لحظه نادیده گرفت.
آنها سعی کردند به این پرسشها متناسب با تواناییهای خود، با بررسی تاریخ معاصر، مطالعات و تحقیقات میدانی پاسخهای مناسبی دهند. پاسخهای انان کم و بیش برای خوانندگان این سطور روشن هستند و لزومی به ورود به آنها در اینجا نیست. اما تأکید بر چند نکته ضروری است.
فرقه اجتماعیون عامیون (قفقاز) شعبههای ایالتی مختلفی در مشهد، تبریز، رشت، تهران و اصفهان داشت. هر شعبه دارای یک رهبری متمرکز متشکل از مجلس خصوصی ، مجلس عمومی و گروههای ناحیهای بود. یک شاخه نظامی بنام فدائیان زیر نظر مجلس خصوصی قرار داشت (یزدانی، ۱۳۹۲ ، صص ۱۱۰-۱۰۰ ) .وظیفه فدائیان کشتن نیروهای مخالف انقلاب بر اساس تصمیم مجلس خصوصی بود که از طریق یک رابط، رئیس فدائیان به مجلس خصوصی وصل میشد. فدائیان گروهی کاملاً مخفی بودند که تحت شرایط مطلوب، حتی همدیگر را هم نمیشناختند. درواقع یک شاخه نظامی در زیر نظارت حزب وجود داشت. آنها خود نقشی در تعیین هدفها نداشتند. چند دهه بعدتر، با توسعه ارتش منظم و گسترش قدرت سرکوب، حزب توده شاخه نظامی خود را در درون ارتش قرار داد.
این مدلها برای کسانی چون جزنی اشکالات زیادی داشتند. جزنی نظر نامساعدی نسبت به ترورهای دوران مشروطیت داشت. از طرف دیگر آنها فقط فرمان یک قتل سیاسی را دریافت میکردند. در مورد حزب توده هم مشکل همین بود. یک نیروی نظامی مخفی که در انتظار دستور رهبری بود و نقش منفعلی را بازی میکرد. رهبران سیاسی هیچگاه موقعیت خطرناک آنها را درک نمیکردند، و آنان در انتظار تصمیم به قتلگاه فرستاده میشدند.
در مقابل چریک، عنصر سیاسی بود که به خاطر شرایط نامساعد سیاسی، خود را مسلح کرده بود. کنشگری که اشکارا در جنگی که قدرت حاکمه به راه انداخته بود شرکت میکرد. بنابراین در ایران دو شاخه سیاسی و نظامی همیشه وجود داشت. اما با توجه به تجربه دیگر کشورها برای اولین بار یک سازمان سیاسی نظامی قرار بود هم در یک جنگ اعلان شده آشکار شرکت کند، هم جنبش انقلابی را رهبری کند و هم در صورت نیاز از آن دفاع نماید.
از نظر جزنی مبارزه مسلحانه در طی سه مرحله تودهای میشد: مرحله اول، مرحله تثبیت جنبش مسلحانه بود. در این مرحله روشنفکران با پیوستن به مبارزه و با از خودگذشتگی آتش مبارزه را روشن نگه میداشتند. در مرحله بعدی ، مردم به تدریج ضمن کشانیده شدن به مبارزه سیاسی و اقتصادی با رژیم از جنبش مسلحانه حمایت میکردند، و در مرحله آخر مبارزه مسلحانه تودهای میگشت و یک حاکمیت دموکراتیک را جانشین نظام سلطنتی مینمود. از همان ابتدا قرار بود که نیروهای مبارز در سه دسته نظامی، نیمه مخفی و علنی- که کاملاً از یکدیگر مجزا بودند- تقسیم شده و به فعالیت بپردازند. چیزی که در عمل به اجرا گذاشته نشد.
در کوبا ، هنگامی که چریکها منطقهای را آزاد میکردند، به تبلیغات انقلابی میپرداختند و مردم را از اهداف عملیات نظامی خود آگاه میساختند، دهقانان را به اعتصاب فرا میخواندند و از این طریق نیروهای جدیدی را نیز به ارتش خود میپذیرفتند. عملیات نظامی و سیاسی در کنار همدیگر جریان داشت. گروه جزنی از همان ابتدا امکان چنین اقداماتی را در ایران یکسره رد نمودند. قبل از سیاهکل در جزوه «انچه یک انقلابی باید بداند» گفته میشود که دهقانان در طول زندگی آنها (متولدین دهه ۱۳۱۰ به بعد) در هیچ جنبش تودهای شرکت نکرده است و «اکنون پس از اصلاحات ارضی ضربهای هوشیار کننده لازم است تا آنها را به مبارزه بر ضد دستگاه حاکمه بکشد. ایجاد زمینهی انقلابی در بین دهقانان بر ضد مالکین بزرگ سهولت بیشتری دارد تا ایجاد آگاهی سیاسی در انها به منظور تدارک مبارزه بر ضد دستگاه حاکمه حاضر، هر گونه خیالبافی در اوضاع فعلی پیرامون زمینههای بالفعل انقلاب دهقانی و جنگهای چریکی دهقانی با ناکامی روبهرو خواهد شد. شناخت واقعی جامعه ما به ما میاموزد که روی واقعیتها حساب باز کنیم و نه روی اموختههای نظری»(فراهانی، ص ۱۸) .آنها در مورد تودههای زحمتکش شهری نیز هشدار میدهند که تا زمانی که کارگران و زحمتکشان از اهداف و نیتهای جنبش مسلحانه زحمتکشان اطمینان حاصل نکنند، از جنبش انقلابی حمایتی نخواهند نمود» (همانجا) درست به همین خاطر به هنگام آماده شدن در شمال کشور، تلاشی برای تماس با روستائیان صورت نگرفت.
از نظر انان در مرحله اول جوانان روشنفکر نیروی اصلی جنبش انقلابی بودند، آنها حاضر به فداکاری بوده اما فراهانی هشدار میدهد که آنها باید خود را چون چاشنی دینامیت و نه همه قدرت انفجاری انقلاب تلقی کنند.
در نتیجه، پای دوم مبارزه سیاسی به شکل فعالیتی مستقل از همان روز اول در نظر گرفته شد اما با توجه به اختلاف نظر در مورد شرایط عینی و ذهنی انقلاب، شکل سازماندهی و محدودیت نیروها چنین طرحی به اجرا گذاشته نشد. پرسش منطقی این است، آیا امکان چنین چیزی وجود داشت؟ تجربه دیگران چه بود؟ میتوان برای نمونه به رابطه بین شاخه نظامی و سیاسی در برخی کشورها، مثل ایرلند، به عبارتی بین آی-آر-ای و شینفین، با وجود اختلاف فراوان، اشاره کرد.
اما تناقض اصلی ، نکته کلیدی بود که جزنی خود از آن آگاهی داشت. آیا در ایران امکان مبارزه مسلحانه تودهای وجود داشت؟ او در یکی از بازجوییهای خود به طور گذرا به آن اشاره میکند. (جزنی در این بازجویی بیشتر تکیه بر مسأله تروریسم دارد که لزومی به ورود به آنها نیست.) ابتدا او هدف مبارزه را توضیح میدهد« «در همان بحثهای ابتدایی همه موافق بودند که هدف و یا شعارهای مبارزه ما مسائل جنبش ملی است یعنی قائل به طرح شعارهای ایدئولوژیک نبودند و مبارزه را تا مرحله رسیدن به حاکمیت در کادر مبارزه در راه آزادی(دموکراسی) و مبارزه در راه قطع کامل نفوذ سیاسی-اقتصادی و نظامی استعمار(ضد استعمار) میشناختند.« بنابراین از نظر او هدف مبارزه نه انقلاب سوسیالیستی بلکه رسیدن به آزادی و دموکراسی بود. این پیامی است که او و ظریفی در دادگاه نظامی خود بر آن تأکید داشتند و برای کسانی که آندفاعیات را فقط یک بازی در دادگاه نظامی میشمرند، میتوانند به نامه ضیا-ظریفی به برادرش مراجعه کنند(ضیاظریفی، ۱۳۸۱،۲۲۲-۲۲۱ )
جزنی در نوشتههای ابتدایی خود به «بر انداختن رژیم وابسته به امپریالیسم و ایجاد حکومت ملی و دمکراتیک « که میتوان آن را در «شعار «برقراری جمهوری و دموکراسی» خلاصه کرد.» تکیه میکند (به نقل از وهابی-مهاجر، ص ۱۳) سپس او در بازجویی خود، به طور بسیار کوتاه ضرورت مبارزه قهرامیز را توضیح میدهد: «اما اینکه این مبارزه به چه طریقی باید انجام گیرد؟ ضمن اینکه کمیته (منظور مسئولین گروه جزنی) منکر استفاده از تمام روشها و امکانات نبود یعنی از سطحیترین امکانات گرفته تا فعالیت سیاسی علنی و نیمه علنی را تأیید میکرد، اساساً قائل بود که پیروزی در شرایط ایران از راه قهرآمیز میسر است چرا؟ زیرا در شرایط کشور ما امکان مبارزه سیاسی و گسترش نهضت از طریق فعالیتهای عمومی داده نمیشود.»(جزنی، ۱۳۹۷) .اما او در این میان به مسأله مهم دیگری اشاره میکند. «ولی پس از این پاسخ مسائل مبهم دیگری در مقابل افراد قرار میگیرد. در کشور ما و در عمر سیاسی و حتی عمر طبیعی ما یک نهضت قهرآمیز و تجربه آن وجود ندارد حال آنکه نهضتهای سیاسی غیرقهرآمیز سوابق و تجاربی باقی گذاشتهاند.» (همانجا). انقلاب مشروطه به شکل یک جنبش مسالمتامیز شروع شد اما برای دفاع از خود مجبور به دفاع مسلحانه شد. مبارزه مسلحانه هم از سوی انجمنهای انقلابی و هم از سوی سران عشایر- که او علاقهای به آنها نداشت- صورت گرفت. پس از آن جنبش جنگل و پسیان وجود داشت. در این میان فقط جنبش جنگل یک جنبش دهقانی بود. جنبشهای ملی در اذربایجان و کردستان نیز وجود داشتند، اما همه این جنبشها منطقهای بودند. اما، آنها به خوبی با جنبش مسالمتامیز ملی شدن نفت آشنایی داشتند.
جزنی در تعیین شکل مبارزاتی یک جنبش، ضمن تأکید بر عوامل سیاسی، تضادهای جامعه، میزان سازمانیافتگی رژیم، ساختار طبقاتی جامعه، ساختار طبقاتی نیروهای تشکیلدهنده جنبش، موقعیت جهانی و سیاسی منطقهای، دو نکته کلیدی دیگر یعنی، «موقعیت روحی تودهها، میزان تحرک، جسارت و روحیه تعرض انها» و «سنتها و اشکال مبارزاتی که مردم در گذشته تاریخی نسبتاً نزدیک در مبارزه با دشمنان خود بکار بستهاند.» (جزنی، ۱۳۵۸، ص ۴۲) را برجسته مینماید. مبارزه مسلحانه در جهت تقویت روحیه مبارزاتی مردم بود. اما چرا در کشوری که همیشه در معرض حملات قبایل و عشایر مختلف قرار داشت کمکم شکل مبارزه از عشایر و روستا به تدریج به شهر منتقل شد؟ چرا کمکم ایران فقط شاهد مبارزات مسلحانه ملی-قومی بود و نه مبارزات سراسری. چرا دهقانان در دوران مشروطیت به مدار مبارزه شهری کشیده نشدند با وجود آنکه آنها اکثریت مطلق جمعیت کشور را تشکیل میدادند؟ چرا این موضوع در جنبش ملی نفت تکرار شد؟ آیا فقط به خاطر سرکوب شدید ارتش بود؟ آیا به خاطر بیتوجهی به خواستههای روستائیان توسط روشنفکران شهری بود؟ جزنی در باره چنین پرسشهایی فکر کرده بود و پاسخهای قابل تاملی داده بود اما پس از انقلاب بهمن و سه جنبش بزرگ مردمی، دهقانان در مشارکت خود در این جنبشهای بزرگ نفع خاصی نیافتند.
باری، بر خلاف گفته برخی، اصلاحات ارضی شاه پاشنه آشیل جنبش مسلحانه در ایران نبود، مسلماً این اصلاحات در گسترش حاشیهنشینی شهرهای بزرگ تأثیر بسزایی گذاشت و دیگر اینکه بسیاری از روحانیون خاستگاه روستایی داشتند، و هر دو گروه در انقلاب بهمن مشارکت فعال داشتند. در هر حال، انقلاب بهمن بر برخی از این پرسشها پرتو نوری افکند، چیزی که برای انقلابیون قبل از انقلاب ناشناخته بود.
جزنی به خوبی از محدودیت مبارزه چریک شهری آگاه بود، هیچگاه طرح مبارزه در کوه را کنار نگذاشت زیرا در نگاه او، فقط شروع مبارزه در کوه ممکن بود سرنوشت مبارزه چریکی را تغییر دهد. اما تلاش در این جهت به جایی نرسید. تجربه انقلاب بهمن نشان داد که حتی در شرایط مساعدتر، احتمال چنین موفقیتی بسیار کم بود.
برای فدایی مبارزه مسلحانه همیشه معنی دفاع از خود و دفاع از دستاوردهای احتمالی جنبش آینده معنی میداد. برای جزنی «ستار خان، گرد آزادی، نمونه عالی یک مجاهد» بود. اما او در کتاب خود فقط چند نقل قول از او آورده است. یکی از آنها در مورد حمله شدید ضدانقلاب به محله امیرخیز است: پس از آنکه دولتیان محله امیرخیز تبریز را به توپ بستند، کنسول روس، پاختیااوف تقاضای ملاقات با او در محله امیرخیز کرد. ستارخان او را پذیرفت. کنسول گفت «امروز به خیابان رفتم و به دوچی رفتم و اکنون نیز به اینجا آمدم که از شما پیمان گیرم که به جنگ پیشدستی نکنید تا پیشامد با گفتگو پایان پذیرد» ستارخان پاسخی ساده داد و گفت« «ما هیچگاه به جنگ پیشدستی نمیکنیم و همیشه از آن سوی به ما میتازند و ما جلوشان را میگیریم»» (جزنی، ۱۳۸۸، ص ۱۳۵) .برای او پیشروی سیاسی از طریق مبارزه مردم و نه چریک به دست میامد. وظیفه چریک در ابتدا زدن شیپور بیدارباش و اعلام آمادگی برای دفاع از انان و دستاوردهای جنبش با چنگ و دندان بود..
آیا توده وسیع مردم حاضر به مشارکت در یک جنبش مسلحانه حتی در صورت وجود شرایط عینی و ذهنی انقلاب میشدند؟ با توجه به روند انقلاب بهمن، احتمال چنین چیزی ضعیف بود. در همین جا اگر این پرسش مطرح میشود، اگر رهبری انقلاب بهمن در دست چپگرایان و نه طرفداران خمینی بود، ارتش به راحتی عقبنشینی میکرد؟ پاسخ به این پرسش اگرچه ناممکن است، ولی میتوان گفت چنین احتمالی کمتر میشد. آیا انقلاب در دفاع از خود به نیروی مسلح نیاز دارد؟…
اما مسأله مهمتر این است که آیا استفاده از قهر هیچ پیامد منفی برای انقلابیون ندارد؟ آیا خشونت یک ماده شکلپذیر است که در دستان انقلابیون مثل موم نرم میگردد یا اینکه استفاده از آن میتواند تأثیرات مخربی در پروسه شکلگیری دمکراسی بگذارد؟ اینها پرسشهایی هستند که به طور واضح مطرح نشدند.
در هر حال، آنها از همان ابتدا میدانستند که پاسخ برخی از پرسشها را ندارند؟ از نظر انان شرکت در هر مبارزه انقلابی به معنی یک ریسک بود. درست به همین خاطر است که در مانیفست چریکها گفته میشود: «فرد انقلابی به شکست همچون پیروزی قبلاً میاندیشد و خود را آمادهی نتایج آن میکند.» (فراهانی، ص ۳۰)
فدائیان در جنگ اخلاقی با رژیم شاه موفقیتهای زیادی کسب نمودند، اما رؤیای رهبری جنبش تودهای هیچگاه در تیررس قرار نگرفت.
آنچه گفته شد…
در این نوشته تلاش شد تا نشان داده شود که اتخاذ مشی مسلحانه ، حداقل از سوی گروه اول، نه یک کپیبرداری از انقلاب کوبا بلکه استنتاجی بود که بر اساس تجارب جنبشهای معاصر قبل از انقلاب بهمن، و بویژه جنبش ملی نفت اتخاذ شده بود . عوامل خارجی همانطور که رهبران اولیه تأکید نمودند، تاثیرگذار بودند اما آنها نقش فرعی را در اتخاذ این تصمیم بازی میکردند. بنابراین نگاه از بیرون را باید به نگاه از درون بدل کرد. این به معنی آن نیست که جنبش فدایی بخشی از جنبش جوانان دهه ۶۰ نبود و یا اینکه انقلاب کوبا، و جنبشهای ازادیبخش چین، الجزایر، ویتنام، فلسطین…بر آنها تأثیر نگذاشتند. این جنبشها، بویژه تجربه کوبا توانست به حل برخی از معضلات فکری آنها کمک شایانی نماید. این به معنی آن است که اولین چریکهای آینده، ضمن بررسی «مساله مرکزی» ضیاء ظریفی، درست مانند متفکران جنبش مشروطه از چرا؟ شروع کردند. چرا جنبش ملی نفت نتوانست از خود دفاع کند؟ چرا انقلابیون مشروطه توانستند کارنامه بهتری از خود بجا گذارند؟ چرا هر مبارزه مسالمتآمیزی به کمک دولتهای خارجی به کودتا ختم میشود؟
آنها، سپس ناگزیر شدند به تجارب چند نسل قبلتر از خود مراجعه کنند. جزنی به هنگام نوشتن تز خود در باره انقلاب مشروطه، مجبور شد بخش خاصی را به روشهای مبارزه اختصاص دهد. محفل تبریز نیز به دلایل روشنی علاقه ویژهای به انقلاب مشروطه داشت. این قلم، عقیده دارد که نام فدایی که توسط این محفل پیشنهاد شد نشانه بارز علاقه آنها به انقلاب مشروطه بود. با توجه به تغییر شرایط جامعه، و تجهیز نیروهای سرکوب به آخرین دستاوردهای نظامی جهانی، تکیه بر شیوه مبارزه مسلحانه چند نسل گذشته، از جمله جنبش مشروطه یا جنگل، حماقت محض بود.از این رو نگاه به بیرون ضروری بود، ضمن آنکه همه جنبشها از جنبشهای معاصر جهانی خود رنگ و بو میگیرند.
لازم به تذکر است که جنبش فدایی جنبش متکثری بود و میزان تأثیر از عوامل مختلف متفاوت بود. با این حال، باید توجه نمود که بنیانگذاران و شرکتکنندگان اولیه این جنبش، سالها سابقه مبارزه مسالمتامیز داشتند و سپس به مبارزه مسلحانه روی اوردند. آنها نه زاده مبارزه مسلحانه، بلکه زاده مبارزه مسالمتآمیز با دیکتاتوری بودند.
نکته دیگر آن که، اگر چه در نظر فدائیان هر انقلابی در نهایت به یک قیام مسلحانه ختم میشد، اما بسیاری از انان تفاوت زیادی بین قیام مسلحانه و مبارزه مسلحانه قائل بودند. آنها از تجربه مستقیم خود، نهضت ملی شدن نفت- و بازگشت به انقلاب مشروطه، ضرورت دومی را استنتاج کردند. زیرا در نگاه انان، با توجه به قدرت نیروهای ضدانقلاب، دفاع از دستاوردهای یک جنبش و آغاز دفاع مسلحانه در «دقیقه نود» امکانپذیر نبود و میبایست از قبل خود را برای آن آماده نمود. زنجیرهای از چنین پاسخهایی و استدلالات مشابه دیگری، منجر به پذیرش مبارزه مسلحانه گشت. نکته اصلی آنکه مبارزه مسلحانه، روشی برای دفاع از دستاوردهای جنبش مردمی بود. مبارزه مسلحانه جنبش فدایی در عمل نیز، حتی در اوج خود، مبارزهای تدافعی بود.
مشکل اصلی در بررسی چریکهای فدایی، ماهیت مخفی و کشتهشدن رهبران اولیه و به جا ماندن آثار کمی از انان است. اگر چه بسیاری از رهبران بعدی فدایی، چریکهای قدیمی در قید حیات هستند اما خاطرات امروز انان بعد از پنجاه سال و تعلقات فکری گوناگون مسأله ساز است. اکثر آثار قدیمی رهبران فدایی در رابطه با چگونگی پیشبرد مبارزه مسلحانه هستند، زیرا هدف نوشتهها، پاسخگویی به پرسشهای حاد روز بود. جزنی نیز در موقعیتی قرار داشت که گاه مجبور بود در فرمولبندیهای خود نظر جناحهای مختلف را نیز در نظر گیرد.
جنبش فدایی بسیار فراتر از چند صد چریکی میرفت که بنا بر دلایل تاریخی و تحت شرایط معینی سلاح بر دست گرفتند. تجربه ان، تجربهای سنگین و خونبار بود که بایستی از اشتباهات آن درس گرفت، و نه این که آن را به مشی مسلحانه تقلیل داد. متأسفانه بخش بزرگی از چنین خطایی بر عهده همه ما فدائیان دیروز و امروز است. به این خاطر، باید این گفته نیچه که «شاگردان یک شهید بیشتر از شهید رنج میبرند» را بیاد آورد و افزود، پرنسیپهای شهید بیش از همه در دستان شاگردانش مثله میشوند.
امروز عده دیگری بر اساس تجربه اخیر انقلاب ایران و مواضع سیاسی کنونیشان سعی دارند به بازنویسی تاریخ این جنبش بپردازند. مبارزه ایدئولوژیک سالم در این عرصه، تنها راه درک اشتباهات گذشته است، زیرا استفاده از تجارب مثبت این جنبش رادیکال میتواند به مبارزه جنبش امروز چپ کمک نماید.
نکته اصلی این است: آنها از تجربه مستقیم خود و شکست ۳۲ شروع کردند، در زمانه معینی نیز زندگی میکردند و با توجه به گرایشات سیاسی و ایدئولوژیک خود به مشی مسلحانه رسیدند. امروز ما نیز از تجربه مستقیم خود، انقلاب بهمن و سرنوشت تلخ آن آغاز میکنیم و «روح زمانه» چیز دیگری است. پیشفرضهای ما و آنها بسیار متفاوت هستند. امروز برخی از کنشگران سیاسی، بر اساس گرایشات سیاسی و ایدئولوژیک خود به این نتیجه رسیدهاند که مبارزه با شاه، مبارزهای اشتباه بود. مسأله اینجاست که برای آنها مبارزه مسلحانه و غیر مسلحانه اهمیتی ندارد، برخی-و نه همه- فقط در پشت مبارزه مسلحانه سنگر گرفتهاند. آنها بر اساس نتایج امروز به این نتیجه رسیدهاند که فدائیان خطا کردند. مسلماً دلایل زیادی برای نقد فدائیان قبل از انقلاب وجود دارد و هر نقد موشکافانهای را باید خوشآمد گفت.
ادامه دارد
منابع
- ویکیپدیا
- بیژن جزنی، ۱۳۵۵، گروه جزنی-ظریفی پیشتاز مبارزه مسلحانه ایران، ۱۹ بهمن شماره ۴، چاپ دوم
- بیژن جزنی، ۱۳۴۶، مسائل جنبش ضد استعماری و ازادیبخش خلق ایران و عمدهترین وظایف کمونیستهای ایران در شرایط کنونی، پاییز ۱۳۴۶، بازانتشار سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، زمستان ۱۳۸۲
- بیژن جزنی، ۱۳۸۸، انقلاب مشروطیت ایران، نیروها و هدفها، انتشارات سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
- بیژن جزنی، ۱۳۹۷، بازجوییهای بیژن جزنی: چرا مبارزه قهرامیز؟، تاریخ ایرانی
- بیژن جزنی، ؟، گروه جزنی-ظریفی پیشتاز جنبش مسلحانه ایران، انتشارات مهدی
- بیژن جزنی، ۱۳۵۸، نبرد با دیکتاتوری شاه، انتشارات مازیار
- جسن ضیاء ظریفی، ۱۳۵۸ ، حزب توده و کودتای ۲۸ مرداد، سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا
- ابوالحسن ضیاء ظریفی، ۱۳۸۱ ، زندگینامه حسن ضیاء ظریفی، نشر امین دژ
- همایون کاتوزیان، ۱۳۹۳، مبارزه مسلحانه علیه شاه اجتنابناپذیر شده بود، دو ماهنامه اندیشه پویا
- محمود طوقی، ۱۳۹۵، خلیل ملکی، بایدها و نبایدها، نشر نوشه
- مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۹۷، گذری به زندگی خلیل ملکی مؤسس جامعه سوسیالیستها
- مصطفی مدنی، ۲۰۱۴، توفان انقلاب اجازه تعمق بر بنبستهای راه را به فعالین جنبش مسلحانه نداد، کار انلاین، www.kar-online.com/node/7515
- محمد اعظمی، ۱۳۹۹، لرستان در آئینه سیاهکل!، سایت عصر نو، www.asre-nou.net
- مهرداد وهابی – ناصر مهاجر، بنیادها، سیر اندیشه و سیاست چریکهای فدایی خلق ایران (۱۳۵۷-۱۳۴۶)
- فرخ نگهدار، ۱۳۶۰، در راه وحدت، کار اکثریت شماره ۱۴۸
- سهراب یزدانی، ۱۳۹۲، اجتماعیون عامیون، نشر نی
- ممبینی، طاهریپورو دیگران، ۱۳۸۹، تاریخ جنبش چریکی در ایران، مجموعه مقالات بیبیسی در مورد چهل سالگی سیاهکل
- یرواند آبراهامیان،۱۳۹۵، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ بیست و چهارم
- امیر ممبینی، ۱۳۹۸، سیاهکل، ایران امروز
- امیر ممبینی، ۱۳۹۹، «سیاهکل» – تراژدی رویداد و حماسه رزم، اخبار روز
- فرج سرکوهی، ۲۰۰۲، یأس و داس، نشر باران
- فرج سرکوهی، ۱۳۹۹، معنای جنبش فدائی برای «ما» اکنونیان و در متن التقاط چپ نو و سنتی، رادیو زمانه، www.radiozamaneh.com
- جمشید طاهریپور، ۲۰۰۸، در آستانه…!، ایران امروز
- جمشید طاهریپور، ۲۰۰۹، «رویداد سیاهکل»: نابالغی خود خواسته»، سایت ایران امروز
- حسن مفتاحی، ۱۳۹۴، چه کسانی باعث شدند باران به سیل تبدیل شود؟، مهرنامه شماره ۴۲
- عمادالدین باقی، ۲۰۱۵، پژوهشی در تعداد شهدای انقلاب اسلامی، فیسبوک عماالدین باقی
- پرویز ثابتی، ۱۳۹۰، در دامگه حادثه، شرکت کتاب، چاپ اول
- مازیار بهروز،۱۳۸۰ ، شورشیان آرمانخواه، ققنوس، ۱۳۸۰
- فدائیان اکثریت، ۱۳۸۹، «در مورد قتلهای درون سازمانی در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بین سالهای ۱۳۵۶-۱۳۵۱ ، سایت عصر نو، www.asre-nou.net 2010-06
- پرویز معتمد، ۲۰۱۶، جنگ و گریز ساواک با چریک «افسانه»ای حمید اشرف از نگاه دیگر، مصاحبه ایرج مصداقی با مامور پیشین ساواک، سایت رادیو زمانه www.radiozamaneh.com
- ف. م. جوانشیر، ۱۳۵۸، «چریکهای فدایی خلق چه میگویند»، حزب توده ایران، ۱۳۵۸
- تاریخ ایرانی، ۱۳۹۰، آغاز عصر خمینی در ایران، ۱۲ بهمن ۱۳۹۰، www.tarikhirami.ir
- نسترن ناصری، ۱۳۹۴، چریک باز مصلوب، انتشارات پروسه
- علی اکبر صفایی فراهانی، آنچه یک انقلابی باید بداند، سازمان اتحاد فداییان خلق ایران
- احمد اشرف،علی بنو عزیزی، ۱۳۸۸، طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، انتشارات نیلوفر
- Ali Rahnema, 2020, Call To Arms; One World Academic
- Friedrich Nietzsche, 1996, Human, All Too Human, Cambridge University press
- Micheal Löwey, 1973, The Marxism of Che Guevara, Monthly Review Press
هموطن عزیزجناب صلاحی: با تیز بینی و ذکاوت راهی را که حکومت منفور پهلوی برای مذهبی ها باز میگذاشت را تشخیص داده ای ، ولی اینکه دوستان چپ و دیگر مدعیان آزادی به دام مذهب نیافتند و دنباله رو آن راه یا دام کور نشوند را چرا به بیراههه میروی! هر میزان که کشور و ملت ایران از توقف اصلاحات در حکومت کثیف قاجار که در انتهای عمر بودارش ناچار به اصلاحات شد و امکانش با آمدن حکومت دیکتاتوری پهلوی از دست رفت ضربه خورد و خسران دید ، شاید هزار برابر بیشتر از توقف اصلاحات در انتهای حکومت پهلوی خصوصا و خصوصا بعد از بختیار ضربه خورد و ویران شد، سیاست هنر استفاده از ممکن ها است’ در خلائ که نمیتوان تصمیم گرفت . هدف چه بود؟آزادی و پیشرفت یا جهل و لج؟کدام حکومت مذهبی در دنیا برای ملتی آزادی و رفاه آورده بود؟وانگهی خمینی سالها پیش از به قدرت رسیدن شفاف و روشن هم در کلاس درس گفته بود و هم در تحریرالوسیله خدعه و تقیه را توضیح داده بود بنوعی همان هدف وسیله را توجیه میکند ماکیاول وقتی اسلام ضعف است برای به قدرت رساندن آن خدعه کن یعنی دروغ بگو نیرنگ بزن تا به قدرت برسی وقتی به قدرت رسیدی با قدرت و تحکم مطلق هر کس بر علیه اسلام حرف زد یا قدمی برداشت سرکوبش کن و بکش چون مخالف اسلام کافر است و همیشه تا آمدن امام زمان یعنی تا انقراض عالم حق با اسلام است. سالها پیش زمان جرالد فورد سفیر آمریکا در ایران نامه ای نوشته بود که همان زمان در روزنامه های امریکایی منتشر شد که از راهها و روشهای مختلف به مذهبی های ایرانی که با شاه مخالفت میکنند شعارهای چپ القائ شود یا یاد داده شود . ادعای انقلابی گری و مبارزه برای آزادی و رفاه توسط مذهب یک اهانت و به لجن کشیدن مبارزه و حق طلبی بود و هست و خواهد بود! چندین چراغ داری و بیراهه میروی؟ وقتی به یک فاشیست اقتدا کنی و او را رهبر انتخاب کنی بعد از به قدرت رساندش فریاد بزنی که صدای پای فاشیسم میاید دیگر اعتراضت ارزش واگویه و شنیدن ندارد . دوست خوب فاشیست را قبل از قدرت گرفتن باید میشناختند اینها فقط اسم شان با هم فرق دارد در تفکر و مرام هیچ فرقی نداشته اند. اگر روشن فکر آزادی خواه اینرا نمی فهمید و درک نمیکرد پس نن جون من باید چنین فهم و دریافتی میداشت؟
اگر بخشی از توده سنتی جامعه که قبلا روحانیت را راهنمای خود میدانستند براثر رهبری فاحعه امیز ازان فاصله گرفته اکنون بخش عرفی ومدنی نیر ازروشنفکران که بخاطررهبری ان منجر بسقوط بپرتگاه شده ناراضی وملت بحق روشنفکران را مسئول شرایط موجود میدانند اول اینکه اگردر افتادن بارژیم گذشته چنانچه دور نمایی مدرن تر از وضع موجود نمیداشت وبر عکس مترادف با سقوط در یک مغاک تیره تر بود میبایست از ان اجتناب می گردیدو باصلاح ان با سلاح فرصت وطمانینه اقدام میشد و جهنم رو به بهبود را با بهشت خیالی طاق نمی زدندمثلا ایا در افغانستان تغیر ظاهرشاه وقتی سیاهچاله طالبان در دور نما بود نمی توانست از ان اجتناب گرددوبنا بضرب المثل از هول حلیم در دیگ نیفتاد ممکن است گفته شود که نیات روشنفکر ان نیک وحسنه بوده ویا انان اینده را بوضوح امروزپیش بینی نکرده بودند که چنین خواهد شد اری درست اما اگر وظیفه روشنفکر شناخت دقیق وبراساس واقعیات حرکت کردن نباشد چه فرقی با عوام خواهد داشت نمونه اش روشنفکران بی ادعا دور بر رضاشاه بودند بایدپرسیدکه ایا حیدر خان و پنجاه وسه نفر مثبت تر بودند و یاروشنفکران عمل گرایی چون امثال فروغی و دادور که اجر باجر ایران جدید راساختند

آنکه حقیقت را نمی داند نادان ست
ولی آنکه آنرا می داند و کتمان می کند تبهکار ست
( برتولت برشت)
شما در یادداشت خود فقط به حساب «روشنفکران» رسیدید ولی مثل اینکه حکومت ها و گزمه هاشان و سیاستمداران تافته های جدا بافته بودند.
برای اثبات ادعای خود از «روشنفکران عمل گرا» محمد علی فروغی و داور یاد کردید
بدون دقت و بسیار نا مربوط.
تاریخ می گوید:
[ رضا خان بعداز در ۲۸ آذر ۱۳۰۴ فروغی را به نخستوزیری برگزید.
حدود دو ماه پس از تاجگذاری از طریق وزیر دربار تیمور تاش به فروغی ابلاغ کرد که خواهان استعفای اوست. سرانجام کابینه فروغی در ۱۵ خرداد ۱۳۰۵ به کار خود پایان داد.
در سال ۱۳۱۲ فروغی با حفظ سمت وزارت خارجه مامور تشکیل کابینه شد.
تیمور تاش وزیر دربار ، سردار اسعد وزیر جنگ ، مصباح السلطنه رئیس آستان قدرس رضوی و پدر داماد فروغی توسط رضا شاه کشته شدند وفروغی فقط بخاطر شفاعت از پدر داماد خود بر کنار شد ( ۱۳۱۴) و تا شهویور ۱۳۲۰ خانه نشین بود .علی اکبر داور هم سرنوشت بهتری نداشت و خودکشی کرد]
حالا معلوم نیست منظور شما از مقایسه فروغی و داور یا ارانی و حیدرخان چیست؟
برای حکومت رضاشاه مگر فرقی هم می کرد که سیاستمدار ملی ، دموکرات ، مشروطه خواه ، لیبرال ، چپ و… فرقی میکرد؟
بهتر ست کمی تاریخ بخوانید
درپاسخ اقای برومند میگویم که روشنفکران عمل گرای دوره رضاشاه در جهت درست توسعه وتکامل جامعه موضع گرفتندوازتلاشی وقهقرارفتن ناشی از بهم خوردن شیرازه قدرت مرکزی مانع شدندواگر ناسپاسی دیده وظیفه تاریجی خودرا بانجام رساندنداما جریان چپ و روشنفکران رمانتیک که اقای جاسکی شرح کشافی از تاریخچه انان را بیان داشته که دیگرار فرط تکرار ملال اور شده چه دستاوردی در قبال توسعه ابن جامعه داشته اند و کدام گام را برای پیشبرد ویا حمایت از اصلاحات برداشتند جزاینکه با دعوای مبارزه طبقاتی فضارا برای رشد سرمایه انهم در استانه رشد سرمایه داری تنگ کرده واموزش مارکس را که رشد نیروهای مولده بسترساز سوسیالیسم است با دید گاههای مبارزه طبقاتی در هرشرابط برای کسب قدرت مخدوش نمودند کدام فرهنگ را بجز کپی برداری از اشاعه اراده گرایی لنینی ترویج نمودند و نسلی پرورش دادند که با گمان ولونتاریسم ویابا فدا کردن خودتوان را دگرگونی تاریخ راداشت وما در مثل مانند خودکشی نهنگ هاشاهد خودکشی جوانان فرهیخته در نبردی نابرابر شدیم
اری نقش حکومت هاهم مهم است اما ایا مجوزی بروشنفکران میدهد در شرایطی که مغاک های تیره موجوداست حکومتهای قابل اصلاح را بسیاه چاله هول دهند وخود باپراکنده شدن در غرب ملتی را باهزاران مشکل رهاسازند
منظور بهیچوجه بر توجیه حکومت های ناتوان وفاقد اعتماد بنفس ومستبد و مطلق کردن نقش روشنفکران در تحولات اجتماعی نیست امامیتوان پرسید که ایا انان نقش خودرا بعنوان روشنفکران عمل گرا در بحبوحه خطرایفا کرده ویا همواره بعنوان روشنفکر رمانتیک باقی ماندند
خیلی کوتاه خیالت را راحت می کنم.
هنوز حساب جنایتکاران دو حکومت تمامیت خواه که میلیون ها بار به حقوق اساسی مردم تعدی و تجاوز کردند رسیدگی نشده ست.
جنبش دادخواهی قربانیان حکومت های خائن و جنایت کار ادامه دارد . شما هم «شکایت » خود را در مورد کسانی که علیه دو حکومت دیکتاتوری مبارزه کردند به دادگاه های صلاحیت دار و یا نهاد های حقوق بشری تحویل دهید. اعتماد به نفس داشته باشید . با این بحث های علیه مبارزان ضد دیکتاتوری شما فقط وقتتان را تلف می کنید. این کار ها را باید وکلا و حقوق دانان رسیدگی کنند.
این ره که تو میروی به ترکستان ست.
اقای برومند مشکل این گفتگو پایه ای وبر اساس درک متفاوت از مقوله دیکتاتوری و دموکراسی است اولا دیکتاتوری و دموکراسی یک شیوه حکمرانی است ودر ارتباط با رسالت طبقه ای است که پشت سر این مفاهیم قرار داردایا وظیفه پیشبرد توسعه و در نهایت رشد نیرو های مولده را بر عهده دارد و یا اینکه موجبات قهقرا و هرج ورج و پاره شدن شیرازه اجتماعی را فراهم میاورد اگر فراموش نکنیم تا چندی پیش دیکتاتوری پرولتاریا مرحله ای لازم برای سرکوب بقایای بورزوازی که مانع رسیدن به بهشت سوسالیسم بوده تلقی میشد ویا همچنین دیکتاتوری ژاکوبن ها و ناپلئون برای سرکوب دار ودسته سلطنت طلبهاپس میتوان برای دیکتاتوری نیز در مراحلی بار مثبت قاءل شد ودر اینجا نقش شناخت روشنفکر برجسته میشود که در باره هر دیکتاتوری کیلوئی قضاوت نکندو همچنین در مورد دموکراسی که منجر به هرج ومرج و تلاشی جلمعه شود حتمادر باره پانزده سال بعد از مشروطه که جامعه با بیقدرتی دولت مرکزی و گردن فرازی گردنگشان و فقر وگزسنگی و عدم امنیت روبرو بوده خوانده اید
دوم مگر همه گروه هایی که بر علیه دیکتانوری مثلا دوره شاه مبارزه کردند دموکرات بودند مثل دار ودسته اسلام گرا ها و فداییان اسلام ویا حتی گروه های چپ که رویای دیکتاوری پرولتریا را داشتند و از برادر بزرگتر تبعیت میکردند اگر حالا در میان مردم بروید بیشتر میگویند با توجه بترکیب فکری گروه های شرکت کننده انقلاب شانس دموکراسی صفر بوده است
خلاصه اگر مرا متهم به پرونده سازی علیه مبارزین دو نظام نکنید هر مبارزه ای علیه دیکتاتوری علیرغم نیات حسنه بار مثبت نداشته و آرمانگرایی چه بسا بر ضد خود عمل کند واین شاید پایه ای باشد که دوباره اشتباهات گذشته تکرار نشده ودر باره مقولات پیچیده اجتماعی دگم وار قضاوت نشود
جناب جاسکی : جنبش چریکی و انتخاب مشی مسلحانه و بزرگی و عظمت کار چریکها (بعدا فدائیان) در زمان خود اگر با درک درست از شرایط عینی بوده و اینهمه ریسمان به آسمان بافته شد تا استنتاج شود که درست و بجا بوده! چون حکومت پهلوی تمام راهها را بسته بود و شاید نامردمی ترین حکومت زمان خودش در دنیا بود را میتوان تا اسفند ۵۶ پذیرفت.
ولی با کدام منطق و تحلیل میتوان پذیرفت که چنین حرکت سراسر حماسه و افتخاری به دامن کثیف ترین و مرتجع ترین و ضدبشرترین و آوارساز ترین جریان و شخصی که اگر جز ایران در هر جای دیگر جهان ادعای انقلابی گری و رهبری میکرد نه پیشرو و انقلابی و مبارز و آزادیخواه و مترقی که عقب افتاده های آن کشور استفراغ شان میگرفت و از شدت تهوع خانه نشین میشدند! راه بیافتد؟جنبش چپ آنقدر کم سواد ،گنگ و گیج بود که از تمام کثافت ها و مردار و تعفن و لجنزار اسلام و روحانیت شیعه براحتی چشم خود را بست؟ و از خمینی که لباس ایرانی نپوشیده بود و فارسی نمیدانست و ضد ترقی و و روزآمدی و تمدن بود یک رهبر پیشرو و ضدامپریالیست ساخت؟؟؟ننه من غریبم ها و شروه خوانیها برای جنایت ها و اشباهات شاه و حکومت لجنش از آخر ۵۶ به بعد تکرار کسالت بار و ندبه است. خدعه و تقیه را که خمینی سالها قبل از سال ۴۹ تعریف کرده بود؟کاشانی و مدرس و صدها سالوس و روباه مکار ضد ایران و ایرانی روحانیت شیعه چند بار دیگر باید اژدهای کردار و پندار خون آلود و کثیفشان را به این مبارزین جان بر کف راه آزادی مردم و کشور( چریکهای محترم و جبهه ملی و روشنفکران و وطن پرستان مدعی آزادی و مبارزه) نشان میدادند و اثبات میکردند؟بجز مهدی بهار و مهشید امیرشاهی بقیه نه هدفی جز خود زنی و نه راهی
برای رسیدن به آزادی داشتند!!!از تکرار اباطیل بی سر ته نا امیدی و سیاهی همه جا را میگیرد. گوادلوپ، بی طرفی ارتش و هزار همدستی و تبانی و توطئه آشکار سرمایه داری برای به قدرت رسیدن خمینی گجستک ملعون کافی نبود تا چریکهای محترم و مبارز حداقل او را ضد امپریالیست ترین رهبر جهان ننامد؟شرم باز تاب وجدان و معرفت و شعور است،بیشرمی و نادانی هم اندازه ای دارد خلی؟لطفا یکبار یک نقد منطقی از آن حرکت انجام دهید.از اسفند ۵۶ به بعد فقط یک قهقرا و خودزنی و سقوط بود نه یک انقلاب یا عن قلاب…
شما که هر چه خواستید نوشتید ولی معلوم نیست چرا اینقدر از جنبش چپ دل پری داری ؟ :
«جنبش چپ آنقدر کم سواد ،گنگ و گیج بود که از تمام کثافت ها و مردار و تعفن و لجنزار اسلام و روحانیت شیعه براحتی چشم خود را بست؟ »
ولی کمی هم خودتان را در آینه نگاه کنید که چه گلی بر سر جامعه گذاشتید. جز ردیف کردن یک مشت فحش و ناسزا؟
نیاز به تکرار مکررات نیست که در تاریخ معاصر ایران جنبش روشنفکری چپ چه خدماتی به فرهنگ و ادبیات و هنر ایران کرده ست و بر عکس حکومت ها چه موانعی بر سر راه ایجاد کردند.
حالا شما بر اساس عارضه های روحی ناشی از شکست انقلاب بهمن ۵۷ هر طور دوست داری بنویس.
اما چرا در یادداشت خود ۳ بار در مورد «سال ۵۶» و بعداز آن فقط شعار می دهی؟
مثلا شاه بعداز ملاقات با جیمی کارتر در شب ژانویه ۱۹۷۸ در تهران «خواب نما» شد و تغییر روش داد؟
این سه گزاره بی معنی را جع به سال ۵۶ چه چیزی را عوض می کند؟
یک ـ شاید نامردمی ترین حکومت زمان خودش در دنیا بود را میتوان تا اسفند ۵۶ پذیرفت.
دو ـ ننه من غریبم ها و شروه خوانیها برای جنایت ها و اشباهات شاه و حکومت لجنش از آخر ۵۶ به بعد تکرار کسالت بار و ندبه است.
سه ـ از اسفند ۵۶ به بعد فقط یک قهقرا و خودزنی و سقوط بود نه یک انقلاب یا عن قلاب…
خب منظور شما چیه؟
بعد از اسفند ۵۶ حکومت تغییر ماهیت داد و دیگر نامردمی نبود؟
چرا نباید از سیاست های خرابکارانه ی حکومت پادشاهی از بعداز سفر جیمی کارتر در دیماه ۵۶ با انتشار مقاله احمد رشیدی مطلق علیه خمینی حرف زد؟ چه کسانی در حکومت دست به دامان طلبه ها و شورش روحانیون شدند؟ وقایع بعدی قم ، تبریز و سراسر ایران آغاز پایان حکومت پادشاهی و اوج گیری مشروعه خواهان بود . نماز عید فطر قیطریه نمایش قدرت روحانیون بود که با تائیید ساواک و حکومت برگزار شد.
شما در آن روزها کجا تشریف داشتید؟
اگر خواستی جواب بنویسی
در مورد یک موضوع مثلا همان سال ۵۶ چند تا دلیل واضح و روشن بنویس تا معلوم شود
از چه می نالی ؟
اگر دوباره فحش و فضیحت بنویسی پاسخی داده نخواهد شد.