جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

فرهنگ از نگــــاهی دیگر (۹) – ابراهیم هرندی

 
بخش نهم: واتابِ فرهنگ بر طبیعت

در بخش های پیش گفته شد که فرهنگِ انسان، زمینه ای طبیعی دارد و طبیعت او ساختاری فرهنگی. نیز گفتیم که، حافظه، آگاهی، ذهن و زبان، چهار ستونِ بنیادین فرهنگ و زمینه های طبیعی آن هستند. اگر هر یک از این برآیه های بزرگ تاریخی وجود نمی داشت، فرهنگ انسانی به گونه ای که ما امروز می شناسیم نیز، نمی توانست شکل گیرد. نیز اشاره شد که فشارهای فرهنگی در بیست هزار سال گذشته، کارکرد فیزیولوژیکِ بخش هایی از اندام های انسان و شیوه ی کارکردِ آن ها را دگرگون کرده است. در این راستا باید به نقشِ سه رویدادِ بزرگ فرهنگی در تاریخ اجتماعی انسان اشاره کرد. نخست روند تدریجی گوشتخوارشدن انسان، دوم، پیدایش کشاورزی و سوم بازتاب های انقلاب صنعتی اروپا. این سه رویدادِ بزرگ، از صدهزار سال گذشته به این سو، ساختار ژنتیک انسان را با دستکاری کردنِ زمینه ی زیستبومی وی، اندکی دگرگون کرده اند.

بیشتر رفتارها و کردارهای پایدارِ برآیشی انسان که ریشه در ساختار ژنتیک او دارند، در پاسخ به نیازهای زیستبومی وی در روزگار جنگل نشینی او شکل گرفته است. آن دوره را از آغازِ زندگی اجتماعی انسان، نزدیک به صد هزار سال پیش تا هنگام دست یابی او به کشاورزی می شناسند. اگرچه نشانی از آن روزگار بجا نمانده است، اما می توان گفت که زندگی انسان در جنگل‏ های تاریک و ترسناک و سپس در دشت‏ های فراخ و کرانه ی دریاها، ستیزِ هماره و بی ‏پایان برای زنده ماندن و گریز از گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و جانوران درنده و بیماری‏ های توانکاه بوده است. در آن دوران، نه کسی به پیری می رسیده است و نه هرگز هیچ زمینگیری می‏ توانسته است زنده بماند، زیرا که تلاش شبانروزیِ هرکس، تنها می ‏توانست، نیاز یک نفر را برآورده کند و چون گروه‏ های انسانی، هماره در سفر و گذر از دشتی به دشتی دیگر بودند، پس انداز و ذخیره کردنِ خوراک و پوشاک شدنی نمی ‏بود.

بیشتر الگوهای کرداری انسان درآن دوران شکل گرفته است. از شیوه خوردن و آشامیدن گرفته تا رو آوردن به گوشت خواری و کردارهای جنسی. کمبود خوراک و دشواری تهیه ی آن در طبیعت و نیز ناتوانی از دخیره ی خوراک بیش از نیاز، سبب می ‏شود که هر بار که جانوری به چیزی خوردنی می ‏رسد، تا آنجا که می ‏تواند، از آن خوراک بخورد. این کردار زمینه ی ژنتیک دارد و در پاسخ به زندگی دشوار جنگل و بیابان زیستی برآمده است. هیچ جانوری در طبیعت نمی‏ تواند زمان خوراک خود را پیش بینی کند. گرسنگی، بزرگترین و سرسخت‏ ترین دشمنِ زیندگان در جهان است، زیرا که پایداری آن به آسانی جانوران را از پا در می‏ آورد و تن آنان را نخجیرگاه شکار میکروب ‏ها و ویروس‏ های آماده و هماره در کار می ‏کند. از اینرو، هر بار که جانوری شکاری می ‏کند، موشی به خرمنی می زند، خرسی به کندوی عسلی دست می ‏یابد، ماری به لانه کبوتری می ‏رسد، آهویی بدامن دمنی راه می یابد، کرمی روزنی بدرون سیبی می ‏زند، میکروبی بر زخمی می نشیند، موری به گوری راه می ‏گشاید و پلنگی، گوزنی را به خاک و خون می‏ کشد، هریک تا می ‏تواند، می ‏خورد. این پرخوری برای آن است که هیچ یک از این جانوران نمی ‏دانند که خوراک پس از آن، کی و از کجا فراهم خواهد شد. این کردار، طبیعی ست و میلیون ‏ها سال از برآیش آن می گذرد و به فهرست کردارهای پایدارِ برآیشیِ انسان نیز پیوسته است.۱

فراگیری این کردار در میان همه جانوران، نشانه ی کهن بودن آن در جهان جانوری ست و نخست در جانوری که نیای بزرگ همه ی جانورانی که از آن ‏ها نام بردیم، شکل گرفته است و به زنجیره ی ژنتیکِ آنان پیوسته است و بسوی آینده روان شده است. اگرچه پُرخوری ریشه ای برآیشی دارد، اما چون یافتن خوراک در طبیعت برای جانوران بسیار دشوار است، هیچ جانور وحشی ِچاقی در طبیعت یافت نمی شود. تنها انسان و جانوران اهلی، که دسترسی نسبی بهتر و بیشتری به خوردنی ها و آشامیدنی های گوناگون دارند، چاق می شوند. چاقی، پدیده ای غیر طبیعی و بسیار زیانبخش است.

انسان نیز، چون جانورانِ دیگر، اهل پُرخوری تا سیری ست و هربار که دست به غذا می ‏برد، مکانیزم ژنتیک آن کردار برآیشی که از آن نام بردیم، در مغز او بکار می ‏افُتد و وی – بی که بداند و یا بخواهد- تا هنگام سیری می ‏خورد. البته انسان در بسیاری از سرزمین ‏ها، دیگر نیازی به چنین کاری ندارد، زیرا می ‏داند که دسترسی به خوردنی و آشامیدنی فراوان دارد و می ‏تواند خوردن خود را برنامه ریزی کند (ناشتایی، نهار، عصرانه، شام، سحری..). اما کردارهای برآیشی، واکنُشِ آنی به دگرگونی‏ های زیستبومی نشان نمی ‏دهند. توانایی گردآوری بیش از نیاز، پس از پیدایش کشاورزی، نزدیک به ۱۰ تا ۱۵ هزار سال پیش، پدید آمده است. این زمان با سنجه های برآیشی، بسی کمتر از یک ثانیه در برابر یک سده است. از اینرو بسی بیش از بسیاری از زمینه ‏های رفتاری و کرداری انسان، ریشه در دوران پیش از کشاورزی دارد.

نمونه دیگری از کردارهای پایدار برآیشی که یادگار روزگار جنگل نشینی انسان است، واکنش وی در برابر پدیده‏ های آنی و ناگهانی ست؛ صدای مهیب در بیرون از دایره ی دید، پریدن و یا افتادن ناگهانی چیزی در برابر و یا در کنارِ انسان و خوردن ناگهانی چیزی به تن انسان. هر یک از این رویدادها زنجیره ‏ای از واکنُش‏های فیزیکی و فیزیولوژیکی در تن انسان پدید می ‏آورند. نخست تراوش غدُه ادرنالین، سبب افزایش تپش قلب می ‏شود و شمار فرودم و بازدم بالا می رود و ماهیچه ‏ها درهم می‏ شوند و سپس پوست تن انسان عرقناک می‏ شود. این همه، برای آن است تا انسان با شنیدن آن صدای ترسناک و یا رویداد ناگهانی، بتواند آسان بگریزد و یا باید، با آن بستیزد.۲ تراوش غده ادرنالین، افزایش تپش دلِ انسان را برای زور ورزی و یا دویدن آماده می‏ کند. عرقناک شدن تن، بویژه کف دست‏ ها، برای توانمند نمودن انسان در بالا رفتن از درخت است. گریزِ بهنگام از دست درنده‏ ای دونده و توانایی بالا رفتن از درخت، انسان را از دسترس آن درنده دور می‏ کند و از مرگ می‏ رهاند.

اکنون که انسان، شیر و پیل و پلنگ و دیگر جانورانِ درنده را از زیستگاه ‏های خود رمانده است و بسیاری از آن‏ ها را از میدان طبیعت بدر کرده است، دیگر نیازی به ترس و هراس از صدای بلند و رویداهای ناگهانی نیست. اما چون کردارهای پایدارِ برآیشی هزاران هزار سال می ‏پایند، هنوز نیز انسان با هرصدای آنی و ناگهانی، هراسناک می ‏شود و گاه به ایست قلبی دچار می ‏شود. تورینه رفتارها و کردارهای برآیشی انسان، آنچنان با شیوه ی زندگی کنونی او ناسازگار است که گویی کسی باندِ فرودگاهی را برای باربری با الاغ بکار بَرَد و یا با چراغ پی‏ سوز، در پی نور لیزری بر پهنه کهکشان ‏ها باشد. تن و جانِ انسان برای زندگی در جلگه ‏ها و رویدشت ‏ها و بیشه ‏های نیمه جنگلی و آبسال در۵۰ هزار سال پیش پدیده آمده است و برآیش رفتارها و کردارهای ما، در پرتو نیازهای زیسبتومیِ زمین در آن روزگاران شکل گرفته است. پنجاه هزار سال پیش، شب، هنگام تاریک و خطرناکی برای رفت و آمد در جنگل‏ ها و دشت ‏ها و دمن ‏ها بود، زیرا که انسان، آسان در تاریکی بدام جانوران درندهِ ی شکارگر می‏ افتاد. از آنرو، هرشب از شام تا بام، ناگزیز از کِز کردن در گوشه ‏ای برای نگهداری از جان و توان خود بود. این چگونگی به برآیش خواب کشیده شد و در وی شبخوابی، کرداری پایدار و ژنتیک شد. اما امروز انسان در پرتو نیروی برق و زیستگاه ‏ها و کارگاه‏ های سرپوشیده و نیز هزار و یک ابزار و تمهید ایمنی دیگر، نیازی به هدر دادن نیمی از عمر خود در شب ندارد. اما چون کردارهای پایدارِ برآیشی، بسیار دیرپا و ماندگارند، هر انسان سالم، همچنان نیازمند به خواب شبانه است.٣

یکی از حوزه‏ های دیرپای رفتاری که در هزاران سال گذشته دگرگونی چندانی نداشته است، گُستره رفتارهای آمیزشی انسان است. در این گستره، بسیاری از رفتارها، ریشه در نیازهای زیستبومی انسان در روزگاران جنگل زیستی وی دارند. پژوهش‏ های زیست – روانشناسیک نشان داده است که زنان، مردان بلند بالا و هوشمند و زورمند را دوست می‏ دارند و نشانه‏ های این ویژگی ‏ها را درآنان خوش می‏ دارند و آسانتر با آنان در می آمیزند.۴ بلندی بالا، هوشمندی و زورمندی، نشانه های توانایی بیشتر در گردآوری میوه و دانه و دام در روزگاران کهن بوده است. هرچه مرد، بلند بالاتر، توانایی او در دویدن و گریختن از دست جانوران درنده بیشتر می ‏توانسته است باشد. هرچه نیز وی زورمندتر، توانایی شکار و کشیدن دام بسوی زیستگاه برایش آسانتر می ‏بوده است. ارزش هوشمندی در زندگیِ دشوارِ جنگلی نیز، نیازی به بررسی ندارد. پس در برآیشِ رفتارها و کردارهای آمیزشی انسان، توانایی ماندگاری و سازگاری، به زیبایی گره خورده است و انسان هرآن چه برای ماندگاری اش سودمند است، زیبا می ‏یابد.

براین اساس، مردان نیز، هرآن چه در زنان نشانه باروری و توانایی بارداری ست، دلپذیر می ‏یابند و زیبا می‏ پندارند. نمونه این ویژگی ‏ها، جوانی‌، بلندبالایی‌، روشنی‌، طراوت‌ و تازگی‌ِ پوست‌ِ تن‌، درشتی‌ لگن‌، درشتی‌ چشم ‏ها‌ و هوشمندی‌ ست.
جوانی‌، به‌ خودی‌ِ خود در پیوند با آمیزش‌ جنسی‌ دلفریب و روانگردان و زیباست‌ و نزدیک‌ به ‌همه‌ ی مردان‌ و زنان‌ جهان،‌ در دوران‌ کارایی‌ جنسی‌ خود، آمیزش‌ با جوانان‌ را برتر و بهتر از آمیزش‌ با پیران‌ می ‏دانند. این‌ چگونگی‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ جوانان ‌ژن ‏هایی‌ کاراتر از سالمندان‌ دارند و امکان‌ِ زایندگی‌ و همگون‌ سازی‌ آنان‌ بسی ‌بیشتر از دیگران‌ است‌.۵

زیبایی‌ِ اندام های ‌ِ ورزیده‌ و فشرده‌ از آنروست‌ که‌ این‌ گونه‌ اندام‌ ها، نشانه ‌سلامت‌ و بهداشت‌ِ تن و روان است‌ و چون‌ ژن های‌ سالم‌ در بدن‌ِ سالم‌ یافت‌ می ‌شود، ورزیدگی‌ تن‌ و فشردگی‌ ماهیچه‌ ها و چربی ‏های‌ آن‌، مانند بازوان‌ و ران ‏ها و پستان‏ ها، جنس‌ِ مخالف‌ را بسوی‌ خود می ‌کشاند. بلند بالایی‌، نشانه‌ توانایی ‌بیشتر در دانه‌ و میوه‌ چینی‌ از درختان‌ و نیز تندتر دویدن‌ است‌. هر چه‌ بالای ‌فرد بلندتر، پاهای‌ او درازتر و هر چه‌ پاهای‌ کسی‌ درازتر باشد، گام ‏های‌ او بزرگتر است‌ و توانایی‌ و چالاکیِ بیشتری‌ برای فرار از چنگِ‌ جانوران‌ِ شکارگرِ درنده‌ دارد.۶

تنومندی‌، نشانه‌ ی درشتی‌ استخوان‌ بندی‌ و نیروی‌ بیشتراست‌. اگر چه ‌تنومندی‌ امروزه‌ در میان‌ بسیاری از گروه‌های‌ انسانی‌ دسترسی‌ِ بیشتر به ‌فراورده‌ های‌ غذایی‌ را سبب‌ نمی ‏شود، اما این‌ ویژگی ‏ها در دوران‌ جنگل زیستیِ انسان شکل‌ گرفته‌ است‌ و به‌ فهرست‌ کردارهای‌ غریزی ‌انسان‌ پیوسته‌ است‌. در آن‌ روزگار، مردِ تنومند، خوراک‌ِ بیشتری‌ فراهم ‌می ‌آورد و تنومندی‌ زن‌ به‌ معنای‌ داشتن‌ِ لگنی‌ درشت‌ تر و رحِمی‌ بزرگتر و پستان ‏هایی‌ سرشار از شیر می ‌بود. از اینرو، درشتی‌ِ تن،‌ بر ریزی‌ِ آن‌ برتری‌ یافته ‌است‌. در روزگار کنونی که دیگر نه تنومندی نشانه بهزیستی ست و نه درشت چشمی، نقشی در گردآوری بیشتر خوراک و نوشاک دارد، سنجه ‏های ناخودآگاهِ زیبایی جنسی برای انسان، همچنان پیرو ارزش‏ های زیستیاری وی در روزگارانِ کهن است.

کشاورزی

یکی از دگرگونی ‏های بسیار بزرگِ زیستبومی که درخورِ اندیشه و درنگ و پژوهش است، کشاورزی و دام پروری ست که باید آن ها را بنیادِ انقلاب بزرگی در تاریخ برآیش انسان دانست.۶ اگرچه زمان درازی در مقیاس برآیشی، از این رویداد بزرگ نگذشته است و نمی ‏توان انتظار داشت که این چگونگی بازتاب های زیادی بر ساختار ژنتیک انسان گذارده باشد، اما واتاب ‏های این انقلاب بزرگ را بر فرهنگ و شیوه ی شکل گیری تمدن‏ های گوناگون انسانی نمی ‏توان نادیده گرفت. پیش از پیدایش کشاورزی، انسان به گونه دیگری می ‏زیست و می ‏اندیشید. در آن روزگاران همه ی همّ و غم او، گردآوری توشه مورد نیاز برای پرکردن شکم خود بود. فرهنگ بود. هنر نیز. اما گونه و کیفیتِ فرهنگ و هنر در آن روزگار، هیچگونه همگونی با آنچه ما امروزه از این دو مراد می کنیم، نمی داشت. فرهنگ جامعهِ ی کوچنده، فرهنگ زیستن بر لبه ی لغزان ِ پرتگاه و راه رفتن برروی پلی سست از ریسمان است. اگر فرهنگ‏ های امروزی راهنمای چگونه زیستن است، فرهنگ کوچندگانی که پیش از پیدایش کشاورزی می ‏زیستند، فرهنگ چگونه نمردن و گریختن از بلایای روزمره بود. هنر نیز در آن روزگار، ابزار ذهنیِ برآوردن نیازهای نخستین ِ انسان بود و نه پٌرانه ای برای رهاندن انسان از یکنواختی زندگی و روزمرگی.

هنگامی که انسان در پرتو کشاورزی توانست برای اولین بار به انباردنِ ِخوراکِ بیش از نیاز خویش بپردازد، ساختارِ روانی او و شیوه ی خویشتنداری و زیستبانی و شهرداری او به گونه ی شگفت آوری دگرگون شد. دیگر همگان را نیاز به کار کردن هماره نبود، زیرا که هرکشاورز می‏ توانست با برداشتن هفتاد تخم از یک، توشه ی هزاران نفر را فراهم آورد. آن هزاران نیز می ‏توانستند به هزاران کار دیگر بپردازند و چنان نیز می ‏کردند. و چنان شد که امروزه چنین ویژه کاری‏ ها و مهارت‏ های شگفت آوری پدید آمده است. پس کشاورزی را باید چشمه ی زاینده و زیر بنای اقتصادی تمدن و فرهنگ و هنرِ پایدار بشر دانست. ازاینرو، شاید بتوان گفت که تا پیش از دست یابی انسان به کشاورزی، انسان مهمان جهان بود زیرا که بر سرسفره ی گسترده و آماده ی دانه ‏ها و میوه ‏های خودرو و دیمی، در دشت‏ ها و دمن ‏های آبسال می ‏نشست و از چشمه ساران و رودباران ِ روان می ‏نوشید. اما پس از دست یابی به شیوه‏ های کشت و کار، توانست که دام و دانه ی گیتی را در راستای نیازهای زیستی خود هدفمند و پروار کند. این چگونگی سبب شد که او خود را میزبان جهان بداند و با دستبُرد آگاهانه در آن، آب و خاک را در خدمت نیازهای خود در آورد.

از دیدگاه زیست شناسیک می‏ توان گفت که کشاورزی، میکروب‏ ها، قارچ‏ ها، ویروس‏ ها و دیگر زیندگان ریزِ میکروسکوپی را که در دستگاه گوارشی انسان با او همزی هستند، تغییر داده است. زمینه ی زیستبومی این جانوران در دستگاه گوارشی انسان کنونی، هیچ همانندی با زیستبوم آنان در روزگاران گذشته ندارد. امروزه معده و روده های انسان، آماجگاه خوردنی های زهرآگینی شده است که سیستم ایمنیِ تن انسان هیچ تجربه ای در مبارزه با آن ها ندارد. از انواع مواد شیمیایی نرم کننده و شل کننده و سفت کننده و رنگ دهنده و طعم افزا و عُمرافزا و خوش نما و اشتها آور و بودار در خوراک ها و نوشاک های آماده گرفته تا خوردنی ها و نوشیدنی ها و کشیدنی های ساختگی ای که تنها کارشان پاشیدن تخم سرطان و سکته و بیماری های کُشنده دیگر در تن انسان است. بررسی های چندی برروی استخوان های مردگان اسکیموها نشان داده است که امروزه حتی استخوان های مردمی هم که از هیاهوی شهرنشینی و رژیم غذاییِ کنسروی و پخته خوری و ساندویچ بلعی و نوشابه نوشی بدورند، پُر از مواد شیمیایی زهرآگینی ست که زندگی را بکام انسان زهرِ مار می کنند و او را بسی پیش از آنکه باید، از میدان طبیعت بدر می کنند.

کشاورزی و دام پروری، خوراک و نوشاک انسان را دگرگون کرده اند و بهمراه این دگرگونی، قارچ‏ ها، میکروب ‏ها و باکتری ‏های تازه ‏ای را به دستگاه گوارش انسان و نیز جانوران اهلی فرستاده اند.۷ پیش از آن، خوردنی‏ هایی چون نان و ماست و پنیر و کره و هزاران خوراک دیگر، وجود نداشت. همچنین، نیزگوشتخواری به گونه ‏ای که اکنون شدنی ست، ممکن نمی‏ توانست باشد. کشاورزی و دامپروری، خوراک انسان را چنان دگرگون کرد که از آن پس انسان می ‏تواند ده ‏ها برابر بیش از نیازِ تنِ خود بخورد و چربی لُنبانده ی بیش از نیاز را در جاهای خالی تنِ در زیرِ پوست خود تلنبار کند. چربی در طبیعت، پدیده ‏ای بسیار ارزشمند و گران‏ بهاست و هرگز، هیچ جانوری توانایی یافتن چربی بیش از نیاز خود را ندارد. آنسان که گفتم، جانوران جنگلی، نه هرگز به پیری می‏ رسند و نه چاق می‏ شوند. این هردو، ویژه انسان روزگار پس از کشاورزی ست.

کشاورزی و دام‏ پروری، همزمان با دگرگون کردن رژیم غذایی انسان، سبب پیدایش بیماری‏ های تازه ‏ای شد که نمونه‏ های آن طاعون، سرخک، کوفت، افزایش چربی خون و ایست قلبی ست.٨ همچنین گوناگونی خوراک انسان، اندک اندک راه به خوردن غذاهای یکنواخت و زیانمند، مانند؛ نان و برنج و ذرت بُرد. این غذاها همواره پر از نشاسته و چربی و خالی از ویتامین و مواد کانی مورد نیاز کالبد انسان است. پیش از پیدایش کشت و کار، انسان ناگزیر از گردآوری میوه ‏ها و دانه ‏های گوناگونِ سرشار از ویتامین و انرژی بود، اما از آن پس، مواد نشاسته‏ ای مانند سیب زمینی، گندم، برنج، ذرت و ارزن، بخش اساسی خوراک انسان بارنهاده و کشتگر شد. پیدایش نشاسته در رژیم خوراکی انسان پس از دوران کشاورزی سبب پیدایش آنزیمی بنام، “امیلاس”، در بزاق انسان شد. در سرزمین هایی که مردم با کشاورزی روزگار می گذرانند، شمار بیشتری از ژن این آنزیم را درانبان ژنتیک خود دارند. ۹

بخشِ دیگرِ دگرگونسازِ کشاورزی، پیدایش ورزش و ادبیات و هنر بود. انسان جنگل ‏زی، نیازی به ورزش نمی‏ داشت، زیرا که دوندگیِ روزمره، نایی در تن او برای ورزش برجا نمی ‏گذاشت. انسان در پرتو کشاورزی توانست که از چرخه روزمرگی رها شود و بتواند، بی که نگران آب و نان خود باشد، به کار دیگری دست بزند. آنچه کارِ فکری خوانده می ‏شود، برآیندی از کشاورزی ست که هم به پیدایش رشته ‏های کاری دیگری کشیده شد است و هم به ویژه‏ کاری راه بُرده است. کشاورزی همچنین برای نخستین بار در تاریخ جانوران، تن های چاق و پُرچربی پدید آورد. پیدایش ویژه کاری، یکی از برآیندهای بزرگ کشاورزی ست.

پیدایش خط و نگارش را نیز باید یکی دیگر از برآیندهای بزرگ کشاورزی دانست. این برآیندِ بزرگ، انسان را در سپارشِ اندیشه‏ ها و تجربه ‏های خود به آیندگان توانمند نمود. از آن پس هر نسل توانست که دنباله کارهای گذشتگان و پژوهش‏ ها و بررسی‏ های نسلِ پیشین را بگیرد و دانش انسان را در همه رشته ‏ها افزایش دهد. گذشته از آن، پیدایش نگارش و خط سببِ فرهنگ و حافظه ویژه ‏ای شد که به آن،”فرهنگ نوشتاری” می ‏گویند.۱۰

با افزایشِ اهمیتِ فرهنگ در سازگاری انسان با طبیعت و ماندگاری او در جهان، آموزه های فرهنگی، نقشی همانند کارکردِ ژن های انسان در ماندگاری او یافته اند و اکنون برآیش انسان با دو اهرم، یعنی ساختار ژنتیک و آموزه های فرهنگی سروکار دارد. بزرگترین تفاوت اساسی کارکرد ژن و آموزه فرهنگی در آن است که ژن ها خود بخود در هر نسل کارا می شوند و رفتارها و کردارهای ژنتیک، نیازی به آموزش و آگاهی ندارند. اما آموزه های فرهنگی درهر نسل، باید به نسل پس از آن از راه آموزش سپرده شود.۱۱

تاریخ تورینه ی ژن های انسان نشان داده است که ژن های مزه و بو، درهریک از سه دوره ی بزگ فرهنگی انسان، براثر بازتاب های فرهنگی بر خوراک و نوشاک وی، دگرگون شده اند. در دورانی که انسان در گروه های کوچکِ چابکِ سفری، کولی وار می زیست، شامّه ی او حساسیت ویژه ای روی طعم و بوی میوه ها، دانه ها و گیاهان نشان می داد. این چگونگی برای آن بود که انسان از خوردن گیاهان زهر آلود در امان بماند. سپس تر که انسان به گوشت خواری رو آورد، بو و مزه ی هر خوردنی و آشامیدنی، سنجه های شناسایی آلودگی نیز شدند و اکنون انسان با بوی گوشت و لبنیات، به سلامت و یا گندیدگی آن ها نیز پی می برد. اسیدی نیز که در معده انسان برای گوارش خوراک ساخته می شود، ناگزیر از واکنش به دگرگونی های غدایی در هر یک از دوره های تاریخی برآیش انسان بوده است.

شاید بزرگترین بازتاب کُنش های فرهنگی بر ساختار و شیوه ی کارکردِ اندام های تنِ انسان، کاهش فشردگی استخوان های وی پس از رو آوردن به کشاورزی بوده است. پیش از آن زیستِ کولی وار و هماره قشلاقیِ انسان، هیچ مجالی برای نشستن و جاخوش کردن و استخوان سبک کردن دست نمی داد. خیز و گریزِ هماره در کوه ها و دشت ها و جنگل های جهان، استخوان های انسان را چنان سنگین و استوار کرده بود که انسان کنونی را در برابر مردان وزنانِ آن روزگار، جانداری پُفکی و استخوانپوک باید خواند. یکجا ماندن و جاخوش کردن، پس از رسیدن به کشاورزی، استواری و تنومندی انسان را فروکاهید، اما جمجمه او را نسبت به حجم بدن اش افزایش داد. پرداختن به بازتاب های این چگونگی، خود مثنوی هفتاد گیگ دیسک می شود.

با آغاز روزگار روشنگری، دوران تازه ‏ای در تاریخ انسان آغاز شد که دورانِ “مدرن” نام گرفته است. بازتاب ‏های شگرف این دوره، آن چنان ژرف و فراگیر بوده است که کولاک آن دامن گیرِ همه ی جهان هستی شده است.

دنبــــاله دارد.


یادداشت ها:


۱. کردارهای پایدارِ برآیشی را در برابرEvolutionary Stable Behaviours ، آورده‏ ام. برای آگاهیِ بیشتر دراین باره، نگاه کنید به کتابِ؛ “برآیش هستی” از ابراهیم هرندی:
www.amazon.co.uk

۲. Fight or Flight Mechanism . من، “مکانیزم ستیز یا گریز”، را برابر آن نهاده‏ ام.

۳. Lawrence Epstein, L. & Mardon, S. (2006), The Harvard Medical School Guide to a Good Night‘s Sleep.

۴. Psychobiologic

۵.Shapiro, D.Y. (1981) Sequence of colouration change during sex reversal in the tropical marine fish: Anthias Sequamipinnis Bulletin Of Marine Science

۶. Policansky, D. (1981), Sex choice and the size advantage model in jack-in-the-pulpit (Arisaema triphyllum), PNAS 78

۷. تنِ انسان جزیره ای ست که در آن میلیون ‏ها زینده ِی ریز و درشت، با یکدیگر همزی و هم سرنوشت هستند. اگر چه انسان خود را یکانِ یکپارچه‏ ای می ‏بیند، اما هر تن، مجموعه‏ ای از میلیون‏ ها میکروب و قارچ و باکتری سودمند است که در یک جزیره با هم می زیند و هریک به گونه ‏ای نقشی در ماندگاری آن جزیره که ما آن را تنِ خود می پنداریم،. این همزیستی را ‘Symbiosis’، می ‏خوانند.

۸. البته کشاورزی، زیان ‏های فرهنگی و اجتماعی بسیاری مانند؛ پیدایش دارا و ندار در جامعه، برده داری، بیگاری و بهره کشی نیز شد که در اینجا از حوزه ی سخن من بیرون است.

۹. Amylase. نگاه کنید به این لینک:
en.wikipedia.org

۱۰. می‏ توان گفت که پیدایش پدیده ای بنام ِ “فرهنگِ نوشتاری”، مفهوم ِ دیگری بنام، “فرهنگ شفاهی” را نیز پدید آورد، زیرا که این دو گونه فرهنگ، تنها در پرتو یکدیگر می‏ توانند معنا داشته باشند.

۱۱. این بیتِ زبانزدِ از نظامی گنجوی که می گوید؛ گیرم پدر تو بود فاضل/از فضل پدر تو را چه حاصل، نمادِ تک نسلی بودن آموزه های فرهنگی ست.

(دنبــــاله دارد)

https://akhbar-rooz.com/?p=36485 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x