پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

فصل ها – خسرو باقرپور

پاییز در بولوار تاق بستان کرمانشاه

چه سالِ بی فصلی!
چه بی قراری ی تشنه ای!
-: امّا چه باک از این همه بیابان؛
از این همه پاییز.
من سال هایی بسیار؛
زمستان را زندگی کردم؛
اما سبز!
بهار را جرعه جرعه نوشیدم؛
امّا هُشیار!
تابستان را دعوت به آرامش کردم؛
امّا سرد!
هیچ رنگی حریفِ بی رنگی ی آزادِ من نشد،
و در بی فصلی ی مُرده ی اکنون؛
هر سپیده دم؛
بیدار و سربلند؛
در اندیشه ی باران و جنگل و مه؛
آوَندِ سبزی ی سبزینه ها وُ رنگِ گُل بودم
با خنده ی جوانِ هر غنچه آواز خواندم،
و بر چینِ پیشانی ی هر برگ گریستم.
من جورِ فصل ها را کشیده ام.
هنوز هم:
ای رفیقِ باستانی ی پاییزی!
با برگ های رام، بازیچه های باد؛
آواز می خوانم
و بر فرود آتشناکِ آذرخش بر شانه های درخت؛
می گریم.

تصویر متن: پاییز در بولوار تاق بستان کرمانشاه

https://akhbar-rooz.com/?p=13951 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x