جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

فصل پَرپَرِغنچه های بوسه – مسعود نقره کار

مسعود نقره کار

۱        

پرنده ها شروع کرده اند. هنوزچراغ های حاشیۀ خیابان باریک و پُردرخت روشن اند. نسیم صبحگاهی با نورچراغ ها بر سنگفرشِ رنگینِ خیابان می رقصد.

مثل همیشه از روبرویم می آید. پیش تر به هم که می رسیدیم کنارم می ایستاد، تا شانه به شانۀ هم بدَویم. مسیرش را عوض می کند. خندان به آن سوی خیابان می رود. دستی برایم تکان می دهد و می گوید: ” فاصله ها را باید رعایت کرد، صدایش را نمی شنوی؟ دیده نمی شود، اما صدای رسائی دارد، آمده است تا همین را بگوید که فاصله ها را رعایت کنیم.”

مکث می کنم، انگار باورم نمی شود. دستی برایش تکان می دهم و می گویم:

” ندیده ام اش، اما صدایش را شنیده ام”

 پرنده ها هنوز می خوانند. به تیرک آهنی سرد یکی از چراغ ها تکیه می دهم.

چراغ نَم نَمک خاموش می شود.

خیابان نقره ای شده است.

۲

فنجان قهوه ام را با فاصله از فنجان قهوه خودش آن سوی میز گذاشته است.

” سال نو مبارک”

جرعه ای از قهوه اش را می نوشد:

” هیچ چیز و هیچ کس نمی توانست، هیچ چیز و هیچ کس، باور کردنی نیست.”

لب های گلگون اش را غنچه می کند. آواز دلنشین بوسه اش را پرواز می دهد.

و می رود.

اتاق پُر از گلبرگ های سرخگون شده است. می خواهم یکی از گلبرگ ها را بردارم، می گریزد. پرواز می کند.

برابرآینه ام.

لب هایم را هیچگاه این گونه رنگ پریده ندیده بودم.

****

نوروز۱۳۹۹

https://akhbar-rooz.com/?p=23670 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x