جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

فمینیسم سرخ و مسئله زن در نگرش نوین چپ – مهدیس صادقی پویا

مبارزان جنبش پرولتاری زنان با باور راسخ به این که سرمایه داری وسرمایه داران، به هر وسیله ای، هستی زن را به خدمت منافع خوددرآورده اند، پدرسالاری وسلطه ی «جنسیتی» به زن را،ساختاری برای تسلط بر این بخش از نیروی کار می دانستند.

جایگاه انقلابی زن در مبارزه با نظم سرمایه داری کجاست؟

مقدمه: فمینیسم سوسیالیستی، جمع فمینیسم مارکسیستی و رادیکال

مسئله ی «زن» در اردوگاه چپ، همواره و به خصوص از نیمه ی دوم قرن بیستم، در قالب طرح پرسش های اولیه، فرضیه سازی، جستجو، نظریه پردازی، و ارائه ی راه حل به لحاظ ارادت به عمل گرایی، وجود داشته است. آن چه که حتی با وجود قطبی سازی در این اردوگاه-که البته نمایاننده ی تکامل و جزئی نگری افزون تر است-، مورد بحث و جنجال بوده و هم چنان نیز هست. صدق این ادعا را می توان به خوبی در آرای فمینیست های سوسیالیست مشاهده کرد که با استخراج دو عنصر اساسی از دو نحله ی فمینیستی اسبق بر خود، یعنی فمینیسم مارکسیستی و فمینیسم رادیکال، هستی خویش را تئوریزه کرده و به پیش می رود. آن چه فمینیسم سوسیالیستی از فمینیسم مارکسیستی برگرفته، بررسی نقش سرمایه داری در کم و کیف ستم به زنان در جامعه است و با آمیختن آن با عنصر دوم یعنی نقش «جنسیت» و پدرسالاری در این سلطه، بدنه ای نوین با اسکلتی استوار از نگرش فمینیستی به مسئله ی زن در نظم سرمایه داری را شکل داده است. از همین روست که نگاه فمینیستی اردوگاه مذکور را می توان نسبت به نگاه های مشابه قبلی، کامل تر و جامع تر یافت.
پرسش: آیا آزادی زن در نظم سرمایه داری، از اساس قابل تصور است؟

آن چه که به عنوان پرسش اولیه مطرح می شود، یک بعد نداشته و دارای وجوه مختلف و پیچیده ُ با این مقدمه، است. پرسشی که شامل پرسش های دیگری از این قبیل می شود که مسئله ی زن در کجای اندیشه های چپ نوین قرار گرفته است؟ آیا «جنسیت»، همان طور که فمینیسم سوسیالیستی برخاسته در دهه ی ۶۰و ۷۰ میلادی، در اوج تولد جنبش های نوین اجتماعی وعده می داد، توانسته به عنوان نوعی ساختار سلطه و سلسله مراتب قدرت تعریف شود، بدون آن که به سپهرهای خصوصی، هم چون نهاد خانواده یا نهاد ازدواج دگرجنس گرا محدود شود؟ یا به مانند گذشته، مسئله ی زن، نه مسئله ای اجتماعی، بلکه مسئله ای شخصی تلقی می شود، و در بدترین حالت آن، یک گروه از زنان دارای امتیازهای خاص، زنان دیگر را نمایندگی می کنند و امر شخصی، هم چنان امر غیرسیاسی می ماند؟

پاسخ به این پرسش به ما کمک خواهد کرد تا بدانیم چرا چپ نوین، بود »پدر« را در درون خودش به چالش کشیده و ساختارهای «مردسالارانه»ی آلوده به نقش های جنسیتی را به نقد کشیده است؛ ساختارهایی که اگرچه به صراحت و به طور رسمی، زنان را در سلسله مراتب قدرت، در سطوح فرودست قرار نمی دادند و سودای برابری را فریاد می زدند، اما گویی تاریخ سلطه و ستم بر زن را در هیاهوی آرمان «نجات» فرودست از استثمار فرادست، اگر نگوییم به فراموشی سپرده بودند، اما بهای لازم را برای استیلای ساختاری مرد بر زن قائل نشده و روشنگری لازم درباره ی مسئله ی زن را انجام نمی دادند.
زنان چریک و وظایف خانه داری

مطالعات میدانی و دانشگاهی متعدد در مورد تجربه ی زنان در مبارزات و جنبش های انقلابی در سراسر جهان، از ایرلند تا آمریکای شمالی، و از آمریکای لاتین تا ترکیه، تأکید می کنند که زنان در همین جنبش های رادیکال و انقلابی علیه رژیم های ناسیونالیست و یا فاشیست مسلط، خود در درجات پایین تر سلسله مراتب قدرت قرار گرفته اند و نقش های جنسیتی کهنه به آنان تحمیل شده است. این نقش های جنسیتی، از میدان مبارزه ی چریکی در السالوادور در دهه های پایانی قرن بیستم تا مبارزات زنان در بطن احزاب چپ در ترکیه و در دوره ی تسلط ایدئولوژی کمالیسم (آتاتورکیسم) همواره وجود داشته و منجر به عادی سازی و ذاتی سازی «زنانگی» بر اساس تعاریف مرسوم شده است. کمی بی پرده تر می توان ادعا کرد که نظریه پردازی چپ با وجود زنانی چون الئانور مارکس،۱ الکساندرا کولونتای،۲ رزا لوکزامبورگ، ۳ آنجلیکا بالابانوف،۴ دولورس ایباروری،۵ همواره سازوسامان
«مردانه»ی خود را حفظ کرده، و با وجود زنان بی شمار در مبارزات چریکی، اما نقش های آمیخته به کلیشه های جنسیتی چون مراقبت از بیماران و درمان مجروحان و تهیه ی خوراک چریک ها-در کنار مبارزه ی مسلحانه- به زنان تحمیل شده است.

می توان گفت که حتی با وجود اراده بر پایان دادن به این تفکیک و تقسیم کار جنسیتی در میان رهبران و اجتماعات این احزاب، اما به سبب تاریخ طویلی از این تفکیک و تقسیم پشت سر، اراده ای نامرئی، زنان را در این نقش ها قرار داده است. زنانی که قرار است «خواهر» محسوب شوند، اما «برادری» هم چنان کلیدواژه ای مرسوم و جزئی جدایی ناپذیر از گفتمان چپ است.

آن چه که فمینیسم سوسیالیستی با بخردی و فراست، از میان مباحث سلطه ی جنسیتی متعلق به نحله های فمینیستی مختلف بیرون کشیده و در کنار تأثیر سرمایه داری بر انقیاد زنان مورد بررسی قرار داده است، تلاشی است پیگیرانه برای پاسخ گویی به این پرسش که چرا حتی در انقلابی ترین و مبارزاتی ترین جنبش ها و حرکت ها علیه دو ارتجاع افراط گرایی دینی و سرمایه داری که هر دو از بدن زن برای نیل به اهداف خویش بهره می برند، باز هم هستی زن، آلوده به ساختاری طبقاتی و سلسله مراتبی است؟
جنسیت و انقلاب سوسیالیستی

این سؤال، هسته ی مرکزی مطالعاتی است مانند آن چه که مری مارمو مولانی در «زنان انقلابی: «جنسیت و نقش سوسیالیست انقلابی»۶ با مطالعه ی مبارزات و نظریه پردازی های پنج زن معرفی شده در بالا در دهه ۸۰ میلادی انجام داده و تلاش کرده به این پرسش اساسی پاسخ دهد که زنان به عنوان «سوسیالیست انقلابی»، چه ایدئولوژی و تعهدات سیاسی ای را با هم رزمان و رفقای مرد خود به اشتراک گذاشتند و در کنار آن، به عنوان «زن» چطور «تنها» جنگیدند، چگونه از انتظارات اجتماعی و خانوادگی جامعه از خود به عنوان «زن» و آن چه که «شایسته»ی زن است، بریدند و چگونه با رنج درونی تضادهای دائمی و تراژدی های شخصی خود که ناشی از تلقین های قدرتمند اجتماعی بود، کنار آمدند و در نهایت چطور، زندگی هایشان را وقف مقابله با ریشه های نابرابری و باور به نابرابری کردند تا بتوانند جایگاه خود را در این میان بیابند.
«یک فمینیسم ماتریالیستی می تواند وجود داشته باشد»

با وام گرفتن از کلام فردریش انگلس در «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» که «جوامع طبقاتی و سرکوب زنان از محصولات مالکیت خصوصی» هستند و هم چنین توضیح مارکسیسم درباره ی ریشه ی سرکوب زنان در شرایط اجتماعی، ترکیب آرای فمینیست هایی که پدرسالاری را منشأ انقیاد زنان می دانند و فمینیسم مارکسیستی با باور به این که پدرسالاری، نه منشأ، بلکه ساختاری است که سرمایه داری از آن برای افزایش منافع خود استفاده می کند، فمینیسم ماتریالیستی پس از مه ۱۹۶۸ در فرانسه شکل گرفت. فمینیسمی که با تأکید بر خطر رهربی بورژوازی در جنبش زنان که زنان پرولتاریا و مطالبات آن ها را نادیده می گرفت، با نگاهی مارکسیستی به منشأ سرکوب زنان، دست به تحلیل وضعیت موجود می زد.

این نحله ی فمینیستی اگرچه در نیمه ی دوم قرن بیستم متولد شده، اما با بررسی زندگی و آرای رزا لوکزامبورگ، یکی از برجسته ترین مبارزان طبقه ی کارگر در آلمان، کسی که «مارکسیسم در رگ هایش جریان داشت»، متوجه می شویم که چرا فمینیست های مارکسیست، همواره به این نکته تأکید کرده اند که اصولاً «در نظام سرمایه داری، رهایی برای زنان قابل تحقق نیست».

این باور، ابتدا به عنوان پرسش در جنبش زنان مطرح شد و سپس تبدیل به شکافی بزرگ میان جنبش بورژوازی زنان و جنبش پرولتاری زنان شد. البته که مطالبه ی اساسی هر دو، آزادی زنان از بند استثمار و سلطه ی ناشی از فرهنگ، قوانین و سازوکار پدرسالارانه ی جامعه بود، اما برای یکی، پدرسالاری، مبدأ ستم بر زن بود و برای دیگری، وسیله ستم بر زن. مبارزان جنبش پرولتاری زنان با باور راسخ به این که سرمایه داری و سرمایه داران، به هر وسیله ای، هستی زن را به خدمت منافع خود درآورده اند، پدرسالاری و سلطه ی «جنسیتی» به زن را، ساختاری برای تسلط بر این بخش از نیروی کار می دانستند.

کریستین دلفی۷، یکی از اندیشمندان فمینیسم ماتریالیستی در «سرمایه داری، پدرسالاری و مبارزات زنان»، که یکی از فصول اثر معروف او به نام »دشمن اصلی« ۸، است و در دو جلد با عناوین «اقتصاد سیاسی پدرسالاری» و «تفکر درباره ی جنسیت» به انتشار رسیده است، توضیح می دهد که پیش تر، مسئله ای به نام «مسئله ی زنان» وجود نداشت و «پرولتاریا به جای همه» با سرمایه می جنگید. سپس، ما به این نتیجه رسیدیم که نوعی بهره برداری مخصوص با ویژگی های جزئی تر و متفاوت تر در این میان وجود دارد، اما از آنجا که زنان در این نگاه، جزوی از سرمایه محسوب می شدند، چیزی به نام بهره برداری سرمایه داری از زنان، به طور خاص تعریف نمی شد. به نظر می رسد که این مرحله، همان نقطه ی عطفی بود تا «چپ» به مسئله ی زنان، توجه ویژه و متمرکزی نشان دهد، چرا که درهم تنیدگی ساختارهای سلطه در یک جامعه ی طبقاتی، بیش از پیش عریان شده بود.
چپ نوین و مسئله ی زن در برابر اَشکال نوین ستم بر زنان

موقعیت زنان از این نقطه عطف تاریخی به بعد بود که بیش از پیش مورد توجه اندیشمندان چپ گرا قرار گرفت. ستمی که زنان متحمل می شدند و مبارزه شان با آن، حادتر و علنی تر خودنمایی کرد. گروه ها و جبهه های سیاسی مختلف این مبارزه را به رسمیت شناختند و تلاش کردند تا برنامه ریزی برای این مبارزه را در دستور کار خود قرار دهند. اما چطور می توان در جهانی با سلطه ی امپریالیسم، و در جوامعی این چنین طبقاتی، ستم بر زن را بدون بررسی ارتباط آن با نظم موجود مورد مطالعه قرار داد؟ این پرسش، همواره مطرح است.

نکته ای که در این میان باید به آن توجه کرد، این است که استثمار زنان، نه فقط در بازار کار و به صورت مستقیم، در خدمت افزایش سود سرمایه داران است، بلکه رفتاری که با زنان در سراسر جهان می شود، سراپا تحقیر و نوعی روند فرودست سازی دائمی آنان است. به همین سبب چپ نوین، با یادآوری ریشه ها، به ما گوشزد می کند که «زن ستیزی» و استثمار زنان، در دوران فعلی، تغییر شکل داده و دیگر با استناد به دانش پیشین مان از ستم به زنان در گذشته، نمی توانیم ساختار کنونی ستم بر آن ها را تحلیل کنیم.

حضور منفعلانه ی زنان در تمامی روابط تولید، در سطوح تولید، تبلیغ و مصرف، خود شاهدی است بر این ادعا. به همین سبب است که چپ نوین، با تعریف دقیق تر از آن چه که «آزادی» خوانده می شود، سعی می کند مرزهای خود را پیرامون این مفهوم پرابهام مشخص کند. از ترویج فرهنگ مصرف گرایی و تعریف ریشه های ذات گرایانه ی جنسیتی برای عادی سازی این فرهنگ، و تحمیل مستقیم و غیرمستقیم «مصرف» به زنان در عرصه های مختلف اجتماعی، تا تسلط بر بدن زن، از تعریف معیارهای زیبایی مرکزگرایانه گرفته تا کنترل حق و توانایی باروری یا توقف آن، چه در نهاد ازدواج و خانواده، توسط فرد و چه توسط دولت های سرمایه دار در جامعه، همگی نشان دهنده ی تغییر شکل استثمار زنان است؛ استثماری که وجوه پنهان تری پیدا کرده و واکاوی این وجوه، امری بس دشوار به نظر می رسد.
فمینیسم سرخ

فمینیسم در جبهه ی نوین چپ، با تأکید به همین تغییر شکل و «چرخش فرهنگی»، آن چه را «فمینیسم سرخ» لقب داده بود، پیرامون این که اصولاً فرهنگ را نمی توان از ریشه های مادی آن جدا کرد، بازتعریف کرد. الیزابت گروسز۹، در مقاله ای با عنوان «فمینیسم، ماتریالیسم و آزادی»۱۰، این فمینیسم را چنین تعریف می کند:

«مسئله ی فمینیسم، مسئله ی نبود آزادی برای زنان یا به زبان ساده، محدودیت هایی که روابط قدرت در نظام پدرسالاری به زنان و هویت های آنان تحمیل می کند، نیست. اگر زنان به یک معنای مشخص، آزاد نبودند، فمینیسم نمی توانست پدید بیاید. مسئله ی فمینیسم، چگونگی گسترش فعالیت ها، از قبیل تولید دانش است که بر اساس آن، زنان و مردان بتوانند متفاوت از یک دیگر رفتار نموده و فعالیت هایشان را بر اساس منافع جدید، افق های دید مختلف و در قالب های متنوع، گسترش دهند. دانشی که تا امروز، به این منظور کافی نبوده و صدای زنان را آن طور که باید و شاید به رسمیت نمی شناخته است… به طور خلاصه، هدف این فمینیسم، ارائه ی جایگاه برابر با مردان در شبکه ها و روابط اجتماعی موجود نیست؛ بلکه ارائه ی پاسخی به این پرسش است که چگونه می توان زنان را برای مشارکت در خلق آینده ای متفاوت با اکنون، توانمند کرد».

این بدان معناست که اشتیاق برای رهایی بخشیدن به زنان، بدون در نظر گرفتن روابط قدرت آلوده به «جنسیت»، ناممکن فرض می شود و شاید در بهترین حالت -که به نظر می رسد اکنون به صورت نسبی در آن حالت به سر می بریم- بتواند به آن ها، حقوق به ظاهر برابر با مردان را در جامعه ای که ساختارهایش، به تمامی آلوده به فرهنگ سرمایه داری است، ارائه دهد. به همین دلیل است که می بینیم مفهوم «برابری با مردان» نیز، هم اکنون توسط فمینیست هایی که قائل و آگاه به ساختار طبقاتی و روابط قدرت بر اساس جنسیت هستند، مسئله ساز تلقی می شود تا به روشنی بیان کنند که هدف فمینیسم، نه برابری با مردان، بلکه ترویج نگرشی انتقادی به وضع موجود و نظم آن است تا از خلال نظرگاهی چندجانبه تر بتوان این نظم را به چالش کشید و ساختار اجتماعی دیگر را ترسیم کرد.

در نهایت و در راستای این تغییر نگرش، مسئله ی «زن انقلابی» در عصر جدید به مسئله ی «انقلابی زن» بدل شده است تا زن را در جبهه های مبارزه با نظم سرمایه دارانه، با در نظر گرفتن سلطه ی جنسیتی و مردسالاری مورد شناخت قرار دهد. چنین موجودیتی، سلسله مراتب قدرت را نه فقط پیرامون استثمار نیروی کار، بلکه با توجه به عناصر دخیل دیگری چون «جنسیت»، «مردانگی»، «مردسالاری»، «پدرسالاری» و «انقیاد جنسی و جنسیتی» به چالش می کشد.

۱- Eleanor Marx 2- Alexandra Kollontai 3- Rosa Luxemburg 4- Angelica Balabanoff 5- Dolores Ibarruri 6- Mullaney. M )1983(, Revolutionary Women : Gender and the Socialist Revolutionary Role،

۷- Christine Delphy 8- L’ennemi Principal

۹- Elizabeth Grosz 10- Féminisme, Matérialisme et Liberté

منبع: منجنیق-فلاخن شماره ۱۵۸

https://akhbar-rooz.com/?p=22248 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x