شب گذشته رسانهی بسیار راستگو و درست کردار فارسی زبانی که به حق آیت الله بی.بی.سی نامیده شده؛ گفتگویی داشت ازجمله با محمدجواد اکبرین از هواداران فعال میرحسین موسوی و گردانندگان سایتهای زیتون و کلمه با میزبانی رعنا رحیمپور بود.
کارنامه سیاسی بی.بی.سی فارسی گواه است که نظر به مدارج فقاهتی و ولایتی بالایی که طی کرده تا به مقام آیتاللهی رسیده، اکیدا خواستار آلترناتیوی از درون همین رژیم است. به عنوان جایگزین برای وضع نکبت بار کنونی ایران، وابستگان آشکار رژیم یا از جریانهایی به عنوان کارشناس و صاحبنظر به صحنه میآورد که با بخش هژمونیک این نظام مخالفخوانیهای خنک و بیدردسری دارند و سرانجام در شمار اقمار همین رژیماند.
خانم رعنا، جز چادر چاقچور دخترمذهبی که همه نمازهایش را جلو دوربین خبرنگاران خارجی خوانده و تبدیل آن به لباسهای متناسب مأموریت جدیدش در بی.بی.سی، تفاوت سیاسی و محتوایی نکرده و بند نافش را از رژیم ولایت فقیه و نیازهای سیاسی و تبلیغاتی آن باز نکردهاند.
وی این بخش از برنامه به اصطلاح «بیطرفانه» را چنین آغاز کرد که به موضعگیری رها بحرینی، از گزارشگران عفو بینالملل، درباره نقش میرحسین موسوی در کشتار زندانیان سیاسی درسال۱۳۶۷ انتقادهای بسیاری شده و رها آمده تا جواب بدهد.
روشن است که آیت الله بی.بی.سی، بر اساس حکم الهی یا ولایی جز این مأموریت و وظیفهیی ندارد که فاشگویان و روشنگران جنایتهای نظام را به زبان وابستگان به باندهای منحط غالب و مغلوب درونی آن بهعنوان این که باید انتقاداتشان را بگویند زیر ضرب بگیرد و شلاقکش کند.
هیچ پیشینهیی نیست که منتقدان دروغها و رسواییهای سیاسی بی.بی.سی و برخی مهمانان برنامههای سیاسیاش، از سوی مخالفان سرسخت باندهای متخاصم درونی رژیم (به هر نامی)، برای بیان انتقادهای خود به سیاست و روش و کارکرد بی.بی.سی فارسی و مهمانانش فرصتی یافته باشند.
مسأله کانونی به اصطلاح بحث و گفتگوی بیطرفانه سیاسی یادشده آن بود که گویا عفو بین المللی درباره نقش میرحسین موسوی در کشتار۶۷ جانب انصاف و عدالت را نگرفته و چیزی به او نسبت داده که واقعیت ندارد و بلکه خلاف آن درست است.
می بینید چه مسأله مهمی در صحنه سیاسی ایران رخ داده؟ که بی.بی.سی حتما باید به آن بپردازد؟ وای! میرحسین موسوی نخست وزیر محبوب خمینی، به همدستی در کشتار متهم شده؟ واویلا! واعدالتا! وادیموقراطیه الدینیه!
در این گفتگو علاوه بر میزبان کاملا «بیطرف» دو مهمان حضور داشتند:
یکی خانم رها بحرینی از گزارشگران عفو بینالملل که از آغاز سخن رعنا رحیمپور، روشن ساخت که او را برای به محاکمه کشاندن درباره روشنگریهایش حول موضعگیری میرحسین موسوی درباره کشتار زندانیان سیاسی در سال۶۷ دعوت کرده است.
دیگری محمدجواد اکبرین که پیشینه فکری و حرفهیی و سیاسیاش روشنگر است، این بار بدون جواز حقوقی و قضایی در موضع نماینده دادستان، (اگر تخفیف بدهیم در موضع وکیل شخص میرحسین موسوی) برای به محاکمه کشیدن رها بحرینی آمده و در پوشش چیزی به نام «انتقاد» به بحرینی با حضرت رعنا همسو و همزبان شده بود.
فعلا از یک بهاصطلاح «منتقد» دیگر اقدام اخیر عفو بینالملل که این نهاد حقوق بشری را به «هوچیگری» متهم کرده، نام نمیبرم. تا همچون مگسی در فنجان چای، موضوع لوث نشود. ولی اکبرین بر پایه سرشت سیاسیاش آن فنجان چای غنیشده را لاجرعه سرکشید!
نماینده عفو بینالملل بر آن بود که آنچه از سابقه سیساله آرشیو این نهاد حقوق بشری باردیگر منتشر شده، موضع رسمی و تحقیقشدهی آن است و ربطی به اظهار نظر خود خانم رها در اکانت شخصیاش ندارد. در حالی که اکبرین تلاش میکرد، مسأله را بین عفو بینالملل و بازماندگان تبار «یاحسین-میرحسین» شخصی وانمود کند.
آقای اکبرین توگویی نه فقط نماینده دادستان، بلکه سخنگوی هیأت منصفه یا قاضی هم شده باشد، میگفت: در اینکه میرحسین موسوی و زهرا رهنورد کشتار۶۷ را محکوم کردهاند، اختلافی نیست. مشکل آنجاست که چرا عفو بینالملل یا هر طرف دیگری میگویند یا ممکن است بگویند میرحسین موسوی اطلاع و شرکت داشته است؟
یاد فرانسوا میتران به خیر: وقتی از او پرسیدند از برگرداندن تروریستهای قاتل دکتر کاظم رجوی توسط دولت شیراک به ایران مطلع بودی یا نه؟ به صراحت و اختصار تمام گفت: «بعدا بله! قبلا نه!»
آقای اکبرین، در کشف محیرالعقولی فرمود: «مرز سرخ ما عدالت است»! از ایشان پرسیدنی است که چرا این مرز تنها برای میرحسین «قرمز عنابی» شده ولی در مورد بسیاری مسائل سیاسی دیگر «زرد» یا حتی کاملا بیرنگ میشود؟
بحرینی استناد کرد به دستورالعملی که وزارت خارجه رژیم برای همه سفارتخانههایش در سراسر دنیا فرستاده که اگر با گزارشگران حقوق بشر یا خبرنگاران درباره این کشتار روبهرو شدند، به قول رها، با گریز به صحرای کربلا، بگویند که موضوع اعدام در میان بوده بلکه کشتهشدگان از مجاهدین خلق در عملیات فروغ جاویدان بودهاند (که به قصد سرنگونی تمام نظام ولایی با تمام باندها و دستههای غارتگر و جنایتکار درونیاش انجام شده بود).
البته محمدجواد اکبرین این عملیات مجاهدین خلق را «حمله به ایران» نامید. یعنی نشان داد که هنوز دست و صورت و دهان و زبانش را از آلودگیهای فرهنگی و بخشنامههای اطلاعات نظام ولایی به مطبوعات پاک نکرده. آیا سرشت سیاسی و اندیشگی او میگذارد، خودش را از این آلودگیها پاک کند؟
- استدلال مشترک با آیتالله بی.بی.سی
از تلاش برای یک تردستی به اصطلاح فنی و حقوقی که اکبرین و بی.بی.سی بر سر گفتگوی میرحسین با تلویزیون اتریش و نیز استفاده ناشیانه از یک مشاور حقوقی عفو بینالملل کردند و خانم بحرینی جواب شایسته را داد؛ میگذرم. خلاصهاش اینکه در یک فقره ایمیل بازی ناشیانه در حاشیه عفو بینالملل کسی را یافتند که از او این نظریه حقوقی را بگیرند که از روی مصاحبه موسوی با تلویزیون اتریش نمیتوان اثبات کرد که او در این جنایت نقش داشته است؟
این که کسی در موضع نخست وزیر خمینی، بیاید در تلویزیون خارجی، نقش خودش را در کشتار۶۷ اثبات کند، خودش البته حکایتی دگر است.
در این برنامه یک نوار صوتی از میرحسین موسوی آن هم دوبار، (شاید برای «تفهیم اتهام» به مخالفان میرحسین یا شاید یک بار برای تشفای رعناخانم و بار دیگر برای ترضیهی آقای اکبرین) پخش شد که در آن میرحسین میگفت: من وقتی از موضوع مطلع شدم که خود آقای خامنهای در جلسه مشترک رؤسای سه قوه (قضاییه (موسوی اردبیلی)، مقننه (هاشمی رفسنجانی)، مجریه (خامنهای و میرحسین) از آن به عنوان فاجعه نام برده و افزوده بود که این آب سیاهی است که روی همه ریخته شده و همه را فراخواهد گرفت.(الان شما ذهنتان را زیاد مشغول نکنید که چرا مجریه مملکت ریاست دوگانه داشته؟ این معقولات به من و شما که هنوز «سبز» نشدهایم نیامده است).
حالا بنگرید که میرحسین در این نوار صوتی چه گلهایی به سر خودش و هوادارانش زده است:
یکم: میرحسین که وزارت خارجه کابینهاش آن دستورالعمل و بخشنامه پنهانکاری کشتار را به سفارتخانههای سراسر دنیا داده، نمیدانسته؟
دوم: میرحسین که وزیر دادگستری کابینهاش، گزارشهای روزانه این کشتار را دریافت میکرده نمیدانسته؟
سوم: میرحسین، در این سند صوتی، سیدعلی خامنهای ولی فقیه کنونی و مسئول بیواسطه و آمر همه کشتارهای مردم و روشنفکران و هنرمندان ایران در سی سال گذشته را از جنایت کشتار۶۷ بری میکند.
چهارم: آیا حق داریم بپرسیم که(تازه اگر این نوار صوتی فیک و جعل و ساختگی نباشد) میرحسین، با این جور دمزدن از نقش نداشتن خامنهای و مخالف بودن خامنهای با این کشتار، حیات فیزیکی خودش را از دژخیم دریوزه نکرده است؟
پنجم: بوالعجب که بسیار پیش از اکبرین، یکی از مأموران رسمی ارسالی رژیم به خارج کشور به نام سعید شاهسوندی، حدود دهسال پیش ادعا کرد که خامنهای با این کشتار مخالف بوده. حالا این را خامنهای در گوش شاهسوندی گفته یا طائب یا قبلا لاجوردی به او الهام کرده، نمیدانیم.
ششم: خامنهای این کشتار را فاجعهیی میدانسته که سیاهیاش بر سر همه خواهد نشست. ولی همین خامنهای چند بار در نماز جمعههای همان سال از این کشتار و ربط دادن آن به عملیات فروغ جاویدان مجاهدین درفشانی کرده است؟
هفتم: شگفتآور نیست که آیتالله منتظری به خاطر موضعگیری در برابر این کشتار از جانشینی خمینی عزل میشود و روضهخوانی مثل خامنهای که این حرف را در جلسه سران قوا زده، به جانشینی و رهبری میرسد؟!
هشتم: همه سران قوا تا این اندازه به خمینی خائن بودند و ازجمله رفسنجانی که این حرف «آقا سیدعلیآقا» را به خمینی گزارش نکردند؟ و مگر احمد خمینی در بسیاری از این جلسات سران قوا شرکت نمیکرد و از مضمون آنها بیخبر بود؟ (امام خمینی واقعا تنهای تنها بود؟!)
نهم: مسأله کشتار زندانیان سیاسی در سال۶۷، از نوع بازیهای جلف و بیمایهی نوکیسههای سیاسی مثل محمد خاتمی و میرحسین موسوی نیست که محمدجواد اکبرین بتواند با استناد به یک مقالهاش که سالی چند بر آن گذشته، نقش میرحسین را در آن کمرنگ کند.
دهم: چنین کسی در موضع نخست وزیر و مسئول اجرایی کشور هنگامی که وزیر ارشادش (محمد خاتمی) و وزیر آموزش و پرورش او از کشتار کودکان و دانش آموزان مدارس بر روی میدان های مین هم سخن میگویند، باز می تواند بگوید که بیاطلاع بوده است؟
بر پایه این دادهها میتوان پرسید که اگر امیرعباس هویدا در نظام پهلوی چیزی شبیه «زالزالک» بوده، میرحسین موسوی در نظام خمینی به چه چیزی شبیه بوده و هست؟
ایا پذیرفتنی است که میرحسین نقشی در هیچ کاری نداشته؟
چه کسی طی دوران جنگ هشتساله، کارخانهها و صنایع ایران و همه وزارتخانهها را وارد مأموریت جنگ ویرانگر و توسعهطلبانه خمینی کرد؟
اینها نقش نیست؟ این ها همدستی نیست. اینها عامل بودن و فاعل بودن نیست؟
مگر نه این است که از فرط جبن و حقارت سیاسی در زیر آوار درهمکوبندهی انسانیت که نامش خمینی بود، میرحسین حتی توان و اجازه و جربزه یک استعفای اداری از نخست وزیری را نداشت و حتی در جنگ گرگها بیش از روباه سربهراهی نبود؟
حالا چون کشتار۶۷ و حرفزدن و ادعا داشتن در موردش چیز خوبی است و دادخواهی را نیروهای قربانی این جنایت به مسأله روز تبدیل کردهاند، چه کسانی میخواهند دستان خونین سران وقت رژیم را از این جنایت بشویند؟
هدفشان چیست؟ ما باید باور کنیم که رابطه اکبرین و همگنان او با میرحسین موسوی، فقط رابطه مریدانٍ جانشیفتهی مرادی است که در بازار گندیده نظام ولایی، متاع بهتری جز او نیافتهاند؟
آیا هدف بازگشایی و فرانمایی تاریخ بسیار نزدیک معاصر ایران و دفاع از حقایقی در میان است؟
آنها که با دنیای سیاست و بازیهایش آشنا هستند با اینگونه دعاوی و حرفها رنگ نمیشوند. ما میدانیم که یک هدف سیاسی مشخص در میان است و این هدف سیاسی گرداگرد این پرسش است که آیا این رژیم باید از میان برداشته شود یا از درون خودش با مشاطهگری برخی بازیگران یا باندهای درونی خودش میتواند اصلاح و ترمیم شود و منافع تجاری و سیاسی و نظامی کلان سرمایهداری جهانی را برقرار نگهدارد؟
- از محاکمه نورنبرگ تا آب زمزم!
هنوز نمیدانم آقای اکبرین، حرام و حلالهای دنیای طلبگی را مراعات میکند یا نه؟ و مثلا به سینما و فیلمها علاقمند شده یا نه؟ (از توضیح بیشتر درباره علاقه روحانیت معظم به نوع خاصی از فیلمها و تولیدهای سینمایی میگذرم. چون برای بسیاری از مردم ایران روشن است).
آقای اکبرین خود را در زمینه حقوق و قانون نخوانده ملا وانمود کرد. پیشنهاد میکنم، در زمره یک آموزش جانبی علم حقوق، ایشان فیلمی به نام «محاکمهیی در نورنبرگ» که شماری از برجستهترین بازیگران هالیوود در آن نقش آفرینی کردند را ببیند. در آن فیلم که بر پایه رویدادهای حقیقی ساخته شده، ۴ متهم محاکمه میشوند که همه حقوقدانان آلمانی بودند و هر یک در موضع دادستان و قاضی یا وزیر در دوران هیتلری، بسیاری احکام جنایتکارانه از جمله سترونکردن مردان و زنان را به جرم یهودی، داده بودند. یکی از آنها در موضع وزیر دادگستری، برجستهترین حقوقدان زمان و استاد بیگفتگوی حقوق بود و بسیاری حقوقدانان آلمانی به شاگردی او افتخار میکردند. حکمی نداده بود و به فرمان مستقیم او کسی را نکشته بودند و چنین احکامی را هم تنفیذ نکرده بود. اما در واپسین دفاع و کلماتش در دادگاه، خودش را به جرم اینکه در برابر همه جنایتها که از آن اطلاع داشته و حتی بو برده بوده که در زیردست وی چه میکنند، محکوم کرد و شایسته مجازات دانست. متهمان دیگر که همه زیردست او بودند، او را نکوهش کردند و حتی یکی او را خائن نامید (خائن به چی و کی؟ البته روشن نیست. اما مردم آلمان اکنون و تا همیشه میدانند که چه کسانی با هیتلر همدست و هم رأی و همزبان و خائن به کشور خود بودند).
صحنه بسیار شورانگیزی در این ساخته هنری است که شرافت انسانی بر علم حقوق و نوشتههای قانون پیشی میگیرد و از برابر یک وجدان بیدارشده هیچ توجیه و توجیهگر و مأمور تبلیغاتی و احساسات نژادپرستانه یا مذهبی، نمیتواند گریخت.
آن وزیر سابق و متهم کنونی در پی این کلمات از آرامشی شگفت و شخصیتی دیگرگونه برخوردار میشود. در حالی که پیش از آن با سکوت خود، سنگینی این بار را بهدوش میکشید. به ظاهر در سکوت خود که محاکمهشدن یک آلمانی توسط یک آمریکایی بود هم تا حدودی محق مینمود و محق هم بود. اما مسأله و موضوع فراتر از این بود و از خاک آلمان فراتر رفته و دامن بشریت را گرفته بود.
دیر یا زود مشاطهگران کشتار۶۷، یکی از این دو راه را دارند: یا باید لعنت ابدی را برگزینند یا با افشای شجاعانه جنایتها و فسادهای رژیمهای حاکم و زمامدارانش و روی دایره ریختن همه دانستههایشان در مواضع حکومتی که بودهاند، راه نجات را برگزینند.
هیچ اما و اگری هم پذیرفته نیست. راه دیگری نیست. پیش از این، آیتالله خمینی در پیشاپیش همه جنایتکاران این رژیم، آن راه را پیموده است.
آقای اکبرین در این گفتگو از خانم زهرا رهنورد نقل کرد که وی گفته: جنایت کشتار۶۷ را با آب زمزم را هم نمیتوان پاک کرد. و این جمله گهربار خانم هنرمند و نقاش را به عنوان این که میرحسین و همسرش در آن جنایت دسته نداشتهاند، کافی میدانست.
آقای اکبرین مجاز است هنوز هم به معجزه آب زمزم ایمان داشته باشد. اما خوب است از خانم رهنورد بپرسد، اگر دستشان هنگام آفرینش یک تابلو رنگ و روغن، آلوده شد؛ آب زمزم برای پاک کردنش با آب شیر حوض خانهی کوچه فلان که در آن ساکن هستند، تفاوتی دارد؟ زهرا یا همان زهره، چون استاد دانشگاه هم شده بوده، حتما خواهد گفت: هیچ فرقی نمیکند. آب یعنی H2O رنگ روغن را پاک نمیکند!
آب زمزم هیچ خاصیت اسیدی یا قلیایی پاک کننده شیمیایی ندارد. چه رسد به این که خاصیت پاک کنندگی جنایت تاریخی مشخصی مثل کشتار۶۷ را داشته باشد.
آب زمزم فقط به طور سمبلیک برای مسلمانان متبرک است. همین!!
البته به تازگی رمالها و شیادهای متخصص طب اسلامی ممکن است برای آب زمزم مصارفی در درمان کرونا یا پیشگیری از آن هم پیدا کنند.
هر بار که بازجوها و شکنجهگران و تروریستهای برون مرزی نظام ولایی به مراسم حج رفتهاند، تا بهاصطلاح با نوشیدن یک جرعه آب زمزم «پاک» شوند، فیالمجلس با جنایتهای کاراکتریستیک نظامشان حمامهای خون بر پا کردهاند. از کشتار سال۶۶ گرفته تا همین چند سال پیش.
بنابراین در دنیای واقعی عدالت و قانون و دست شستن از جنایت، کسی برای شستشوی کشتار۶۷ با «آب زمزم» دادخواهان و دادجویان و جستجوگران عدالت برای میرحسین تره هم خورد نمیکند.
جستجوی آقای اکبرین با آویختن به این خرافات و پرت و پلاها در یافتن راه نجاتی برای «میرحسین» و «منزل» بیهوده است.
دادگاهی مانند نورنبرگ یکی از راههای دنیای نوین ماست.
ما هیچ احساسات وطندوستانهمان به جوش نمیآید که دادگاه بین المللی لاهه را برای رسیدگی به این کشتار فرابخوانیم و آن را بر دادگاههای ملی و محلی مرجح میدانیم. دلایل محکمش شاید مدافعان آشکار و پنهان «مردمسالاری دینی در ایران اسلامی» را دچار قولنج کند.
ولی میرحسین و اکبرین نباید نگران باشند، یک راه میانبر هست که در پایان این نوشته تقدیم میکنم.
- میرحسین، مهره رفسنجانی در جنگ قدرت!
حالا اندک اندک می توان به این حقیقت نزدیک شد که مشکل چیست و کجاست؟
اندکی به گذشته برگردیم:
برای نسل من که میرحسین موسوی را از نزدیک در جریان مبارزه با رژیم شاه و ساواک آزمودهایم، روشن است که وی کاراکتریستیک از بزدلی و جبن و محافظهکاری شدیدی رنج میبرد که در بهترین بروزها کارش را به فرصتطلبی و تذبذب کلامی و سیاسی میکشاند.
این ویژگی ایدئولوژیک که مانند هر جنبه دیگر از حیات اندیشگی انسان علاجناپذیر نیست، در او به صورت یک کاراکتر تکامل یافته بود. در دوران خمینی و قدرت بادآورده برای آخوندها، این ویژگی بسیار تعمیق یافت و به سرسپردگی و سکوت و تمکین به همه جنایتهای خمینی تبدیل شد.
ولی محمدجواد اکبرین در هنگام انقلاب علیه دیکتاتوری شاه در۱۳۵۷تا خرداد۱۳۶۰ یک کودک ۳تا۶ساله بوده و در زمان کشتار۶۷ هم نوجوان نابالغی ۱۳ساله، از این پیشینه بیخبر است. با این حال بیگمان آن قدر اطلاعات و اخبار و تجربه قابل اکتساب در ایران هست که نیازی به شناخت مستقیم و نزدیک نیست. چون اکبرین دستش از منطق و خبر و گزارش و پایهییترین مبانی قضاوت عقلی کوتاه نبوده تا بتواند حقیقت را دریابد.
چرا یک جنازه سیاسی به نام میرحسین موسوی باید لااله الاالله گویان روی دستهای آیتالله بی.بی.سی از این کوچه به آن خیابان برده شود؟
چرا میرحسین که جز مهره رفسنجانی در جنگ قدرت با خامنهای نبود، باید با این ماساژ دادنهای حقوقی و … مثل یک مومیایی تازه بماند؟
(گو این که حقوق شهروندی و انسانی او و حقوق او به عنوان فردی در حبس خانگی جابرانه و ستمگرانه ولی فقیه باید اعاده شود).
حالا چرا اکبرین و همگنانش بر سر گوری گریه میکنند که مردهیی در آن نیست؟
از اوضاع و احوال ایران بیخبرند؟ از سال۹۶ به بعد نمیدانند و نشنیدهاند که مردم ایران در برابر اصلاح طلبان حکومتی و حاشیه نشینان رژیم چه شعارهایی میدهند؟
وقتی مردم ایران شعار میدهند: «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست»، آیا اکبرین و همگنانش بهیاد نمیآورند که همین میرحسین موسوی در شهریور ۶۷یعنی در گرماگرم اعدامها و کشتار زندانیان سیاسی گفت: شعار مرگ بر آمریکا به اندازه وجود یا ایجاد چند سازمان عظیم اطلاعاتی-امنیتی برای ما کار کرده است؟
اکبرین معنی استراتژیک و سیاسی و سرشت ضدانسانی این حرف میرحسین موسوی را میفهمد؟
دری به تخته خورد و در شکاف ناشی از فرسودگی رژیم در فسادهای درونی که خامنهای بلافاصله قادر به همآوردن آن نبود، رفسنجانی، میرحسین موسوی را به عنوان مهره خودش در جنگ قدرت به صحنه فرستاد. اما رفسنجانی که بسیار بیش از میرحسین، چگونگی بقای رژیم را در گرو بقای شخص ولی فقیه میدانست، جاخالی داد و میرحسین را در میانه میدان و در برابر سگهای هار خامنهای یکه و تنها رها کرد و گفت: نتایج انتخابات را باید پذیرفت.
اما میرحسین درست مثل آن صحنه در شاهکار چارلی چاپلین (روشناییهای شهر یا دیگری، یادم نیست) ناگهان هنگام خروج از راه فاضلاب در صف اول تظاهرات و رهبری، پرچم قرمز بادآورده از انتهای یک کامیون را به دست گرفت و رهبر شد! اکبرین و همگنانش هم هر یک با خواستها و مطالبات خودشان بهدنبالش بهراه افتادند!
اما بسا آن سویتر از میرحسین و رفسنجانی در دنیای سیاست نمیگذارند چیزی بی سمت و سو و بیفایده به حال خود رها شود.
میرحسین موسوی چیز خوبی است برای این که به رژیم و ولی فقیه آن بگویند، ما در پی سرنگونی و براندازی رژیم تو نیستیم.
خوب است برای این که بگویند: از خر شیطان پایین بیا و با همین عمله و اکره همیشگی نظام خودت، همه را دوباره سهمی بده و در قدرت شریک و سهیم کن. باز تا چند صباحی دیگر که مردم دوباره سر از پیله نومیدی برآورند و خیزشی دیگر آغازند، دم را غنیمت شمار!!
ولی فقیه بهتر از آنها میداند که دیگر توانایی چنین کارهایی برایش باقی نمانده و دادن کمترین امتیاز در عرصه سیاست داخلی (حتی در بالا) دروازهی سلسلهیی از امتیازها را در پایین بهروی مردم جوشان و خروشان خواهد گشود که از روی پیکرهای بیجان میرحسین و خاتمی و خامنهای یکجا خواهند گذشت.
فشرده سخن این که: محمد خاتمی یا میرحسین موسوی و گفتگو درباره آنها با همه رنگارنگیهای احتمالیاش، تنها یک هدف دارد: بقای همین رژیم از راه یک آلترناتیو برکشیده از درون همین رژیم و از میان همین باندهای غارتگر و فاسد و جنایتکار.
این که شخص میرحسین موسوی چه اندازه جربزه و توان دزدی و مالاندوزی به اندازه یک سرهنگ سپاه پاسداران را هم داشته یا نداشته، دیگر امری ثانوی و بلکه درجه صدم هم نیست.
تلاش برای اثبات این که شخصا مسئول مستقیم کشتار۶۷ نبوده، فقط برای رنگآمیزی دروغین این واقعیت است که میخواهند از او بتی بسازند که «دیگرانش میپرستیدند».
میرحسین و هوادارانش ازجمله محمدجواد اکبرین در برابر یک راه ساده میانبر هستند که میتواند به همه این دعواها پایان دهد.
دیگر با این راه حل ما نخواهیم پرسید از کجا میدانید این نوار صوتی میرحسین با تکنیکهای سایبری مدرن امروزی تهیه شده یا نه؟
دیگر ما در بارهی قدرت و توانایی پاککنندگی چیز مقدسی به نام «آّب زمزم» گمانهپردازی نخواهیم کرد.
علاوه بر سوختن همه زمینههای اجتماعی و سیاسی و تاریخی ضروری، شخص میرحسین موسوی از نظر سن و سال و حال و احوال در شرایطی نیست که بخواهد یا بتواند شخصا راهی و جایی در قدرت داشته باشد (خوشبختانه شباهتی به جنتی هم ندارد).
راه حل پیشنهادی من برای کمکردن زحمت نهادهایی مثل عفو بینالملل و ICC در لاهه و نیز دلشورههای بی.بی.سی و دغدغههای اکبرین و همگنانش این است که:
میرحسین به پیرانه سر خودش را عاقبتبهخیر یا رستگار کند و چگونه؟
در یک نوار ویدئویی که از روی یک دستنویس مدون خود او خوانده میشود، قبل از اشاره به اعمال و رفتارهای سیاسی خودش با مخالفان این رژیم، ابتدا از شخص خمینی شروع کند و جنایتها و فرامین بیمارگونه ضدمردمی او را برشمارد (این ویدئو و دست نویس خودش را در شبکههای اجتماعی منتشر کند):
- از جلساتی که خمینی در حضور خود وی فرامین جنایتکارانه و ضدمردمی سرکوب و جنگ طلبی صادر کرده پرده بردارد.
- از کشتار سال شصت و نقش لاجوردی و موسوی تبریزی و دیگر قضات شرع و کار وزیران دادگستری خودش طی ۸سال بگوید.
- نقش رفسنجانی و خامنهای و دیگر سران قوای رژیم را در مهندسی آمارهای انتخابات قبل از ۸۸ بهروشنی و مستند بیان کند.
- تخریب اقتصاد ایران در اثر جنگ و استراتژی رفسنجانی پس از جنگ، در خصوصیسازی دیوانهواری که ۳۰سال است ادامه دارد را روشنگری کند.
- بر اساس قوانین و ساختار نظام حاکم، میرحسین موسوی از ترورهای مخالفان رژیم در سالهای ۶۰تا ۶۸مطلع بوده یا دست کم گزارشهایش را دریافت کرده. این جنایتها و اسرار پلید آن را بازگو کند و عاملان آن را معرفی نماید.
- صدور تروریسم و کشورگشایی رژیم به ویژه در لبنان و عراق و سوریه را هم در کابینه ۸ساله خودش و هم در دورانهای بعد افشا کند و هزینه ها و طرح و برنامههایی که در مجمع تشخیص مصلحت نظام در تصمیم گیری آنها نقش داشته را آشکار کند.
- کشتار۶۷ را به طور مستند و روزشمار با ذکر همه مکانها و زمانهایی که درباره آنها صحبتی شنیده یا صحبتی کرده یا خبری شنیده یا از برابر یک خبر و احتمال جنایتی بیتفاوت گذشته را بیان کند.
میبینید که کشتار ۶۷ یکی و فقط یکی از اتهامها و جرائم موسوی است که اقیانوسهای زمزم هم توان پاک کردنش را ندارند.
این راه کارها باعث گشایش ذهن و زبان موسوی خواهند شد و از خودش چیزهایی خواهد جوشید که ما فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم و گمانش را هم نداریم. اکبرین و همگنانش دیگر وظیفهیی به نام مشاطهگری میرحسین که به معنی آرایش نظام پلید خمینی در دهه۶۰ است نخواهند داشت.
به این ترتیب سرنوشت او با سرشتی انسانی از نوع آن وزیر آلمانی پیوند خواهد خورد.
گرچه جریان خروشان نارضایتی مردمی او را از خروجی یک فاضلاب به یک رهبری!! بیرنگ و خاصیت رساند؛ در اینجا رستگار خواهد شد. ای بسا آه و لعنت بسیار مادرانی که فرزندانشان قربانی سرکوب و جنگ این رژیم شدند، به دعای آمرزش او تبدیل شود.
این است «آب زمزم» زمانهی ما!
احمد مجد
۱۲شهریور۱۳۹۹ برابر با ۲سپتامبر۲۰۲۰ (تگزاس)