سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

مشروطیت، گفتمانی فراتر از ساختار سیاسی! – بهزاد کریمی

جمهوری اسلامی زائیده انقلاب ١٣٥٧ بود که در تحلیل نهائی، از بازگشت به مشروعه شکست خورده در تهران ١٢٨٥ و تبریز ١٢٨٨ سر درآورد! هم از اینرو، نقد این حکومت لازم است خود را در اثبات گفتمان مشروطیت چونان گفتمان با خوانشی درخور امروز ایران و شایسته اکنون کشور بازیابد. نمایندگی مشروطیت را نیروی جمهوریت بر عهده دارد و جمهوری سکولار دمکراسی، نقش بسته بر پرچم آن. چپ، متعلق به این نیروست

در بزرگداشت سالروز مشروطه

از ١۴ مرداد تاریخی سال ١٢٨۵ خورشیدی – روز مشروطیت – ١١۴سال می‌گذرد. روزی که سرانجام در آن، سلطان ناگزیر از تن دادن به مشروطه شد و در برابر خواست ملی محدود شدن قدرت پس نشست. با این پیروزی، ساختار سیاسی در ایران دگرگون گردید و سیاست، گام در سمت و مسیری تازه نهاد؛  مشروطیت، مدرنیزاسیون را کلید زد.

اغراق نخواهد بود هر آیینه گفته شود در درازنای یک سده گذشته، یعنی بازه زمانی “دوره فترت” تا به امروز، پرسمان پیرامون سرنوشت مشروطیت و پرسش‌های مربوط به آن  یک دم نیز ذهن کاوشگر ایرانی را از اندیشیدن به خود باز نداشته است. سئوالاتی همانند: بر آن خیز انقلابی جوشیده از دل “بیداری تاریخی ایرانیان” چه گذشت؟ آیا فرجام پذیرفت یا که هنوز باید برایش کوشید و به انجامش رساند؟ پیروزی قطعی مشروطیت به چیست؟ بحث برانگیزتر از همه  نیز اینکه، چرا و چه شد که مشروطه بعد هفتاد سال در دام نقیض اولیه خود افتاد و در مشروعه‌ ولایی تحت نام جمهوری اسلامی گرفتار آمد؟

* * *

١۴ مرداد بسی فراتر از برآمدی چشمگیر جهت تحول در ساختار سیاسی موجود بود. مشروطیت و مشروطه جدا از ریشه لغوی واحد انها و هم پیوندی عمیق‌شان، اما از نگاه محتوایی یکی نیستند. دومی بخشی از اولی است و موضوع آن ساختار سیاسی، حال آنکه اولی بار گفتمانی  گسترده‌ای در خود دارد. مشروطیت را در مقام گفتمان و اندیشه، باید نقطه چرخشی دانست که کشور را به دو دوره تاریخی پیشا و پسا خود تقسیم نمود. با مشروطیت، ایران در معنای دولت – ملت وارد دنیای معاصر گردید و از آن پس و طی این ١١۴سال، در کشاکشی معنی دار با انواع ازادی ستیزان قرار گرفت. هم از اینرو در امروز خود نیز پرسشی است پابرجا و اینکه، آن را در اکنون ایران چگونه باید بازخواند؟

مشروطیت، بیش از آنکه در پیروزی سیاسی اولیه‌‌ ساختار مشروطه درک پذیر باشد، در درنگ فکری بعدی بر علل کامیابی و ناکامی‌هایش ارزش می‌یابد. اگر مشروطه نتوانست در وجود ساختار سیاسی دوام آورد، مشروطیت اما در تولید اندیشه و فرهنگ سیاسی کشور عمیقاً موثر افتاد. ایده‌ مشروطیت با نفوذ در نگاه جامعه، خیمه در وجدان روشن اندیشان کشور زد و سپهر سیاسی پسا مشروطه را با نقش آفرینی‌ عناصر تجدد، آزادی، حقوق شهروندی، رشد و پیشرفت و عدالت اجتماعی و تکوین فزونتر آنها آرایش داد.

مشروطیت در اساس، فرهنگ و اندیشه سیاسی به پشتوانه دست کم دو دهه کار روشنگرانه پیش از فرمان مشروطه بود و نیز تعمیق آن در مواجهه‌های میدانی بعدی؛ بیدارسازی مردمان در سمت آزادی و پیوستن به تمدن نوین. هم ناقد استبداد سلطانی و هم منتقد واپسگرایی که پاسداری‌اش با روحانیت بود. مشروطیت، به برج و باروی دو رکن پایه‌ای و دیرینه استبداد و فقاهت در ایران یورش برد تا دروازه تجدد و آزادی گشوده آید.

* * *

با مشروطیت، جامعه ایرانی به تکاپو درآمد و شهروندش چنان پا در میدان نهاد که هیچ مشروطه ستیز بعدی قادر نشد خواسته‌های ملت را به تمامی در شیشه کند. بعد مشروطه، هیچ قدرتی به تحکیم خود توانا نشد مگر انکه از این یا آن وجه از مشروطیت بهره‌ برگیرد!

رضا شاه اگر مشروطیت را در آزادیخواهی‌اش به بند کشید، اما با میدان دادن به تجدد طلبی‌ آن را تا سطح برنامه حکومتی برکشید. تجدد آمرانه آن کودتا، نماد همزمان نقض دمکراسی و برپایی نوسازی شد؛ قتل مولفه‌ای از مشروطه و زایش مولفه دیگری از آن.

جمهوری اسلامی نیز که در بنیان ولایی خود نماد انکار مشروطه است و در اصل وارث فضل الله نوری مشروعه، در شکل و فرمی می‌توانست خود را جا بیندازد که منبع الهامش در صدر مشروطه علیه آن شوریده بود! طغیان شیخ فضل الله نوری در ذم قانون گذاری جایی غیر “حوزه” و بیرون از دربار متکی و مرتبط با آن و در ستیز با هر قسم از “دخالت عوام” و پارلمان بود، حکومت ولایی خلف او اما برای بازگرداندن مشروعه، مجبور شد خود را به نام جمهوری گرچه پوشالی و با ابزار پارلمان ولو ابتر بر جامعه تحمیل کند!

در فاصله برکناری رضا شاه تا کودتای ٢٨ مرداد، درست‌ترین برخورد با مشروطیت را دکتر مصدق داشت. حافظه تاریخی ایرانیان، این رهبر را بیشتر به “استیفای حق ملی ایران” شناخته است‌‌، در نگاهی عمیق اما ملی‌گرایی او برگرفته‌ای بود از مشروطیت خواهی پیگیرش. او مشروطیت را، در گسستن سه زنجیر استبداد سلطنتی، تعصب روحانیت واپسگرا و امپریالیسم غارتگر تشخیص داد و با به صدا درآوردن آزادی خواهی، خودبودگی ملی و تجدد و پیشرفت، رسماً و عملاً برابر مشروطه ستیزان به برآمد برخاست!

در برابر اما، روحانیت سیاسی با سودای عملی “مشروعه” به جای مشروطیت با چهره شاخص خود آیت الله کاشانی و جریان دست افزاری‌ همانند “فدائیان اسلام” میدان داری کرد. این سلف خمینی در آغاز، وصول به هدف را در همراهی با جنبش اپوزیسیونال تشخیص داد ولی تا این خیزش ملی – دمکراتیک را در سمت تثبیت مشروطه و تکامل آن یافت، همدستی با پهلوی مشروطه ستیز در پیش گرفت و از کیسه بذل انگلیسی سهم برد.

* * *

پس از ٢٨ مرداد سال ٣٢، سلطنت پهلوی طی یک روند مستمر، نقض مشروطه را نهادینه کرد و این نهادینگی بعد از وقایع آغاز دهه چهل، در دیکتاتوری فردی شاه تثبیت شد. طی آن ربع قرن، فکر و فرهنگ مشروطیت – چونان گفتمان – تحت الشعاع “مرگ بر شاه” قرار گرفت و حکومت برآمده از دل کودتای دربار – امپریالیسم فقط در ضد ملی بودنش فهم و تبلیغ گردید و وجه مهم دیگر آن یعنی مشروطیت ستیزی، عملاً و نظراً در حاشیه ماند. انقلاب ١٣۵٧ را همان اندازه باید پیامد نوع گفتمان پیشا خود دانست که انقلاب مشروطه از روشنگری قبل خود بهره داشت. قیاس این دو گفتمان، یکی عمدتا اثباتی رهگشا و دیگری سلبی رو به بن بست، بسی آموزنده است.

انقلاب مشروطه اگر از حرکت در سمت مدنیت با محتوی آزادی، قانونیت و خودبودگی مایه می‌گرفت، انقلاب ۵٧ ولی در شوریدگی سیاسی صرف علیه شاه دیکتاتور و بیگانه حامی آن و در بیگانگی با گفتمان مشروطیت محبوس ماند! ترقیخواهان سکولار دمکرات و از جمله چپ در هنگامه انقلاب ۵٧ فقط چوب فرصت‌سوزی‌های حین و بعد انقلاب خود را نخوردند، اسیب اصلی را از غفلت کردن‌ در گفتمان آموزی و گفتمان سازی دمکراتیک دیدند که در دوره تکوینی جنبش ضد دیکتاتوری از تجهیز خود به آن بازمانده بودند!

جمهوری اسلامی زائیده انقلاب ١٣۵٧ بود که در تحلیل نهائی، از بازگشت به مشروعه شکست خورده در تهران ١٢٨۵ و تبریز ١٢٨٨ سر درآورد! هم از اینرو،  نقد این حکومت لازم است خود را در اثبات گفتمان مشروطیت چونان گفتمان با خوانشی درخور امروز ایران و شایسته اکنون کشور بازیابد. نمایندگی  مشروطیت را نیروی جمهوریت بر عهده دارد و جمهوری سکولار دمکراسی، نقش بسته بر پرچم آن. چپ، متعلق به این نیروست با وظیفه ایفای نقش کلیدی در نقد مشروعه و سلطنت و در چهره تحقق جمهوریت.

* * *

سربرآوردن و تداوم جمهوری اسلامی چونان نقیض مشروطیت، گرچه آسیب عظیمی به ایران زد، اما بازبیداری و بازپروری اندیشه مشروطیت در جامعه را هم در پی داشت و دارد! جامعه دارای تاریخ مشروطیت و برخوردار از خاطره تحولات بعد آن، بر بستر تجربه تلخ مشروعه جمهوری اسلامی،  به مشروطیت در فرازی بالاتر دست‌ یافته است.

ایران اگر جسمش در اسارت ولایت به سر می‌برد، جانش اما نماد سکولارترین و آزادیخواه ترین در خاورمیانه است. رو به رهایی دارد. در آن، پیروی از شرع، پرستش سنت گرایی فلج کننده و بی‌مقدار خواندن حقوق شهروندی آسیبی کارستان خورده و خردورزی مدنی در گستره ملی، با توانمندی روز افزون بال گشوده است. آزادی و دموکراسی با ریشه ‌دواندن در ذهن انسان ایرانی، او را سترگ قامتی رو به قد ‌کشیدن بیشتر بار آورده است.

اندیشه و اراده معطوف به مشروطیت تنها دربرگیرنده بخش گرانقدر و غرورآفرین از تاریخ ما نیست، بلکه در درخشش‌ها و مقاطع نیمه ابری نیز همواره جایی در آسمان سیاست ایران داشته است و همچنان هم دارد. مشروطیت ١۴ مرداد که در گرماگرم ٣٠ تیر ١٣٣١ خود را سرافرازانه دیگربار به رخ کشید، اگر در نیمروز ٢٨ مرداد غمگنانه پس نشست و در انقلاب ۵٧ بر اثر جهت گیری اسلامی آن ناباورانه و دهشتناک به مشروعه باخت، اکنون اما در پی تجارب اندوخته از ۱۱۴ سال، با پرمایگی امروزینش فردای ایران را در چشم انداز دارد. ایران را در گذر ناگزیر به جامعه‌ای مدرن، خردبنیاد، شهروندمحور و بسترساز توسعه و عدالت اجتماعی باور بداریم. ١۴ مرداد، سالروز ملت است.

بهزاد کریمی
١۴ مرداد برابر با ۴ اوت ٢٠٢٠    

https://akhbar-rooz.com/?p=42195 لينک کوتاه

4 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آ.بزرگمهر
آ.بزرگمهر
3 سال قبل

آقای بهزاد کریمی گرامی ،
مشروطه یعنی تولد دیگر مردم ایران ، اما !
چه باید کرد تا از جهنم کنونی حکومت مشروعه به اصل “کلیه قوا ناشی از ملت است” در قانون اساسی صدر مشروطه باز گردیم ؟ مسئله این ست.
ولی می توانیم نکات زیر را مرور کنیم: :
۱. ساختار همه چیز قبل از مشروطه ابتدائی یود. قوای سه گانه مقننه ، مجریه و قضائیه تقریبا وجود نداشت باید سا ختمان جدیدی ایجاد میگردید و قوای سه گانه جدید باید استقلال می داشتند.
۲. رهبران و متفکران مشروطه اصل “کلیه قوا ناشی از ملت است” را در قانون اساسی گنجاندند.
ولی در عمل:
ـ فقط مردان حق رای داشتند .
ـ جامعه روستائی ، اکثریت دهقانان بیسواد
ـ فاقد تجربه صنفی و سیاسی و انجمن های سنتی محله و روستا
البته در سال ۱۲۸۵ شمسی / ۱۹۰۶ میلادی در اروپا و ۱۷۰ سال بعداز انقلاب کبیر فرانسه هنوز در این کشور زنان حق رای نداشتند تا سال ۱۹۴۴ بعداز رهائی از فاشیسم هیتلری طول کشید. و لی در بعضی کشور ها مثل نیوزلند زنان در سال ۱۸۹۳ حق رای گرفتند ولی حق انتخاب شدن نداشتند. در استرالیا زنان در سال ۱۹۰۲ حق رای گرفتند ولی اقلیت بومی آبرجین حق رای نداشت. در کشور های دیگر جهان از سال ۱۹۰۶ بتدریخ زنان حق رای گرفتند در کشورهای هندوستان ۱۹۲۱ ـ ترکیه ۱۹۳۴ ـ و ایران ۱۹۶۲ ـ در کشور های دیگر زنان بعدا حق رای گرفتند.
۳ـ ترکیب نمایندگان مجلس نمی توانست چیزی بهتر از آنها شدند که به مجلس اول رفتند.
دربار ، روحانیون و نیروهای مرتجع و بعضی وابسته به قدرت های بزرگ قانون اساسی در آن حد را نیز نمی خواستند.
جنبش مشروطه از دو طرف تحت فشار قرار گرفت در بار قاجار و نیروهای خارجی و روحانیون مرتجع
کودتای ۱۲۹۹ راهی دیگر:
در بحران سیاسی ، اقتصادی و جنگ داخلی توام با لطمات ناشی از حضور قوای بیگانگان بخاطر جنگ جهانی اول ، بیمار و قحطی ، هرج ومرج وناامنی و وحشت کشورهای غربی از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ توجه آنها را به موقعیت ایران معطوف کرد.
وقایع بعداز کودتای ۱۲۹۹ تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را باید با تدقیق بیشتری تجزیه و تحلیل کرد.
در آن ۵۷ سال بجز دوره ای ( شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) اصل “کلیه قوا ناشی از ملت است” را در قانون اساسی و نقش شاه در قانون اساسی کنار گذاشته شد.
حاکمیت پهلوی ها حتی نمایندگان مردم در حد صدر مشروطه که بنا بر شرائط اجتماعی بغیر از ،‌ درباریان ، اشراف ، خانها ، مالکان ، روحانیون ، تجار ، بازاریان و نخبگان کسی دیگری نمی توانست به مجلس راه یابد را بر نمی تابیدند.
انتخابات وسیله ای برای در دست گرفتن اهرمهای قوه مقننه ، مجریه و قضائیه در دست شاه و کسانی که مثل او فکر می کردند شده بود. تقریبا تمام دیگر نیروهائی که بعداز مشروطه برای ایرانی جدید و قانون محور تلاش کرده بودند کنار گذاشته شده بودند. اساسا حکومت پادشاهی فلسفه دموکراسی وکالتی یا نمایندگی یعنی مشروطه ی جهانی را زیر پا گذاشته بود و با اتکاء به افکار و خواسته های قشری خود در حال تغییرات زیر بنائی کشور بود.
با تمام تغییراتی که در ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور صورت گرفت. ولی در سراسر کشور روحانیون در کار و زندگی دخالت داشتند و به اشکال مختلف علیه مدرنیزاسیون کارشکنی می کردند و اتوریته خود اعمال میکردند.
در برابر این همه انحصار طلبی نیروهای بالنده ی اجتماعی از تکنوکرات ها و سایر نیروهای لشگری و کشوری حق اظهار نظر و انتقاد نداشتند و هیچ حزب و گروه سیاسی علنی وجود نداشت . رسانه ها حکومت بود . بخصوص بعداز تک حزبی شدن حکومت بسیاری از کارمندان دولتی نیز تعلق خاطری به آن حس نمی کردند.
وقایع سال ۵۷ نشان داد که حکومت هیچ پایگاه مردمی نداشت و میدان وسیع و بازی برای روحانیون فراهم شد تا تمام کاشت های خود بعداز شکست مشروطه علیه تجدد و مدرنیته را با «شعار شاه باید برود » درو کند. راه را برای به قدرت رسیدن حکومت مشروعه هموار گردید .
حال بعداز ۴۰ سال بدبختی با حکومت مشروعه چه باید کرد تا از جهنم این مرتجعین خلاص شد به اصل “کلیه قوا ناشی از ملت است” در قانون اساسی صدر مشروطه باز گردیم ؟
در ضمن ترکیب جمعیت ایران بکلی عوض شده ست.
امروز جامعه اغلب از جوانان درس خوانده تشکیل شده حتما نمایندگان اینها از صدر مشروطه از هر نظر شایسته تر خواهند بود .
۴۰ سال مرگ ، اندوه ، اشک و زار ی ، تباهی و فساد ، دزدی و غارت و ناامنی و……… دیگر تحمل ناپذیر ست.

الف داخلي
الف داخلي
3 سال قبل

با درور به رفیق بهزاد
مطلب زیر را در همسویی با مقاله شما می فرستم
خلاصه” امروز بزرگداشت مشروطه و تاکید بر دست آورد آن سکولاریزم و دموکراسی، بدون برجسته کردن عدالت اجتماعی در ساختارهای رسمی و قانونی ( امنیت شغلی، سندیکا، بهداشت عمومی، شفافیت در ثروت، نظام مالیاتی شفاف، رسانه های آزاد، قوه قضایه مستقل و …….)عملا دنباله روی از جنبش خود بخودی است. ”

انقلاب مشروطیت حاصل چند دهه روشنگری پیشروان آن نبود، ظهور بورژوازی نوپا و خرده بورژوازی صدمه دیده از تسلط سرمایه خارجی که در تنگناهای رژیم سیاسی فئودالی همدست با کشورهای استعمارگر گرفتار شده بودند بستر مادی و نیروی انقلاب را بوجود آورد، از طرفی همزمانی این اوضاع با دولت های سرمایه داری که بسترهای مادی دولت و مردم، جدایی نهاد دین از دولت و مشارکت در قدرت سیاسی را تجربه کرده بودند، دست مایه های فکری نمایندگان نیروی انقلاب مشروطه و ظهور این روشنفکران گردید. خواست دوران یعنی حکومت سکولار بعدی توسط کودتای رضا شاه و کمک آن روشنفکران در مجلس های محقق گردید.
این مقدمه را برای ضرورت تحلیل نیروهای در تنگنای فعلی در رژیم اسلامی آوردم. چرا که شناخت بازیگران فعلی و کمیت آنها، میزان همراهی هرکدام با خواست عموم مردم روشنگر دلیل شکل گیری وعمق خیلی از شعارها و حرکتهای در حال انجام است. خصوصا نقش بورژوازی تولیدی خارج از قدرت را دست کم نگیریم.
جمهوری اسلامیه ضد سکولار زائیده انقلاب ۱۳۵۷ ، انتخاب مردم و محصول استبداد رژیم شاهنشاهی بود و نه دزدیده شدن دستاورهای آن توسط روحانیت، انتخابی که نیروی مادی و فکری آن در تقابل با سکولاریسم از نوع مشت آهنین رضا شاهی و عدم برقرای حد اقل مشارکت سیاسی در هر دو دوره پهلوی اول و دوم طی سالیان دراز شکل گرفت. پس با یک دزد که دست آوردهای انقلاب را سر بزنگاه مصادره کرد سروکار نداریم بلکه عموم مردم در تایید رهبری روحانیت و مشروعیت دادن به آن شرکت داشتند.
عدم مشارکت در قدرت سیاسی خصوصا در بستر استبداد و سرکوب هر جنبش اعتراضی، زمینه رشد تقابل با حاکمیت را تشدید می کند و اعتراض و یا در شکل حاد آن انقلاب، اقدام خود را در بستر فضای بسته و سانسور معطل پخته شدن افکار نو نمی کند.
دهه ها استبداد سکولار شاهنشاهی و ایجاد محدودیت بر روی نیروهای چپ و مدرن و اغماض به فعالیتها ایدئولوژی مذهبی (خصوصا این دفعه که آنها در قدرت سیاسی شریک نبودند ) افکار عدالتخواهانه را در هاله های مذهبی و نمایندگانش پرورش داد حتی خسرو گلسرخی رسیدن به مارکسیسم را از عدالت مولای متقیان متاثر می دانست.
سهم کوتاهی نیروهای روشنفکر در ترویج فرهنگ مدرن تا جایی که منجر به یک نیروی مادی تاثیر گزار بر روند انقلاب بهمن گردد را باید در این تناسب قوا سنجید. در بهترین حالت اگر نیروهای سیاسی آن زمان تمامی فرهنگ نو امروزی را هم داشتند، تناسب قوای آنها از نظر تعداد و سازمان های متشکلش و ترویج افکار سکولار نسبت به نیروی باور عمومی در مورد تحقق عدالت اجتماعی در لوای اسلام شیعه و نمایندگانش که دست باز تبلیغ چند دهه را داشتند ، باز هم تاثیر گزار در رقم زدن سرنوشتی دیگر در بهمن ۵۷ نبود.
اگر بررسی انقلاب مشروطه بمنظور همچنان غافل ماندن یکی از مهمترین اهدافش یعنی سکولاریزم باشد، حکومت آخوندی با تجربه عملی خود در حکومت داری عملا آن را ثابت کرده، تسامحا این جمله احمد کسروی تجربه گردید که ” مردم ایران یک حکومت به آخوندها بدهکارند”.
نسل فعلی بعنوان نیروی مادی تحول جاری چه برداشتی از سکولاریزم دارد؟، برداشتی ناشی از محدودیتهای اعمال شده توسط رژیم سیاسی اتفاقا مذهبی در تمام عرصه های زندگی اش، و در مقابل چه جایگزین پخته ای و بیشتر از جدایی دین از سیاست برای آن دارد؟، بار این قسمت را شبکه من و تو و ایران اینترنشنال و کلی رسانه مشابه با پمپاژ بیست و چهار ساعته فقط برای تهییج آنها بمنظور فراهم کردن لشکر اعتراض کور عهده دار هستند، تا تعهدات حکومت بعدی در تامین ساپورتهای اجتماعی در هاله ای از ابهام قرار گیرد، خیلی ساده این فکر که “هرطورشده اینها برومند، هر خر دیگری در این جهان مدرن بیاید بهتر از آنها است” را جا می اندازند.
امروز بزرگداشت مشروطه و تاکید بر دست آورد آن سکولاریزم و دموکراسی، بدون برجسته کردن عدالت اجتماعی در ساختارهای رسمی و قانونی ( امنیت شغلی، سندیکا، بهداشت عمومی، شفافیت در ثروت، نظام مالیاتی شفاف، رسانه های آزاد، قوه قضایه مستقل و …….)عملا دنباله روی از جنبش خود بخودی است.
پیروز باشید

دکتر ل. پژمان
3 سال قبل

از این که به انقلاب مشروطیت و ارزش آن تکیه می شود جای بسی خرسندی است. اما لازم است از نیروی چپ تعریفی جدید از سوی سیاستمداران و جامعه شناسان ارایه شود. دو نیروی عمده چپی که نام برده می شود در مغز استخوانشان ضد دمکرات و همواره در مقابل مشروطیت ایستادند و با شعار سوسیالیسم بلشویکی ( عدالت اجتماعی !؟ ) . بی جهت نیست که در انقلاب ؟! ۵۷ در کنار خمینی و در پشت سر خمینی ایستادند و دمکراسی و حقوق بشر را قربانی عدالت خواهی خود که خمینی را انجام دهنده آن می دانستند کردند. رجوع شود به نوشته های احسان طبری و مقاله های منتشره در روزنامه مردم و کار. امام خمینی! امام خمینی! توده ای ها و فداییان اکثریت جایی برای تلاش و تداوم مشروطیت برای روشنگری مردم و نجات آنان از اندیشه های خرافی و بغایت استبداد فاشیستی – اسلامی تمامی روزنه های بیداری را بست. امروز هم درک انقلاب دمکراتیک، ملی و سکولار هنوز برای بخش های بزرگی از اقشار مردم و حتی روشنفکران چپ اش روشن نیست. نگاهی به طیف گروه ها و سازمان های ریز و درشت لنینیستی، کومونیستی که شعار سوسیالیسم می دهند بدون اینکه انرا توضیح دهند و برای مردم روشن کنند که از این واژه چه ارمغانی برای توده های مردم که زیر ستم استبداد و اندیشه های خرافی دست و پنجه نرم می کنند چیست؟ آیا آنها از تاریخ درس نگرفته اند که یکی ازعلل شکست انقلاب مشروطیت در کنار ارتجاع روحانیت و استبداد فردی رضا شاه و پسرش علیرغم این که به نو کردن ایران بدون شرکت مردم اعتقاد داشتند و در در جهانی در نو کردن ایران نقش داشتند، شعار انحرافی سوسیالیسم بود که از بلشویک ها به عاریت گرفته شده بود و در مقابل تعمیق و گسترش انقلاب دمکراتیک و سکولار می ایستاد. آن دسته از نیروها که خود را چپ می دانند بد نیست به کارنامه خود نظری بیفکنند تا برایشان آشکار شود که فاصله تیوری و پراتیک شان از زمین تا آسمان است. برای غلبه بر تجربیات تلخ گذشته به شهامت زیادی نیاز دارد و تلاش در این راه بی پاداش نخواهند بود. نکته دیگر ارزیابی واقعی از آگاهی توده ها و تلاش برای زدودن اندیشه های خرافی از اذهان توده هایت. گاهی مخالفت گسترده مردم این شبهه را در روشنفکر سیاسی ایجاد می کند که گویا به دلیل آگاهی از مقولات دمکراسی و سکولاریسم است. در حالیکه بنظر من اینطور نیست . علل مخالفت اساساً سخت بودن زندگی و فساد ناشی در لایه های حکومتی است. به همین جهت کار گسترده و دامن زدن به بحث های روشنگرانه و یادگیری تمرین دمکراسی و بحث آزاد و آماده گوش شنوا داشتن ، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. سپاس از همه دوستان قلم به دست که در رابطه با دمکراسی و حقوق بشر و کلاً در رابطه با سکولاریسم و نقد افکار و اندیشه های واپسگرای روشنفکران! اسلامی تلاش می کنند.

پرویز مرزبان
پرویز مرزبان
3 سال قبل

آقای پژمان ، متد برخورد جنابعالی با این مقاله یک کمی بنده را گیج و ویج کرده ست.
۱.متوجه نشدم به کدام بخش از نوشته ی آقای بهزاد کریمی انتقاد دارید؟ البته امیدوارم ایشان خودشان پاسخ دهند.
شاید با این کامنت و به بهانه ی مشروطه خیال داشتید «چپ » ها را «بیدار » کنید .کامنت شما شبیه یک مقاله کامل ست علیه چپ .
۲. در کجای مقاله صحبت از « انقلاب دموکراتیک ملی و سکولار» شده ست ؟ شما چنین با دل پر نوشته اید :«امروز هم درک انقلاب دمکراتیک، ملی و سکولار هنوز برای بخش های بزرگی از اقشار مردم و حتی روشنفکران چپ اش روشن نیست. نگاهی به طیف گروه ها و سازمان های ریز و درشت لنینیستی، کومونیستی که شعار سوسیالیسم می دهند ..»
۳. نوشته اید: «یکی ازعلل شکست انقلاب مشروطیت در کنار ارتجاع روحانیت و استبداد فردی رضا شاه و پسرش علیرغم این که به نو کردن ایران بدون شرکت مردم اعتقاد داشتند و در در جهانی در نو کردن ایران نقش داشتند، شعار انحرافی سوسیالیسم بود که از بلشویک ها به عاریت گرفته شده بود و در مقابل تعمیق و گسترش انقلاب دمکراتیک و سکولار می ایستاد.»( پایان نقل قول)
شما که به این روانی به تاریخ اشعار دارید بهتر ست ما را روشن کنید که چه کسانی در صدر مشروطه ۱۲۸۵/ ۱۹۰۶ میلادی
۱۰ سال قبل از انقلاب بلشویکی در روسیه تزاری انقلاب مشروطه یکی از علل «شکست» انقلاب مشروطه بودند.رضا شاه هم ۱۲۹۹ کودتا کرد و ۱۳۰۴ تاجگزاری کرد که برایر با ۱۹۲۵ می شود.چپ ها ( ۵۳ تن ) نیز بعدا دستگیر و ارانی در زندان کشته شد.
انقلاب مشروطه در ایران در شرائطی صورت گرفت که در خارج از اروپا از روسیه ، چین ،هندوستان ، کشور های عربی و آفریقائی خبری نبود. ایران خیلی پیشرو تر بود.
علل شکست مشروطه و استبداد صغیر ریشه در عقب ماندگی اقتصادی ، فرهنگی و تاریخی و نقش ارتجاع دربار و روحانیون داشت.
ولی بهر صورت بهتر ست دلایل خود را ارائه فرمائید . نقل قولی ، کتابی ، نویسنده ای ، مرجع معتبری ؟
همین طور که نمیشه
پرویز مرزبان

محمود شوشتری
محمود شوشتری
3 سال قبل

بهزاد گرامی با سلام و سپاس از مطلب خوب و آموزنده شما. مقاله شما را با جان و دل خواندم و از آن آموختم. بنظر من درست‌ترین فراز مطلب شما اشاره به عاجل بودن کماکان جوهر گفتمان مشروطیت در ایران امروز است. بنظر من انقلاب مشروطه مدخل ورود جامعه ایران به عصر روشنگری و مطالبه حقوق شهروندی و حاکمیت قانون در شکل ایجاد مجلس شورا و دموکراسی و لگام زدن بر استبداد سلطنتی و جاری شدن اندیشه سکوریسم بود. همانگونه که شما بدرستی به آن پرداخته‌اید امر آزادی با کوتادی رضا شاه و سپس جانشین او محمدرضا شاه به بند کشیده شد و فدای ایجاد دولت مقتدر و رشد اقتصادی آمرانه شد. بنظر من سکولاریسم و آزادی از مهم‌ترین ارکان جاری شدن مشروطه هستند. آزادی تضمین کننده حقوق‌شهروندی و مشارکت سیاسی مردم است و سکولاریسم اهرم پیشبرنده آگاهی اجتماعی. رضا شاه علیرغم های و هوی آغازین خود رویکرد کرنش در مقابل ارتجاع مشروعه طلب را پیشه کرد و پسر و جانشین او گوی سبقت را از او ربود، سنگ تمام گذاشت و بموازات سرکوب هر صدای آزادیخواهی دست مرتجعین مشروعه‌طلب را باز گذاشت و فرصت یافتند گفتمان خود را در فضای اختناق بوجود آمده جاری کنند که حاصل آن انقلاب ۵۷ بود. در این راستا من فکر می‌کنم که چپ نیز، بویژه پس از کودتای سال ۳۲ درس‌های انقلاب مشروطیت و کودتای رضا شاه و همدستی ارتجاع مذهبی در سرکوب آزادی و به حاشیه راندن اندیشه سکولاریسم و جدایی دین از حکومت را فراموش کرد و با عمده کردن «جبهه متحد ضد دیکتاتوری» و «نبرد با دیکتاتوری» دو جریان عمده چپ ایران حزب توده ایران و جنبش فدائیان خلق عملا میدان را برای غلبه گفتمان مشروعه محور مهیا کرد. چپ بجای طرح مشخص بنیادی‌ترین رکن اندیشه خود که همانا رهایی انسان از خرافات مذهبی و جاری شدن حاکمیت قانون بود، با انگیزه گسترده‌تر کرده جبهه ضد دیکتاتوری، به حریف فکری خود نه تنها کم بها داد، بلکه غیر مستقیم با اجتناب از طرح نظراتی که ممکن بود خوشآیند مجاهدین و روحانیت نباشند میدان را به آن‌ها سپرد. بعقیده من، غلبه و جاری شدن گفتمان مشروعه محور در جنبش دموکراسی خواهی در بازه زمانی پس از کودتای ۳۲ تا انقلاب ۵۷ تنها حاصل نظام استبدادی نبود، بلکه علاوه فقدان نیروی ملی خواهان دموکراسی آن گونه که در انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت بود، چپ به‌ظاهر سکولار هم جریان باسابقه آن و هم نیروی جوان آن هر دو هر کدام به دلیلی (یکی برپایه اهداف استراتژیک و دیگری نداشتن بصیرت کافی) نیز برای حفظ وحدت کلمه در خدمت گفتمان مشروعه‌محور قرار گرفت و به غلبه آن کمک کرد. لائیسیته هیچ جایی در رفتار سیاسی نیروهای چپ نداشت. این اهمال موجب شد که بخش وسیعی از نیروهای به چپ گرویده پس از انقلاب براحتی از جریان تازه به‌قدرت رسیده حمایت کنند و تفاوت بنیادی نگرش حاکمیت جدید به آزادی و حقوق شهروندی را نبینند که در نهایت به زانو زدن در مقابل آن ختم شد و سپس قلع و قمع شد.
طرح این نکته از این نظر برای من حائز اهمیت است که امروز نیز بخشی از کنشگران چپ دموکراسی خواه نیروی همگرا با خود را قبل از این که در طیف نیروهای سکولار جستجو کنند، با تلسکوپ در پی یافتن آن‌ها از میان خیل رانده شده از حلقه سخت حکومت هستند. بنظر من چپ باید مبلغ این باشد که معیار گزینش متحدین پایبندی به دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریسم است، نه فقط صرف مخالفت با حکومت ولایی. مشتاق بودم که در این گرامیداشت به این نکته نیز اشاره می‌شد.
شاد زید
محمود شوشتری

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x