وضعیت کنونی افغانستان پرسشهای کلان و متعددی را پیش میکشد بی آنکه هنوز بتوان برای همه آنها پاسخ روشن داد و تصویر شفافی از تحولات آینده این کشور داشت. نوشته حاضر گرچه داعیه ارایه تصویر واضحی از بغرنجیهای گوناگون افغانستان ندارد ولی برآنست که با برخی روندها و رویدادهای پیرامون این کشور تماس اولیه بگیرد و با نزدیک شدن به حقایق چند پهلو و در جهاتی هنوز پنهان، بکوشد بر برخی موارد سئوال برانگیز در این زمینه انگشت بگذارد که کمتر توجه بر میانگیزند
ویژه اخبارروز– افغانستان بخاطر عقب ماندگی مفرط خود از یکسو و قرار داشتن در محاصره قدرتهای ذینفع در وضع ژئو پلتیکیاش از سوی دیگر در درازنای تاریخ دویست ساله اخیر، سرزمین بغرنجیها و معاملات بزرگ بوده و در هم اکنون خود باز هم چنین و همین است. کشاکشهایی و زدوبندهایی ممتد میان قدرتها بر سر آن، که آغازش را در “بازی بزرگ قرن” میان امپراتوری بریتانیا و روسیه تزاری میتوان بازیافت. این کشور اما اکنون در پی پیمایش مسیری پر پیچ و خم و مملو از انواع معاملات طی نیم قرن گذشته، در گذار از یکی دیگر از پیچهای تاریخی حساس خود است و در آستانه مجادلات و معاملاتی پیچیدهتر با شرکت بازیگرانی بیشتر قرار دارد. خواننده علاقمند به مسایل افغانستان را دعوت به مطالعه نوشتهای میکنم که نگارنده سی ماه پیش آن را با عنوان “افغانستان: گذر در گذر؛ باز هم نیازمند گذر! ” به درخواست “دو ماهنامه میهن” نوشته بود و هم اکنون در سایت “به پیش” بازنشر شده است.
وضعیت کنونی این کشور به هر حال پرسشهای کلان و متعددی را پیش میکشد بی آنکه هنوز بتوان برای همه آنها پاسخ روشن داد و تصویر شفافی از تحولات آینده این کشور داشت. نوشته حاضر گرچه داعیه ارایه تصویر واضحی از بغرنجیهای گوناگون افغانستان ندارد ولی برآنست که با برخی روندها و رویدادهای پیرامون این کشور تماس اولیه بگیرد و با نزدیک شدن به حقایق چند پهلو و در جهاتی هنوز پنهان، بکوشد بر برخی موارد سئوال برانگیز در این زمینه انگشت بگذارد که کمتر توجه بر میانگیزند.
***
خروج نیروهای آمریکایی و شرکای غربی آنان از افغانستان سرعت عجیبی به خود گرفته است. شواهد بیان از این دارد که دولت جو بایدن به تنها میراث بجامانده از سیاستهای دونالد ترامپ که پایبندی نشان میدهد، همین مشی ترک افغانستان به هر قیمت ممکن بعد بیست سال اشغال سنگین آن است. اصل برای واشنگتن، رهایی آمریکا از چاه ویل بلعنده نزدیک به یک تریلیارد دلار این سرزمین عاصی طی این دو دهه و بیرون کشیدن پای زمینگیر شده خود از آن است. ولو که خلاء ناشی از این خروج، فرادستی قدرت طالبان در این کشور را باعث شود که عملاً هم در چنین سمتی سرعت گرفته است. اکنون در محوطه موسوم به “منطقه سبز” کابل که محل سفارت خانههای خارجی است، فضای اضطراب حکومت میکند. کنسولگریها یا قسماً تعطیل شدهاند و یا بعضاً دست اندرکار کاهش پرسنل خود و آمادگی برای تعلیق کارداریهایشان در آینده اضطراری هستند.
همزمان اخبار موثق از واقعیت پیشرویهای نظامی نیروهای طالبان و به ادعای خودشان تا حدودی غلو آمیز مبنی بر در اختیار داشتن هشتاد در صد خاک کشور میرسد که تا سطح تسخیر نزدیک به صد ولسوالی (شهرستان) شتاب گرفته و با ارتقاء موقعیت این نیرو در توازن قوای موجود، شرایط را برای قدرت دوگانه رسمی در سطح کشور بطور مشهود بالاتر برده است. مطابق برخی اطلاعات پراکنده، صفوف طالبان به گونه چشمگیری از طریق نوجوانان اعزامی از پشتونهای پاکستان و نیز اسلامگرایان افراطی کشورهای آسیای میانه بیش از پیش تقویت میشوند. گرچه طالبان هنوز هم نتوانستهاند مراکز ولایات و شهرهای حساس و یا مراکز مهمی چون پایگاه هوایی استراتژیک بگرام را به اشغال خود درآورند و پیروزیهای آنان در ولسوالیها بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد تا استراتژیک جنگی، با اینهمه واقعیتی است که برد در جنگ تبلیغاتی خود رکنی از پیروزی در جبهه های جنگی است.
نکتهای که در این میان توجه خاص برمیانگیزد و دقیقتر بایستی که برانگیزد، همان انتخاب جغرافیای عملیاتی معین از سوی طالبان است. نیروهای طالبان که از نظر قومیت غالباً به پشتون تبارها متعلقاند و خاستگاه آنان عمدتا جنوب افغانستان هم مرز با پاکستان است، با تمرکز محور عملیاتی در خطه شمالی کشور، تهاجمات نظامی و اشغالگریهای خود را بیشتر متوجه شمال غرب و شمال شرق افغانستان کردهاند. مناطقی که، برعکس جنوب و شرق کشور که پشتون نشین و عموماً از دو تیره کلان قلجائی و درانی هستند، از نظر توزیع جمعیتی بطور عمده قومیتهای تاجیک، ازبک، ترکمن و هزاره را در برمیگیرند. نخستین سئوال هم که اینجا مطرح میشود چیستی سیاسی این نقشه جنگی است و نیز اینکه کدامین هدف و انگیزه سیاسی آبشخور آن است؟ این آیا نشانه نوعی از توافقات پنهانی بر محور پشتونگرایی میان مقامات بالایی دو سوی جبهه جنگ داخلی در افغانستان علیه اقوام دیگر نیست و در پشت پرده بین اشرف غنی و حامد کرزی به وساطت زلمی خلیل زاد با رهبری پشتون طالبان چه چیزی میگذرد؟ نکند باز تکرار واقعیت تلخ تاریخ دویست سال گذشته این کشور را شاهدیم که در آن برتری طلبی قوم مسلط از نظر نظامی، مانع انسجام ملی مدرن در این کشور شده است؟ از نقطه نظر بنیادگرایی اسلامی هم آیا در ورای این انتقال جغرافیای جنگ به شمال افغانستان، نیت اخلال و بیثبات ساختن مرزهای تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان و رخنه افراطیون در آسیایمیانه عمل نمیکند؟
برگردیم به نظارهگری بیشتر صحنه جنگ، و دو سوی تقابل را از نقطه نظر روحیه و احساس پیروزی بنگریم. از شاخصههای لحظه کنونی صحنه نبرد در افغانستان بالا رفتن اعتماد به نفس در جنگجویان طالبان و تضعیف روحیه سربازان دولتی است. خبرها حکایت از ترک جبهه جنگ توسط واحدهایی از ارتش ملی کشور و پلیس سراسری و حتی پناهندگی جمعی در مقیاس صدها نفر به کشورهای همسایه شمالی دارد. در مقابل اما به گونه سئوال برانگیزی نوعی از خونسردی در مقامات فرماندهی نظامی کابل دیده میشود که هر معنی را میرساند مگر قدرتمندی آنان در جنگ! آیا میان اتاق فرمانهای دو سوی جنگ زدوبندهایی جریان ندارد؟
در رابطه با معادلات سیاسی پیرامون “مسئله افغانستان” هم، فعل و انفعالات مربوطه در کشورهای ذیربط با این مسئله به سطح بالاتری ارتقاء یافته و دامنه وسیعتری به خود گرفته است. کشورهای روسیه، هند و آسیای میانه با رصد کردن بیش از پیش تحولاتی که در خلاء ناشی از خروج نیروهای غربی میتواند پیش بیاید، بر تحرکات خود در رابطه با این کشور افزودهاند مبادا که پاکستان تنها میوه چین وضعیت سیاسی و ژئو پلتیک جدید شود و با تثبیت بنیادگرایی اسلامی در افغانستان، فضای درونمرز و یا حیاط خلوت این کشورها در آسیای میانه، درون خاک روسیه و کشمیر تحت تاثیر جدی قرار بگیرد. شاید بسیارانی تعجب کنند که تداوم بحران در افغانستان و درگیری پاکستان با آن، خود نوعی منافع ملی برای هند شمرده میشود! کشوری که بین غول بزرگ رو به توسعه چین و پاکستان دشمن مادرزادی قرار دارد و در مناقشه گرم و سرد چندین دههای با هر دو آنها است. یکی را مشغول علیه اویغورها میخواهد و دیگری را درگیر افغانستان. برای همه این کشورها مسلم شده که افغانستان به زودی چهره سیاسی دیگری به خود خواهد گرفت و هم از اینرو همگیشان هم به سهم و تاثیر خود در آینده این کشور میاندیشند و در جهت آن عمل میکنند.
اما چین که رقیب اصلی آمریکا در مقیاس جهانی است، در افغانستان و به ویژه شمال این کشور، مسایل مشخصی برای رقابت جویی با آمریکا دارد. چین در بدخشان با افغانستان همسایه است و جاده ابریشم کمربندی آن در شاخهای از خود به آسیای میانه، باید از شمال این کشور گذر کند و نیز با در نظر داشتن این واقعیت مکمل که غول اقتصادی چین بر منافع ناشی از امکان بهره برداری از منابع غنی زیر زمینی شمال افغانستان هم گوشه چشمی دارد. در برابر اما آمریکا که دکترین اصلی کنونی خود در سطح جهانی را بر عقب نشاندن چین از توسعه طلبی اقتصادی پکن بنا کرده است، طبعاً نمیتواند در جنگ اقتصادی بزرگ ابعاد خود با چین از کنار رقابت و جنگ منطقهای در آسیای مرکزی به سادگی بگذرد. سئوال اینست که اهرم چین در این جنگ رقابتی چیست و از آن آمریکا کدام؟ آیا محافل قدرتمند پشتون خواه افغانستان، آمریکاییها را متقاعد نکردهاند که پاسدار مناسب منافع آنها در شمال افغانستان همانا کانونهای پشتون نشین است که باید تقویت شده و توسعه بیابند؟ برعکس آیا چینیها بیشتر روی غیر پشتونها حساب باز نکردهاند؟
در این میان جمهوری اسلامی که از دیرباز نوعی رابطه دوفاکتو با طالبان و توامان حمایتهای گهگاه لجستیکی از آن داشته و در همانحال نیز حفظ رابطه رسمی هم دوستانه و هم فاصلهدار با دولت کابل، حالا فرصت را مساعد دیده است تا خود را در مقام واسطه میان دو طرف تثبیت کند. خامنهای، شکست آمریکا در گرداب سیاسی بزرگ افغانستان و بیرون زدنش از مهلکه این سرزمین بسته را موفقیتی برای سیاست ضد آمریکایی و “دشمن محور” خود میداند. میزبانی ظریف وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی از هیئتهای نمایندگی دولت کابل و طالبان در تهران، خیز برای ایفای نقش بیشتر در سیاست این کشور و ایجاد نوعی از محور رقابتی دیرهنگام با دوحه و حتی غیر مستقیم با آنکارا و آستانه است.
جمهوری اسلامی، افغانستان را در صلح داخلی بدون آمریکا و در قالب نوعی از حکومتی اسلامی میخواهد که نقش تعیین کننده در آن با پاکستان نباشد و در وضعیت جدیدی که دارد شکل میگیرد هم اسلام آباد و هم مسکو سهم و نقش تهران را در سیاستهای کابل بپذیرند. همینجا باید اشاره کرد که فعالیت دیپلماتیک هر سه این کشورها با تحرکات نظامی بسیارجدی همراه است. از طرف پاکستان حضور وسیع در خود میدان جنگ، و در رابطه با روسیه و ایران تقویت مواضع نظامی در مرزها. روسیه پایگاه استراتژیک خود در تاجیکستان را تقویت کرده است و جمهوری اسلامی هم در همین ده روز اول تیر ماه نیروهایی از ارتش و سپاه در تربت جام، شاهرود و مشهد را همراه تجهیزاتی به بیرجند شهر مهم خراسان جنوبی انتقال داده که مشرف بر ولایت فراه افغانستان است.
دولت ترکیه هم البته همچنان در این جهت و متناسب با منافع شرکای ازبکی و ترکمنی خود فعال است. بر نقش پاکستان و نیز عربستان – این حامی مالی و معنوی اسلام اباد در رابطه با افغانستان طالبانی، از اینرو در این مختصر متمرکز نیستم که منبع شر اصلی شرارتهای چند دههای در افغانستان را در ائتلاف نظامی – پولی اینها باید جست! واقعیتی عیان که نیاز به رمزگشایی ندارد. استخبارات و ارتش این کشور خود را ارباب اصلی سیاست در افغانستان میدانند و به بهای ویرانی و کشتارهای بزرگ ابعاد هم که باشد حاضر نیستند دست از سر افغانستان برداشته و پای بیش از اندازه دراز خود از آن را بیرون بکشند.
در چنین شرایطی پرسش مهم اینست که چه آینده محتملی برای افغانستان متصور است؟ سئوالات البته بسیارند. از جمله اینکه آیا آلترناتیو دخالتهای همواره مخرب آمریکا در اقصا نقاط جهان در این نقطه و مقطع از حیات افغانستان، بی گدار به آب زدن در ترک افغانستان رنج دیده بی کمترین تامین ضمانت لازم بین المللی برای حفظ یکپارچگی و امنیت آن بود؟ اصلا این آیا قطعی است که آمریکا واقعا قصد خروج یکسره از افغانستان و دادن آن به دست دیگر گرگهای نشسته در کمین را دارد؟ آیا در این خلاء توافق ملی شکل خواهد گرفت و در چه مختصاتی؟ نقطه تعادل میان قدرتهای ذینفع در کجا پدید خواهد آمد و در کدامین ابعاد و کیفیت؟
اینجا اما بر موضوعی انگشت مینهم که تامل بر آن چندان نیست، حال آنکه بسیار هم حاد است. مسئله اتنیک پر تنش در تاریخ دویست ساله این کشور و اکنون رسیده به نقطه اوج خود. آیا اوضاع در سمتی پیش میروند که از ویرانههای آن، تقسیم کشور بر اساس قومیت بیرون بزند و از دل بلبشو و اغتشاشات، یک طرف پشتونستان و طرف دیگر اتحاد غیر پشتونها سر برآورد؟ کشورهای ذینفع در افغانستان آیا با چنین تقسیمی کنار خواهند آمد و این وضعیت اگر واقعیت بیابد تقسیم سرزمینی چه جایی در رقابت آنان با همدیگر سر افغانستان خواهد داشت و امتداد و تاثیرش در کشورهای چند قومی خود آنان چه خواهد بود؟ کشورهای منطقه مگر میتوانند شاهد تجزیه افغانستان شوند، چیزی که ترکش آن دامن همهشان را خواهد گرفت؟
در این میان، نیروی مترقی و دمکراتیک افغانستان چه میگوید و چه میتواند بکند؟ آیا خواهند توانست از پتانسیل جامعه مدنی نوپا و نو نهال این سرزمین و عمدتاً متبلور در وجود زنان و جوانان کلان شهرهای کشور که سخت در هراس از بازگشت حکومت شوم طالبان هستند، اراده ایستادگی ملی را شکل بدهند؟ طالبان ربع قرن پیش با ایجاد امنیت جایگزین جنگ “مجاهدین” توانستند با تولید امنیت گورستانی، دختر افغان را پشت پرده برقع خانه نشین مطلق کند و دمار از عرف و مدنیت نوین درآورد، آیا بار دیگر خواهد توانست چه در انحصار قدرت و چه در ائتلاف شوم این سرزمین را پس براند؟ کلید نجات افغانستان، در اتحاد وسیع ملی علیه جنگ و استبداد بنیادگرایی است. پیدایی این کلید را آرزو باید و برایش مبارزه نمود.
بهزاد کریمی ١٩ تیرماه ١۴٠٠ برابر با ١٠ ژوئیه ٢٠٢١
موضوع افغانستان یک پرسش اساسی پیش می آورد:
اگر در دوران جنگ سرد، چپ اندیشی در کشور افغانستان- که اکثریت مردمانش وابستگی قبیله ای داشتند- کودتا نمی کرد آیا وضعیت افغانستان در زمان حال بدین گونه می بود؟
مختصرن می توان گفت:
کودتای چپ اندیشی در افغانستان باعث شد مردمان قبیله اندیش افغانستانی که اکثریت جامعه افغانستان را تشکیل می داد به دفاع از نظام قبیلگی و رسوماتشان بر خیزند و در ادامه مبارزگریشان دفاع از دین و مذهب را هویت مبارزاتیشان تعریف کردند و…
امان از جنگ سرد و بلاهائی که بر سر مردم جهان آمد !
البته افغانستان تنها نبود.
انواع و اقسام انقلاب ، کودتا ، ترور ، جنگ ، توطئه و…. وجود داشت.
ازسال ۱۹۴۸ که فلسطین تقسیم شد تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
از انقلاب در چین تا جنگ در کره
از انقلاب در الجزایر تا انقلاب در کوبا
از کودتا در یونان تا مرگ فرانکو در اسپانیا
از کودتای ۱۹۷۳ در شیلی تا انقلاب اسلامی در ایران
اگر بنا باشد لیست تمام تغییرات ، انقلابات ، کودتای ها ، جنگ های داخلی و…… را تا فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» بنویسند ( نگارنده نه سوادش را دارد نه صلاحیت آن را) می توان نقش قدرتهای بزرگ را در تمام ماجراها بهتردید که علت العل همه دخالت آنها در سرنوشت مردم و پشت پازدن به جنبش های آزادیخواهانه محلی و بومی بوده ست.
دلیل این ادعا ادامه ی همان اهداف بعداز فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» می باشد.
رشد سرطانی واپسگرائی و تروریسم بدون حمایت غرب و «دموکراتیزه » کردن خاورمیانه امکان نداشت.
طرفه آنکه پنتاگون در سال ۲۰۰۱ تصمیم گرفت که حکومت های عراق ، سوریه و لیبی را بخاطر همکاری با «سوسیالیسم واقعا موجود» گوشمالی دهد تا درس عبرتی برای «متمردان » باشد.
پس بهتر ست بجای محاکمه ی مردم و نیروهای سیاسی کشور افغانستان با چشمانی بازتر و واقع بینانه تر ترکیب سیاه و سفید جنگ و صلح ، آزادی و دموکراسی در مقابل دیکتاتوری و واپسگرائی را تجزیه و تحلیل کرد.
دو نکته:
۱- فراموش نکنیم که سیاست کمربند سبز امریکا بدور کشور شوروی که از اواخر دوران شاه به اجرا درآمد صرفا برای محدود کردن مسکو نبود بلکه هدف, پیشگیری از رشد افکار و آرمان های سوسیالیستی و آزادیخواهانه و حتا ملی گرانه درخاورمیانه هم بود. آمریکا در عمل نشان داده که مذهبی بودن ایران و ترکیه را از همکاری و پشتیبانی نظامی با آنان در این مبارزه موثر ترمیداند. این مطلب در مورد افغانستان نیز صدق میکند. خروج آمریکا از افغانستان معامله برد برد برای امریکا است. خود را از این منجلاب ۲۰ ساله رها کرده و به هدف بالا هم دست میابد.
۲- تجزیه کشور ها به یکی از تابو های عجیبی در نزد نیروهای چپ تبدیل شده. یکی از مهمترین و دموکرات ترین پیشنهادات لنین همان دعوت از ملیت ها و اقوام به همبستگی داوطلبانه بود و تکرار میکنم داوطلبانه. اگر کرد و شیعه و سنی در عراق نمیتوانند همزیستی در زیر یک قانون اساسی داشته باشند, سه کشور شدنشان امکان همزیستی را بیشتر میکند. در یوگسلاوی سابق نسل کشی تمام شد. ملیت های تاجیک, آذری و قزاق که از شوروی جدا شدند مشگلی با کشور مادر ندارند. اگر امریکا به تعهد خود نسبت به عدم دعوت از گرجستان و اکراین به ناتو عدول نمیکرد آن دو کشور میتوانستند روابط صلح آمیزی با روسیه داشته باشند. بخشی از مردم افغان که اتفاقا با ایرانیان غرابت بیشتری دارند و در گذشته بیش از بخش های دیگر به ایران رفت و آمد داشتند همچون بسیاری از مردم ایران مخالف حکومت اسلامی و محدودیت های اجتماعی آن هستند. جدا شدن اینان و تجزیه افغانستان به این دلیل نه تنها مذموم نیست که بسیار انسانی و حرکتی دموکراتیک است که میتواند الهامبخش اقلیت های گرفتار در کشور های دیگر باشد.
جناب نیک,
– پس از بیست سال حماقت و تلف کردن بیلیون ها بلکه تریلیون دلار و تلف کردن دو سه هزار جان آمریکایی و اروپایی و هزاران جان افغانستانی و صد ها هزار بلکه میلیون ها آواره درونی و بیرونی, “خروج آمریکا از افغانستان معامله برد برد برای امریکا ” نیست بلکه باخت باخت میباشد و آمریکا ” خود را از این منجلاب ۲۰ ساله رها” نکرده بلکه مانند روس و انگلیس و همچون ویتنام, “دمش را روی کولش گذاشته” و فرار کرده است. حقایق را نمیشود با تعویض کلمات تحریف کرد.
– آیا فکر کرده اید که “اگر تجزیه حرکتی انسانی و دموکراتیک’باشد’ که میتواند الهامبخش اقلیت های گرفتار”, گردد دنیا چه شکلی خواهد بود؟ فرضا شهر های ایران مانند تبریز به چند قسمت ترک و فارس و کرد و شیعه و سنی و سفید و سیاه و قهوه ای تقسیم شود. و به مقیاس بزرگتر کشورهای خاور میانه و آسیا و سر انجام همه دنیا نیز چنین کنند. آیا میتوان حدی برای این تجزیه ها تعیین کرد و خط قرمز کجاست؟ آیا سپس دسته بندی ها و مناقشات بین اینها زمینه کاملا مساعدی جهت اعمال نفوذ بیشتر کشور های بزرگ فراهم نخواهد کرد که همه را بیشتر برده خود کنند؟ آیا بهتر نیست راه آسانتر همزیستی مسالمت آمیز را ترغیب و تجربه کرد؟
هزینه جنگ افغانستان:
احتمالا مرگ ۶۶,۰۰۰ تا ۶۹,۰۰۰ سرباز افغانستان.
۲/۷ میلیون آواره به ایران و پاکستان.
۴ میلیون آواره در افغانستان.
مرگ ۲۴۴۲ سرباز آمریکایی , ۳۹۳۶ مقاطعه کار ۱۱۴۴ سرباز متحدین, ۹۳۱۴ سرباز و پاسبان پاکستانی.
مرگ حدود ۲۴۱,۰۰۰ پاکستانی و افغانستانی.
مرگ ۱۳۶ روزنامه نگار و ۵۴۹ افراد کمک های بشر دوستانه.
۲/۲۶ تریلیون( ۲,۲۶۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰) دلار هزینه کل جنگ.
من جمله ۵۲۰ بیلیون (میلیارد) ۵۲۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ دلار منفعت پول وام برای مخارج جنگ. (قرض که از صد تومان گذشت, هر شب پلو بخور).
من جمله ۲۹۶ بیلیون (میلیارد) مخارج نگهداری سربازان مجروح که سالها ادامه خواهد داشت.
با عرض معذرت اگر در شمارش صفر ها اشتباهی رخ داده است. “معمولا”! من چنین مبالغی را خرج نمیکنم!!
https://www.usnews.com/news/world/articles/2021-04-30/counting-the-costs-of-americas-20-year-war-in-afghanistan
https://www.businessinsider.com/the-war-in-afghanistan-has-cost-the-us-226-trillion-2021-4
خط قرمز کجاست ؟
باید از قدرتهای بزرگ پرسید. زیرا فقط تک و توکی از کشور ها خودشان تصمیم به جدائی گرفتند .
ولی اغلب کشور ها در شرائط بحرانی و جنگ های جهانی مجبور به جدائی و تجزیه شدند .
باید دید کانونهای اختلاف ، ترور ، جنگ و نا آرامی های موجود در جهان ریشه در کجا دارد.
تجربه های تقسیم و تغییر مرزهای جغرافیائی حکومت های بزرگی مثل خلافت عثمانی و دیگر کشور های اروپائی و سایر جهان بعداز جنگ جهانی اول ؛ یا هندوستان ، کره ، چین، فلسطین و غیره بعداز جنگ جهانی دوم ؛ تقسیم چکوسلواکی ، یو گسلاوی سابق بعداز فروپاشی شوروی و جنگ سرد.
علاوه بر این ها در مورد تضادهای بین حکومت انگلیس با ایرلند و اسکاتلند یا در اسپانیا و اقلیت های آن یا در کانادا و استرالیا تلاش برای حفظ یکپارچگی ازمشهود ست.
جنگهای سوریه ، عراق و لیبی ادامه ی همان سیاستهای تشنج آفرینی دوران جنگ سرد ست که عبرتی برای سایر حکومت ها باشد که مطیع و حرف شنو باشند.
حرف آخر : بعداز پایان جنگ سرد تا امروز حضور پایگاههای نظامی آمریکا در کشور های اروپائی ، آسیائی و سراسر جهان حکایت از بقای یک استراتژی در ایالت متحده می کند که اروپا را نیز به دنبال خود می کشد و قرار نیست که غرب با چین و روسیه کنار بیاید .
حالا در این کشمکش کدام کشور یا ملت بیشتر یا کمتر آسیب ببیند بستگی به خیلی عوامل دارد که قدرتهای بزرگ دست بالا را دارند.
گاهی مانند بوگسلاوی، سوریه، عراق ، لیبی و… پای ایدئولوژی به میان میاید.
گاهی مانند ترکیه قابل فهم نیست.
گاهی مثل چین و تایوان و هنگ کنگ ترکیبی از همه جیز.
در این دنیا خطر قرمزی وجود ندارد.
سازمان ملل از سال ۱۹۴۸ نسبت به تقسیم فلسطین به دو کشور مستاصل ست یا منفعل؟ تصمیم در جای دیگر گرفته میشود.
قانون جنگل !
جناب امیدوار,
با تشکر از توجه و توضیح, منظور از کامنت من پاسخی بود به این پیشنهاد جناب نیک, مبنی بر اینکه “اگر تجزیه حرکتی انسانی و دموکراتیک’باشد’ میتواند الهامبخش اقلیت های گرفتار گردد”. برداشت من از این جمله تجزیه های اختیاری و انتخابی بود و اینکه تا چه حد میشود تجزیه شد و گرنه “زور که آمد قباله باطل است” و اکثرا کاری از دست ما بر نمی آید.
پوزش جهت اشتباه در نوشتن نام کامل جناب کامران امیدوار پور.
برویم سراغ تحلیل های سرخپوستی ولی هوشمند!
۱. آمریکا و غرب از افغانستان خارج شده اما یک ارتشی منظم حدود یک میلیونی را سازمان داده اند ولی از راه دور هنوز توانایی حمایت هوشمند با تکنولوژی مدرن را از افغانستان دارند.
۲.طالبان و جریانات حول و حوش آن جز چین و روس میتوانند سرخپوستی به موفقیت های موضعی دست یابند ولی مسلما در یک جنگ هوشمند تکنیکی نهایتا بازنده خواهند بود.
۳. اینچنین جنگی میتواند سیاه چاله ای هم برای همسایگان کم هوشتر مانند ایران و پاکستان همچون ترکیه … گردد.
در نهایت هوشیاری و اتحاد انسانها و جریانهای سیاسی مترقی در افغانستان و منطقه راه حل عاقلانه عبور از این کابوس ضد انسانی است.