جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

نام و ننگ در شاهنامه
محمود طوقی

در آمد

نام و ننگ مرز سرخ پهلوانی و نا پهلوانی در تمامی داستان های شاهنامه است.پهلوان از هست و نیست خود در زندگی می گذرد تا نامش به ننگ آلوده نشود . و آنجا که ننگ با نامش پهلو به پهلو می شود از جانش می گذرد.

در حماسه رزم رستم و اسفندیار که در واقع همین خط داستانی پیش می رود به تفصیل سخن گفته ام که رستم بعنوان یک پهلوان تا کجا برای آلوده نشدن نامش در برابر شاهزاده قدرت طلب و اپورتونیست ایرانی نرمش به خرج می دهد که حاضر می شود هر آنچه در گنج خانه زابلستان است به اسفندیار بدهد و بهمراه او به نزد کیکاوس برود و در آن جا هر تنبیهی را که شاه فرمان داد بپذیرد فقط بیک شرط که دست در بند ننهد . وقتی کار به جنگ می کشد و به یاری سیمرغ پی به بی مرگی او می برد و به این راز آگاه می شود که کشنده شاهزاده ایرانی و پرچمدار دین بهی به نفرینی شوم گرفتار می شود این نفرین و این داغ کشتن شاهزاده ایرانی را به جان می خرد تا نامش به ننگ آلوده نشود .

واما راویان داستان

اما قبل از این که به داستان بهرام ونام وننگ در نزد او برسیم باید کمی به عقب برگردیم .

رفتن گیو به توران برای یافتن کیخسرو

با رفتن سیاوش به توران و پناه جستن به افراسیاب بد نهاد از دست پدر احمقی چون کیکاوس کار سیاوش و ایران پیچیده شد. سیاوش با دختر افراسیاب و پیران ویسه وزیر او که در مجموع آدم بدی نبود اما در دستگاهی مملواز آدم های بدنهاد وزیر بود ازدواج کرد وصاحب دو پسر شد کیخسرو پسر فرنگیس دختر افراسیاب و فرود که مادرش دختر پیران ویسه بودتا حریم امنیتی بیابد.

اما از آن جایی که آدم های بدنهاد و شریر در کارند و در کار جهان اخلال می کنند مثل این روز گار و آن روزگاران در کار سیاوش شرارت کردن و افراسیاب را به کشتن او واداشتند.

سیاوش کشته شد و کار کیکاوس پیر رو به ادبار رفت .وایران مورد تاراج  و هجوم مداوم تورانیان قرار گرفت

گودرز شبی در خواب سروشی را دید که راه برون رفت از این بن بست را فرستادن گیو به توران و یافتن کیخسرو می دانست.

گیو به توران رفت و بعد از هفت سال کیخسرو را پیدا کرد و درعملیاتی زیبا و در جنگ و گریزی حماسی او و مادرش را به ایرا ن آورد تا با نشستن بر جای پادشاه پیر تورانیان را بر سر جایشان بنشانند . این کا ر انجام شد و شاه جوان آماده کار زار با تورانیان شد .

شکست ایران در جنگ پشن

در مرز ایران و توران پادگانی بود تورانی که فرماندهی آن با فرود برادر کیخسروبود. کیخسرو به طوس سپهبد سپاه خیره سر و نادان ایران  توصیه کرد از آن ناحیه مرزی عبور نکند تا کار با برادرش به جنگ وجدال نکشد .

 طوس که از روز نخست با پادشاهی کیخسرو مخالف بود و پسر دیگر کیکاوس فریبرز را به او ترجیح می داد از فرمان شاه سر باز زد واز ناحیه کلات رفت و کاربا فرود را به جنگ و جدال  کشاند و نا جوانمردانه پسر سیاوش و برادر کیخسرو را کشت و به شاد خواری ومیگساری پرداخت. تا سی هزارمرد  جنگی تورانی از راه رسید و شکست سختی به سپاه ایران داد.

بد نهادی و زیر پا گذاشتن معیار های جوانمردی عاقبت بخیری در هیچ گوشه ای ازتاریخ در پی نخواهد داشت و بدنهادان بزودی به کیفر بدی خود خواهند رسید .

خبر مرگ برادر و شکست سپاه که به کیخسرو  رسید طوس نادان از فرماندهی سپاه بر کنار  شد وبه زندان خانگی رفت و فریبرز برادر کیخسرو فرمانده سپاه  شد .

اما سپاه شکست خورده ناتوان تر از آن بود که بتواند با باز سازی سریع خودبرای جنگ بعدی آماده شود.

در نبرد بعدی کار به ادبار  کشید وبا حمله به قلب سپاه ایران چیزی نمانده بود که درفش کاویان از دست فریبرز به دست تورانیان بیفتد.

کشته شدن ریونیز پسر کاوس

و در همین گیر و دار که ایرانیان در تلاشند درفش کاویان را نجات دهند ریونیزپسر دیگر کیکاوس شاهزاه ایرانی کشته می شود و تورانیان برای برداشتن تاج این شاهزاده به تکاپوی می افتند .

ننگی بالای تمامی ننگ ها  کشته شدن شاهزاده ایرانی وافتادن تاج شاهی به دست دشمن.

 

اگر تاج آن شهریار جوان                         بدشمن رسدشرم داریم از‌آن

فزاید برین ننگ ها ننگ نیز                      از این افسر و کشتن ریونیز

در این جا دلاوری و شهامت بهرام فرزندگودرز به کمک ایرانیان می آید و تاج شاهی از آن ایرانیان می شود.

بر آویخت چون شیر بهرام گُرد                        به نیزه بر ایشان یکی حمله برد

بنوک سنان تاج را برگرفت                           دو لشکر بدو ماند اندر شگفت

از آن شاد گشتند ایران سپاه                       که آورد باز آن نو آئین کلاه

 

داستان بهرام

داستان بهرام از این جا آغاز می شود .

نخست ببینیم وضعیت میدانی سپاه ایران بعد از دوشکست بزرگ به چه روست.

از خانواده بزرگ  گودرز همه کشته شده بودند جز ۸ نفر.از خانواده کاووس ۷۰ یل نام داربر خاک افتاده بودند.

وسپاه پراکنده از دست شمشیر زنان تورانی به کوه پناه برده بود.

در چنین شرایطی بهرام به نزد گودرز پدرش می رود که تمامی خانواده اش را از دست داده است و از گم شدن مهمیز خود در میان نبرد سخن می گوید

بدان گه که  آن تاج بر داشتم                         به نیزه به ابر اندر افراشتم

یکی تازیانه زمن گم شده است                       چو گیرند بی مایه ترکان بدست

ببهرام پُر مایه باشد فسوس                          جهان پیش چشمم بود آبنوس

چرا این تازیانه میان صد ها تازیانه ای که در میدان رزم از دست یلان افتاده است مهم است

نبشته بر آن چرم نام منست                       سپهدار ترکان بگیرد بدست

پدر به او می گوید مگر یک تازیانه چیست ؟تکه چوبی که بر آن چند رشته چرم بافته اند. بخاطر چنین چیز بی ارزشی که آدمی جانش را به خطر نمی اندازد.

در این جا برادرش گیو پا در میانی می کند و می گوید مرا هفت تازیانه شاهوار است که همه را بتو می بخشم.

اما بهرام نمی پذیرید . براستی چرا؟

چنین گفت با گیو بهرام گُرد                  که این ننگ را خوار نتوان شمرد

شما را ز رنگ و نگار است  گفت             مرا آن که شد  نام با ننگ جفت

بهرام شبانگاه برای برداشتن تازیانه می رود و برای نجات یک زخمی اسبش رم می کند و سواران تورانی از حضور او آگاه می شوند و بهرام در راه یافتن تازیانه کشته می شود.

پایان سخن

شاهنامه داستان پهلوانی و نا پهلوانی است . داستان شاهان نیست .و اگر به شاهان هم می پردازد عیب او نیست هنر اوست .شاهان نیز بخش جدایی ناپذیر از تاریخ مایند چه خوب و چه بد . اما خط اصلی حماسه هاداستان نام و ننگ است . نام و ننگی که از تاریخ اساطیری یک ملت شروع می شود وخود را می کشاند به عرصه تاریخ و تا امروز که ما راوی و ناقل این حماسه ها هستیم . و تا زمانی که در این حیطه تاریخی و جغرافیایی که ما ایرانش می خوانیم جنگ پهلوانی و نا پهلوانی جریان دارد جدال نام وننگ هم چنان بر تارک کرده های ما می درخشد و مارا به خیر و صلاح رهنمون می کند .

https://akhbar-rooz.com/?p=41868 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x