این مقاله در تلاش است بگوید، اگر جنبش مشروطیت بر آرمانهای مترقی حاکمیت قانون، آزادیخواهی و ترقیخواهی که همگی از مظاهر شهرنشینی (طبعا جنبشی شهری) است، استوار بود. انقلاب۱۳۵۷ به رهبری روحانیت، جنبش حاشیهنشینان و روستاییان مهاجر آزادشده از بند زمین، پس از انقلاب سفید بود که از نظر شیوهی تولید و مناسبات تولید واپسگرا و ضد آرمانهای مترقی جنبش مشروطه است (هر چند که بسیاری از نیروهای مترقی در به ثمر نشستن آن نقش فعال داشتند). ماهیت رژیم جدید و نگاهش به تولید و همخوانی با تودهی پشتیباناش، در ادامه، پدیدهی شناوری طبقات را در اینجا رقم زده است. فهم شناوری طبقات که به هیچوجه از فهم ماهیت حاکمیت جدا نیست و فهم تاثیراتی که بر تولید، فرهنگ و مناسبات اجتماعی گذاشته است، مسیر و مرحلهی تغییرات پیش رو را روشن میسازد.
کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲– انقلاب سفید بهمن ۱۳۴۱
مابین سالهای ۱۳۱۵ تا ۱۳۳۲ سه جریان سیاسی اجتماعی در ایران فعال بود.
اول – جنبش ملی گرایی که بعدتر با عزل رضا شاه و نخست وزیری مصدق جان تازهای گرفت و توانست جامعهی تحصیل کردهی از فرنگ برگشته، بخشی از سرمایهداران جزء، تجار، دانشگاهیان، کارمندان ادارات، معلمان و روزنامه نگاران و افکار عمومی جامعهی شهری را با خود همراه کند . رونق وطن پرستی و مقابله با حضور بیگانگان پس از جنگ جهانی دوم در کشور و جنبش ملی شدن صنعت نفت از اهم دلایل اقبالی بود که جامعهی شهری به این جریان داشت.
دوم – جنبش کارگری که با پا گرفتن کارخانجات کوچک از اوایل دورهی رضاشاه و فعالیت گستردهی حزب توده که از جانب دولت کمونیستی تازه تاسیس شوروی حمایت میشد، بتدریج راه متشکل شدن خود را یافت و بخصوص در دههی بیست به نیروی قدرتمندی در موازنهی سیاسی کشور بدل شد. کارگران کارخانجات کوچک و بزرگ، کارگران فصلی، مهاجرین جویای کار و حتی پیشهوران شهری، روشنفکران و نویسندگان با گرایش چپ، همگی زیر پرچم این جنبش اتحادیههای کارگری که گاهی رنگ و بوی اندیشههای چپ را با خود به همراه داشت جمع شدند و بر توزیع عادلانهتر ثروت پای فشردند.
سوم – جنبش مذهبیون شیعه به رهبری روحانیت حوزههای علمیه. اینان که در سرکوب رضا شاهی برای مدتی دو شقه شده و تا حدودی تضعیف شده بودند از التهابات سیاسی و همچنین ناکارآمدی دولت در اواخر سلطنت رضا شاه و تصرف کشور توسط نیروهای متفقین، سود جسته و دوباره خود را سازماندهی کردند. روستائیان، دورهگردها، مهاجرین بیکار، بازاریان خرد، کسبهی جزء، طلاب، بخصوص در شهرهای مذهبی جزو نیروهای این جریان بودند. خواست آنان بر خلاف دو جریان دیگر نوعی بازگشت به عقب بود، با قدرتگیری بیشتر برای روحانیت و اعمال قوانین سخت مذهبی و محدودیت آزادیهای غربی تحت عنوان مبارزه با فسق و فجور. اوج این مخالفت با قانون کشف حجاب رضاشاهی نمایان شد و بعدها حتی نیروهای تندروتری از ایشان دست به ترور مقامات حکومتی و متفکرین نیز زدند.
شاه جوان برای حفظ سلطنت و بقای طولانی مدتش، ابتدا میبایست تاج و تخت را پس بگیرد. سپس تودههای جریانات مخالفش را از رهبریشان جدا کند و در گام نهایی با نهادسازی اجتماعی و آزادیهای مدنی و مدرنیته، فرآیند شکل گیری سیاسی را تکمیل کند تا ماندگاریاش را تضمین نماید.
در قدم نخست در جریان کودتای سال ۱۳۳۲ شاه دو جریان اول و دوم را قلع و قمع کرد. ملیگراها به خارج از کشور یا به دامان رژیم و یا به سکوت روی آوردند. چپها کشته و زندانی شدند و نهادهای کارگری متلاشی شد و سران حزب توده به شوروی گریختند. البته بعدها چپ خود را در قالب مشی چریکی و با فاصله گرفتن از حزب توده بازسازی کرد. جریان سوم را هم دوپاره کرد، با بخشی از آن معامله کرد (مانند کاشانی و بعدتر شریعتمداری) و بخش تندروترش را بعدها به تبعید و زندان سپرد و تاج و تخت را پس گرفت.
در قدم دوم برای مصون نگاهداشتن حکومت از تکرار وقایع دههی بیست (حرکت در مسیر توسعه و البته همگام شدن با سرمایهی جهانی)، ابتدا میبایست زمینههای مادی ارتباط تودههای دو جریان فوقالذکر را با باقیماندههای نظریشان قطع کند. انقلاب سفید در واقع برای اجرای قدم دوم ضرورت استراتژیک داشت و با هدف ۱- تغییر شیوهی تولید و اصلاحات ارضی ۲ – آزاد سازی نیروی کار از روستا و زنان با دادن حق رای ۳- تقسیم زمین زمینداران بزرگ و انتقال سرمایهیشان به شهرها ۴- تولید کارخانه ای و ……اجرا شد . پس از اجرای انقلاب سفید و در دور اول مهاجرت ، رونق اقتصادی برای مهاجرین و تولید ثروت برای حاکمیت همراه بود. در عرض چند سال هر مهاجری که از روستایی دورافتاده و یا از شهرستانی دوردست به شهرهای صنعتی آمده بود توانسته بود با وام، خانهی کوچکی دست و پا کند و لوازم زندگیاش را نو نوار سازد . ثبات شغلی داشته و فرزندانش را به عوض آنکه با خود سر زمین ببرد به مدرسه بفرستد و از درمان رایگان و بهداشت به مراتب بهتری نسبت به زندگی گذشتهاش برخوردار شود. (شاه آنچنان در این مقطع متوهم شده بود که در سخنرانی ای در ایران ناسیونال مشهد گفته بود: آنقدر وضع کارگران خوب شده که همه ماشین و خدمتکار دارند). اما این همه فقط نصیب موج اول و دوم مهاجرین شد و همه چیز طبق برنامه خوب پیش نرفت. بر سیل مهاجرین مدام افزوده شد و آنها به تدریج در پشت دیوار شهرها متوقف گردیدند و از آنجا که تناسبی بین تولید متمرکز در شهرها و حجم تقاضای کار مهاجرین وجود نداشت حاشیه نشینی مانند دملی بر پیکر شهرها نمایان شد. حاشیه نشینانی با فرهنگی مخرب و ضد تولید تکنولوژیک. دوره گردی، بیکاری و علافی، اعتیاد و فحشا، شغل های فصلی و فعله گی و دستفروشی، مشاغل رایج اینان شد که راه برگشتی به روستا برایشان متصور نبود. چهره ی شهر داشت دگرگون میشد و اختلاف درآمد به وضوح در حال رشد بود. کارگران قدیمیتر کارخانجات و شرکتهای معتبر مانند صنایع نفت، اتومبیل سازی و فولاد و …. فاصلهی خود را با این تودهی بیچیز حفظ کرده و خود را با ایشان همسرنوشت نمیدیدند و به فکر تثبیت موقعیت شغلی و درآمدی خود بودند در صورتی که این تودهی فقیر به دنبال انتقام و سهم خواهی از ثروتی بود که با گران شدن قیمت نفت هر روزه بطور نامتوازن در سطح شهرها حیف و میل میشد.
صنعتی کردن کشور و تغییر ساختار تولید به بخش بزرگی از کارگران فرصت داد تا بدون مبارزات کارگری از رفاه اولیه ای برخوردار شوند که برایشان بی سابقه بود. شاه به همین گونه تلاش کرد با رونق اقتصادی و به تبع آن گسترش خدمات شهری، کاریکاتوری از آزادی های غربی را در شهرها بگستراند و از زهر فضای غمبار کودتا بکاهد تا بتواند بدنه ی جنبش ملی گرایی یا جامعه ی شهری را به زیر چتر خود درآورد (مثل دادن حق رأی به زنان و یا اصلاح نظام اداری و قضایی). اما به توده ی جریان سوم توجهی نکرد زیرا از یک سو دو جریان دیگر را سازش ناپذیرتر از روحانیتی میدید که همواره اهل معامله بوده و از سوی دیگر فکر میکرد با گسترش نظام جدید تولید، خود بخود بدنه ی جریان سوم در جامعه ی جدید حل می شود، که چنین نشد. از آنجا که بخش اعظمی از روحانیت بله قربان گوی دربار شده بود و توده های مستاصل اش که دسته دسته پس از طرح های انقلاب سفید از روستاها کنده شده و آواره ی شهرها شده بودند، شاه می اندیشید که گزندی از ایشان او را تهدید نمی کند. در واقع او قدم دوم را ناقص و قدم سوم را اصلا برنداشت. او تمام هم و غم خود را برای متلاشی کردن تشکل های چپ و به قول نیروهای امنیتی اش مارکسیست های اسلامی بکار بست و از تشکل ها و نهادهای رایج روحانیت غافل ماند. طی سالها هر حوزه ی علمیه و هر مسجد و امامزاده ای، هرتکیه و مراسم عزاداری و هر حرم متبرکه ای محلی برای اجتماع هواداران مذهبی بود که اتفاقا به علت گستردگی و علنی بودن اش دیده نمی شد و جدی به حساب نمی آمد. در واقع نگاه شاهان به مردم در قرون متمادی همواره شبیه به هم بوده است. شاهان هیچگاه به دنبال جذب نیرو و یا هوادار از جانب توده ها و یا پایگاه طبقاتی خاصی نبوده اند زیرا در نگاه ایشان زمین، محیط زیست، حیات وحش، منابع معدنی و حتی مردم یک سرزمین جزء مایملک شان محسوب می شد و توده ها همانا بندگانی بودند که محتاج راهبری نماینده ی یزدان یعنی شاه میباشند (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه. فراموش نکنیم که در گذشته های دور نیز کوروش پس از جنگ برده نمیگرفت و این از افتخارات برخی از ایرانیان است، غافل از اینکه او بنده به بندگان دیگرش میافزود) بندگانی که از نظر شاه در هیچ حوزهای حق نظر نداشته و فقط به تفقد او وابسته بودند. شاه مانند مالک خانهای به استحکام خانه و مایحتاج آن میرسید و هر از گاهی گوش نانجیبان و یا متعرضین به خانه را می پیچاند. از این رو شاه به فکر حمایت مردمی نبود زیرا مشروعیت خود را امری بدیهی و قطعی و آسمانی میپنداشت. پس بدیهی می نمود که به ضرورت نهادسازی و توسعه ی فرهنگی همچون کشورهای غربی نرسد. نانشان را میداد و سرگرمی هایشان را آنگونه که خود به صلاح شان میدید، فراهم میکرد (فیلمهای آبگوشتی و کلاه مخملمی را بیاد بیاوریم) و در حوزهی تصمیم گیریهای بزرگ فقط خود بود و خود. اما زمانه مدتها بود که تغییرات جدی کرده بود و حتی وفور نعم مادی از آنجا که توزیع ناعادلانه ای به همراه داشت، برعکس نارضایتی توده های فقیر و اختلاف طبقاتی بیشتری را دامن زد.
شاه نه تنها برای طبقه ی تازه شکل گرفته صنعتی نهادسازی نکرد بلکه مصرا با آن مخالفت هم کرد (با تجربه ی دهه ی بیست). در سطح عمومی تر هم رفتاری دموکراتیک نداشت چیزی که لازمهی شهرنشینی پیشرفته بود. او همچنان بر مخالفت با انتخابات آزاد، نبود احزاب مستقل و آزادی بیان و جلوگیری از شکل گیری فرآیند سیاسی پافشاری کرد و حتی قانون تشدید مجازات را هم برای زندانیان سیاسی تصویب کرد. حرکت سرمایه را کنترل نمود و بخش خصوصی منتخب خود را حمایت کرده و از آزادی رقابت اقتصادی جلوگیری کرد. فرهنگ مبتذل و سطحی را برای عوام رونق داد و در مقابل برای خواص از فرهنگ غربی سود جست که نتیجه اش ناهمگونی فرهنگی بود.
هر چه شاه مخالف نهاد سازی بود و ضرورت ارتباط تولید پیشرفته را با نهادهایش نمی فهمید و نمیدانست که از دل چنین به هم تنیدگی است که فرهنگ شهرنشینی قوام می یابد و با تکیه بر آن میتوان خود بخود در مقابل هر نوع فرهنگ مخرب و مادون سرمایه داری جامعه را بیمه کرد. روحانیت اما به دنبال متشکل کردن توده هایش در قالب امت اسلامی بود. برعکس شاه، روحانیت هم حمایت این توده ی عقب افتاده را میخواست و هم به ارزش حفظ این تشکیلات شبکه ای گسترده برای کسب قدرت سیاسی آگاه بود. توده ی ناراضی سرگردان را آن بخش از روحانیت که خود مغضوب قرار گرفته و تبعید شده بود، شکار کرد. البته پیوندهای مستحکمی همواره بین ایشان وجود داشت. ریشه ی روستایی و فرهنگی برخاسته از آن، بار شدیدا مذهبی شان با فرهنگ انتقامجویی و خشونت، محتاج منجی بودن، و از طرف دیگر زنده بودن و وابستگی مالی روحانیت تندرو به دریافت وجوهاتی از این توده به همراه بخش عقب ماندهتر بازاریان (خمس و زکات و سهم امام) که در فرهنگ شهری جدید دیگر جایی نداشتند، همگی باعث گردید روحانیت بر رهبری این تودهی متمرکز حاشیهی شهرها قرار بگیرد و با پشتوانه ای عظیم به درون شهرها قدم بگذارد. در واقع شاه از همان جایی خورد که فکرش را نمیکرد، روحانیت و نهادهایش.
انقلاب اسلامی ۱۳۵۷
شاه موقعی صدای مردم را شنید که دیگر دیر شده بود و آمدن بختیار لیبرال دموکرات هم راه به جایی نبرد زیرا روحانیت با تکیه و منطبق بر نیروهای مردمی اش که پیشتر از ماهیت فرهنگی و اقتصادی شان سخن گفتیم هم ضد دموکراسی بود و هم ضد لیبرالیسم. روحانیت شیعه نیز مانند دیگر جریانات سیاسی دارای گرایشات مختلفی در درون خودش بود اما از آنجا که هیچگاه در تاریخ اش به قدرت مطلقه دست نیافته بود به سرعت اصلی ترین هدفش حفظ نظام شد و بر حول این هدف اختلاف های نظری اش را مدیریت کرد. به این منظور اصلی ترین برنامه ی استراتژیک اش برای حفظ نظام، سازماندهی و حفظ توده هایی شد که با آنان به قدرت سیاسی رسیده بود. جنگ از این منظر برایش برکت بود و فرصتی یافت تا خیل هوادارانش را ازتوده به نیرو بدل کند و سپس در مساجد، جهاد، سپاه، کمیته، بسیج، انجمن های اسلامی سازماندهی شان نماید. با این نیرو آنها توانستند جنگ را ادامه دهند، دانشگاهها را تصفیه کنند، سفارت آمریکا را بگیرند، حجاب را اجباری کنند و از همه مهمتر دور ایران دیوار بکشند تا براحتی غارت اش کنند. این نیروی سازماندهی شده که در طول سالها مدام پالایش یافت و منظم تر شد تاکنون توانسته با حضور در انتخابات وهم اینک با سرکوب مستمر ، از رژیم در مقابل اعتراضات داخلی حفاظت کند، به تعرض در منطقه دست بزند و حتی الگویی پیشنهادی برای هم پیمانان خارجی اش مانند لبنان و سوریه و ونزوئلا و عراق باشد.
نه تنها توده های نام برده شده، که بسیاری از روشنفکران و جریان های سیاسی نیز با انگیزه های مختلف جذب شعارهای اغواکننده ی حاکمان جدید شده و مسحور حمایت توده ای او شدند. مثلا ملی گراهایی که از گردونه ی خواص شاه به دور مانده بودند زیر لوای ناسیونالیسم و وطن فروشی شاه، یا چپ ها و مجاهدین زیر پرچم مبارزه ی ضد امپریالیستی گرد آمدند. اینان هیچ گاه متوجه اشتباه استراتژیک خود در مورد نادیده گرفتن جنبش دموکراتیک شهری برای مقابله با جنبش عقب افتاده ی حاشیه نشینان نشدند. (شعار “بحث بعد از مرگ شاه”چماق بدستان در مقابل دانشگاه را یادمان بیاید و یا مصادره ی اموال منتسبان به شاه از بالا توسط حاکمان جدید و مصادره از پایین توسط کسانی که از دیوارها عبور کرده بودند مثل مصادره مجتمع مسکونی در تخت طاووس توسط گودنشینان دروازه غار).
در واقع سیاستهای حاکمیت برای بقا، به مجموعه ای از فعالیت های مختلف ختم می شد تا بتواند هم برای خود انباشت ثروت کند و هم نیروهایش را به نسبت جایگاهشان در هرم قدرت تامین کند.
۱ – در حوزه ی تولید: نگاه خرد به تولید، نابودی کارخانجات تولیدی، تامین هر نوع کالا از طریق واردات، صادرات مواد خام و معدنی (خام فروشی)، عدم پشتیبانی مالی و بانکی از تولید داخلی، محدودیت های قانونی و مالیاتی و عدم تسهیلات تکنولوژیک.
۲ – در حوزه ی نیروی کار : نبود قوانین حمایتی از کارگران، نبود اشتغال امن، دستمزد پایین، عدم آموزش حرفهای، فشار بی امان نیروی بیکار به کارگران شاغل در بازار کار، نبود نهادهای کارگری، تعطیلی روزافزون مراکز تولیدی، قراردادهای سفید امضا، اخراج های مکرر بخصوص در بخش کارگران زن، استفاده ی وسیع از کودکان کار.
۳- در حوزه ی اقتصاد: جلو گیری از ورود سرمایه ی جهانی، حصار کشیدن بر دور ایران برای غارت منابع مالی و ملی (از معادن تا چوب و خاک و دریا و ….)، اقتصاد غیرتولیدی مبتنی بر دلالی و رانت. بستن بازار و رقابت به روی تولیدات خارجی (وگرنه چگونه میتوان پراید پنج میلیونی در منطقه را در ایران بالای صد میلیون فروخت)، پولشویی و تامین منابع مالی در منطقه.
۴- در حوزه ی فرهنگی: ترویج فرهنگ کاسبکارانه، رندی، مفت بری، رفتاری زن ستیز و مردسالارانه، ساختن تشکیلات عریض و طویل تبلیغات اسلامی و امر به معروف، ابتذال مذهبی و هنری. حجاب اجباری، مخالفت با استقلال فردی و فردیت.
۵- در حوزه ی اجتماعی: نابرابری اجتماعی، خودی و غیرخودی، مخالفت با ایجاد هر نوع تشکل صنفی و سیاسی غیرحکومتی، نابودی احزاب حتی بی خاصیت ترین شان، دخالت در ریزترین حوزه های شخصی و حریم خصوصی.
۶- در حوزه ی سیاسی : سیاست مرگ بر، فرافکنی سیاسی به خارج از خود، باجگیری با حضور شبکه های نظامی وابسته به خود در منطقه، تصفیه سازی مدام در لایه های هرم قدرت با حفظ نوک هرم، تکیه بر اهرم های فشار مانند هسته ای، موشکی و تروریسم.
شناوری طبقات
سیاست های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی رژیم بخصوص با نگاهی خرد و عقب افتاده به تولید و نابودی تولید کارخانه ای، دلالی و غارت، زمینه ی مادی شناوری طبقات را فراهم کرد. نداشتن نهادهای طبقاتی یعنی نبود ثبات طبقاتی به این شناوری دامن زد. موارد دیگری مثل توزیع رانتی ثروت، حصار کشیدن دور ایران، فروش نفت برای واردات و نه تامین زیرساخت ها ، غارت باندهای مافیایی در همه جا و همه چیز توسط حاکمیت، از سران تا توده هایش به تداخل طبقاتی شدت داده است . از وجه فرهنگی نیز، ارزشهای اجتماعی جدیدی در قالب فرهنگ کاسبکارانه متناسب با این بی ثباتی طبقاتی شکل گرفته و میرود که نهادینه شود. مانند خرده فرهنگهای: کار کردن مال خره، پول مفت کجاست؟ رانت خوری زرنگیه! خر کجاست ما پالونش، در کجاست ما دالونش.
در واقع طبقات وقتی شناور میشوند که ۱- تولید یا ثبات ندارد و یا در حال نابودی است ۲ – نهادهای طبقاتی شکل نگرفته اند تا از حقوق طبقاتی محافظت کنند و دارای چارچوبهای مشخص حقوقی نیستند ۳ – بخشی از ثروت چپاول شده یا رانتی از لای انگشتان حکومت گران و رانت خواران سرازیر میشود و کسانی فرصت جذب یا امید به جذب آن را پیدا میکنند ۴ – ارتباط ارگانیک با سرمایه جهانی و قوانین بین المللی قطع میشود. در نتیجه زمینه ی مادی شناوری فراهم میشود و بطور مثال با روستایی که با فروش زمین اش میلیاردر میشود، دلالی که هنوز یک پایش در شهرستانی دورافتاده است و به ناگهان به ثروت هنگفتی میرسد. کارگری که به رانندگی روی میآورد، راننده ای که بفکر داشتن مغازه میوه فروشی است، دستفروشی که همه چیز می فروشد از روسری تا مواد مخدر، طلبه ای که هم در کار ساخت و ساز است و هم در حوزه ی آموزش، استاد دانشگاهی که در کار واردات است و دکتری که در بورس دستی دارد، روبرو میشویم. {برای توضیح بیشتر به کتاب کارگران، طبقات شناور، فرهنگ کاسبکاری از همین نویسنده در سال ۸۹ مراجعه کنید}.
توضیح تاثیر سیاست های حاکمیت و شناوری (بطور مثال) در میان طبقه ی کارگر در این سالها شاید به درک مطلب کمک بیشتری کند. ۱- روند گسترش تولید کارخانه ای تا قبل از انقلاب، بتدریج برعکس شد که اوج آن را در طرح بنگاه های زودبازده ی احمدی نژاد می توان دید. کارخانجات یا کوچک و کوچکتر شدند و یا به تعطیلی کشیده شدند ۲- کیفیت تولید مدام نزول کرد اما قیمت تمام شده کالا مدام رشد کرد و فقط قابل مصرف در داخل شد ۳ – تشکل های شورایی کارگری اوایل انقلاب به نهادهای حکومتی ضدکارگری تبدیل شد ۴- دستمزدها بدون تناسب با تورم، قوانین کار ظالمانه تر از گذشته، شرایط ایمنی و بهداشت تقریبا هیچ ۵- نبود امنیت شغلی و اخراج های مدام، بیکاری گسترده و فشار حضور بیکاران بر کارگران شاغل. تمامی این موارد بعلاوه ی مشکلات مالی، بانکی، ارزی، تامین قطعات و بازار نابسامان که توسط کارفرما ( دولتی یا بخش خصوصی) به کارگران منتقل میشد، دو اتفاق بزرگ را رقم زده است. اول – قدرت چانهزنی کارگران از آنها گرفته میشود، زیرا اعتصاب که تنها سلاح شان است عملا کاربردی ندارد و از طرفی چون تشکلی هم نیست پس امیدی به تلاش جمعی هم نیست. دوم – کارگران در هر فرصتی که بدست می آورند از حوزه ی تولید و کار جمعی خارج شده و به کارهای فردی، خرد، خدماتی و با فرهنگی غیرکارگری روی می آورند. طبقه کارگری که در اواخر دههی پنجاه میرفت تا بتدریج فرهنگ پرولتری خود را بسازد و با تکیه بر آن از حقوق طبقاتی اش دفاع کند هم اینک با آلودگی فرهنگی غیرکارگری مواجه است و مترصد فرار از طبقه ی خویش است. یعنی نتیجه ی سیاست های اقتصادی و فرهنگی رژیم آن توده ی بی شکل گسترده را در صحنه ی اجتماعی نگاهداشته و امکان شناوری را حفظ کرده است. به گونه ای که طبقه ی کارگر نمیتواند رفتاری یکپارچه و متشکل از خود نشان دهد.
در انقلاب اسلامی۱۳۵۷حس همسرنوشتی برای مقطعی مابین توده های مختلف و از زوایای متفاوت بوجود آمد. تا آبان ماه 1398 این حس مشترک دیگر ایجاد نشد. اگر در انتخابات ۱۳۷۶ توده های درون شهرها و بخصوص طبقه ی متوسط مسالمت جویانه و برای اصلاح از درون حاکمیت، به حرکت درآمدند. در اعتراضات خرداد ۱۳۸۸ با ترکیبی از اصلاح خواهان و تغییرخواهان اما همچنان با تمرکز بر طبقه ی متوسط شهری مواجه ایم. در دی ماه ۱۳۹۶ بر اثر تحریم ها این فرودستان و کارگران فقیرند که عمدتا در شهرهای کوچک شعار سرنگونی سر میدهند و برای اولین بار برخوردی قهری انجام داده و به برخی از پایگاهها و کلانتری ها هجوم می برند و تقریبا بدون حضور طبقه ی متوسط شهری شورش را شکل می دهند. در آبانماه ۱۳۹۸ حس همسرنوشتی قوی تری نسبت به گذشته مابین توده های مختلف برقرار است اما چالش اصلی همچنان تضاد فرهنگی دو گروه بزرگ مخالف حاکمیت است. بخشی که میخواهد با راهپیمایی و مخالفت مدنی و اعتراض های غیرخشونت آمیز تغییر ایجاد کند و بخش دیگری که دیگر تحمل ندارد و پای غارت و درگیری می رود. اولی بدنبال نهاد و تشکل است و خواستهای دموکراتیک دارد و دومی که گرسنه است و به آنارشیزم شانه می ساید و برابری کور را می طلبد. حس همسرنوشتی مانند ۱۳۵۷ بر علیه دیکتاتوری مابین این دو گروه بوجود آمده و به علت محدودیت های مالی بر اثر تحریم ها و آزمندی حکومت، بخش هایی از توده های حاکمیت هم به صف مخالفان پیوسته اند. اما همچنان بدون نهادسازی، رهبری، تشکیلات و با آلودگی طبقاتی و فرهنگی بر اثر شناوری طبقات، روبروئیم.
آن توده ی بی شکل پشت در شهرها با خود فرهنگ ضد سرمایه داری را وارد شهرها کرد، سپس با سیاستهای ذکر شده بخشی از آن منظم شد و به حاکمیت چسبید، شعارهای “مرگ بر” سر داد، به ارزشهای مدنی تاخت و در سرکوب ها نقش فعال داشت اما بخش بسیار بزرگترش در حد سیاهی لشگر متوهم باقی ماند. در راهپیمایی ها، عزاداری ها و حمایتهای کم هزینه از حاکمیت شرکت کرد و هرچه شرایط اقتصادی اش سخت تر شد از حکومت برید و به صف ناراضیان پیوست اما در رفتار فرهنگی و نگاه اقتصادی اش تغییری حاصل نشد. در تمام این سالها میان اقشار فرودست، کارگر، خرده بورژوازی شهری و روستایی و طبقه ی متوسط تنید و بر فرهنگ عمومی تاثیر شگرفی ایجاد کرد. گاهی در مقابل مبارزه ایستاد و گاهی با خشن ترین شیوه مبارزه را دنبال کرد. زمانی برای قاسم سلیمانی عزاداری کرد و زمانی حاکمیت را به چالش کشید، بانکها را آتش زد و فروشگاه ها را غارت کرد. ضد انضباط و مسئولیت پذیری و مترصد مفت بری و کاسبکاری است و از این لحاظ همواره در خطر سوءاستفاده رژیم میباشد. صرف نارضایتی و اعتراض مقطعی این توده ی بهم پاشیده، بخودی خود باعث هیچ نوعی از تغییرات ماندگار نخواهد شد زیرا جامعه محتاج رفتارهای طبقاتی تفکیک شده است (اگر چه توجه به نارضایتی اینان، که یعنی کنده شدن از حکومت، مهم و ضروری است).
از منظر فوق سیاست مبارزین برای تغییرات آتی بایستی بر سه اصل، طبقاتی شدن، دموکراتیسم و مدرنیسم استوار باشد تا منجر به پالایش طبقاتی و فرهنگی شده و با ایجاد نهادهای طبقاتی به تغییرات زیربنایی و ماندگار منجر گردد. مدتهاست حاکمیت در محتوی بر اختلاط طبقاتی که مانع اصلی ایجاد نهادها و تشکل ها برای مبارزات بنیادین است پای میفشارد و در شکل فقط و فقط بر سرکوب تاکید دارد. در مقابل فعالین سیاسی، کارگری، چپ و مدنی بایستی بر لزوم تفکیک طبقاتی و مبارزات گسترده ی علنی و همکاری های جبهه ای مابین طبقات اصرار کنند. از این رو سیاستها و برنامههای فعالین در استراتژی و تاکتیک در این مرحله باید در جهت گیری برای دستیابی به سه اصل فوق مبتنی باشد. هر نوع توهمی مانند برقراری سوسیالیسم یا لغو کار مزدی نادیده گرفتن واقعیات و آن روی سکه ی همین اختلاط طبقاتی است.
نکاتی که به جمعبندی نهایی کمک میکند:
– جمهوری اسلامی مخالف هر نوع عمق بخشیدن، کیفیت، تفکیک، ثبات و مشخص بودن است و میل به لوث کردن و ساده نمودن همه چیز دارد. این روشی آگاهانه و هدفمند است.
– تعریف هر طبقه، به دو مقوله ی حس همسرنوشتی پایدار مابین افراد آن طبقه و امکان مادی تشکل پذیری شان به شدت وابسته است.
– پالایش طبقاتی و تغییرات ماندگار تنها از طریق تشکل و نهادینه شدنش در طبقه امکان می یابد. یک دلیل سردرگمی و عدم برنامه ریزی در مبارزه بعلت واضح نبودن نیروهای درگیر در آن است .
– ثبات در تولید و اقتصاد، طبقات با ثبات و قوام یافته را می سازد که میشود بر پایه هایش ارزشهای طبقاتی را بنا نهاد . از جمله فرهنگ پرولتری که خود حاصل استمرار در تولید کارخانه ای است .
– روشنفکران بغیر از نقد دائمی قدرت وظیفه ی مهم پافشاری عملی بر ارزشهای اجتماعیای (مانند مسئولیت پذیری، مقابله با روحیات معامله گرانه، محافظه کارانه و منفعت طلبانه، تاکید برعمق و کیفیت و مقابله با ساده سازی مقولات) را دارند که بر اثر شناوری طبقات و فرهنگ کاسبکارانه از جامعه رخت بر بسته است.
– چپ در مواجهه با واقعیات جامعه و برای پاسخگویی است که به ضرورت کشف تئوری میرسد و نه برعکس. وگرنه در دام تئوری به تئوری و بی ارتباط با پاسخگویی مشخص غرق میشود.
– چپی که همه را کارگر می خواند از معلم تا مهندس و دکتر، تعریف طبقه را هم لوث می کند و طبقه ی کارگرش آنچنان بزرگ می شود که ناگزیر است بگوید تنها دو طبقه در جامعه وجود دارد. این چپ از آنجا که خلط طبقاتی میکند پس ناگزیر است تشکل پیشنهادی اش هم مخلوط و بهم پاشیده باشد (شورا)
– این نگاه چپ، به شناوری طبقات وقعی نمی گذارد هیچ ! آن را تشدید هم میکند. آلودگی فرهنگی متاثر از تداخل طبقاتی را نمیبیند و طرح تشکیلاتی مخدوشی ارائه میکند که دستپاچه ی کسب قدرت سیاسی است بدون آن که بداند تنها این نهادها هستند که تغییر و ماندگاری تغییر را بیمه میکنند.
– چپ برای جذب توده ی (کارگران) خودش کاری نمیکند. حتی برای متشکل کردن نیروهای چپ نیز سستی میکند پس حق ندارد بدون پرداخت هزینه و مسئولیت پذیری، مانند “کوکو” تخم اش را (شعارهایش) در لانه ی دیگران بگذارد تا آنها جوجه هایش را بزرگ کنند، این مفت بری چپ و اپوزیسیون چقدر شبیه فرهنگ کاسبکارانه ی غالب بر جامعه است؟
– اگر شرایط امنیتی و دشوار است پس چگونه است که نیروهای مدنی طبقه ی متوسط از جمله تشکل های معلمان، زنان، دانشجویان، روزنامه نگاران در حوزه ی کار فعال هستند و بیشترین زندانیان سیاسی را به خود اختصاص داده اند؟
-۶۰ درصد کارگران شاغل ایران در کارگاههای زیر ده نفر و بدون بیمه و با حقوقی اندک کار می کنند و مدام با جابجایی شغلی یا بیکاری پنهان دست به گریبانند. اینان در حاشیه اند با فرودستان جامعه همسرنوشتند و مانند همه ی آنها گاهی بر لبه ی آنارشیزم می لغزند و گاهی چشم امید به حکومت دارند.
– کارگران ایران اعتماد بنفس شان را به عنوان نیرویی جامعه ساز از دست داده اند و تا سه اصل: طبقاتی شدن (ثبات در تولید)، دموکراتیسم (آزادی تشکل) و مدرنیسم (تولید تکنولوژیک) را تجربه نکنند تبدیل بهپرولتاریا نخواهند شد.
آب پشت سد پر از گل و لای بود. انقلاب ۵۷ این سد را برداشت اما اگر آب به حرکتش ادامه ندهد، که نداد! زلال نمیشود. مجددا بوی تعفن می آید. باید این سد هم برداشته شود.