جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

نگاهی به حادثه ی مونیخ در آلمان – خسرو باقرپور

آموک! واژه ی دهشتناکی است! ریشه در گویش های زبانی مالزیایی دارد. به معنای خشمگین بودن و عصبیتی غیر قابل کنترل. در واژه شناسی ی جنایی Amoklauf (آلمانی) و Running Amok (انگلیسی) به عملکرد فردی اطلاق می شود که بی هیچ بهره ای از خرد و عاطفه، تعادل روانی ی خویش را وا می گذارد و قصد می کند آنچه در پیرامونش بهره ای از زندگانی دارد به کام مرگی ناگهانی فرو برد. انسانی که به عرصه ی آموک پای می نهد، بیش و پیش از هر چیز، دست از جان و خردِ خویشتن شسته است. رهروانِ آموک از مرگ هراسی ندارند و کور و کر تنها هدفشان نابود کردن محیط و آدمیانی است که روانِ پریشِ رهروِ آموک آنان را عاملِ اوضاعِ اسف باری می داند که باید از میان برداشته شود.
این ها همه به معنای آن نیست که رهروان آموک از اندیشه بی بهره اند. نه! بسیارانی از آنان انسان هایی بسیار باهوش اند. آنان تنها کنترل خرد خویش را وا نهاده اند و کور و کر و بی احساس به آسمان و زمین حمله می کنند و خشک و تر را باهم می سوزانند.
در تاریخ معاصر، بشر، شاهد فجایعی بوده است که وی را شگفت زده کرده است. نوجوانان دبیرستانی با گرفتار شدن در پنجه ی آموک، جان همشاگردی های خویش را با خشن ترین شیوه های ممکن ستانده اند. بسیار شنیده ایم و شاهد بوده ایم؛ به خون تر شده است مدرسه ها در آمریکا و همین آلمان، توسط دانش آموزانی که گرفتار آموک شده اند و مدرسه و دانشگاه را حمام خونِ دوستان و همکلاسان و آموزگارانِ خویش کرده اند. از پرداختن به نمونه های در پیوند با بزرگسالانِ گرفتار ِ آموک در می گذرم که مثنوی هفتاد من خواهد شد بی تردید.
در این میان آنچه دارای اهمیت بسیار است، فقر پژوهش در این مورد میان جرم شناسان، روانشناسان و جامعه شناسان و اهل سیاستی است که اثرات روانی ی فقر و فاقه، راسیسم، اختلافات طبقاتی، مهاجرت، جنگ، خشونت های خانوادگی، خشونت های ناموسی، عدم تعادل در امورات اجتماعی و آسیب های اجتماعی ی دیگر را میان مردم در نمی یابند و برای رفعِ آن پژوهش نمی کنند، قلم نمی زنند و نمی کوشند.
سبب سازِ آن چه در بالا نوشتم، رویدادی بود که در شامگاه ۲۲ جولای ۲۰۱۶ ، جان انسانهایی را در شهر مونیخ آلمان، با دستانِ جان ستان جوانی ۱۸ ساله ستاند و به فکرم واداشت.
به نقل از خبرگزاری ها: علی داوید س… پسرکِ ایرانی/ آلمانی، که جان ۹ انسان را ستاند، زاده و باشنده ی شهر مونیخ در ایالت باواریای آلمان بود. پدرش راننده ی تاکسی بود و خودش هنوز دانش آموز.
اما، گفتگوی جوانِ ایرانی/آلمانی ی رهرو آموک، با فردِ خشمگین و معترضی با گویش غلیظ باواریایی، هنگامی که پسرک دست از کشتار برداشته بود و بر بامِ کشتارگاهش سرگردان می چرخید، اهمیت توجه جامعه شناختی و مسئولانه را برای محققانی که در پی ی ریشه یابی ی این گونه حوادث اند، برجسته می کند.
ترجمه ی این گفتگوی خشم آلود را به نقل از فیلمی که در دیدارگاه های اینترنتی به بسیاری آمده است در زیر می آورم:
صدایی با لهجه باواریایی غلیط: – بچه کونی، (آرش لخ) خارجی کله سیاه گُه (کاناکه…)
پسرک بیرون می آید و فریاد می زند: (من خارجی نیستم… من آلمانی ام… این جا به دنیا آمده ام و حاصل “هارتز ۴″* هستم. تو خفه شو…

* هارتز ۴ قانونی است در آلمان که بر اساس آن به شخص بیکار یا خانواده های بیکار حداقل حقوق را برای زندگی می دهند.
فیلم را اینجا ببینید:

www.facebook.com

https://akhbar-rooz.com/?p=33589 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x