پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

نگاهی دیگر به چهارمین انشعاب سازمان در ۱۶ آذر سال ۶۰ – سیف اله اکبری

آن چه که برای جنبش چپ ایران پس از گذشت سال ها حائز اهمیت است، کسب تجربه ای است که بهای گزافی برای آن پرداخته است. انشعاب تنها گزینه برای حل اختلافات و ادامه مبارزه نبود. جنبش چپ و دمکراتیک ایران از تشتت و پراکندگی نیروهای نحیف اش بشدت رنج می برد. در این دوری جستن ها و استقلال های کذائی آنچه که مد نظر نیست، منافع جنبش عدالت خواه توده های زحمتکش و حرکت های دمکراتیک کشورمان می باشد. شاید هم تقلایی برای تسکین درد خود محوری این دوستان باشد!

       با سرنگونی رژیم شاه و شکل‌گیری جمهوری اسلامی، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در پروسه تکاملی خود با تکیه بر اعتبار انقلابی که طی یک دهه فعالیت به دست آورده بود، به مشخص‌ترین و مطرح ترین جریان چپ کشور تبدیل و در معرض توجه کارگران، زحمتکشان، توده های زحمتکش و روشنفکران انقلابی میهنمان قرار گرفت.

     سازمان فدائی در طی حیات پر فراز و نشیب‌اش شاهد انشعابات متعددی بوده است. اگر از انشعابات و گسست های انفرادی قبل از انقلاب صرفنظر کنیم، دو انشعاب اقلیت و پیروان ۱۶ آذر عمده ترین انشعاب های صورت گرفته در سازمان پس از انقلاب ۵۷ بوده است. البته پس از انقلاب دو انشعاب دیگری تحت نام چریک های فدائی خلق که به پیروان اشرف دهقانی موسوم گردید و جناح چپ اکثریت نیز صورت گرفت ولی دامنه انعکاس و تأثیر آن در حد دو مورد قبلی نبود.

     در فاصله زمانی بهمن۵۷  تا اوایل ۵۹ سازمان چریک‌های فدایی خلق که از لحاظ شمار طرفداران به قوی ترین جریان چپ کشورمان مبدل شده بود، علیرغم لغزش ها و زیگزاگ هایی در مواضع سیاسی اش مورد اعتماد و طرف مراجعه نیروهای سیاسی و توده های زحمتکش بود و با صلابت در راستای خواست های نه چندان منسجم اش گام برمی داشت. جریان انقلاب ۵۷ و شکست و مصادره آن توسط روحانیت و طرفداران آن ها، موجب تشتّت و پراکندگی در سازمان فدائیان خلق گردید. این روند مخرب چنان سریع عمل می نمود، که طی کمتر از سه سال چهار انشعاب مهم را در سازمان شاهد بودیم. البته خود منشعبین نیز در ادامه با انشعابات مکرری روبرو شدند که حتی به درگیری های مسلحانه هم انجامید. این انشعابات بحران های ایدئولوژیک، سیاسی و البته تشکیلاتی را بدنبال داشت، که پس از گذشت نزدیک به سه دهه هنوز آثار مخرب آن را می توان شاهد بود.

     واقعیت آن است که رهبران و کادرهای سازمان ما از ابتدا با فقر تئوریک دست بگریبان بودند. جنبش فدائی که از تلفیق آرمان های عدالت خواهانه با صداقت و جسارت انقلابی جوانانی که رهبریت و بدنه سازمان را در اختیار داشتند، بوجود آمده بود. با کشته شدن افرادی همچون رفیق بیژن جزنی و حمید مومنی که برای رفع این نقیصه توانمند به نظر می رسیدند و رفقایی مانند امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده و حمید اشرف که توانایی بالقوه ای را برای کسب این نقش داشتند. هدایت تئوریک و سیاسی سازمان بدست افراد ناتوانمندی افتاد. فرارسیدن انقلاب بهمن ۵۷ با خیل مسائل سیاسی و تئوریک اش فرصت ترمیم و ارتقاء را از این عده از رفقا که باجبار در رهبریت سازمان قرار گرفته بودند، ستاند. 

     بروز انشعاب ها مشکلات را بشکلی مضاعفی افزود. توان ناچیز سازمان که می بایستی صرف پاسخگویی خیل مسائل و سؤالات اعضاء و هواداران و جنبش اجتماعی و رقبای سیاسی می گردید، در مواجه با مسائل و مشکلات عاجل تری که از انشعاب ها برمی خواست، هزینه شد. رهبریت سازمان که خود را در برابر این تهاجم چندجانبه ناتوان می دید، با نوعی ترفند و حرکت های دوپهلو از زیر این بار شانه خالی می کرد. و بازدن انگ ها و برچسب هایی چون دگماتیست، اپورتونیست، عوامل امپریالیسم و … نه تنها شکاف ها را عمیق تر و انشقاق ها را بیشتر می نمود، بعضاً موجب طرد و انفعال و رویگردانی نیروهای صادق و فعال سازمانی م یشد.    

     فرارسیدن انقلاب بهمن خیل مسائل و مشکلات را برسر رهبران جوان و ناکارآمد سازمان آوار نمود. تحلیل انقلاب، نقش روحانیت در این انقلاب، برخوردهای متعارض امپریالیست ها با انقلاب، فیگورهای ضدامپریالیستی و عدالت خواهانه سران حکومت جدید، مطالبات صنفی زحمتکشان، خواست های ملی خلق های کشورمان، تحلیل مسائل بین المللی و بدتر ازهمه اتخاذ تصمیم و بسیج نیرو در راستای اجرای آن تصمیمات، همه و همه عرصه را چنان بر رهبران جوان سازمان تنگ کرده بود، که هر بار اضافی واقعاً می توانست طاقت فرسا و نابودگر باشد. در چنین شرایطی سازمان ما چندین انشعاب بنیان افکنی را تجربه نمود.  

     تشکیلاتی که قبل از انقلاب به چند خانه تیمی با چند ده چریک مسلح و تعداد محدودی امکانات علنی و تشکیلات نیم بند هواداران سازمان در خارج از کشور خلاصه می شد. با وقوع انقلاب ده ها هزار جوان آرمان خواه برآمده از انقلاب که آرمان فدائیان را متناسب روحیه و خواست های خود یافته بودند، مواجه گردید. پیکری تنومند با سری کوچک شکل گرفت. چریک هایی که حداکثر تجربه آنان فرماندهی چند جوان مسلح برای کارهای مخفی و نظامی بود، در رأس جنبشی قرار گرفتند که میبایستی هزاران نفر را در شکل حزبی نیمه علنی سازماندهی کنند.

      انشعاب ها مانع شکل گیری تشکیلاتی متناسب با شرایط بغرنج آن زمان شد، که نه می توانست کاملاً علنی فعالیت نماید و نه می توانست صرفاً به کار مخفی بپردازد. در چنین شرایطی توان تشکیلاتی سازمان بیشتر از آنکه معطوف سازماندهی اعضاء و هواداران شود، در راه یارگیری های زشت و چندش آور گردید. از همان اوان شکل گیری نظام تشکیلاتی گام به گام با آن تنگ نظری ها، فراکسیون سازی ها و باندبازی ها هم پیش می رفت.

      فراکسیون ها و باندهای درون تشکیلاتی که زمینه را برای استفاده هر چه بیشتر در ایام انشعاب فراهم می ساختند، رفتارهای غیراصولی را با رفقایی که در رده های پائین تشکیلات قرار داشتند موجب می شدند. عموماً سؤالات این رفقا روی هم تلنبار می شد و انشعاب ها سایه ای ابهام آلود بر روی آن ها می گستراند. این روند ناسالم رفته رفته دلسردی رفقای بدنه سازمان را موجب گشته و از تأثیر آنان در حرکت های اجتماعی و ارتباط سازمان با توده ها می کاست. روندی که آن را به مرگ سیاسی می توان تعبیر نمود.

     در این انشعابات عوامل گوناگونی دخالت داشتند. عدم اطلاع، بی‌توجهی، برخوردهای سطحی و دگماتیک به راه‌کارهای مارکسیستی – لنینیستی در بروز اختلافات، فقر تئوریک عمیق رهبران و کادرهای سازمانی و گرایشات فرصت طلبانه راست در سازمان از جمله این موارد به شمار می آیند.

    از آنجائی که انشعاب توان تشکیلاتی را می کاهد، عموماً تأثیری منفی و ناخوشایند دارد. ولی نبایستی انکار نمود که در پاره ای موارد امری لازم و پویا نیز می تواند باشد. انشعاب اقلیت و پیشتر جدائی چریک های فدائی بدلیل اختالافاتی فاحش و حتی متضاد در خط مشی آن ها با اکثریت سازمان نه تنها قابل پیش بینی بلکه ضرورتی عینی بود. صرفنظر از ضرورت این انشعاب ها یا عکس آن، در انشعاب اقلیت رفتارهای نامناسب و غیررفیقانه ای را از جانب هردو طرف شاهد بودیم. مصادره اموال سازمانی و راضی نبودن به تقسیمی منطقی و متناسب، یارگیری های غیر اخلاقی، تهمت های ناروا ضرورت اجتناب ناپذیر این انشعاب نبود. این دو سازمان علیرغم جدائی تشکیلاتی  و عدم امکان ادامه حیات در قالب یک حزب، حداقل می توانستند و لازم بود همکاری های متقابل دو سازمان را حتی به شکل همکاری جبهه ای ادامه دهند. متأسفانه نه تنها چنین نشد، بلکه خصومت های آن روزی هر روز بیشتر از قبل تشدید یافته و به تقابل سیاسی در شکلی نامیمون فرا روئید.

     اگر برای انشعاب های قبلی توجیه قابل قبولی وجود داشت، اما انشعاب های جناح چپ و پیروان ۱۶ آذر از چنین توجیهی برخوردار نبود. بین این رفقا و سازمان فدائیان خلق اکثریت به لحاظ خط مشی سیاسی و باورهای تئوریک مرزهای محسوسی وجود نداشت، اختلافات بیشتر سیاسی و تشکیلاتی و سلیقه ای بود، تا اختلافی ایدئولوژِک و تفاوت هایی متضاد در خط مشی سیاسی.    

     سازمان و هیچ یک از منشعبین نتوانستند پس از انشعاب به صفوف نابسامان خود نظم و انسجامی بدهند. انشعابات و انفعالات بعدی پی آمد این رفتارهای نسنجیده بودند. از آن سازمان با توان تشکیلاتی و قدرت توده ای اش تنها چند اسم با افرادی معدود باقیمانده است. از طنز روزگار آن که سرنوشت مشترک سازمان ما و باقی ماندگان پیروان بیانیه ۱۶ آذر که در اتحاد با پاره ای دیگر از رفقا حول سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران گرد هم آمده اند، استیلای تفکر راست و لیبرالیستی بوده است. شاید این سخنان لنین مصداق حال ما و رفقای منشعب از سازمان باشد، ”هر تشکیلات و سازمانی بیجا و بی‌خود و بدون توجه باعث به هدر رفتن یا از بین رفتن نیروهای مؤثر و کارآمدش شود خائن‌ترین تشکیلات یا سازمانی است که در بین توده‌ها رازش فاش خواهد شد.“

     آذر ماه سال ۱۳۶۰ تعداد‌ قابل توجهی از اعضاء و هواداران سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت در مخالفت با سیاست ائتلاف سازمان با حزب توده ایران، تحت نام پیروان بیانیه ۱۶ آذر از سازمان جدا شدند. علی کشتگر به همراه زنده یادان هیبت الله معینی، بهروز سلیمانی، مهرداد پاکزاد و منوچهر هلیل رودی از شناخته شده‌ترین رفقای سازمانی بودند که با این انشعاب از سازمان ما رفتند. اختلافات از پلنوم ۱۳۵۹ شکلی آشکار بخود گرفت. وحدت سازمان با حزب توده که در دستور کار این پلنوم قرار داشت در حقیقت عامل اصلی این انشقاق بشمار می رفت.

     در این پلنوم دو بینش متفاوت در رابطه با امر وحدت وجود داشت. بینش اول از آن رفقایی بود که بعدها به پیروان بیانیه ۱۶ آذر موسوم شدند، علی کشتگر بعنوان مطرح ترین نماینده این بینش معرفی می گردید. این بینش برآن بود که برای وحدت، ابتدا باید امر وحدت و برنامه حزب توده و موقعیت این حزب در جنبش به دقت مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد، و نظرات اعضاء در نظر گرفته شود. تا پس از حصول نظرات موافق در مورد وحدت ایدئولوژیک تلاش و سعی برای ایجاد یک تشکیلات واحد آغاز شود. بینش دوم که از آن رفقای اکثریت هیئت سیاسی سازمان بود و فرخ نگهدار بعنوان نماینده بارز این بینش مطرح می شد، بر آن بود که این شکل از پروسه وحدت مایه اتلاف وقت و هدر دادن انرژی سازمان می باشد. و طرح آن را بدین شکل در واقع مخالفت با حزب توده ایران و امر وحدت می دانستند. آنان ابراز تمایل خود به وحدت سازمان با حزب بشکلی سریع و بدون طی مراحل قانونی و اصولی را پنهان نمی نمودند.

     از همین جا کشمکش ها و اختلافات شدید آغاز گردید و با صدور بیانیه ای توسط ”انشعابیون“ در ۱۶ آذر ماه ۱۳۶۰ شکلی جدی بخود گرفت. در این بیانیه از اعضاء و واحدهای سازمانی برای حرکت در راستای برگزاری اولین کنگره سازمانی با دستور کار رسیدگی و اتخاذ تصمیم در مورد چگونگی پروسه وحدت دعوت بعمل آمده بود. گروه نگهدار معروف به “وحدتیون” چون با برگزاری کنگره مخالف بودند. انتشار اعلامیه مزبور را مخالفت با نظرات اکثریت رهبری قلمداد نموده و با دادن اولتیماتوم یک هفته‌ای، در ۲۸ آذر ماه  کشتگر و هلیل رودی را از سازمان اخراج نمودند. این رفتار نابخردانه چهارمین انشعاب سازمان را رسمیت بخشید. البته دور از انصاف خواهد بود که فراموش کنیم، انشعابیون از مدت ها قبل مقدمات انشعاب را تدارک دیده و با رفتارهایی غیر دمکراتیک شروع به یارگیری و مصادره اموال سازمانی نموده بودند.

     متأسفانه این بار نیز بازار تهمت و افتراء، البته با شدتی بیشتر از موارد قبلی گرم بود. سران سازمان و حزب توده خصوصاً شخص فرخ نگهدار و نورالدین کیانوری برای بایکوت و منکوب نمودن انشعابی ها از الفاظی همچون دشمنان حزب توده، عوامل امپریالیسم، عوامل مخرب و موانع شکوفایی و پیشرفت جمهوری اسلامی استفاده کردند. در این میان فقدان دموکراسی و عدم توجه به مسایل دموکراتیک درون تشکیلاتی به روندی که سازمان را در راستای اطاعت کورکورانه از حزب توده ایران پیش می راند، کمک می رساند. از آنجائی که امر وحدت به پروسه ای برای ادغام سازمان در حزب توده تبدیل شده بود. جو حاکم بر سازمان ما هم بشکلی طراحی می گردید تا از ابراز مخالفت و انعکاس صداهای متفاوت ممانعت بعمل آید. شرم آورترین برخورد با زنده یاد رفیق هلیل رودی انجام گرفت. رفیق هلیل رودی که تحصیل کرده رشته اقتصاد از آمریکا بود، به واسطه همین امر دست آویز مناسبی برای زیر سؤال بردن نیت و اهداف منشعبین توسط رهبری سازمان و شخص فرخ نگهدار گردید. از پیآمدهای منفی انشعاب آنکه در بحرانی ترین شرایط توان محدود سازمان را معطوف مسائل حاشیه ای نمود و زمینه را برای تقویت گرایشات راست در سازمان مهیا ساخت.

    سازمان ما که در تأسی از حزب توده با آغاز یورش جمهوری اسلامی به دست آوردهای انقلاب و سرکوب نیروهای مبارز و ترقی خواه نتوانسته بود، موضعگیری مستقل و درستی را اتخاذ کند. با انشعاب رفقای پیرو بیانیه ۱۶ آذر ضربه مهلکی را متحمل گردید. این روند ضربه شدیدی را بر وحدت نیروهای دمکراتیک وارد ساخت، و جمهوری اسلامی را بیش از پیش در یورش به دست آوردهای انقلاب جری تر نمود. طولی نکشید که حزب توده و سازمان ما هم در معرض سرکوب های رژیم واقع گردیدند، و امر وحدت نیز تحت الشعاع این وقایع قرار گرفت. سازمان ما و حزب توده نه تنها از این اقدام نابخردانه طرفی نبستند، بلکه موجبات دوری و تشتت نیروهای سیاسی کشورمان را هم فراهم ساختند. در این میان رفتار حزب ترس نیروهای سیاسی را برای نزدیکی با این حزب دو چندان نمود. امری که پس از گذشت ۲۷ سال هنوز بقوت خود باقی است.

     سخن آخر، آن چه که برای جنبش چپ ایران پس از گذشت سال ها حائز اهمیت است، کسب تجربه ای است که بهای گزافی برای آن پرداخته است. انشعاب تنها گزینه برای حل اختلافات و ادامه مبارزه نبود. جنبش چپ و دمکراتیک ایران از تشتت و پراکندگی نیروهای نحیف اش بشدت رنج می برد. در این دوری جستن ها و استقلال های کذائی آنچه که مد نظر نیست، منافع جنبش عدالت خواه توده های زحمتکش و حرکت های دمکراتیک کشورمان می باشد. شاید هم تقلایی برای تسکین درد خود محوری این دوستان باشد!!! 

https://akhbar-rooz.com/?p=96379 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x