سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

نگرشی کوتاه بر برخی از جنبه های زندگی سازمان فداییان خلق ۵۵ ـــ ۱۳۵۴ – پرویز هدائی

این یادداشت تقدیم می شود به خاطره تابناک «اکبر وزیری» و «بیژن هدائی»

برهه ای از سالهای ۵۴ ـــ ۵۵ را شاید بتوان مهم ترین و «با شکوه ترین» سالهای حیات سازمان پیش از  انقلاب و پس از شکل گیری آن به شمار آورد، این «شکوه» خود را چه در محبوبیت،  هواداران، تعداد اعضا و چه در تکامل فکری نشان میداد.

این مقطع زمانی، از سویی دیگر هم حائز اهمیت بسیار بود، چند گاهی بود که سازمان و رهبر آن شدیدا و بیش از گذشته زیر ذره بین نیروهای امنیتی قرار گرفته بودند (فراموش نکنیم بعد از دستگیری های۵۰، چند سالی بود که دیگر سازمان ضربات جدی نخورده بود و توانسته بود سازمانهای خود را احیا و گسترش دهد  برخلاف حزب توده ایران و سازمان مجاهدین ـ که عملا مسایل ناشی از انشعاب آن ها را نیمه فلج کرده بود)

برای بهتر فهمیدن و تحلیل درست حوادث این سال های کاملا کوتاه باید اشاره کرد که این حوادث در بطن دگرگونی های اقتصادی ـ اجتماعی طوفانی سالهای  ۵۳ ـ ۵۷ اتفاق افتادند، این دگرگونی ها خود دنباله تحولات «انقلاب سفید» بودند، در این نوشته بسیار کوتاه به این زمینه اقتصادی ـ اجتماعی خواهیم پرداخت.

در سازمان چه می گذشت؟

سازمان چنانکه  اشاره شد در سال ۵۴ دوران طلایی خود را می گذراند، چندین «عملیات موفق» را در اواخر۵۳ تا آغاز ۵۴  پشت سرنهاده بود، انبوه هواداران در دانشگاه ها و یک وضعیت مالی خوب (مسئولین من در رده های مختلف تاکید می کردند که «قبلا هواداران توجیه نبودند ،اما حالا توجیه شده اند و حمایت مادی خوبی ازما می کنند»)  «محمد رضا یثربی» که از کادر های بالا و احتمالا رهبری سازمان محسوب می شد تاکید می کرد «سازمان چنان محبوبیتی در میان روشنفکران یافته که اگر تا پنج سال دیگر هم عملیاتی نداشته باشیم، برای همه قابل قبول است و هیچ مشکلی با عضوگیری و نگاهداشتن هواداران نداریم»، اما ببینیم در این زمان دردرون سازمان چه می گذشت.

۱ـ تمام شواهد نشان می داد که سازمان دوران «مسعود احمد زاده» را پشت سرگذارده، کمتر کسی از موتور کوچک که باید موتور بزرگ را به حرکت درآورد سخن می گفت، اگر هم از مسعود یاد می شد از دقت او در کارها بود، از مقاومتش در شکنجه گاه بود (شعار «تبلیغ مسلحانه» بر جلد «نبرد خلق» شاید بهترین دلیل بر این مدعاست).

۲ـ از آنجا که «نبرد خلق» شماره ۶ در سال ۵۴ «آثار جزنی را انطباق خلاق مارکسیسم ـ لنینیسم بر شرایط ایران» دانسته بود و بنا به آموزش های جزنی در«چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود»،  ناقوس کار توده ای نواخته شده بود، هدف ایجاد پایگاه سیاسی ـ اجتماعی در جامعه بود («پای دوم») در تمام دوران تماس علنی با سازمان تاکید بر علنی ماندن و اینکه هیچ عجله ای برای مخفی شدن نیست، درس و دانشگاه خود را تا آنجا که ممکن است ادامه دهید (اما متاسفانه مشکل از سمت نیروهای امنیتی بود، آنها در ۵۴ ــ۵۵  به تعقیب سیستماتیک سازمان پرداخته و امکان بقای شبکه علنی وجود نداشت).

۳ـ فداییان و مسئله ردیابی از طرف نیروهای امنیتی: یکی از اصول شناخته شده سازماندهی می گوید که رهبری یک سازمان یا حزب در دوران فعالیت مخفی باید خارج از کشور باشد (اصلی شناخته شده از دوران لنین)، سازمان چریک های فدایی این اصل را نفی کرده و استدلال می شد «چریک تحرک دارد» و یا «این ها به محض اینکه از ما ردی گیر بیاورند، به علت ترس ازعملیات ما، ضربه می زنند» (گویا جزنی هم خواستار مهاجرت رهبری به خارج از کشور شده  بودــ  در این رابطه کاملا مطمئن نیستم).

این استدلال شاید در سالهای اولیه که سازمان کوچکتر بود و هدف عمدتا عملیات بود و دستگاه های امنیتی هم از ترورهای ناگهانی شوکه شده بودند،  صدق می کرد. اما از سال ۵۴ سازمان بزرگتر شده بود، و « تبلیغ مسلحانه» در دستور کارسازمان قرار داشت بنابراین آنچه تاکنون نسبتا جواب داده بود، حالا دیگر نمی توانست عمل کند (مراجعه شود به کتاب «پرویز ثابتی» و طرح سازمان امنیت برای بدام انداختن «حمید اشرف»).

۴ــــ کار کارگری و توده ای: تماس با توده ها بخصوص برای افراد یک سازمان مردمی همانند فداییان رویایی است، اما متاسفانه عمل به سادگی رویا نبود، ذکر چند نکته در این رابطه:

۱ـ  در سازمان در این زمان یکی از سوالات مطرح چگونگی ترکیب «تبلیغ مسلحانه» و کار کارگری بود.

۲ـ سازمان در این زمان تعدادی از اعضای مخفی خود را برای کارگری در کارخانه ها و کارگاه ها فرستاده بود، هدف شناخت و تماس با کارگران و…بود. من با ذکر دو مورد سعی میکنم نشان دهم که تماس جدی با کارگران برای اعضای یک سازمان مسلح بسیار دشوار بود:

ـ من همراه یکی دیگر از رفقا در پارک خرم کار می کردم و اکثرا در اثنا کار با یکی از کارگران کرد در مورد مسائل مختلف زندگی صحبت می کردم و درضمن شروع به یادگرفتن کردی از او کرده بودم، او که تا اندازه ای با من صمیمی شده بود،  یک روز صبح در راه رختکن به محل کار خواست از بسته سیگاری که در جیب من دیده بود (که چیزی جز یک نارنجک  نبود)  یک دانه به او بدهم، و هنگامی که نه گفتم با شوخی سعی در ربودن یک دانه سیگار کرد، خوشبختانه با کمک رفیق دیگرمان توانستیم جلوی او را بگیریم

– در مورد دیگر وقتی با اصرار بقیه کارگران به سینما رفتیم، از ترس دیر به «خانه تیمی» رسیدن مجبور شدم در میانه فیلم سینما را ترک کنم، همین باعث شد آنها مرا دیگر در تفریحات خود شرکت ندهند.

۵. ایدئولوژی و سیاست

«نبرد خلق» شماره ۷ در بهار ۵۵ مارکسیسم ــ لنینیسم را رسما ایدئولوژی سازمان اعلام کرده و می گوید ما فقط از معتقدان بدین ایدئولوژی عضوگیری میکنیم، براستی هم تمام کتابهای آموزشی سازمان در این زمان از نوشته های م ـ ل شوروی در دهه  ۲۰ و  ۳۰ بودند و اکثر اعضای سازمان علاقه خود را به استالین پنهان نمی داشتند، مطالعات جمعی در محور فلسفه، اقتصاد و گاه تاریخ حزب کمونیست شوروی بود (در سازمان در این زمان یک دوره چهار جلدی منتخب آثار لنین بود که «حیدری بیگوند» به سازمان آورده بود) به روزنامه ها فقط نگاهی سریع افکنده می شد. نشریه درونی سازمان به رفقا توصیه کرده بود که «رادیو پیک» را گوش کنند، در سال۵۴ عکس مائودر بعضی خانه های تیمی از دیوار برداشته شده بود (شواهدی نشان میدهند که اعتقاد به م ـ ل  برای عضویت اجباری نبود، «شعاعیان» یک استثنا نبود) به خاطر می آورم در تابستان ۵۵ در ارتباط با رفیقی قرار گرفتم، بعد از مدتی که درباره ضربات بحث کردیم، او با امیدواری گفت: «ما دوباره روی پای خودمان بلند و بزرگ خواهیم شد، شوروی هم وقتی رشد ما را ببیند، اسلحه ها را سرازیر می کند».

این سیاست جدا از ایدئولوژی و برنامه و فقط اپوزیسیون بودن، در میان هوداران سازمان و سایر نیروهای چپ هم بسیار مرسوم بود، به عنوان مثال دانشجویان چپ دانشگاه های تهران در شرایط بحران مجاهدین در۵۴ سالگرد ۱۵ خرداد را در دوازه غار تهران برگذارکردند (درست نمی دانم چند نفر از آنها پس از انقلاب اعدام شدند).

در میان مردم

۱ـ  نظر مردم نسبت به سازمان: اگرچه  «نبرد خلق» شماره ۷ که در بهار ۵۵  منتشر شد از کارگران و زحمتکشانی سخن می گوید که در آرزوی ظهور چریک هایند و گاه رفقای دختر  سخنان رانندگان تاکسی را بازگو می کردند که «اگر اینها زن هستند، پس ما چی هستیم؟» یا «بهتره بریم سبیل ها را بزنیم» اما در بحث های  جدی سازمانی چنین نبود من بارها شاهد بودم به اعضایی که اکراه در کار در انتشارات را داشتند گفته می شد «خودت میدانی ما چقدر گزارش داریم که مردم بعد از عملیات ما گفته اند، این دعوا بین خودشان است (حکومتی ها)،  اگر این کارهای انتشاراتی نباشد، عملیات تنها بدرد نمی خورد».

۲ـ در میان مردم و همچنین در میان زحمتکشان (جنوب شهر) در این سال ها شاهد بحث سیاسی نبودیم. کارگرها از دختر محله تعریف می کردند، آنها که ازدواج کرده بودند از ولایتشان می گفتند. زن ها از تنها دفعه ای که سینما رفته بودند می گفتند (فیلم مراسم حج)، اگر هم قرزدنی بود از جانب مذهبی ها بود که مثلا «اینها وقت اذان را هم تغییر داده اند» (البته در مراکز اصلی صنعتی و در میان پرولتاریا صنعتی (پالایشگاه ها، ذوب آهن و غیره) وضع قطعا طور دیگری بود اما من در این زمان تماس زیادی با آنها  نداشتم).

۳ـ رفاه نسبی اقتصادی: این دوره سال های افزایش درآمد نفت و جهش۶ برابری بودجه های عمرانی کشور و سرازیر شدن سرمایه های زیادی به بازار اقتصادی ایران بود این امر دو پروسه تا اندازه ای متضاد ولی بهم یوسته را در زندگی و معیشت مردم را باعث شد:

۱ـ اشتغال بالای ۹۵٪ در بازار کار با حقوق نسبتا مکفی (در این سال ها کارگاه ها، کارخانه ها و بیمارستان ها مملو از افغان ها، پاکستانی ها، هندی ها، فیلیپینی ها…. بودند، زیرا نیروی کار کشور به تنهایی جوابگوی این رشد اقتصادی نبود). 

۲ـ تورم جهشی، تورم در دهه ۴۰ و اوائل ۵۰ در ایران کاملا کنترل شده و حدود ۲٪ بود، اما از۵۳ در مدت کوتاهی با جهش ناگهانی به حدود ۲۵٪ پرید (۱۲ برابر شد)، که این خود باعث دو برابر شدن مخارج خانوارهای متوسط و پایین ایرانی شد (بعلاوه  ورود ناگهانی سرمایه ای کلان در کوتاه زمان به بازار کشور موجب بروز مشکلی به نام «بیماری هلندی» در اقتصاد از اواخر  سال ۵۵ شد، دولت آموزگار در مواجه با این پدیده در سال ۵۶ سیاست ریاضت اقتصادی را در پیش گرفت که انهم در آن شرایط بر نارضایتی عمومی افزود).

اما در مجموع در این سال ها اگر چه اعتصابات کارگری همانند تمام جهان سرمایه داری وجود داشت، اما کارگران و زحمتکشان از رفاه نسبی برخوردار بودند این امر در سازمان هم انعکاس خود را پیدا کرده بود، مثلا مسئول شاخه ما در جریان بحث کارگری می گفت: «خوب خیلی از این کارگرها تازه از روستا آمده اند، حقوقشان زیاد بالا نیست، اما همینکه ظهر در کارخانه کنار غذایشان یک پپسی کولا هم دارند، دنیا بکامشان است».

یکی دیگر از مسئولین این سال ها را  با ۵۰ ــ ۵۱ مقایسه می کرد و می گفت:  در آن سال ها صنایع اینقدر احتیاج به کارگر نداشتند و دستمزد ها هم کمتر بود، در تتیجه برای ما هم (منظور چریک ها) سخت تر بود که کار پیدا کنیم و تازه توجیه هم نبود به عنوان یک جوان تهرانی ۲۲ــ۲۳  ساله بروی در یک کارگاه کوچک برای مبلغ کمی مشغول شوی، اما حالا  دستمزدها بهترشده و بهتر می توانی خودت را جا بیندازی.

پایان سخن

چنانکه ذکر شد، در سالهای  ۵۵ــــ۵۴  کشور یک رشد اقتصادی طوفانی را تجربه می کرد و در یک رفاه نسبی بسر می برد (آموزش رایگان دردانشگاه ها، تغذیه رایگان، افزایش دستمزد کارگران …) و شاه  یک محبوبیت نسبی بالایی داشت. دریک کلام نمی توانستیم به هیچوجه از  «شرایط عینی انقلابی» سخن بگوییم والبته این سخن در سازمان هم درک شده بود (البته هنوز کسانی نظیر «حمید مومنی» در سازمان بودند که بر اندیشه های «احمدزاده» پا می فشردند) وهدف اصلی سازمان در این برهه زمانی توده ای شدن  بود، از همین روی بر خلاف مجاهدین که به دنبال ژنرال های چهار ستاره و مستشاران امریکایی دانه درشت می گشتند، اهداف ترور سازمان بیشتر کسانی بود که با توده ها درگیر بودند (البته گاه منظور از توده ها، توده های دانشجو بودند).

و حتی نهایت سعی بر آن بود که حساسیت حکومت بیش از حد برانگیخته نشود (من خود بارها از مسئولینم شنیدم: «ما اکنون هرکس را که بخواهیم می توانیم ترور کنیم، اما باید دید این کار چه برای جنبش می آورد »). حمید اشرف وقتی متوجه شد که کشته شدن جزنی تا اندازه ای انتقام کشته شدن «عباس شهریاری» بوده، گفت: «پس عملیات ترور شهریاری غلط بوده».

بهر حال این سیاست محتاطانه هم متاسفانه کارگر نیفتاد، و نیروهای امنیتی با تغییر تاکتیک خود  از  ۵۴ و تعقیب سیستماتیک توانستند تمامی رهبری سازمان را در آغاز تابستان ۵۵ از بین ببرند.

اما حوادث دو سال بعد از آن نشان داد که دشمن جای دیگری بود.

توضیحات

۱ـ «علی اکبر وزیری» ورودی۱۳۵۳ رشته مکانیک دانشگاه صنعتی، از فعالین اتاق کوه  که در ۸ تیر  ۵۵ از میان ما رفت، یادش جاودان (او در اوائل تابستان ۵۴ در رابطه با سازمان فداییان قرار گفت و در۱۱ بهمن همان سال مجبور به ترک دانشگاه و زندگی مخفی شد).

۲ـ «بیژن هدائی» از دوران دبیرستان به فعالیت سیاسی ـ اجتماعی پرداخت، و در این  سالها سمپات سازمان فداییان بود. بیژن در سال ۵۶ در رشته برق دانشکده فنی پذیرفته شد و تقریبا در همین زمان در رابطه با دانشجویان مبارز قرار گرفت ، پس از بهمن ۵۷ به عنوان سخنگوی دانشجویان مبارز دانشگاه فعال بود، بیژن در سال ۶۰ دستگیر و در سالگرد۲۳ سالگی به جوخه اعدام سپرده شد، یاد عزیزش جاودان.

۲ــ «پرویز هدائی» (نگارنده) ورودی۵۲ رشته  برق دانشگاه صنعتی، از فعالین دانشجویی۰.در اوائل تابستان۵۴ در رابطه با سازمان فداییان قرار گرفتم ودر۱۱ بهمن همان سال مجبور به ترک دانشگاه و زندگی مخفی شدم، در اواخر سال ۵۵ سازمان را ترک وبه یک گروه سیاسی ملحق شدم.   

https://akhbar-rooz.com/?p=104020 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

هم میهن گرامی, آقای پرویز هدائی, درود بر شما!

رویارویی سازمان فدایی, در آنزمان, با رژیم شاه و امپریالیسم (بویژه آمریکا) بود. شما اما میگویید که “حوادث دو سال بعد از (تابستان ۵۵) نشان داد که دشمن جای دیگر” بود. آیا خمینی و دار و دسته اش را در نگر دارید؟ اگر اینگونه باشد, آیا سازمان در سال ۵۷ باید در کنار ارتش شاه در برابر خمینی و مردمی که از روی نادانی بدنبالش روان بودند می جنگید؟ اگر از سوی دیگر میگویید, آیا شاه با رژیمش سرشت و توانایی تاریخی و نیز اجازه از سوی “ارباب” را داشتند که با پیروان سوسیالیسم (یعنی دشمنان سرمایه داری) بیامیزند و با ارتجاع مذهبی (یعنی ذاتا سرمایه داری و متحد امپریالیسم) درآویزند؟

در باره ی “رفاه نسبی اقتصادی… (و) افزایش درآمد نفت و جهش۶ برابری بودجه های عمرانی کشور”
دست کم در نیمه ی نخست دهه ی ۵۰, حقوق ماهانه ی دارندگان لیسانس در آغاز ۱۴۴۰ تومان (استخدام رسمی) و یا ۲۵۰۰ تا ۳۲۰۰ تومان (استخدام پیمانی) در ادارات دولتی بود. در همان زمان, اجاره آپارتمان یک اتاق خوابه در بخشهای متوسط (مانند شهرآرا, در شمال غربی) تهران ۸۰۰ تا ۱۲۰۰ تومان بود. ازینرو, برای خانواده دو نفره با یک درآمد, از “رفاه نسبی اقتصادی” سخنی نمیتوان گفت. گسترش “حلبی آباد”ها و آلونک نشینی پیرامون شهرهای بزرگ در آنزمان نیز رفاه نسبی اقتصادی را بیشتر تهی از معنا میکرد.

در همان دوره, بر بنیاد افزایش درآمد نفت, رژیم شاه برای چند برابر کردن بودجه های عمرانی کشور خیز برداشت. اما پس از دو تا سه ماه یکباره و در سکوت بودجه های عمرانی به سطوح پیشین (و گاه پایین تر) کاهش داده شد. دلیل این افزایش و سپس کاهش نیز آن بود که دولت آمریکا رژیم شاه را مجبور به خرید ۸ تا ۱۲ میلیارد دلار اسلحه کرده بود. چرا که از نگاه دولت های امپریالیستی, درآمدهای نفتی کشورهای زیر سلطه نباید برای بهروزی مردمان آن کشورها بکار گرفته میشد. بر عکس, هر دلار بدست آمده از افزایش بهای نفت باید جذب اقتصاد کشورهای متروپل میشد.
باز هم در همان دوره, رژیم شاه چند ده هزار مستشار آمریکایی و هر یک را با چند برابر حقوق همکاران ایرانی آنها در استخدام داشت. صدور آنهمه “زالو” به کشورهایی چون ایران بیشتر برای گرداندن برنامه های نظامی بود که پولش به “جیب اقتصاد” آمریکا سرازیر میشد. ازینرو, از افزایش بودجه های عمرانی کشور نیز سخنی نمیتوان گفت.

بنا بر آنچه گفته شد, پرسش اینست: چه برای نیروهای سوسیالیستی و چه برای رژیم شاه آیا شدنی بود که در برابر این صف بندی طبقاتی-تاریخی برون از کنترل در ایران آنزمان ایستاد؟ اگر آری, چگونه؟

پرویز هدائی
پرویز هدائی
3 سال قبل

با درود هم وطن گرامی آقای شیرازی،
با تشکر از اینکه با دقت به مطالب نوشته بنده پرداخته اید۰ اگر اجازه دهید اینکه آخرین جمله آن به چه معناست را به خواننده واگذار کنم ، اما پاره ای از ایده ها یی که مطرح شده بنظرم اشکالاتی دارند:
۱ـ متاسفانه علت عدم همکاری بین شاه و اپوزیسیون سکولار عمدتا از سیاست «بایکوت»توسط اپوزیسیون ناشی میشد(حداقل تا آنجآ که به مسائلل فرهنگی اجتماعی مربوط میشد)،وگرنه شاملو سالها در برنامه کودک رادیوشرکت داشت، اسماعیل خویی در دانشگاه صنعتی فلسفه تدریس میکرد، ه ا سایه سالهای متمادی از مدیران رادیو ایران محسوب میشد۰
در مورد«رفاه نسبی» همانطور که کلمه «نسبی» معنا میشود،منظور نسبت به قبل حتی بعد از آن است، من نمیخواهم وارد بحث عدد و رقم شوم ولی بنا به اعداد شما هم اگر آن کارمند تازه استخدام شده پایین خیابان انقلاب می آمد میتوانست با۵۰۰ تومان دو اتاق اجاره کند و با همسرش یک زندگی آبرومند را شروع کند،کما اینکه بسیاری از آشناییان من چنین کردند و هر ماه هم مبلغی کنار میگذاشتند، آمار بانک جهانی میگوید حداقل دستمزد در۵۵ برا ی خرید ۷۴ کیلوگرم گوشت کافی بود ، اکنون پس از گذشت ۴۰ سال حداقل دستمزد معادل ۱۰ کیلوگرم گوشت است،البته در آستانه ۵۷ یک سوم ایرانیان زیر خط فقر زندگی میکردند(در چین هم طبق آمار۲۰۱۰ همین طور است ،یک سوم)، اما آنچه مهم است ، اینست که تقریبا وضع اقتصادی تمام طبقات رو به بهبود میرفت( به کتاپ «ایران بین دو انقلاب» مراجعه شود)،
مطلبی که شما در مورد بازگشت پس ازچند ماه «خیز برداشتن» رژیم گذشته نوشته اید، فکر نمیکنم درست باشد۰ چند برابررشدن بودجه های عمرانی در سال ۵۳ شروع و تا۵۶ ادامه داشت۰
سوال آخر شما ، این سوال را به ذهن من میآورد: آیا۵۷ اجتناب پذیر بود؟ ؟من فکر میکنم بله

احمد صلاحی
احمد صلاحی
3 سال قبل

چه خوب ست که اخبار روز سایت سیاسی ـ خبری چپ ، تریبونی برای انتشار نظر انواع چپ ایرانی ست.
آدم نمی داند به چشم ها و گوش ها و مشاهدات و مطا لعات خود در زمان شاه اعتماد کند یا
به داستانهای بعضی از این نویسندگان که کسی مجبورشان نکرده بود با آن جان های شیفته همراه شوند.
نویسنده این داستان و هرکس دیگری مسیول خودش بود که به محضی که با تردید ـ چه رسد به با یقین ـ تناقضی بین افکار ، کردار واهداف سازمان چریک های فدائی خلق و واقعیت های اجتماعی می دید از ادامه ی کورکورانه با آن ها صرف نظر کند و در ده ها صف دیگر مبارزی که وجود داشت به پیکار ادامه دهد.
حالا بعداز ۵۰ سال از مثل اینکه از گرامی داشت راهیان جانباختگان سیاهکل تعجب می کند.
تعجب ندارد ، هزاران نفر بعداز انقلاب به سازمان چریکهای فدائی خلق پیوستند.
کسی به این داستانهای جنابعالی گوش نمیکرد و امروز هم گوش نمی کند.
حساب جانهای شیفته از جنابعالی و دیگرانی که قبل و بعداز انقلاب و امروز در عالم هپروت سیر می کنند
از آنها که واقعا می خواستند جهان بهتری بسازند جداست.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x