شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

هتل سیاره – محمود طوقی

کتاب به این جا که می رسید داستان در نیمه روایت رها می شد .بنظر می رسید کسی برگ هایی از کتاب را جدا کرده است . تنها در صفحات پایانی کتاب از گروهی گفته می شد که خودرا شوالیه های زمین می نامیدند و در تدارک آن بودند که زمین را از دست میمون ها آزاد کنند

آقای بردبار غلتی زد .نه،می خواست غلتی بزند. چند روزی بود که درد ملایمی از پشت گردنش شروع می شد می آمد پائین تا چهاربستش و از آن جا راه می گرفت می رفت از پشت پای چپ اش تا پاشنه پا و بعد ازانگشت پنجم پای چپش که می شد انگشت کوچک در می آمد.

نتوانست.نه این که منصرف شد که غلتی بزند قادر نبود غلت بزند . پس به صرافت افتاد بلند شود وکمی قدم بزند تا عضلات کمرش گرم شود.بنظرش رسید دست و پایش را به زمین میخ کرده اند.کمی گلویش را صاف کرد تا   آقا محرم سرایدار مجتمع را به کمک بخواهد صدایش بیرون نمی آمد .سعی کرد چشم هایش را باز کند . باز نمی شد.بنظرش رسید چشم هایش را با چسب دوقلو بهم چسبانده اند.

به هزار مردن مردن وبه سختی چشم هایش را باز کرد تا ببیند داستان چیست .

 گوریل زشت و عظیم الجثه ای روی سینه اش نشسته بود و با دو دست گنده و ذمختش داشت گلوی او را فشار می داد.

خیلی تقلا کرد تا گلویش را از دست گوریل بد هیبت خلاص کند و فریاد بکشد .خلاص کرد و کشید.

سراسیمه از خواب بیدارشد .خیلی خیلی خوشحال شد که خواب می دیده است . اما احساس نفس تنگی بدی داشت. بلند شد و به درجه میزان اشباع اکسیژن اتاق نگاه کرد کمی کمتر از ۴۰ بود و با خودش گفت:اشباع صد درصدی اکسیژن کجا و غلظت ۴۰ در صد کجا.

تلویزیون را روشن کرد تا ببیند اخبار سراسری از وضعیت اکسیژن موجود در جو سیاره چه می گوید .تلویزیون اسلایدی بود؛و پیغامی برای او داشت :«مشترک گرامی شارژ تلویزیون شما تا این تاریخ ۱۱ مه ۲۰۷۵ پرداخت نشده است بهمین خاطر تا اطلاع ثانوی شما ممنوع التصویرهستید» .

آقای بردبار یادش آمد در دو روز گذشته چند باری به وزارت  اکسیژن و هوای پاک  زنگ زده بود .وویرش گرفت بار دیگر زنگ بزند .وبعد به وزارت تفریحات تصویری هتل سیاره زنگ بزند و توضیح بخواهد چرا او را ممنوع التصویر کرده اند .

 گوشی را برداشت و تلفن را گرفت. تلفن سر راست بود سه تا یک؛وزارت اکسیژن و هوای پاک.

پاسخگو با خشونت جواب داد .و با تعجب می گفت :نمی دانم چرا آدم ها اینقدر احمق اند .من که  قبلاً هم توضیح داده ام که آبونه اکسیژن شارژ نشده است و طبق پروتکل های وزارت هوای پاک در صورت دو ماه عدم شارژ،اشباع اکسیژن  از صد به ۴۰در صد تقلیل می یابد و در صورت ادامه عدم شارژ برای همیشه هوای پاک  شما قطع می شود .

آقای بردبار می خواست توضیح بدهد که قبلاً هم حضوری توضیح داده است که او مستمری بگیروزارت داخله است و شارژاکسیژن ،دیدن تلویزیون و پیاده روی وخوردن آب و حرف زدن و کلیه هزینه های هتل سیاره اتوماتیک وار از حقوق او کسر می شود و اگر اهمالی صورت گرفته است از جانب او نیست . از سویی دیگر همانطور که مستحضر هستید وزارت باز نشسته ها و مستمری بگیران توسط یک سیستم پیچیده روبات اداره می شود و تماس او با آن اداره تنها توسط یک کد است که بر قرار می شود . واو در دوماه گذشته مدام زنگ زده است و سیستم گفته است کد شما مورد شناسایی قرار نمی گیرد .

اما جایی برای این حرف ها نبود .روابط عمومی وزارت هوای پاک دست میمونی بد خلق بود که خودش با خودش دعوا داشت .ووقتی تلفن را با عصبانیت قطع می کرد  به این معنا بودکه دیگر تلفن نزن.و گرنه هر بلایی که سرت بیاید مسئولش خودت هستی.و کوچکترین مجازات قطع هوای پاک بمدت یک ماه خواهد بود.

آقای بردبار تا جایی که یادش می آمد هتل سیاره  همیشه توسط میمون ها اداره می شد. و میمون ها مثل همیشه بابداخلاقی با آدم ها برخورد می کردند و مدام می گفتند ما با شما آدم های احمق چه باید بکنیم.پدر و پدر بزرگ و پدر پدر بزرگش هم تا یادشان می آمد این میمون ها بودند که  بر سیاره حکومت می کردند.

اما پدرش بعضی اوقات که دل و دماغ داشت و کیفش کوک بود  کتابی را که خطی بود و در زیر صندلی راحتی اش جا سازی کرده بود در می آورد وبرای او می خواند.

 کتاب از روزگاری می گفت که میمون ها در جنگل های تاریکی آن سوی اقیانوس زندگی می کردند و آدم ها خود حاکم روز گار خود بودند .

پدرش همیشه وقتی به جاهای حساس کتاب می رسید خوابش می گرفت و کتاب را در جا سازی صندلیش پنهان می کرد و می خوابید . وآقای بردبار امید وار بود که فرصتی دست بدهد و پا بپای پدرش تا آخر کتاب برود و بفهمد چه اتفاقی افتاد که میمون ها از آن سوی اقیانوس از جنگل های تاریکی  آمدند و شدند سرور آدم ها .

یکی دو بار هم که در کتاب سرک کشیده بودتا ببیندچه  نوشته شده است از خطوط در هم بر هم کتاب سر در نیاورده بود ووقتی از پدرش پرسیده بود این کتاب به چه خط و زبانی ست پدرش گفته بود به خط و زبان آدم های دوران نخستین.واین خط خط آرامی است .

خلاصه روزی آقای بردبار که از نیمه خواندن کتاب توسط پدرش بردباریش را از دست داده بود به این فکر افتاد که زبان و خط آدم های دوران نخستین را یادبگیرد . و راه گرفت و رفت به  جنگل های آن سوی کوه های پر برف جایی که شنیده بود دیوانه ای زندگی می کند و چیز هایی به خط قدیم می نویسد .و وقتی هم از جنگل های آن سوی کوه های پر برف به خانه باز گشت پدرش مرده بود و او می توانست با آسودگی خیال در ساعات بیکاری بر همان راحتی پدرش بنشیند و کتاب خطی را سطر به سطر بخواند.

داستان حکمرانی انسان بر می گشت به دوران آغازین تاریخ. به زمانی که انسان از دیوان خط و زبان و رام کردن حیوانات و استخراج فلزات و خانه سازی را آموخته بود .وبا اسبان تیز پای و شمشیر های آخته اش مدام با برادرانش در جنگ بود .

وآن قدر کشت و کشته داد تا این که روزی زخمی و خسته تصمیم گرفت برای پایان دادن به این جنگ های بی حاصل از میمون های جنگل های دور که در آرامش زندگی می کردند بخواهد به سرزمین خورشید های بی غروب بیایند و بین او و برادرانش داوری کنند.

میمون ها آمدند. جنگ های بی حاصل تمام شد و دیگر میمون ها به جنگل های خود باز نگشتند . انسان هامنتظر بودند که آرامش به جای مطمئنی برسد تا از میمون ها بخواهند به خانه های شان باز گردند.و خود حاکم زندگی خود باشند .

که لایه های نادیده آسمان دهان گشودند و اجنه هایی نادیده به سرزمین خورشید های بی غروب آمدند.

دسته دسته مردم تب می کردند و با نفس های کلید شده می مردند. از عجایب روز گار آن بود که میمون ها نسبت به این اجنه ها ی روی پوشیده وحشتی نداشتند .بنظر می رسید اجنه ها با میمون ها خویشی دارند.

بیماری هنوز نرفته بود و آدمی نفسی براحتی نکشیده بود که  باران های سیل آسا شروع به باریدن کردند. همه خانه هایی که آدمی ساخته بود ویران شد و آب دار و ندار آدمی را با خود به اقیانوس فراموشی برد .

باران که تمام شد گرمای مرگزای آمد . آدم ها در تبی تند می سوختند و بدن های شان تاول می زد و روزبه شب نرسیده می مردند.

میمون ها اعلام کردند سرزمین خورشید های بی غروب دیگر غذا و آب و هوای کافی برای همه ندارد .

پس قایق های پرنده ساخته شد . آدم های فقیر و کارتون خواب ها   دسته دسته راهی آسمان های تاریک شدند .

 میمون ها اعلام کردند از امروز نام سرزمین خورشید های بی غروب به هتل سیاره تغییر می کند و همه مجبورند برای زندگی در این سیاره هزینه بدهند . وآن هایی که قادر به تامین هزینه زندگی در این هتل نیستند  باید به سرزمین یخ های هزار ساله بروند.

کتاب به این جا که می رسید داستان در نیمه روایت رها می شد .بنظر می رسید کسی برگ هایی از کتاب را جدا کرده است  . تنها در صفحات پایانی کتاب از گروهی گفته می شد که خودرا شوالیه های زمین می نامیدند و در تدارک آن بودند که زمین را از دست میمون ها آزاد کنند.

آقای بردباربرای دقایقی چند به شوالیه های زمین اندیشید.وبعد سروقت تلفن رفت و یکی دوبار وزارت بازنشستگان ومستمری بگیران را گرفت. کد ارتباط با او توسط دستگاه شناسایی نشد.

آقای بردبار بعلت سال ها کار در وزارت داخله می دانست شناسایی نشدن رمز ورود او چه معنایی دارد. میمون ها اسم او را از مسافران هتل سیاره خط زده بودند.

https://akhbar-rooz.com/?p=26331 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x