شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

هپی لایف؛ هپی هیپوکسیا – محمود طوقی

دکتر اندیشید باید به سر کارش بر گردد.چاره ای هم نبود واین ناگزیری علت داشت.زندگیش از طریق کارکردنش می گذشت مثل همه آدم ها ذخیره چندانی هم در کیسه نداشت.این سال ها هرچقدر که کار کرده بود به زخمی زده بود.باید یک جوری دهسالی را که از کیسه خورده بود جبران می کرد. دهسالی که برای او هر دقیقه اش سالی و قرنی گذشته بود.

خانمش مخالف برگشتنش به سر کار بود .و دخترش که حالا برای خودش داشت خانم دکتر می شد نگران بود.راست هم می گفت دیگر آن بنیه قدیم را نداشت. هرچه از زور و جوانیش مانده بود در آن دهسال در سردابه ها و دهلیز ها گذاشته بود وآمده بود . اما این ویروس بی پیر که حرف حسابش معلوم نبود . روشن نبود تا کی سخت جانی می کند .تا ابد هم که نمی شد نشست و از کیسه خورد. آن هم کیسه ای که هزار جایش سوراخ بود.

این تمامی حرف هایی بود که به خانمش زده بود.البته این تمام حرف هایش نبود. بخش دیگرش  شخصی واخلاقی بود.

 پزشک  بود ونمی توانست به خودش جواب دهد که در روزگاری که به او نیاز داشته اند او نسبت به سرنوشت بیمارانش و تمامی کسانی که به او در این شرایط نیازمندند بی تفاوت بوده است.نمی توانست بعد ها چشم در چشم مردم بدوزد و بی آن که حرفی بین شان رد وبدل شود زیر لبی بگویند از ترس جانش رفت پشت زنش پنهان شد. مانتو فروش  هم نبود که کرکره مغازه را پائین بکشد وبگوید جنس هنوز از گمرگ ترخیص نشده است ماه دیگر بیائید.

 اما این حرف ها بگوش دخترش نمی نرفت.استدلالش هم غلط نبود خیلی ها مطب های شان را تعطیل کرده بودند.اگر برای اواتفاقی می افتاد چه کسی پاسخگو بود.

اما او با این حرف ها بیگانه بود.از سال های جوانیش مدل دیگری فکر کرده بود بهمین خاطر وقتی گفتند دهسال او بدون چون و چرا قبول کرد و رفت گوشه ای نشست تا بشود دهسال.

موج اول کرونا هم که آمد خیلی ها به او زنگ زدند که تعطیل کن.اولین نفر خواهرش مهین بود.می گفت اگر بفکر جان خودت نیستی بفکر جان خانواده ات باش. تو دینت را به این مردم ادا کرده ای.اگر تمامی بدبختی های دنیا را تقسیم کنند بتو بیشتر از دهسال نمی رسد.

قبلاً هم از این حرف ها شنیده بود. اما نقل فکر جان خود بودن یا نبودن نبود او هم مثل هر آدمی دوست داشت زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد اما خب باید یک جوری با خودش کنار می آمد و در تمامی این سال ها نتوانسته بود با خودش کنار بیاید.

کرونا هم که گرفت به خانمش گفت هر کس تماس گرفت جواب نده و رفت زیر پتو خودش را گم و گور کرد.تب امانش نمی داد و درد چون ساطور قصابان از بند بندش می گذشت اما دم نزد . ناله هم نکرد .درست مثل همان روز هایی که درد چون سیاله مذاب سرب از کف پایش راه می گرفت و چون آتش فشانی از چشم هایش بیرون می ریخت.

گه گاه هم که تب رهایش می کرد فرصت می یافت زندگیش را مرور کند می دید که روزگار با او هیچ زمانی راه نیامده بود اما او با روزگار کج مدار راه آمده بود و هر چه پیش آمده بود با روی خوش پذیرفته بود و همیشه با خودش گفته بود هنرمندی هنرمند یعنی این .

دوهفته ای از ابتلایش به کرونا گذشته بود واو در مجموع بهتربودهرچندهنوز درد بدن و ضعف دست هاوپاها رهایش نکرده بود.

باید به سر کارش بر می گشت و بر گشت.

بیماران هجوم آورده بودند با تب ، سرفه و علائم گوارشی و مدام می پرسیدند دکتر ما در پیک سوم موج دوم هستیم و یا در پیک سوم موج سوم.

این مدتی که بیمار بود حساب کار از دستش دررفته بود.اصلاً چه فرقی می کرد پیک سوم موج دوم باشد یا پیک سوم موج سوم.

همه چیز درهم و برهم بود. واو نمی توانست تشخیص بدهدکه آنفولانزاست یا کرونا.آنفولانزا هم آمده بود تا با کرونا همپوشانی کند و بشود قوز بالاقوز.

بیماران مدام سراغ واکسن آنفولانزا را می گرفتند و مدام می پرسیدند که زدنش بهتر است یا نزدنش.واو مجبور بود مدام توضیح دهد واکسنی وجود ندارد که در مورد زدن و یا نزدنش بحث کرد .

  یکی از بیماران به او می گفت:بهتر که واکسن آنفلونزا نیامد . مرگ یک بار و شیون هم یکبار. بگذار ببینیم پسر عمو های تنی با ما آدم های ناتنی چه می کنند.

درب درمان هم همچنان بر همان پاشنه می چرخید؛پی سی آر ۱۲۰ هزار تومان،سی تی ریه ۲۲۰ هزار تومان ۷ عددقرص سواک ۲۵۰ هزار تومان ۲۸عدد قرص کلترا ۶۴۰ هزار تومان وآن هم با کیسه های خالی این مردم وبیمارستان هایی که جایی برای بستری ندارند و اصرار همراهان بیمار که یک کاریش بکن دکتر.

دلش می خواست هر بار که همراهان بیمار می گویند یک کاریش بکن دکتر توضیح بدهد که

دکتر شزم نیست رابین هود هم نیست .اما دوست دارد که باشدو گره از تمامی مشکلات  آن ها باز کند .اما در عالم واقع چنین نیست.

 ولی منصرف می شد .تجربه تمامی سال ها به او نشان داده بود برای آدم های درمانده توضیح یعنی کشک.آن ها از پزشک توضیح نمی خواهند راه حل می خواهند .

اما دلش می خواست همین را توضیح بدهد یا لااقل برای کسی بگوید که در این دنیای بی در وپیکر اوهم  آدمی است مثل تمامی آدم ها که سرنوشتی که خود نگزیده است بلکه دیگران برایش انتخاب کرده اند این است که بنشیند و به رنج های آن ها نگاه کندو گوش بدهد و سعی کند با حرفی ،حدیثی و قرصی وشربتی از رنج های آن ها کمی بکاهدو مدام هرشب در آینه نگاه کند و ببیند موهایش دارند یکی یکی سفید می شوند و چین های صورتش زیاد و زیادتر می شوند.

بیماران کرونایی و آنفولانزایی می روند و می آیند و مهلت به بقیه نمی دهندودر لابلایشان بیماران مزمن و لا علاج که بیشتر پرستاری نیاز دارند تا دارو وپزشک و چند تایی هم با مشکلات روحی که هر کدام با کیسه ای پراز داروهای مختلف می آیند که خوب نشده اند وهمه معترض ودکتر می ماند که با این کیسه های پرچه دارویی بدهدکه آن ها نخورده باشند تا لااقل راضی از اتاق او بیرون بروند.

دراین رفت و آمد بی قاعده و قانون مردی میانه سال خودرا داخل اتاق می اندازد که دستم بدامانت آقای دکتر مادرم نمی تواند راه بیاید و بدحال است و باید در منزل اورا ببینی.ودکتر  می گوید به سالن نگاه کن ببین می گذارند من از درب اتاق بیرون بیایم.

مرد میان سالی است با موهای پریشان و سرووضعی ژولیده نگاهی به جمعیت  حاضر درسالن انتظار می کند و می رود. ودکتر نفس راحتی می کشداما آخر وقت سروکله اش پیدا می شودوهمان داستان همیشگی. به اجبار و به اصرارودکتر به ناچار تن می دهدوپیاده راه می افتندبه طرف خانه بیمار که احتمالاً دوسه کوچه بالاتر از مطب باید باشد.

درب حیاط نیمه باز است. دکتر با خود می گوید نیازی به بستن ندارند،چیزی برای دزدی ندارند. گیرم دزد هم بیاید چه می تواند ببرد.

حیاطی کوچک پر از آشغال هایی جورواجور از موتور سوخته کولر بگیر تا قرقره شکسته و چوبی کابل و بخاری های برقی درب و داغان.ویکی دو پله بالاتر در ورودی با سالنی کوچک ودو اتاق ۳ در ۴ با زیلو هایی که عمر خودشان را کرده اند  وپیرزنی خوابیده در رخت خوابی کهنه با کیسه های پلاستیک پراز دارو دور تا دورش.

پیرزن بی قرار  است اما خوب صحبت می کند. تب وسرفه ندارد فشار خون وریتم قلب طبیعی است.دکتر با حوصله پیرزن را معاینه می کند تا موردی از زیر دستش در نرود.

ریه ها در قاعده علایم التهاب را نشان می دهند با تنگی نفسی  ظاهراً خفیف واکسیژن سچوریشنی حدود شصت و پنج و نهایت هفتادبا دختر  وپسری نگران در اطراف او.

دکتر کمی کلمات را در زیر زبانش پس و پیش می کند و با خودش کلنجار می رود که بگوید یا نگوید ومی گوید:مادرتان قطعاً کرونا گرفته است  وباید بستری شود وهمه اطرافیان هم باید بروند تست بدهند و از اتاق خودرابیرون می اندازد .احساس تنگی نفس بدی بسراغش می آید.

پیرزن  همان طور که در رختخواب دراز کشیده است با فریاد می گوید :من که سرفه نمی کنم .چشایی و بویایی ام هم که خوب است.می خواهی مرا بفرستی میان کرونایی ها که اگر تا حالا نگرفته ام کرونا بگیرم وخلاص .ببرندمثل یک مُردار چالم کنند و صد کیلو آهک رویم بریزند. مادرت هم بود همین حرف را می زدی.ودکتر ناغافل یادمادرش می افتد.

 سه سالی است  که مادرش را ندیده است.کار و مصیبت های زندگی هرروز کوهی ازمشکلات را جلو پای او گذاشته است . دلش برای دیدن مادرش لک زده است اما هر بار که کفش وکلاه کرده است تا راهی تهران بشود سنگی از آسمان آمده است  وافتاده  جلو پای رفتنش.

دکتر از حیاط درحال بیرون‌آمدن است که پیرزن با صدای بلند جوری که او بشنود می گوید محال است بیمارستان بروم.

مرد میانسالی که به درمانگاه برای بردن او آمده بود به درخت خشکیده جلو خانه  تکیه داده

است با سیگار روشنش ملتمسانه دکتر را نگاه می کندومی گوید:سنش بالاست،قند و فشار

خون هم دارد بیمارستان را تاب نمی آورد . دارو بنویس . ودفترچه بیمار را به دکتر می دهد.دکتردفترچه را می گیرد وراه می افتدواحساس دلتنگی غریبی به سراغش می آیدو ناغافل دلش برای مادر و برادرش که درتهران تنها زندگی می کنند پر می زند.

نکاتی در باره ی همکاری با بخش ادبیات اخبار روز
● بخش ادبیات اخبار روز آثاری را می پذیرد که تنها برای این نشریه ارسال شده باشند.
● بخش ادبیات اخبار روز تنها آثاری را می پذیرد که در فرمات “وُرد” ارسال شده باشند.
● بخش ادبیات اخبار روز نسبت به درج یا عدم درج آثار دریافتی آزاد است.
● بازچاپ مطالب بخش ادبی اخبار روز مجاز نیست. نشریات و دیدارگاه های اینترنتی فقط می توانند به مطالب این بخش لینک  بدهند.
● بخش ادبیات اخبار روز آثار دریافتی را ویراستاری نمی کند.
● نظر به این که اخبار روز برای استفاده از حجم دریافتی از فضای اینترنت؛ هزینه پرداخت می کند، لذا بخش ادبیات اخبار روز نسبت به بایگانی کردن مطالب همکارانی که با نشریه پیوند مستمر دارند اقدام می کند. بایگانی ی همکارانی که بیش از یک سال از درج آخرین مطلب آنان گذشته باشد غیر فعال خواهد شد.

https://akhbar-rooz.com/?p=90993 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x