پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

وجدان کاذب (در حاشیه سخنان سعید حجاریان) – پرویز دستمالچی

دوستی وهمدردی شما باملت، همان دوستی «خاله خرسه»، دوستی جلادی است که در همدردی با قربانی، تیغه برنده گیوتین خود را تیزتر می کند و صیقل می دهد تا محکوم درد را حس نکند! معیار سنجش و قضاوت تاریخ در باره حکومت ها، تنها نوع رفتار آنها با شهروندان خویش است! تجربه ۴۲ سال حکومت اسلامی شما در رابطه با رفتار حکومت (گران) با دگراندیشان چه می گوید: آیا حکومت اسلامی- شیعه شما کارنامه قبولی دارد؟

پرویز دستمالچی

سعید حجاریان می گوید: «… واقعیت آن است که بخش‌هایی از خارج ‌نشین‌ها فارغ از عقاید سیاسی ا‌شان، بر روی مفهوم وطن و حراست از آن توافق دارند. این افراد اولاً باید قادر باشند به ایران تردد کنند و سپس… تبدیل به سخنگویان اصلاحات در غرب بشوند. اما به آن بخش از خارج‌ نشین‌ها که شناسنامه و گذرنامه ایرانی خود را پاره کرده و تبعه کشور متبوع خود شده‌اند و فقط با ما اشتراک زبانی دارند، باید همچون سایر اتباع خارجی نگریست زیرا تعلق خاطری به وطن نداشته و حتی در بزنگاه‌های حساس منافع کشور غیر را نمایندگی می‌کنند. البته، در بین آن‌ها مانند تمامی جوامع، افراد منصف و اخلاقی یافت می‌شوند اما بعضی از آن‌ها حاضر هستند به خاطر دستمالی، قیصریه را به آتش بکشند…»*.

پس از خواندن این سخنان از خود پرسیدم آیا او وجدان دارد؟ دیدم ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر می گوید: « تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابراند. همه دارای عقل و وجدان می باشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند». یعنی در گام نخست، از نگر کسانی که حقوق بشر را مبنای ساختار جامعه و حکومت می دانند، او بی وجدان نیست. پس این وجدان چیست که می گویند عده ای آن را دارند و عده ای ندارند، از جمله سعید حجاریان؟ به علاوه، بند دوم از ماده سیزده و همچنین بندهای اول و دوم ماده پانزدهم اعلامیه می گوید: «هر کس حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند و یا به کشور خود باز گردد… هر کس حق دارد که دارای تابعیت باشد و احدی را نمی توان خودسرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد». یعنی تابعیت، ترک تابعیت، ترک کشور یا برگشت به کشور خود، هم از حقوق بشر است و هم حق هر کس! به دیگر سخن: دخالت در این حقوق، تعرض آشکار به حقوق بشر دیگران است. و مشکل حجاریان (نماد یک اسلامگرای «اصلاح طلب») درست در همین جا است: یعنی، اگر او اصولا چنین حقوقی را به رسمیت می شناخت، از پایه گذاران یک حکومت دینی مرتجع که از اساس نافی و ناقض حقوق بشر است، نمی شد. او یک شیعه متعصب خواهان حکومت دینی است که اختلاف اش با جناح دیگر (اصولگرایان) بر سر روش ها است و نه خود حکومت دینی. او اصلاح طلبی است که حکومت دینی می خواهد تا احکام «نورانی اسلام» را که همین قصاص و بریدن دست و پا و بی حقوقی زنان و… است، به شیوه و روش خود، بهتر اجرایی کند. او، از نگر حقوقی، هنوز در سده نوزده و پیش از آن زندگی می کند.

سعید حجاریان کاشانی با نام مستعار سعید مظفری (علاوه بر همراهی در پایه گذاری یک حکومت دینی مرتجع) از پایه گذاران و مدیران ارشد وزارت اطلاعات و امنیت ج. ا. ا. و عضو دفتر مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی است که پس از جنبش سبز به نظریه پرداز «اصلاحات» شهرت یافت. او ازعلاقمندان و پیروان امام خمینی و علی شریعتی و خواهان یک جامعه یکدست امت- امامتی، یک حکومت دینی است که در آن «احکام نورانی اسلام» و امر به معروف و نهی از منکر اجرایی شوند. او که در جوانی به اسم تفسیر قرآن به بچه ها کتاب های شریعتی را می داد و اعلامیه های امام خمینی را میان آنها پخش می کرد، در مقام یک قاضی القضات برای میلیونها ایرانی برون مرز تعیین تکلیف می کند که آنها کیستند و چکار باید بکنند یا نکنند. به کدام دلیل؟ زیرا می پندارد که حقیقت ازلی و ابدی نجات بشریت تنها در دست او و یاران نهفته است. او حتا توان فهم این واقعیت بسیار ساده را ندارد که ایرانیان برون مرز هیچ دخالتی در سیاست هایی که جامعه را به این موقعیت فلاکت بار درونی و بیرونی کشانده است، نداشته اند و نداراند و هرچه هست و نیست، دست پخت او و یاران است و بس. آنچه برای برخی از ایرانیان برون مرز باقی مانده است، عمدتا، استفاده از حق آزادی اندیشه و بیان است. چرا حجاریان از این امر بیم دارد و می ترسد؟ چرا از روشنگری ها و افشاگری های برون مرزیان بیمناک است؟ آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟

حجاریان که از پیروان امام خمینی، حکومت دینی و نظم ولایت فقیه است در کتاب خود، جمهوریت (افسون زدایی از قدرت، ۱۳۷۹) مقاله هایش راچنین تیتر می زند: از ولایت فقیه بد دفاع نکنیم، قانون اساسی را تضعیف نکنیم، از ولایت فقیه خوب دفاع کنیم، پاسداری از قانون اساسی راهی برای نو سازی سیاسی است، رهبری در انقلاب اسلامی، قانون اساسی ج.ا. به مثابه میثاق ملی، امر به معروف با چه ابزاری، خبرگان واسطه العقد جمهوریت، رابطه مردم و خبرگان چگونه رابطه ای است و…، کتاب ۸۴۲ برگی او سراسر دفاع و توجیه همین حکومت واقعا موجود اسلامی است که در قساوت و شقاوت و وقاحت یکی از نمونه های برجسته تاریخ است.  

سعید حجاریان، پس از انقلاب اسلامی، نخست در رکن دوم ارتش (اطلاعات) مشغول به «کار» شد و در سرکوب «نوژه» از همکاران ریشهری بود و پس از آن به  اطلاعات نخست وزیری رفت و بعد به سرپرستی ریشهری (اولین وزیر اطلاعات و امنیت) از پایه گذاران اصلی این دستگاه مخوف و جنایتکاری می شود که قتل سدها نفر از مخالفان را در پرونده دارد. حجاریان سپس به مرکز مطالعات استراتژیک دفتر ریاست جمهوری می رود و معاون سیاسی می شود. او در تابستان ۱۳۷۸ مقاله‌هایی با نام مستعار جهانگیر صالحپور درنقد نظریه فربه تر از ایدءولوژی سروش، درمجله کیان، نویسد و استدلال می کند که ایدئولوژیک کردن دین نه تنها ممکن، بل بسیار مطلوب است. مقاله های او در نشریه کیان دفاع از لزوم حکومت دینی و نظم ولایت فقیه بود. او در هفته ‌نامه عصر ما، ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، حین دفاع از ولایت فقیه، به دیگران هشدار می دهد از ولایت فقیه بد دفاع نکنند. بخشی از این مقاله ها بعدها در کتاب جمهوریت او آمد، او می نویسد: «… ولایت مطلقه فقیه در آثار فقهی و سیاسی امام خمینی به معنای ولایت فقیه عامه فقیه بکار رفته و منظور از آن اختیارات رئیس حکومت در جمیع شئون حکومتی است، بنابراین واژه مطلقه در عبارت ولایت مطلقه فقیه به هیچ رو نباید به معنای مطلقیت سیاسی که در عرف سیاسی امروز استبداد معنا می‌دهد، فهمیده شود…». عجب!؟

ولایت فقیه، یک شکل حکومت مطلق، تامگرا (توتالیتر) و برفراز انسان است که در آن رای انسان اصولا دخالتی ندارد، چه واژه مطلق به آن اضافه شده باشد یا نه: «…  ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس…  چون حکومت اسلامی حکومت قانون است قانون شناسان و از آن بالاتر دین شناسان یعنی فقها باید متصدی آن باشند. ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامه ریزی کشور مراقبت دارند… در این طرز حکومت حاکمیت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد… این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (ص) بیشتر از حضرت امیر(ع) بود و یا اختیارات حکومتی حضرت امیر(ع) بیش از فقیه است، باطل وغلط است… همه افراد تا ابد تابع قوانین قرآن هستند. تمام اشخاص حتی رأی رسول اکرم (ص) درحکومت و قانون الهی هیچگونه دخالتی ندارد. همه تابع اراده الهی هستند…» (آیت الله خمینی، کتاب ولایت فقیه). و به چنین امری در زبان ساده سیاسی می گویند: سلب کامل حق حاکمیت انسان و ملت بر سرنوشت خویش، استبداد مطلق، برگشت به دروان پیش از انقلاب فرانسه، برگشت به دوران پیش از تقسیم قوای حکومت به سه قوه مستقل، برگشت به دوران پیش از انقلاب مشروطیت ایران. و قانون اساسی.ج.ا. نیز درست در تطابق با «ولایت فقیه» است  که در آن رسمی، علنی و قانونی از یک ملت سلب حق حاکمیت می شود، و ولایت فقیه نه مربوط به یک یا دو اصل، که اساس ساختار حکومت و تمام اصول اساسی حکومت را تشکیل می دهد. یک بررسی کوتاه ق.ا.ج.ا.ا. نشان می هد تقریبا اساسی ترین نهادهای پیش بینی شده در قانون اساسی ج.ا. در انحصار فقها و مجتهدان است. به بقیه پست ها و مناصبی که قانونا در اختیار و انحصار فقها و مجتهدان هستند فعلا کاری ندارم (مانند: وزیر اطلاعات و امنیت، امامان جمعه، نمایندگان ایدئولوژیک رهبر در تمام نهادهای مهم و.. ). فرض کنیم در ایران ۸۰۰۰۰ فقیه و مجتهد وجود داشته باشد (که چنین نیست و بسیار کم تر است) و جمعیت ایران ۸۰ میلیون نفر باشد، در اینصورت  بیش از ۹۹ ٪ ملت ایران از حق انتخاب شدن در اصلی ترین و اساسی ترین ارگان های پیش بینی شده در قانون اساسی (که تصمیم گیرندگان اصلی سرنوشت جامعه هستند) محروم هستند.

علاوه بر انحصار حکومت برای فقها و مجتهدان با مشروعیت الاهی، علاوه بر سلب حق حاکمیت از ملت، وعلاوه بر رفتار با انسان به عنوان «گوسفندی» که باید توسط چوپان هدایت شود، ولایت فقیه نظامی سراسر تبعیض است: تبعیض حقوقی میان مسلمانان ونامسلمانان، میان نامسلمانان اهل کتاب و سایر ادیان، میان مسلمانان و سایر ادیان، میان شیعیان و اهل سنت، میان مردان و زنان شیعه و حتا میان شیعیان مرد مومن با فقها و مجتهدان. و به اینها ده ها تبعیض حقوقی دیگر را نیز می توان اضافه نمود. این ها را گفتم تا مشخص شود حجاریان که از جمله پایه گذاران یک حکومت سراسر تبعیض و نابرابری، و خشونت و جنایت، و از مدافعان نظری و به ویژه «عملی» آن است و هر جا لازم بود خود شخصا به «مقابله» با مخالفان پرداخته است. او اصولا حکومتی در چهارچوب احکام و موازین «نورانی اسلام» در شکل مشخص ولایت فقیه می خواهد که نه تنها برای تساوی حقوقی شهروندان در برابر قانون هیچ ارزشی قایل نیست، بل خشونت و سرکوب دگراندیشان بخشی جداناپذیر از نظر و عمل آنها است.

این «روشنفکر دینی»، دو مراد دارد: امام خمینی وعلی شریعتی. می توان فهمید که «وجدان» او شکل گرفته از آموزه های این دو است، امامی که می گوید: « نجاسا یازده چیز است: اول بول دوم غاءط سوم منی چهارم مردار پنجم خون ششم و هفتم سگ و خوک هشتم کافر نهم شرآب دهم فقاع یازدهم عرق شتر نجاستخوار (امام خمینی، توضیح المسایل، مساله ۸۳). یکسان شمردن «کافر»، انسانی که به هر دلیل به چیز دیگری ایمان و اعتقاد دارد، با ادرار و مدفوع و سگ و خوک که نه تنها همه چیزاش نجس است (همانجا، مسایل ۱۰۷، ۱۰۸ و…) ، بل حتا واجب القتل است.

و دوم، شریعتی که در نقد تشیع های نادرست و «غلط که ریشه در جهل دارند»، و در ستایش تشیع سرخ و راه گرانبهای علی (وصایت) که «مارک خاندان پیامبر» دارد و سال ها پیش از تشیع صفوی رایج بوده است و حتی به دوران خود علی هم می رسد، از جمله از «شیعه غالی» یاد می کند که تاریخ آن به زمان خود علی می رسد (۱). او در ستایش و تمجید راه و روش مبارزه با تشیع نادرست، از همان ابتدای شکلگیری آنها، و در تایید تشیع علوی خود، چنین می گوید: «… به افکار شیعه غالی که علی را خدا می شمردند و یا خدا را علی، کار ندارم که در عصر خود وی بوجود آمدند و چنانکه برخی کتب تاریخ، مثل ملل و نحل شهرستانی نقل می کنند که حتی علی عده ای از آنها را سوزاند تا ریشه شرک، امام پرستی، علی پرستی، ومبالغه های ضدعلی را در باره شخصیت علی- که بزرگترین ارزشش در این است و تنها عامل برتری و سروری اش بر همه در این است که بیش از همه، بنده خدا است و بنده مطلق وطلق بنده- در افکار پیروانش بسوزاند… می گویند گروهی از اینان که به خانه او آمدند و قنبر را گفتند، خدای ما را بگو که بر بندگانش ظاهر شود، علی به خشم آنان را سرزنش کرد و با نفرت در آنان نگریست و چون کوششهای بسیارش برای بازگشتن آنها از این شرک آشکار ثمری نداشت، دستور داد آتشی عظیم برافروختند و آنان تا چشمشان به آتش افتاد، فریاد برآوردند، راست است! این همان آتشی است که در قرآن خویش، از آن سخن گفته ای!…». (۲).

ببینید شریعتی درکتاب شیعه، بخش تقلید، برگ های ۲۰۸ و ۲۰۹ چه درسی به مبارزان شیعه می دهد: «… در روزگاری که رهبری مشخص وعلنی نیست، و دستگاههای تبلیغاتی و ارتباطی، نمیتوانند آزادانه عمل کنند، کنجکاوی کردن، اماکردن و لیت و لعل کردن در مبارزه خطرناک است. باید اطاعتی کورکورانه و تشکیلاتی داشت. و همینکه فرمان از رهبری قابل اعتماد رسید، بی چون چرا اطاعت کرد. همان اصلی که امروز حتی در تشکیلات مبارزه مخفی میگویند بی چون چرا از رهبر اطاعت کنید، بیشک اگر منحرف شد، میتوانید او را از پشت پنهانی بزنید، اما از او رسما سرپیچی نکنید! این معنای تقلیدی است که در تشیع وجود داشت و شیعه پیروی از امام را بر اساس آیه (یک آیه از قران، پ.د.) توجیه می کند و امام را اولی الامر میداند که خدا اطاعتش را در ردیف اطاعت از خود و اطاعت از رسول برشمرده است و همین تقلید نیز برای رهبر غیرامام که نایب او است در شیعه شناخته می شود. می بینیم این تقلید یک تقلید اجتماعی و تشکیلاتی در یک نظام مسءول و مجاهد است نه تقلید عقلی و بی مسءولیت…». این یکی- دو نمونه را آوردم تا روشن شود مراجع تقلید حجاریان اصولا نه دگراندیش می شناسند و نه اخلاق متوسط رایج را و آماده اند برای اهداف خود دست به هرکاری، از جمله جنایت بزنند.، که همواره زده اند.

گفتم، بنابر حقوق بشر، همه انسان ها وجدان دارند. اما، وجدان هر انسان مجموعه ای شکل گرفته از ارزش ها و معیارهایی است که او در بستر فرهنگی رشد خود می آموزد، یک سیستم منسجم از خوبی ها و بدی ها (از نگاه او) است. به این دلیل هر کس وجدان، سیستمی از ارزش های خوب و بد دارد. اما تفاوت درست در همین جا است، در ارزش ها و معیارهای وجوان ما: اگر کسی (مثال) کتک زدن کودکان را امری لازم برای تربیت بداند، می زند و بسیار راضی و خوشحال که چنین کرده است. برعکس، اگر کسی تنبیه بدنی را تعرض و تجاوز جسمی و روحی به کودکی بداند که توان دفاع از خود را ندارد، او از این عمل به شدت متاثر و متاسف و ناراحت می شود. یعنی دو وجدان (دو سیستم ارزشی) و دو واکنش کاملا متفاوت در برابر یک کنش. یا، اگر کسی (مثال) آموخت که بهاییان نجس هستند و می توان و باید آنها را از حقوق اشان، به دلیل جرمی که نکرده اند، محروم کرد یا حتا آنها را به قتل رساند، او چنین خواهد کرد، زیرا کردار انسان نتیجه پندارهای (وجدان یا آگاهی) او است. مارکس نام این سیستم ارزشی نادرست را «وجدان کاذب» یا آگاهی کاذب می گذارد. یعنی کنش و واکنش انسان بر اساس ارزش هایی که نتیجه مناسبات فرهنگی حاکم در محیط رشد او بوده و در بخش ناخودآگاه او شکل گرفته اند و بعد تعیین کننده پندار و گفتار و کردارهای او می شوند، سیستم ارزشی که با معیارهای خرد، علم و دانش، انصاف متعارف و… همخوانی نداراند. یعنی، حجاریان که در سده بیست و یکم زندگی می کند، باید بداند چیزی به نام حقوق بشر وجود دارد که خدشه ناپذیر است. اما او، بر اساس معیارهای «مقدسی» سخن می گوید که مربوط به دوران بربریت می شوند. نظریه ها می توانند درست یا نادرست باشند، اما هرگز حقیقت مقدس ازلی و ابدی نخواهند بود، زیرا هر زمان می توانند رد شوند. آیا انسان از نگر طبیعی حق زندگی، آزادی و سعادت دارد یا تنها انسان همراه و همفکر حجاریان؟ در جوامع مدرن، تنها قانون مصوب نمایندگان منتخب ملت است که حدود وظایف و تکالیف شهروند را مشخص و تعیین می کند و نه هر کس!

حجاریان که یکبار قربانی وجدان کاذب یک متعصب تر از خود شده، بازهم نیاموخته است که اعتقادات «من» هرگز دلیلی بر حقانیت من نیست، و اگر هم باشد، دلیلی برای تعرض به حقوق دیگران نیست. او در ۲۲ اسفند ۱۳۷۸ توسط سعید عسگری مورد سوء قصد قرار گرفت و این امر او را برای همیشه فلج کرد. از نگر رفتاری، تفاوتی میان این دو نیست. آن کاری را که عسگری با حجاریان کرد، حجاریان در انقلاب اسلامی با دیگران کرده بود و هنوز هم بعضا به شکلی دیگر میکند. حجاریان و عسگری، هیچکدام نمی پذیراند که علاوه بر اختلاف نظر در سازماندهی جامعه و اعتقادات، همه حقوقی دارند که خدشه ناپذیر است. چرا میلیون ها ایرانی به خارج آمده اند؟ آنها از دست حکومت دینی ساخته و پرداخته حجاریان و شرکا از کشور فرار کرده اند، بخشی بنابر دلایل سیاسی و بخشی دیگر به دلیل اجتماعی. مگر دگراندیشان سیاسی از حقوق سیاسی و اجتماعی خود محروم نشدند، مگر مورد ظلم و ستم قرار نگرفتند، مگر زندان و شکنجه نشدند، مگر قتل عام نشدند؟ چرا در حکومت دینی حجاریان فرار مغزها اتفاق می افتد؟ چرا مغزهایی که می بایست جامعه را بسازند به خارج می روند و جوامع دیگر را می سازند؟ آیا دلیلی به غیر از ظلم و بی عدالتی و ناکارآمدی این نظام وجود دارد؟ زنانی که به خارج پناهند شده اند، چرا رفته اند؟ آیا دلیلی به غیر تبعیض ها و رفتارهای زشت زن ستیز وجود دارد؟

حجاریان حکومتی را پایه گذاری کرده و مدافع نظامی است که در اساس خود ناقض حقوق همه، و یکی از بدترین حکومت های خودکامه تاریخ است، از خشن ترین و بی رحم ترین، از تبعیض آمیزترین و از جنایتکارترین است. اگر ایرانیان وطن را ترک کردند، به خاطر شرایطی است که امثال حجاریان از جمله پرچمداران آن است. در حکومت دینی حجاریان، بزرگترین مهاجرت (فرار) ایرانیان به خارج اتفاق افتاده است، چرا؟ این چه وجدان کاذبی است که او دارد؟ به جای به اندیشه نشستن که چه کرده اند که اینچنین شده است، به کسانی تهمت می زند که از ترس او و حکومت دینی اش همه چیز خود را رها  وخطر کرده اند تا دور از تعرض های آنها زندگی خود را از نو بسازند. این شرایط ایران را چه کسانی بوجود آورده اند، مسءول این بحران های عظیم اجتماعی- سیاسی- اقتصادی چه کسانی هستند؟ شما در درون که به مدت ۴۲ سال تعیین سیاست کرده اید، یا ما در بیرون که به غیر از «صدا» چیز دیگری نداشته ایم و هنوز هم نداریم؟ جنایات و دزدی ها و فساد را چه کسانی انجام می دهند، شما و یاران دیروز و امروز؟ یا ما در بیرون که هیچ نقشی و سمتی در حکومت شما و اداراه امور کشور نداریم؟ چه کسانی کشور را مرتبا به لبه پرتگاه جنگ و ویرانی می کشانند، شما یا ما؟ چه کسانی پول ملت را می دزدند و به حساب های بانکی خود در بیرون واریز می کنند، شما یا ما؟ چه کسانی زندانیان سیاسی را در درون قتل عام کردند و با قتل های سیاسی-زنجیره ای بخشی از رهبران سیاسی و نویسندگان ایران را از میان بردند؟ چه کسانی در برون مرز بیش از سد تن از رهبران و فعالان سیاسی یا ادبی- هنری را یکی پس از دیگری به قتل رساندند؟ مسءولیت این جنایات با شما در درون است یا با ما در بیرون؟ 

چه کسانی با سیاست های خود همواره آب به آسیاب دشمنان ایران ریخته اند، شما در درون یا ما در بیرون؟ در تمام ۴۲ سال گذشته، همه چیز در دست شما، از اصولگرا تا اصلاح طلب این حکومت بوده است و مخالفان در برون مرز هیچ دخالتی در اتخاذ تصمیمات اساسی و کلان نظام نداشته اند. پرسش این است: جامعه را چگونه باید سازماندهی کرد تا همزیستی انسان ها (بدون توجه به دین ومذهب یا مرام ومسلک، یا جنسیت یا رنگ پوست یا مقام و منصب و…) با هم و در کنار هم ممکن شود؟ و شما درست راه خلاف رفته اید! شما می توانید فردی بسیار مومن و خداپرست باشید، اما برای ساختار حکومت که امری عمومی است، هیچ نیازی به «خدا» نیست، به کشورهای متمدن و پیشرفته نگاه کنید. دوستی و همدردی شما با ملت، همان دوستی «خاله خرسه»، دوستی جلادی است که در همدردی با قربانی، تیغه برنده گیوتین خود را تیزتر می کند و صیقل می دهد تا  محکوم درد را حس نکند! معیار سنجش و قضاوت تاریخ در باره حکومت ها، تنها نوع رفتار آنها با شهروندان خویش است! تجربه ۴۲ سال حکومت اسلامی شما در رابطه با رفتار حکومت (گران) با دگراندیشان چه می گوید: آیا حکومت اسلامی- شیعه شما کارنامه قبولی دارد؟

هلموت اشمیت، صدر اعظم و سیاستگر برجسته سوسیال- دمکرات آلمان می گفت: سیاست بدون اخلاق، سیاست را بدل به جنایت، و سیاستگر بدون اخلاق را، به راحتی بدل به جنایتکار می کند. و این واقعیت تلخ را می توان به وضوح در پندار و گفتار و کردار بسیاری از «اصلاح طلبان» حکومت دینی ایران دید. وجدان سالم هم چیز خوبی است!

منابع:

* – سعید حجاریان، وب سایت مشق نو، گویا نیوز، ۱۳ اوت ۲۰۲۰

۱- تشیع علوی وتشیع صفوی، مجموعه آثار ۹، دفتر تدوین و تنظیم مجموعه آثار معلم شهیدعلی شریعتی، تهران ۱۳۵۹ ، برگ ۲۰۰

۲- همانجا، برگ های ۲۰۰ و ۲۰۱

https://akhbar-rooz.com/?p=44456 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x