چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

ویروس – اسماعیل خویی

نمی توانم از چنگِ خود فرار کنم:

بگو چه کار کنم من،بگو چه کار کنم؟!

بهل که صخره بغلتد فرو ز شانه ی من:

که ژاله ای غمِ سیزیف را نثار کنم.

و،پاس ِ حضرت او را ،به رنجِ جاویدش،

درُشت صخره ی دیگر به شانه بار کنم.

نگاهِ مخملی ی گُل به خون کِشد چشم ام:

ولی نه اوست،من آن ام که مُژه خار کنم!

نگر که بودن من لوکِ مستی از خشم است:

که من بِرانَم ونتوانم اش مهار کنم.

به من رسم ز هر آن سوکه ترکِ من گویم:

نمی توانم از چنگِ خود فرار کنم!

که سخت تر گذرد ،گیرم ار به خویش آسان؛

وَ خستگی م شود بیش،کم چو کار کنم.

شکنجه گاه ام و زندانِ من درونِ من است:

تنورِ رنج،که ش از خویش سوختبار کنم!

شکنجه گاه درون ام چو رو به گسترش است،

رواست نام اش اگر من «شکنجه زار» کنم.

رواق وطاق ز من،همچو بانگ وپژواک اش:

وَ گوشِ خویش بدّرم ،اگر هوار کنم!

ز جهل چون همگانگیر شد وبای عبا،

نماند چاره جز این کز وطن فرار کنم.

وَ این هنوز نبودم عیان که من خود را

ز یار نیست،فراری چو از دیار کنم!

کنون ز مرگ به زندانِ مُهلکِ کرونا،

چه گونه دل به رهایی امیدوار کنم؟!

امیدوار همین مایه می توانم بود

که کارِ زیست هماهنگِ روزگار کنم:

که روزگار،به سلّولِ انفرادی ی خویش،

چو یک وظیفه،به هنجار برگزار کنم:

که یاد گیرم و،در رنجِ روزمرّه ی خویش،

روالِ در خوری از کار برقرار کنم:

روالِ دیگری از کار؛وین بدین معنا

که خود ز پیش بسی بیش بُردبار کنم.

به زیرِ بارِ گران،آورم چو تاب افزون،

بسا که شانه سَبُک زودتر ز بار کنم؟!

روندِ ساختنِ من کِشد به ویرانی:

به کارِ خویش چو هنجار خشمِ هار کنم.

وَ یا، به عکس،زبونی کشم به چنگِ نیاز؛

وَ،تا برآمدن اش،خویش خوار وزار کنم.

شعور بینش ناچاری است : من باید

پذیره بودنِ ناچاره را شعار کنم؛

وَ،در مثل،نکنم کاری از توان ام بیش؛

که،ناگزیر،خود از یار شرمسار کنم!

که،در جهانِ کرونا،به ویژه نتوانم

پناهِ خویش همانا کنارِ یار کنم!

نمی شود بنوازم پرندِ پوستِ او:

که فاصله ست کز او باید اختیار کنم!

و گر که بوسه ی خویش از لب اش ندارم دور،

به کامِ یارِ خود این نوش زهرِ مار کنم!

مگر که کُشتنِ او خواهم و،بر این افزون،

بر آن سرم که خودم نیز انتحار کنم!

وَ یا،به کوششِ خود تا که در برش گیرم،

به گریه خند خود ویار را دچار کنم!

چه گریه خندی ؟ای وای من!که انجامد

به نابِ گریه،چو باید که ترکِ یار کنم!

وبای دین ز دیارم چو مرگزاری ساخت،

حذر چه گونه من از یارِ غمگسار کنم؟!

که روز می شود از یار هم کنار کشید:

ولی،شب،ار هوس بوسه یا کنار کنم؟!

زمانه ای ست که قهقاه می کنم گریه؛

وَ خنده نیز به ناچار زارزار کنم!

https://akhbar-rooz.com/?p=93315 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x