جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

ویروس کرونا نشان می‌دهد که چرا کار باید دموکراتیک شود – نانسی فریزر، شانتال موف، توماس پیکتی و دیگران

بیایید دیگر خود را گول نزنیم : اکثر سرمایه‌ گذاران وقتی به حالِ خود رها شوند، نه به کرامت کارکنان اهمیت خواهند داد و نه در مبارزه با فاجعه‌ی زیست‌ محیطی پیشگام خواهند شد. گزینه‌ی دیگری وجود دارد. شرکت‌ها را دموکراتیک کنیم؛ کار را کالا نپنداریم؛ انسان‌ها را منبع نشماریم تا بتوانیم با هم بر حفظ حیات روی کره‌ی زمین تمرکز کنیم
Healthcare workers protest against the handling of the coronavirus crisis in Liège, Belgium, May 2020
بلژیک- اجتماع اعتراضی کارکنان بخش بهداشت و درمان در شهر لیژ

افراد شاغل را باید چیزی بسیار فراتر از «منابع» دانست. این یکی از درس‌های اصلیِ بحران فعلی است. مراقبت از بیماران؛ تحویل دادن غذا، دارو و دیگر مایحتاج؛ جمع‌آوری زباله؛ چیدن اجناس در قفسه‌ها و اداره‌ی صندوق فروشگاه‌های مواد غذایی ــ کسانی که در زمان شیوع کووید-۱۹ این کارها را بر عهده داشته و به تداوم زندگیِ ما یاری رسانده‌اند برهان زنده‌‌ای هستند مبنی بر این که کار را نباید صرفاً به نوعی کالا تقلیل داد. حفظ سلامت بشر و مراقبت از افراد آسیب‌پذیر را نمی‌توان صرفاً به نیروهای بازار سپرد. اگر این امور را به بازار واگذار کنیم، این خطر وجود دارد که نابرابری‌ها آن‌قدر تشدید شود که به مرگ محروم‌ترین افراد بینجامد.

چطور می‌توان از این وضعیت غیرقابل‌قبول جلوگیری کرد؟ با مشارکت دادن کارمندان در تصمیم‌های مربوط به زندگی و آینده‌ی خود در محل کار ــ با دموکراتیک کردن شرکت‌ها. با تبدیل کار به چیزی غیر از کالا ــ با تضمین دسته‌جمعیِ اشتغال مفید برای همه. حال که با خطر عظیم فروپاشی محیط زیست و سقوط ناشی از بیماریِ عالم‌گیر مواجه‌ایم، چنین تغییرات مهمی به ما اجازه خواهد داد که حفظ کرامت همه‌ی شهروندان و هدایت تلاش و کوشش دسته‌جمعیِ لازم برای محافظت از زندگی نوع بشر بر روی کره‌ی زمین را تضمین کنیم.

هر روز صبح، زنان و مردان، به‌ویژه غیرسفیدپوستان، مهاجران و افراد شاغل در بخش غیررسمی اقتصاد، از خواب برمی‌خیزند تا به گروهی از ما خدمت کنند که می‌توانیم در قرنطینه بمانیم. آنها سراسر شب هم کشیک می‌دهند. اصطلاح ساده اما گویای «کارگر ضروری» حاکی از اهمیت شغلِ آنهاست. علاوه بر این، این اصطلاح واقعیت مهمی را آشکار می‌کند که نظام سرمایه‌داری همواره خواسته آن را با اصطلاح «منابع انسانی» از نظر پنهان کند. انسان‌ها یکی از منابع موجود «نیستند». بدون این افراد از تولید، خدمات و کسب و کار خبری نخواهد بود.

هر روز صبح، زنان و مردان قرنطینه‌شده‌ از خواب برمی‌خیزند تا با دورکاری به وظیفه‌ی خود عمل کنند. آنها تا پاسی از شب کار می‌کنند. این زنان و مردان نشان می‌دهند که بر خلاف عقیده‌ی رایج، می‌توان به کارمندان اعتماد کرد که بدون نظارت و تحمیل انضباط کار خود را انجام دهند. آنها شب و روز ثابت می‌کنند که کارمندان تنها یکی از افراد ذی‌نفع نیستند: آنها عامل اصلیِ موفقیت کارفرمای خود هستند. آنها پایه و اساس شرکت‌اند اما در اغلب موارد از مشارکت در اداره‌ی محل کار خود محروم‌اند ــ حقی که به طور انحصاری در اختیار سرمایه‌گذاران قرار می‌گیرد.

شرکت‌ها و کل جامعه چطور می‌توانند نقش مهم کارمندان و کارکنان خود در زمان بحران را به رسمیت بشناسند؟ پاسخ را در دموکراسی باید جست. بی‌تردید، باید شکاف عمیق میان نابرابری درآمد را از بین برد و کف درآمد را بالا برد اما این امر به تنهایی کافی نیست. پس از دو جنگ جهانی، نقش انکارنشدنیِ زنان در جامعه به آنها کمک کرد تا به حق رأی دست یابند. به همین ترتیب، زمان آن فرارسیده است که به کارگران و کارمندان شرکت‌ها حق رأی داده شود.

از پایان جنگ جهانی دوم، در اروپا نهادهایی موسوم به «شوراهای کار» وجود داشته است که نمایندگی کارمندان و کارگران در محل کار را بر عهده دارند. اما این نهادهای نمایندگی در بهترین حالت نقش کم‌رنگی در اداره‌ی شرکت‌ها دارند و مطیع تصمیمات هیئت مدیره‌های منصوب سهام‌داران‌اند. شوراهای کار نتوانسته‌اند انباشت سرمایه‌ی منفعت‌طلبانه را متوقف کنند یا دست‌کم از سرعتش بکاهند، سرمایه‌ای که بیش از همیشه سرگرم نابودی محیط زیست است. اکنون باید به این شوراها حقوقی مشابه هیئت مدیره‌ها داد. بنابراین، می‌توان مدیریت ارشد شرکت‌ها را به کسب رأی اکثریت هر دو گروه ــ اعضای شورای کار و نمایندگان سهام‌داران ــ ملزم کرد.

در آلمان، هلند و کشورهای اسکاندیناوی، پس از جنگ جهانی دوم شکل‌های مختلفی از تصمیم‌گیریِ مشترک وجود داشته که نقش مهمی در اعطای حق اظهار نظر به کارگران و کارمندان بازی کرده است ــ اما این طرح‌ها هنوز برای ایجاد شهروندیِ واقعی در شرکت‌ها کافی نیست. حتی در آمریکا هم، که سازمان‌دهیِ کارگری و حقوق اتحادیه‌ها به طور چشمگیری سرکوب شده، اکنون درخواست‌های فزاینده‌ای وجود دارد تا به کارگران و کارمندان حق انتخاب نمایندگان خود در هیئت‌های مدیره را بدهند. مسائلی همچون انتخاب مدیرعامل، تعیین راهبردهای اصلی، و توزیع سود مهم‌تر از آن‌ است که تنها به عهده‌ی سهام‌داران گذاشته شود. کسی که کارِ خود، یعنی فکر و جسم‌ و سلامت ــ و در یک کلام، زندگی‌اش ــ را سرمایه‌گذاری می‌کند باید از حق جمعیِ موافقت یا مخالفت با این تصمیم‌ها بهره‌مند باشد.

این بحران همچنین نشان می‌دهد که کار را نباید کالا پنداشت؛ سازوکارهای بازاری را نباید به تنهایی مسئول اخذ تصمیم‌هایی کرد که تأثیر عمیقی بر جوامع ما دارد. سال‌هاست که اصل سوددهی بر مشاغل و لوازم بخش سلامت حاکم بوده است؛ اکنون این بیماریِ عالم‌گیر دارد نشان می‌دهد که این اصل چقدر ما را به انحراف کشانده است. بعضی نیازهای راهبردی و جمعی را باید از چنین ملاحظاتی در امان نگه داشت. افزایش آمار جان‌باختگان در سراسر دنیا به طرز دردناکی به ما یادآوری می‌کند که بعضی چیزها را هرگز نباید کالا پنداشت. کسانی که همچنان با این نظر مخالفت می‌کنند با ایدئولوژی خطرناک خود ما را به مهلکه می‌اندازند. وقتی پای سلامت و زندگیِ ما روی کره‌ی زمین در میان است، سوددهی معیار غیرقابل‌قبولی است.

زدودن نگرش کالایی به کار یعنی در امان نگه داشتن بعضی بخش‌ها از قوانینِ به‌اصطلاح بازار آزاد؛ این امر در عین حال به معنای تضمین دستیابی همه به کار و کرامت ناشی از آن است. یکی از راه‌های تحقق این امر ایجاد نوعی ضمانت شغلی است. ماده‌ی ۲۳ اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر به ما یادآوری می‌کند که هر کسی حق کار، انتخاب آزادانه‌ی شغل، دسترسی به شرایط منصفانه و مناسب کاری، و محافظت در برابر بیکاری دارد. ضمانت شغلی نه تنها سبب دسترسی تک‌تک افراد به کاری خواهد شد که به آنها اجازه می‌دهد با کرامت زندگی کنند بلکه تواناییِ جمعیِ ما برای مقابله با مشکلات فراوان اجتماعی و زیست‌محیطی را افزایش خواهد داد. اشتغالِ تضمینی به دولت‌ها اجازه خواهد داد تا، به کمک جوامع محلی، کارِ آبرومندانه ارائه دهند و در عین حال در تلاش چشمگیر برای مبارزه با تخریب محیط زیست مشارکت کنند. با افزایش سریع بیکاری در سراسر جهان، برنامه‌های ضمانت شغلی می‌تواند نقش بسیار مهمی در تضمین ثبات اجتماعی، اقتصادی و زیست‌محیطیِ جوامع دموکراتیکِ ما داشته باشد.

اتحادیه‌ی اروپا باید چنین پروژه‌ای را در طرح سبز خود بگنجاند. تجدیدنظر در مسئولیت بانک مرکزی اروپا به گونه‌ای که بتواند هزینه‌ی این پروژه‌ی لازم برای بقای ما را تأمین کند، جایگاه مشروعی در زندگی تک‌تک شهروندان اتحادیه‌ی اروپا به آن خواهد داد. این پروژه یکی از راه‌حل‌های غیرادواریِ بیکاریِ انبوه پیشِ روست و نقش مهمی در رفاه اتحادیه‌ی اروپا بازی خواهد کرد.

نباید این بار هم مثل سال ۲۰۰۸ واکنش ناپخته‌ای نشان دهیم؛ در آن زمان، در واکنش به بحران اقتصادی به کمک مالیِ بی‌قید‌وشرطی متوسل شدیم که بدهیِ عمومی را به شدت افزایش داد، بی‌آنکه در عوض چیزی مطالبه کنیم. اگر دولت‌ها پا پیش بگذارند تا کسب‌وکارها را در بحران فعلی نجات دهند، در این صورت کسب‌وکارها نیز باید پا پیش بگذارند و شرایط اساسیِ کلیِ دموکراسی را رعایت کنند. دولت‌ها باید به نمایندگی از طرفِ جوامع دموکراتیکی که به آنها خدمت می‌کنند و آنها را به وجود می‌آورند، و بنا به مسئولیت خود برای تضمین بقای ما روی کره‌ی زمین، کمک خود به شرکت‌ها را به تغییرات مشخصی در رفتار آنها مشروط کنند. علاوه بر رعایت موازین سفت‌وسخت زیست‌محیطی، شرکت‌ها باید به پایبندی به بعضی شرایط اداره‌ی دموکراتیک ملزم شوند. گذار موفق از تخریب به بهبود و احیای محیط زیست بر عهده‌ی شرکت‌هایی خواهد بود که به طور دموکراتیک اداره می‌شوند، شرکت‌هایی که سرمایه‌گذاران و کارکنانشان به یک اندازه در تصمیم‌های راهبردیِ آنها نقش دارند.

به اندازه‌ی کافی وقت داشته‌ایم تا ببینیم که در نظام فعلی چه اتفاقی رخ می‌دهد: سوددهی سرمایه بر کار و محیط زیست غلبه می‌کند. به لطف تحقیق دانشگاه کمبریج، می‌دانیم که «تغییرات ساختاریِ دست‌یافتنی» می‌تواند مصرف جهانیِ انرژی را ۷۳ درصد کاهش دهد. اما این تغییرات کاربَرند و محتاج انتخاب گزینه‌هایی هستند که اغلب در کوتاه‌مدت پرهزینه‌ترند. تا زمانی که شرکت‌ها طوری اداره می‌شوند که فقط سود سرمایه‌گذاران را به حداکثر برسانند، و تا وقتی که انرژی ارزان است، چرا باید این تغییرات را ایجاد کرد؟ به‌رغم دشواری‌های این گذار، بعضی از کسب‌وکارهایی که به جامعه فکر می‌کنند یا به شکل تعاونی اداره می‌شوند، نشان داده‌اند که می‌توانند چنین تأثیر مثبتی داشته باشند ــ این کسب‌وکارها به طور دموکراتیک اداره می‌شوند و اهداف مرکّبی را دنبال می‌کنند که ملاحظات مالی، اجتماعی و زیست‌محیطی را در نظر می‌گیرد.

بیایید دیگر خود را گول نزنیم: اکثر سرمایه‌گذاران وقتی به حالِ خود رها شوند، نه به کرامت کارکنان اهمیت خواهند داد و نه در مبارزه با فاجعه‌ی زیست‌محیطی پیشگام خواهند شد. گزینه‌ی دیگری وجود دارد. شرکت‌ها را دموکراتیک کنیم؛ کار را کالا نپنداریم؛ انسان‌ها را منبع نشماریم تا بتوانیم با هم بر حفظ حیات روی کره‌ی زمین تمرکز کنیم.

منبع: آسو، برگردان: عرفان ثابتی

آن‌چه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Nancy Fraser, Susan Neiman, Chantal Mouffe, Saskia Sassen, Jan-Werner Muller, Dani Rodrik, Thomas Piketty, Gabriel Zucman, Ha-Joon Chang and many others, ‘Humans are not resources. Coronavirus shows why we must democratize work’, The Guardian, ۱۵ May 2020.

https://akhbar-rooz.com/?p=44739 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
3 سال قبل

بدون واژگون نمودن نظام موجود اجتماعی، تغییر به نفع کارگر و زحمتکش – بشریت- غیر ممکن شده است!
درنویسنده ی شریف ما ( مقاله زیر) به باور من، روح اوئن، فوریه و سن سیمون آن انسان های شریف و طرفدار سرمایه خوب و بی ضرر و حتی جامعه ی کمونیستی بدون جنگ طبقات و پیروزی طبقه کارگر حلول نموده است.
کسانی که بر این باور بودند که جامعه خوب و حتا کمونیسم را نه بر اساس مبارزه ی طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا و با استفاده از آن و لغو نظام موجود اجتماعی می توان بر قرار نمود، بلکه با صلح و دوستی و یا نشان دادن اینکه چه خوب است و چه بد و با یاری دولت خوب و با دموکراسی برای همه می توان زمینه آن را فراهم نمود و دل سرمایه داران، هئیت های مدیره شرکت های غول پیکر را به رحم آورد و ضرورت با هم بودن و با هم تصمیم گرفتن و مفید بودن چنین کاری را به آنها یادآوری نمود و موافقت آنها را جلب نمود و دست آخر اگر نشد با یاری همین دم و دستگاه دولتی آنها را قانع و مجبور کرد که دموکراسی برای همه خوب است، همه کارگران، کارکنان در کارخانه و مؤسسه و شرکت حق دارند که در تصمیمات شریک باشند، در تولید شریک باشند واین به نفع همه است و آنها را ترغیب و وادار به اجرای آن نمود!
البته، تاریخ مبارزه طبقاتی در دوران سرمایه داری ، یعنی این ۳ صده، کاملا عبث بودن این نگاه را به اثبات رسانده است، ولی باز هم در اشکال دیگر و مخصوصا در عصر ما، عصر حاکمیت بی عقلی ، عصر حاکمیت دیوانگان بر عاقلان، عصر ستمگر و رهبر، عصر دو باره چیره گی یافتن ایده بر ماده، عصر همه نادانی ها و پدر سوختگی ها حیله گرانه و عکس مار را به جای مار نشان دادن و تده ها منگ کردن، عصر پیغمبرانی که با خدا صحبت می کنند و رئیس جمهور بزرگترین اقتصاد جهان و حامی دموکراسی! مثل ترامپ، خامنه ای، اردوغان وغیره نیز، هستند، دو باره سر و کله های مصلحان اجتماعی و تولیدات توده ایشان هم به وفور پیدا شده است.

این نوع نگاه به جامعه بشری را مارکس و انگلس در آثارشان به نقد کشیده اند و نشان داد ه اند که جامعه کنونی، جامعه ای طبقاتی است و تمامی ارگان های تصمیم گیرنده و اجرائی نیز طبقاتی عمل می کنند و بویژه دولت وسیله، زور سازمان یافته ی یک طبقه – طبقه حاکم، برای سرکوب طبقه و یا طبقات دیگر – طبقات محکوم است و نمی توان از دولت به جز این انتظاری داشت.
اشکال و درجه این سرکوب، ممکن است که کم و یا زیاد شود، البته با توجه به توازن قوا و حتی خود دولت می تواند نام های مختلف داشته باشد، با شیوه های مختلف موجودیت یافته باشد، ولی در نهایت چیزی از اینکه دولت وسیله و دیکتاتوری طبقاتی است را، کم نمی کند. این را ما هر روز در خیابانها، میادین و کارخانه ها و محلات، در بمباران ها و کشتارهای دسته جمعی و فردی می بینیم!
بنا براین، برای اینکه جامعه ای داشته باشیم که در آن مخصوصا تولید کنندگان کالا، توزیع کنندگان آن، خدمات رسانان به نیازمندان و تیمار دهندگان و آموزش دهندگان انسان که می تواند شامل همه ی افراد قادر به فعالیت مفید اجتماع بشری باشد، همه کاره جامعه شوند، باید نخست جامعه یا بدرستی گفته شود، نظام حاکم را زیر و رو ” واژگون نمود”، مالکیت خصوصی سرمایه دارانه و کار مزدوری را بر چید و کلا از این طریق دولت را بیکار نمود و به زوالش کشاند.
این هم مسیر نیست، مگر اینکه در مرتبه اول دولت اقلیت بیکاره و مفت خور یعنی طبقه سرمایه دار، دولت موجود را درهم شکست و دستگاه های نظامی و پلیسی و اداره ای آن، قانونگزاری و مجری قوانین اش یعنی قوه مجری، قوه مقننن و قوه قضائیه و نیر دستگاه سرکوب ذهنی مانند مذهب، ایدئولوژی سازی، مجالس کنونی، دادگستری و زندان و زندان بانان را نابود و دست کلیسا و مسجد و کنیسه و تمپل و غیره را از سر توده ی کارگر و زحمتکش کوتاه نمود.
باید دانست که این ها همه شدنی هستند، ولی با انقلاب قهری کمونیستی، انقلاب همراه با زور و قهر و جبر توسط کارگران و زحمتکشان سازمان یافته، متحد شده، مصصم و مسلح شده و نه با پیشنهاد دادن برای زیاد کردن و کم کردن دموکراسی حاضر، با یاری دولت کنونی، با صلح و صفا اجتماعی، سازش طبقاتی و غیره.
به باور من، سوسیالیست ها و کمونیست های ماقبل مارکس و انگلس مانند اوئن، فوریه، سیمون و… انسان های شریفی بودند، می خواستند انسان به سعادت رسد، انسان از ظلم ستم انسان دیگر نجات یابد، طبقات دارا و نادار نباشند، مثلا همین سن سیمون آزادی جامعه را با آزادی زنان می سنجید و هم او بود که برای اولین بار نوشت که ، جامعه کمونیستی جامعه ای است که این شعار بر تارک آن حک شده است : ” از هر کس به اندازه نیروی کار – فعالیت- به هر کس به اندازه نیاز” و یا اوئن در کارخانه هایش کارگران را در سود کارخانه شریک واقعی نمود و … ولی درجه رشد نیروهای مولده زمان شان و نقش طبقات مختلف و نادانی عمومی موجود، حاکمیت برداشت های ایده آلیست از جهان به آنها اجازه نمی داد که مبارزه جاری و گاهی آشکار و گاهی پنهان، گاهی شدید، گاهی آرام بین طبقات را دیده و بتوانند بر اساس آنها، ایده های انسانی خود را به جامعه ارائه دهند و بر اساس نیروی طبقه کارگر مستحکم کنند. آنها شکست سختی را متحمل شدند!
اما، آیا می توان؛ کسانی مثل نویسنده این مقاله را هم نادان به وجود طبقات، منافع طبقات، تضاد آشتی ناپذیر طبقات، مبارزه طبقات ناشی از این منافع متضاد و کلا تناقضات موجود در جامعه و نقش دولت دانست؟ جواب مثبت دادن به این سئوال سخت، ولی غیرممکن نیست، زیرا که طبقه حاکمه یعنی سرمایه دار امپریالیستی زمان ما، خاصه در کشورهای بزرگ و پیشرفته سرمایه داری که بر همه چیز جامعه چنگ انداخته اند، این قدر قدرت پیدا کرده اند که همه چیز را وارونه نمایند، افراد را منکوب منافع خویش سازند که بر سود و باز هم سود بیشتر و بیشتر متکی است.
من بارها فاکت های زیر را آورده ام و باز هم می آورم، زیرا که احساس می کنم، ضروری اند.
چرائی انقلاب : ” انقلاب ضروری است نه فقط بدین سبب که طبقۀ حاکم به شیوه دیگری سرنگون نتواند شد، بلکه بدین سبب نیز که طبقه سرنگون کننده – طبقه انقلابی ( طبقه پرولتار – کارگر – من) تنها در انقلاب می تواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدی های اعصار موفق شود و قابلیت تأسیس جامعه نوین را کسب کند..” ایدئولوژی آلمانی – مارکس و انگلس – ۱۸۴۶.
شکل انقلاب و شیوه انقلاب : ” طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.
در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.
در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟
نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.
در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. » (ژرژ ساید) ص ۱۸۹- کارل مارکس فقر فلسفه. ” رنگ آمیزی از من است. پایان فقر فلسفه – کارل مارکس ۱۸۴۷
لنین ” بدون انقلاب قهری پرولتری تعویض دولت بورژوائی به دولت پرولتری غیر ممکن است. مرگ دولت پرولتری، بطور مرگ هر گونه دولتی، جز از راه زوال ممکن نیست! ” دولت و انقلاب- ۱۹۱۸
وسیله انقلاب و یا وسیله ی آماده کننده پرولتارها برای به سرانجام – به پیروزی رساندن انقلاب قهری : [ “؛ دو :
_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)] کارل مارکس.
– اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، …ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عظیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: “انقلاب مداوم”. ( لندن، مارس ۱۸۵۰ مارکس- انگلس کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد ۱۰، صفحات ۲۷۷-۲۸۷-]- ۱۸۵۰

دولت بر خاسته از این انقلاب : “: ” دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.”
و یا باز هم، لنین از زبان مارکس و انگلس :
[ مارکس… “اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند.”…
انگلس…” حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچاراست سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم”…
هم او میگوید: ” از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد”…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد.
– کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. ] رنگ آمیزی از من است.

هدف انقلاب : [۲- پرولتارها و کمونیستها
قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل ( دیکتاتوری – من) یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر، هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب ( انقلاب مسلحانه – من) ، خویش را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را ( استثمار گرانه که بر مالکیت خصوصی و کار مزدوری پرولتاریا متکی است – من) از طریق اعمال جبر ( دیکتاتوری طبقاتی – انقلابی پرولتاریای مسلح- من) ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* و در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.
بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید میآید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است. »،
فصل ۴ – ” کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خود را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( یعنی بکارگیری قهر، یعنی با استفاده از قدرت کارگران مسلح و… حمید قربانی) وصول. به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! “، پایان مانیفست سال ۱۸۴۸.].
– جامعه کمونیستی : ” کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش! ” رنک آمیزی از من.
بنا براین، در شرایط کنونی که بحران اقتصادی سیاسی و بویژه با شیوع بیماری کشنده ی کووید ۱۹- ویروس کرونا – سر تا پای جامعه را در بر گرفته است و با طبقه ی هار شده ای طرف هستیم، کسی می تواند، در دنیای واقعی و نه در ذهن خویش، واقعا خواهان یک جامعه ای باشد که در آن از استثمار انسان از انسان خبری نباشد، حاکمین جامعه خود آحاد زنده آن جامعه باشند، و نه عده ای که اتفاقا در تولید جامعه حاضر هیچ نقشی ندارند، باید بر خود گذراندن این مراحل را تحمیل کند.
ما نمی توانیم، مدافع انسانیت باشیم، ولی در عصر و جامعه ای که نیروهای سرکوب گر دولت سرمایه داران هر صدای مخالفی را در گلو با گلوله سربی خفه می کنند، روزانه ده ها و بلکه صدها و حتا هزاران انسان را به کام مرگ، بوسیله جنگ های غارتگرانه و استثمارگرانه خویش می فرستند وبوسیله ی تحمیل گرسنگی و نداری به قتل می رسانند، خود را انسان مخالف قهر سازمان یافته طبقه مقابل طبقه سرمایه دار و دولت اش ، یعنی، پرولتارها باشیم و سرمان را زیر برف کنیم و یا با گفتن ” گربه حیوان خوش خط و خالی است فکرآزار جوجه هرگز نیست” خود را سرگرم نمائیم و از دولتی که وسیله سرکوب مان است، انتظار داشته باشیم که شرایطی را موجودیت دهد که ما کارگران و زحمتکشان در آن، نقش تصمیم گیرنده و تعیین کننده ای داشته باشیم.
این به نظر من، یک توهم و تخیل، راهِ حل ؟ خیلی خطرناک است که یا از نادانی گوینده، نویسنده، پیشنهاد دهنده و… سر چشمه می گیرد و یا انسان می خواهد که منافع طبقاتی را بپوشاند و به ادامه این وضعیت یاری رساند و در لباس بدل خود را بپوشاند، یعنی اپورتونیسم، لابی گری برای سرمایه داران و دشمنی با و خیانت و جنایت نسبت به کارگران و توده های زحمتکش که مدعی دفاع از آنها هست! به قول برشت :
” آنکس که حقیقت را نمی داند، بیشعور است، ولی آنکس که حقیقت را می داند و آنرا دروغ می پندارد، جنایت کار است. “

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x