در دوران کودکی، در دبستان با شعرهای “درخت” و “آرش کمانگیر” و نام سراینده آنها سیاوش کسرایی آشنایی به هم زدم. در فضای پرشور نخستین سالهای بعد از پیروزی انقلاب، با خواندن کتابها و شعرهایش در نشریات حزب توده ی ایران، و بخصوص خواندن “دیدار با آرش” به قلم حیدر مهرگان، بیشتر شیفته او و شعرش شدم. ولی در آن دوران، هیچ گاه فکرش را هم نمی کردم که زمانی زمینه ی آشنایی با او برایم فراهم شود. دیدار و آشنایی با او برایم یک آرزوی خجسته و دست نیافتنی می نمود.
گذشت تا آنکه ناگزیر به کوچ از وطن و اقامت در اتحاد شوروی سابق شدم. ابتدا در باکو زندگی می کردم. در ۸۷ یا ۸۸ بود که سیاوش کسرایی، همراه با دو عضو دیگر هیات سیاسی حزب یعنی غنی بلوریان و علی خاوری، برای سرکشی به سازمان حزبی و دیدار با مهاجران به باکو سفر کردند. محل دیدار با این هیات حزبی، سالن “جمعیت پناهندگان سیاسی ایران” و در واقع دفتر “فرقه دمکرات آذربایجان” بود.
در آن نشست، برای نخستین بار از نزدیک سیاوش کسرایی را می دیدم. دیداری بود هرچند در یک جمع وسیع، ولی برای من سخت دلنشین. چرا که می دیدم او با تمام وجود می کوشید ما و مسائل ما را درک کند و صادقانه از خود همدلی نشان دهد.
در آن نشست پر حرف و حدیث، حاضران از جمله از او خواستند شعر “آرش کمانگیر” را بخواند. اما او گفت که تمام این منظومه را در یاد ندارد و از این کار سرباز زد.
بعدها، در بهار ۱۹۸۸، مساله “قطعنامه باکو” پیش آمد. در این بازه ی زمانی، کسرایی هم با جمع معترض همراه شد.
بعد از گذشت چند سال، من از مینسک سر درآوردم. به خاطر سفرهای پرشمار کسرایی به مینسک، برای من زمینه ای فراهم شد که با او از نزدیک بیشتر آشنا شوم. شبی به افتخار رفیق کسرایی و به دعوت ما، بسیاری از دوستان مهاجر ساکن “خانه شماره ی ۴”، از آن میان زنده یاد آقای نادری، در منزل من گرد آمدند. در آن شب رفیق کسرایی سنگ تمام گذاشت. هم شعر خواند و هم همبستگی پرشور خود را نسبت به اعتراض گران درون حزبی اعلام داشت. سیاوش با حضور بی ریا، حرفهای پرشور و شعرخوانی هایش شبی به یادماندنی برای همه آفرید.
از آن پس، بیشتر او را می دیدیم. به خاطر پاک منشی، بی پیراگی و مهرش راحت در دل همه جا باز می کرد. در نشست و برخاست، هیچگاه فاصلهای با او احساس نمی کردی. به حرفهایت با حوصله و آرامش گوش می داد. نظرش را کوتاه و فشرده به زبان می آورد. بی نهایت مهربانی و دقیق از خود نشان می داد.
روزی ترجمه ی چند مقاله در رابطه با کردستان و ایران را برای نظر دهی به او دادم. بعد از یکی دو روز، اتفاقی به او برخوردم. بیدرنگ به من گفت: زبان ترجمه ات خوب است، ولی این نوشته ها به درد مردم کرد نمی خورد. سعی کن کتاب ها یا کارهای پژوهشی با ارزش در رابطه با تاریخ و ادبیات کردستان را از زبان روسی به فارسی ترجمه کنی. از پراکنده کاری دوری کن.
رفیق کسرایی در مجموع رابطه بسیار خوبی با بچههای کرد داشت و آنها هم او را بسیار دوست داشتند.
“مهره سرخ” را سروده بود، ولی هنوز نامی بر آفریده ی خود ننهاده بود. در وسوسه بین دو نام “خون سهراب” و “مهره سرخ” در درون با خود در جنگ بود. از جمع ما، خیلیها مشتاق شنیدن و خواندن این منظومه بودند.
روزی او را دعوت کردیم. با روی گشاده آمد. آمد و این منظومه را با صدای رسا و زیبایش خواند. به یاد دارم که با ناراحتی گفت: “یک زمانی کسرایی در میدان آزادی برای هزاران نفر شعرهایش را می خواند، و حالا باید خانه به خانه برود تا صدای دلش را به گوش مردم شعر دوست برساند. آه حیدر کجایی که قلم به دست بگیری و مقدمه ی این کتاب را بنویسی”.
سیاوش روحیه بسیار لطیف و حساسی داشت. “من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم” را که می خواند، بی اختیار اشک در چشمانش حلقه می زد. یکی از دیگر ظرایف روحی و ذوق زیبایی شناسی کسرایی را میشد هنگام خریدن گل به چشم دید. سیاوش با خریدن گلهای رنگارنگ خانگی یا وحشی از پیرزنان گل فروش روسی و چیدن با سلیقه آنها در کنار هم، دسته گل چنان زیبایی درست می کرد، که براستی در کمتر گلفروشی ای می شد برایش همتایی پیدا کرد.
سیاوش بسیار مشتاق آشنایی با مردم و بخصوص ایرانیانی بود که از ایران برای تحصیل یا بازدید به بلاروس می آمدند. عدهای از دانشجویان پزشکی هم دانشکده ی من خواهان دیدن او بودند. موضوع را با او در میان گذاشتم. بیدرنگ پذیرفت. چند دورهمی در خانه ما برگزار شد و از جمله در رابطه با “حافظ و سیاست”، “حافظ و مذهب”، “حافظ و عشق” سخن گفت. جای بسی افسوس است که او نخواست آن درسگفتارها ضبط شود. حافظه ی قدرتمند و توانایی واکاوی اشعار، همگان را به شگفتی واداشته بود.
در ادامه این رشته برنامهها، شبی به خوابگاه دانشجویان پزشکی دعوت شدیم. در بین راه، رو به سیاوش کردم و گفتم که رفیق کسرایی امشب بچههای دانشجو کنیاک هم خریدهاند! بعد شوخی ای مزه ی حرفم کردم: من نمی دونم چرا شراب و آبجو که می خورم ترش می کنم و معدهام درد میگیرد، او نگاهی به من کرد و به شوخی گفت: “کامران جون ما جزو تقطیری هاش هستیم و تخمیری نیستیم”! و بعد خنده ای سر داد و اضافه کرد: “این دل صاب مذهب نمی ذاره، بیماری قلب دارم و قراره برم وین و اونجا قلبم رو عمل کنم”.
(اون روز فکرش را هم نمی کردم که این عمل جراحی می تواند به آنجا ختم شود که سیاوش رو از ما بگیرد!)
در آن شب به یاد ماندنی، سیاوش هم شعر خواند، هم پیرامون شعر و ادبیات فارسی سخن گفت، هم به پرسش دانشجویان مشتاق پاسخ گفت و هم گاه و بیگاه با نقل جوک هایی از دهخدا و بهار و … به مجلس صفای خاصی بخشید.
یکی از دانشجویان پرسشی در رابطه با مهدی اخوان ثالث مطرح کرد. او از خود بی خود و بدون توجه به حضور جمع، یکباره اشک در چشمانش جوشیدن گرفت، تلخ گریست و گفت:
ـ “آه، مهدی مرد و من چیزی را که به او باید می گفتم، نگفتم!”
آن شب، من رو به بچههای دانشجویی که هر دم تعدادشون بیشتر می شد، گفتم:
ـ بچهها امشب را هیچوقت فراموش نخواهید کرد، امشب سراینده آرش مهمان شماست.
چندی بعد، سیاوش به اطریش رفت و من از آلمان سر درآوردم. در یک روز سرد و سوزان زمستان خبر مرگ سیاوش را دریافت کردم. خبری که قلبم را به درد آورد و اشکم را جاری ساخت و اجازه نداد حتی یک دم از خبر قبولی پناهندگی در آن روز شاد شوم.
طنین گیرای صدا، زیبایی پر رنگ کلام و مهرورزی و والایی رفیقانه اش همیشه با من است. یادش گرامی باد.
- با تشکر از دوست بسیار عزیزم “میر حمید عمرانی ” برای بازخوانی و ویرایش متن.
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- جنگ در ناگورنی قرەباغ؛ هیچ شانسی برای احیاء عدالت تاریخی برای کردها بجا نمیگذارد! – برگردان: کامران امین آوه
- لباس سنتی کردهای ایران و عراق – ای. و. بوگاسلوسکایا – برگردان از روسی: کامران امین آوە
- یاد فدایی شهید، همافر انقلابی رفیق “ابراهیم پورنیا” – کامران امین آوە
- بیائید بانگ رسای اعتراض زهرا محمدی باشیم! – کامران امین آوە
این نوشتهی صادقانه و لطیف بازتابی از روح لطیف سیاوش کسرایی است. شنیده بودم که در زمان تبعیدش به زاهدان، پیش ازانقلاب، کلاس شعر دایر کرده بود و دوستداران شعر، شیفته ی شخصیت و شعرهای او بودند و شوری شاعرانه و بینظیر در میان جوانان بیشتر دانشجو بر پا کرده بود، کسرایی از نظر لطافت در روحیه و شعر شاعری کم نظیر بود و هست، لطافت روحی او همیشه روی به مردم و نیکبختی آنها دارد. شاعری که باید بیشتر شناخت، کسرایی همیشه جوان!