یاد آر ز شمع مردە یاد آر!
هر شب ستارەای به زمین میکشد و باز
این آسمان غم زدە غرق ستارەهاست.
سیاوش کسرایی
یکی از روزهای گرم تابستان در باکو بود. به دفتر سازمان فدائیان اکثریت در خانه ی شماره ی ۵٠ گونشلی رفتم. آخرین شماره نشریه ی “کار”(شماره ی ۴۱، اول تیرماه ۱۳۶۶) رسیده بود. ناگهان چشمم به تیتر غیرمنتظرەی صفحه اول نشریه افتاد: “همافر فدایی، رفیق ابراهیم پورنیا شهید شد”.
با دیدن این خبر در یک آن پاهایم سست و درد شدیدی تمام وجودم را فراگرفت، بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد. دلم نمی خواست باورکنم، ولی باور من شرط نبود. واقعیت آن بود که رفیق ابراهیم نیز به صف شهیدان خلق پیوسته بود و به وعدە خود عمل کرده بود: تا به آخر به آرمانش وفادار مانده بود.
او را چند باری بیشتر ندیدە بودم. با این وجود، هنوز پس از بیش از ٣٠ سالی که از شهادت این فدایی خلق میگذرد با یاد پر رمز و راز او زندگی می کنم. اولین بار او را در منزل یکی از دوستان خانوادگی مان در تبریز دیدم. بیش از دو سالی از ضربه هولناکی که رژیم به تشکیلات حزب تودە ایران زدە بود، می گذشت. آن شب در منزل رفیقی تودەای مهمان بودیم؛ رفیقی که بخاطر دوستی چندین دهه ای با پدرم، حکم عمویم را نیز داشت. برخی از رفقای سازمان و حزب هم در جمع بودند؛ رفقایی چیره دست در نواختن موسیقی آذربایجانی، که در آن روزهای سخت، بدون چشمداشت با شرکت در دورهمی ها به رفقا روحیه می دادند. یکی از آن بین وقتی تار را از جایش (تاردونی اش) در می آورد به مزاح گفت:
ـ ” کلاشینکوفنان گلمیشیخ”[با کلاشینکوف آمدەایم].
در واقع هم در آن روزها تلخ و تار، تار آنها کارایی و بُرایی اش بیش از کلاشینکوف بود.
در آن مجلس مشغول گپ و گفت با یکی دو نفر از رفقای حزبی تازه آزاد شده از زندان تبریز بودم که… آقا مرا صدا زد و گفت:
ـ بیا کامران، ببین ابراهیم چی می گه!
نزد آنها رفتم. برای اولین بار از نزدیک با رفیق ابراهیم که مدت زیادی هم از ازدواجش نگذشته بود، آشنا شدم. بحث در رابطه با تحلیل و خط مشی حزب و سازمان در رابطه با جمهوری اسلامی بود. یک رفیق تودەای با بیش از چهار دهه تجربه، هنوز بر این باور بود که اشتباە ما در رابطه با حاکمیت بعد از انقلاب، تاکتیکی بودە است. اما زندەیاد ابراهیم با این نظر مخالف بود. او در جریان بحث رو به من کرد و گفت:
- اشتباە ما در مورد جمهوری اسلامی اشتباهی استراتژیک بود و نباید از آن دفاع می کردیم، با این حال مبارزە ادامه دارد و اگر زمانی دستگیر هم شوم، مطمئن باش تا به آخر به حزب و سازمان وفادار خواهم ماند!
در گرماگرم نواختن آهنگ های شور آفرین دوستان نوازنده، ناگهان ابراهیم رو بمن کرد و گفت:
- تو چه جور کُردی هستی، چرا آواز کُردی نمی خوانی؟
به او گفتم:
- نه صدایی دارم و نه آوازی بلدم.
ولی او اصرار داشت که من یا باید آواز بخوانم و یا کُردی برقصم.
گفتم:
ـ برادر، تنها که نمیشه کُردی رقصید.
بیدرنگ در پاسخ گفت:
ـ باشه. من رقص لری بلدم، بگذار اینها کُردی بزنند و ما دو نفری برقصیم.
دوستان شروع به نواختن آهنگ “شهمامه خاڵ خاڵه” کردند و ما هم به رقص دونفری کُردی – لری. پایکوبی ما شور و شوق خاصی به مجلس بخشید.
با گذشت دهه ها، حالا که این سطور را به روی کاغذ می آورم سیمای شاد و مهربان او را در برابر خود می بینم: سیمای عشق و صداقت انسانی را.
پس از دیدار آن شب به یادماندنی، زندەیاد ابراهیم را گاە و بیگاە می دیدم. زمانی شنیدم که برای امرار معاش در یک آهنگری مشغول کار است. آخرین بار، در یک غروب هنگام، او را در خیابان طالقانی تبریز دیدم. اعلامیهای از سازمان را بمن داد و گفت:
- این را همینجاها پیدا کردم!
من هم به نوبه ی خود گفتم:
- من هم بعد از خواندنش همین را به بعدی میگم!
دیگر او را ندیدم و من هم بسان گروهی از تودەای ها و فداییها سرانجام در پاییز ١٣۶۵ به اتحاد شوروی مهاجرت کردم. در پی حمله گستردە رژیم به سازمان فدائیان اکثریت در پاییز ١٣۶۵ رفیق ابراهیم هم دستگیر شد و راهش را تا به آخر قهرمانانه رفت.
بنا به گفته یکی از دوستان، در یکی از روزهای قبل از شروع سال نو ۱۳۶۶، بعد از تحمل شکنجههای طاقتفرسای در زندان تبریز، به صف شهدای راە آزادی و سوسیالیسم پیوست.
آری، او به قول خود عمل کرد و وفادار به “آن جاودان” خویش، جان بر سر آرمان گذاشت و از این میدان سرافراز و پیروز درآمد. بی شک این شعر احسان طبری چقدر برازندە اوست:
تمام هستی انسان گروگان چنان آنی است
که بهر آزمون ارزش ما، طرفه میدانی است
در این میدان اگر پیروز گردی گویمت، گُردی
وگر بشکستی آن جا، زودتر از مرگ خود، مُردی. خاطره تابناک ابراهیم پورنیا و تمام پیروان جان باخته راە آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- جنگ در ناگورنی قرەباغ؛ هیچ شانسی برای احیاء عدالت تاریخی برای کردها بجا نمیگذارد! – برگردان: کامران امین آوه
- نگاهی کوتاە به فیلم “استاد” زندگی و سرنوشت شاعر انقلابی کرد “ابولقاسم لاهوتی کرمانشاهی” – کامران امین آوه
- لباس سنتی کردهای ایران و عراق – ای. و. بوگاسلوسکایا – برگردان از روسی: کامران امین آوە