جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

پایان سیاست طبقاتی، آغاز عصر سیاست نمایشی

محمدرفیع محمودیان

– سیاست به گونه ای که تا به کنون می شناختیم موضوعیت و جذابیت خود را از دست داده است. غایتهایی همچون آزادی، برابری و عدالت اهمیت خود را از دست داده اند و نیروهای پیشتر فعال صحنه سیاست، بورژوازی و پرولتاریا، صحنه را ترک گفته اند. ایدئولوژی های مطرح دوران مدرن لیبرالیسم، سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی نیز دیگر شوری بر نمی انگیزند. غایتها، رویکردها و باورهای دیگری امروز در سیاست مهم هستند. سرزندگی در زمینه‍ی ایفای نقش در نمایشهای روی صحنه اینک عاملی است که بسیاری را به تلاش در گستره‍ی زیست اجتماعی بر می انگیزد. نمایشِ خود در راستای جلب توجه دیگران و ایفای نقشی تأثیرگذار غایتی است که امروز جذاب می نماید. سیاست وجهی نمایشی یافته است.         

شکل نوینی از سیاست، سیاست نمایشی، در حال تسخیر قلمرو سیاست است. عرصه های زیست اجتماعی، از کار و مصرف گرفته تا آموزش، انتخابات و دوستی بیش از پیش نمایشی شده اند و انسانها در جامعه خود را بیشتر بازیگر نقشهای متفاوت احساس می کنند تا کنشگری به دنبال اهدافی معین. حضور در صحنه های نمایش، حال چه به صورت بازیگر و چه به صورت تماشاچی، اکنون بسی مهمتر از وفاداری به اصل و غایتی است. نوع کهن سیاست که می توان آنرا سیاست طبقاتی نامید هنوز سیاستی مطرح است ولی دیگر جایگاه و اعتبار گذشته را ندارد. امروز بیش از آنکه باز توزیع امکانات مادی و فراز و نشیب منزلت اجتماعی وصل به آن امکانات برای انسانها مهم باشند، سرزندگی در زمینه‍ی ایفای نقش در نمایشهای مهم عصر و در آن چارچوب نمایشِ خود مهم است. میزان برخورداری از امکانات مادی دیگر نه امری سیاسی که امری اقتصادی و برخاسته از وضعیت اقتصادی جامعه، پیشینه خانوادگی و میزان تحصیلات و تلاشهای شخصی فرد بشمار می آید. ایفای نقش در نمایش اما امری یکسره سیاسی است چرا که در عرصه کناکنش (interaction) و همراهی/ستیز با دیگر کنشگران انجام می شود. 
در عرصه های سیاست طبقاتی امروز جایی برای سرزندگی وجود ندارد. نهادهایی بزرگ از دولت و شرکتهای غول پیکر گرفته تا احزاب و اتحادیه های صنفی در رقابت و ستیز با یکدیگر کارها را پیش می برند. از کنشگری بورژوازی و پرولتاریا دیگر نشانی نیست. اراده فردی و حتی انسانی در عرصه سنتی سیاست نقشی ایفا نمی کنند. همه چیز نهادینه و سازمانیافته شده است. رخدادهایی همچون جنبش های اجتماعی، خیزش و انقلاب گاه در سازمانیافتگی شکاف ایجاد می کنند ولی نظم اجتماعی و سیاسی امروز بهمپیوسته تر و قوی تر از آن است که اراده فردی یا جمعی کنشگران را برتابد. در مقایسه، در صحنه های نمایشی سیاست، در کار، در مدرسه، در رسانه ها، در انتخابات، به گاه تصمیم گیری و کنش افراد فرصت آنرا می یابند که در نمایش-در-دست-اجرا نقش آفرینی کنند و همزمان وجود فردی خود را به نمایش بگذارند. بدون تردید، همیشه، نمایشنامه، الگو و دستور عمل های معینی برای نمایش و نقشهای موجود در آن وجود دارد ولی در نهایت این افراد یا گروه (و تیم) ها هستند که نمایش را اجرا می کنند و این فرصت لازم را برای اعمال اراده شخصی فراهم می آورد. اجرای نمایش همیشه وابسته به هوشیاری و سرزندگی بازیگران است. به علاوه، بازیگوشی در نمایش امری همیشه ممکن و گاه حتی یک مطالبه اجتماعی است و این امکان و بیش از آن دعوتی است به کنشگری. 
سوء ظنی که به شکل تاریخی از زمان افلاطون در مورد هنر و تئاتر وجود داشته در مورد سیاست نمایشی نیز وجود دارد. برای بسیاری نمایش به مثابه دروغ و فریب و در بهترین حالت پرداختن به تزئین و زرق و برق برای سرگرم ساختن مخاطب است. در دیدگاه آنها، برای طرح و همچنین فهم مسائل و مشکلات واقعی و اصلی مردم باید به سیاست طبقاتی و نه سیاست نمایشی مراجعه کرد. برای آنها، بین طرح مسائل آنگونه که واقعا هستند و تلاش در زمینه نمایش هدفمند آنها به منظور تأثیرگذاری دلبخواهی دریایی فاصله است. اولی بازنمود واقعیت است، دومی جعل و دروغ. 
این ظن این نکته را نادیده می گیرد که آنچه واقعی و اصلی بشمار می آید آنچیزی است که به سان واقعیت به نمایش گذاشته شده و به سان واقعیت پذیرفته شده است. در مبارزه ای که امروز ما آنرا مبارزه ایدئولوژیک و طبقاتی می نامیم درکی معینی از مسائل با تبلیغ و تزویر به عنوان درک درست جا انداخته می شود. امروز، در قلمرو سیاست نمایشی، انسانها می خواهند آگاهانه، بدون احساس تقصیر و گناه، با امکاناتی که در دست دارند، از تن و چهره گرفته تا مهارت و دانش، در سازماندهی زندگی اجتماعی و معرفی خود (آنگونه که خود آنرا می بینند) بکوشند. نمایش واقعیت را بر می سازد و انسانها می خواهند که در فرایند برسازی واقعیت اجتماعی مشارکتی جدی داشته باشند.    
من در این نوشته به جنبه های مهم سیاست نمایشی و تفاوتهای این سیاست با سیاست طبقاتی خواهم پرداخت در این رابطه خواهم کوشید از نظریه های جامعه شناس کانادایی-آمریکایی گوفمن برای بازشناسی کنش نمایشی و نطریه های مارکس، وبر و جامعه شناسان معاصر برای تبیین تحولات جامعه مدرن بهره جویم. 

پایان سیاست طبقاتی 

در پسزمینه تحولات اقتصادی و اجتماعی رخ داده در چند دهه اخیر، سیاست طبقاتی جایگاه خود را از دست داده است. مهمترین عامل این رخداد حذف موقعیتهای ویژه اجتماعی از عرصه زیست اقتصادی است. بورژوازی و پرولتاریا که بر مبنای درک مارکس-وبری بنیاد سیاست طبقاتی را رقم می زدند، به صورت کنشگر متمایز از بین رفته اند. سرمایه داری وجود و زیستی مستقل از وجود بورژوازی و پرولتاریا پیدا کرده است. در بستر تبدیل سرمایه داری به نظمی بوروکراتیک و جدایی مدیریت از مالکیت و تبدیل مالکیت از امری خصوصی به امری عمومی، سوداگر به سان نماد سرمایه گذار و به صورت فردی متمایز دیگر دارای نقشی محوری در اقتصاد نیست. شرکتهای بزرگ و غول پیکر را امروز نه صاحبان آنها که مدیریتی فنی متشکل از ارتشی از متخصصین در واقع کارکن اداره می کنند. مالکیت شرکتها بیشتر و بیشتر در دست صندوقهای سرمایه گذاری، صندوقهای بازنشستگی و صندوقهای سرمایه گذاری های ضمانتی شرکتهای بیمه قرار گرفته است۱. بدون تردید، اشخاصی ثروتمند با حجم عظیمی از سرمایه در دنیا وجود دارند. برخی از آنها حتی واحدهای تجاری و تولیدی را اداره می کنند. ولی آنها نه تصمیم گیرنده و نه اداره کننده نظم یا کارکرد سرمایه داری معاصر هستند. وجه بارز سرمایه داری امروز خود را در وجود بانکها و شرکتهای غول پیکر بیمه و صندوقهای بزرگ سرمایه گذاری نشان می دهد. آنها را نیز مدیرانی با دانش و مهارت تخصصی اداره می کنند. در کنار این رخداد تحول دیگری نیز به وقوع پیوسته است. سرمایه داری در وجود اشتغال، بازار سهام، ایجاد منابع و کالا برای مصرف در بدنه زندگی اجتماعی ادغام شده است. آنچه ماکس وبر پیش بینی کرده بود رخ داده است. نظمی قدرتمند بر جهان حاکم شده و زندگی همگان را در بر گرفته است. زندگی همگان، از زندگی یک متخصص و سوداگر گرفته تا زندگی یک کارگر، وصل به کارکرد سرمایه داری شده است. اشتغال، میزان حقوق بازنشستگی و شیوه مصرف همه امروز وصل به چگونگی کارکرد سرمایه داری، در ایجاد اشتغال و تولید سود شده است. از این لحاظ، دیگر تفاوتی بین یک بورژوا و یک شهروند معمولی وجود ندارد. در میزان تأثیرنهی و تأثیرگیری هر دو کم و بیش همسان هستند. بورژوا امروز برای تأثیرنهی و مقاومت در برابر تأثیرگیری باید با استفاده از جایگاه و امکانات (در دست) خویش در حوزه عمومی حضور پیدا کند. در این رابطه سیاست نمایشی برای او مهم می شود. 
از سوی دیگر، پرولتاریا نیز مقام و جایگاه متمایز خود را از دست داده است. کارگر امروز جزئی از یک جمعیت انبوه کارکن/کار-گر است. دیگر تمایزی بین کارگر با خیل عظیم انسانهایی که کار مزدی انجام می دهند و با دستمزد زندگی خود را اداره می کنند، حال چه کارمند و چه متحصصین نخبه، وجود ندارد. اختلاف در میزان دستمزد، امکان ترفیع مقام، توان تصمیم گیری در اداره امور و شرایط کار وجود دارد ولی کم و بیش تمامی اعضای جامعه دستمزد به گیر هستند و باید بر اساس مقرراتی تعیین شده در قراردادی مشخص کار کنند. مقوله کار-گر امروز شامل تمامی کسانی است که گاه نقش مهمی در فرایند تولید، اداره امور و مدیریت دیگر کارکنان به عهده دارند و گاه هیچ نقش مهمی در فرایند تولید و اداره امور به عهده ندارند. رابطه ای معنا مند نیز بین نقش در اقتصاد و سازماندهی امور از یکسو و میزان دستمزد یا توان تصمیم گیری از سوی دیگر وجود ندارد. گاه کسانی دستمزدی بالا می گیرند که خود تصمیم گیرنده شرایط کار خویش هستند ولی گاه کسانی چنین دستمزدی می گیرند که هیچ جایگاه مهمی در فرایند کلی تولید و اداره امور به عهده ندارند. بدون شک نخبگانی در جامعه وجود دارند که هر چند کار-گر بشمار می آیند ولی میزان دستمزد، اقتدار و مسئولیت در اداره امور بسی بیش از دیگران بوده و دستمزد و مقام اجتماعی آنها اصلا قابل مقایسه با بقیه نیست. ولی حتی آنها نیز در تحلیل نهایی باید بر مبنای مقرراتی تعیین شده کار کنند. در این پسزمینه کسانی که بخواهند در گستره روابط اجتماعی کسی بشمار آیند باید خود، گاه به اتکای توانمندی های فردی و گاه به اتکای شبکه های اجتماعی پیرامون خویش، در حوزه های عمومی خود را به دیگران بنمایانند و توجه دیگران را به سوی خود جلب کنند.    
در مجموع، دو طبقه مهم و اصلی جامعه مدرن، بورژوازی و پرولتاریا، دیگر به سان گروه اجتماعی-سیاسی متمایز در جامعه حضور ندارند تا سیاست را متأثر از وجود و افق دید خود سازند. آنها دیگر گروهی متمایز از دیگران نیستند که با صرف اعلام وجود درک و منافعی معین را اعلام کنند. وجود و هویت آنها در آمیخته با وضعیتی است که بر جامعه حاکم است. برای همین سیاست امروز قلمرو تبیین کارکرد و منافع سرمایه داری و تعیین راهبرد برای آن است. دیدگاه ها، احزاب و سیاستمدارانی که در آن قلمرو فعال هستند دیگر در چارچوب طبقاتی معنا پیدا نمی کنند بلکه در چارچوب تعیین هدف برای کارکرد سرمایه داری قابل فهم هستند. احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی بطور نمونه دیگر احزابی وصل به جنبش کارگری، سندیکاهای کارگری و حتی رأی دهندگان کارگر نیستند و رأی دهندگان نیز آنها را در محور مختصات طبقاتی و تمایزات اجتماعی رده بندی نمی کنند. آنها بیش از پیش بر مبنای برداشت از عملکرد سرمایه داری و تعیین افق برای چگونگی کارکرد آن قابل فهم هستند. 
سیاست طبقاتی یکسره از قلمرو سیاست رخت بر نبسته است. هنوز جنبشها، احزاب و سیاستمدارانی در چارچوب آن به سیاست می نگرند و خواست و برنامه طرح می کنند. هنوز برخی قلمرو سیاست را قلمرو تعیین حد و حدود باز توزیع امکانات مادی، گشایش های فرهنگی و پشتیبانی از به حاشیه رانده شدگان اجتماعی می دانند. برای آنها مبارزه طبقاتی چه در راستای هموار ساختن راه برای بورژوازی در زمینه استفاده از موقعیتها و چه در راستای پشتیبانی از تلاش لایه های محروم جامعه و کارگران در برخورداری از امکانات رفاهی امر مهمی است. اینها همه اما بیشتر بقایایی درکی هستند که به صورت خاطره بر جای مانده است. در تبلیغات و برنامه ها از آنها سخن به میان می آید ولی نه بسیج نیرو بر آن اساس صورت می گیرد و نه اقدامات عملی در آن راستا انجام می گیرد. اینک چند دهه است احزاب سوسیال دموکرات وفاداری خاصی جز در نام و گاه شعار به برنامه های سوسیالیستی ندارند و احزاب لیبرال به لیبرالیسم کلاسیک مبتنی بر صیانت از حقوق و آزادی های مدنی، سیاسی و اجتماعی شهروندان پشت کرده اند. بیهوده نیست که نقد اصلی به احزاب و گرایشهای مطرح سیاسی عصر آن است که تمایز مشخصی بین آنها وجود ندارد و بیش از پیش شبیه یکدیگر شده اند. احزاب و گرایشها شبیه هم شده اند چون در قلمرویی فعال هستند که متمرکز بر تبیین کارکرد سرمایه داری و تعیین راهبرد مطلوب برای آن است. هیچ حزبی خواهان لغو یا ایجاد تحولی جدی در ساختار سرمایه داری نیست، بلکه همه خواهان کارآمدتر ساختن ساز و کارهای آن، البته هر یک به شکلی، هستند۲. 

پویایی سیاست 

سیاست طبقاتی به اتمام رسیده است ولی قلمرو سیاست حتی سرزنده تر از پیش پا برجاست. سیاست بر عکس آنچه گاه گفته می شود نه به پایان رسیده است و نه به زائده اقتصاد، تفریح یا مصرف گرایی تبدیل شده است بلکه بیش از پیش کانون پویایی بسیاری از کنشها و فعالیتها است. سیاست همچون پیشتر و چه بسا بیشتر از پیش قلمرو تجربه سرزندگی ای است که در عرصه های دیگر جامعه مجال بروز آن وجود ندارد. تنشی که در جامعه مدرن وجود دارد و مدام بازتولید می شود جایی دیگر برای بروز برونی و خنثی شدن جز در قلمرو سیاست پیدا نمی کند. تنش ریشه در گرایش سرمایه داری به ایستایی و ناتوانی از ایجاد شور نزد نیروی کار دارد. سرمایه داری در فرایندی که مارکس آنرا به صورت افزایش مداوم سرمایه ثابت و کاهش نرخ سود می دید، دارای گرایشی ایستامند است. گرایش ایستامند ولی امری صرفا وابسته به امکان هر چه کمتر سود آوری نیست. سرمایه داری مدام در حال گشایش بازارهای نو، چه از نظر جغرافیایی و چه به صورت میل و نیاز (نزد انسانها) است. از فن آوری پویای مدرن نیز در این زمینه بهره می گیرد. ایستایی آن بیشتر در زمینه نفی سرزندگی نیروی انسانی جلوه می کند. سرمایه داری ساختاری بوروکراتیک و یکسره نظام مند یافته و تصمیم ها در آن نه به گونه ای شخصی از سوی انسانها که در چارچوب نطمی اداری و از سوی واحدهای مأمور تصمیم گیری گرفته می شوند.   
از سوی دیگر سرمایه داری ناتوان از ایجاد شور و انگیزه نزد انسانها است و همیشه با مشکل کمبود انگیزه نزد توده های مردم روبرو است۳. سرمایه نیروی کار آزاد از هر قید و بندی را بر مبنای دستمزد استخدام می کند. سرمایه داری آنگونه که مارکس در مانیفست کمونیست به آن اشاره می کند بیشتر اوقات زور و جبری مستقیم به کار نمی برد، بلکه با پویایی خود تمامی شیوه های دیگر و سنتی تولید را در هم می شکند و همه را دستمزد بگیر می سازد. به گاه شکوفایی هیچ مشکلی نیز برای تولید کالاهای مصرفی ما به ازای دستمزد پرداختی ندارد. با اینهمه جز در چارچوب پاداش مادی و ایجاد زمینه برای تأمین معیشت، سرمایه داری انگیزه دیگری برای کار و زیست نمی آفریند. زندگی، همانگونه که مارکس نشان داده، در چرخه ای از کار برای تأمین زیست اندامی و تفریح و مصرف برای برآمدن از امر انجام کار به پیش می رود. کار برای تولید و ایجاد سود است. هیچ غایت و شور و شرر دیگری به آن وصل نیست. تفریح و زیست اجتماعی مبتنی بر کناکش با دوستان، همسایگان و همشهری ها و همشهروندان را می توان کنار آن پیش برد. ولی هیچکدام نه دربرگیرنده معنایی هستند و نه غایتی را برای فرد یا جامعه برآورده می سازد. کار به عنوان بنیاد سرمایه داری و در نهایت بنیاد مادی جامعه جدا از آنها سازماندهی می شود. فرد در چارچوب فراهم شده از سوی سرمایه داری و برای تأمین معیشت کار می کند ولی او هیچ شور و انگیزه دیگری برای کار و زیست ندارد. شور و انگیزه را او باید از جای دیگری به دست آورد. این جای دیگر امروز قلمرو سیاست است. 
سیاست در دوران مدرن قلمرو اجتماعیت محض است. زیست اجتماعی انسانها در کنار یکدیگر در قلمرو سیاست نمود، مادیت و تضمین کامل خود را پیدا می کند. در آن قلمرو انسانها به صرف وجود اجتماعی خود و به صرف تفرد در کناکنش با یکدیگر قرار می گیرند و در همراهی/ستیز با یکدیگر کارها و برنامه های خود را پیش می برند. چون تفرد یافته اند و در چارچوب کناکنش مجبورند خودانگیخته واکنش نشان دهد، حتی در تعین یافته ترین شرایط، باید با سیاست ورزی روابط خود را با یکدیگر تنظیم کنند. به این خاطر سیاست دیگر محدود به گستره کارکرد و حضور دولت یا نهادهای بوروکراتیک نیست. از آنجا که نقش دولت، بوروکراسی و نهادهای وابسته به آنها همچون زندان، بیمارستان و مدرسه بیش از پیش مهم شده است و مردم باید مدام در گستره کارکرد آنها حضور داشته باشند و تن به مراقبت و اعمال قدرت آنها بدهند، دولت سیاسی ترین نهاد جامعه شده است. دولت با ادعای نمایندگی جامعه بزرگترین بازیگر و سازمانده بسیاری از عرصه های کنش و کناکنش است. مهمتر از آن ادعای نمایندگی مردم و سازماندهی عرصه ای زیست اجتماعی به نمایندگی از آنها دارد. به این خاطر مدام با توده های مردم در کناکنش قرار می گیرد و در راست آزمایی ادعای خود گام بر می بردارد. دموکراسی در این پسزمینه موضوعیت یافته است. 
سیاست ولی محدود به حوزه های کارکرد دولت و دموکراسی نیست. هر جا که انسانها اجتماعیت محض خود، گردهم آمدن به خاطر زیست اجتماعی را تجربه می کنند سیاست مطرح می شود. سیاست در شور دو وجهی همراهی/ستیز انسانها با یکدیگر نمود یافته و در تنش بر سر تصمیم گیری ها، راهبردها، رهبری و سازماندهی مادیت می یابد. هر چه شور همراهی/ستیز شکلی شفاف تر و پرداخته تر پیدا کند سیاست نیز نمود بیشتر و مشخص تری پیدا می کند. در این حالت کنشگران بیشتری در فرایند همراهی/ستیز دخالت کرده و نقشی در تنش ایفا می کنند. اینکه امروز دموکراسی اهمیت یافته به آن خاطر است که در آن همراهی/ستیز شکل شفاف تری می یابد. 
سیاست طبقاتی در زمان شکوفایی، شاید نه برای همه ولی برای بخشهایی از توده های مردم، سیاستی شور آفرین بود. سیاست طبقاتی با تأکید بر رقابت و مبارزه از یکسو و نگرشی رهایی جویانه از سوی دیگر شور کوشش در جهت ایجاد جهانی نو را نزد انسانها دامن می زد. مردم به سازمانهای سیاسی می پیوستند، در جنبشهای سیاسی و اجتماعی شرکت می جستند و به احزاب رأی می دادند تا خواستی را متحقق سازند، وضعیت خود را بهبود بخشند و همزمان جهانی متفاوت را بیافرینند. ایدئولوژی های مهم عصر از سوسیالیسم تا لیبرالیسم تأکید بر ارجمندی آزادی و برابری، امکان تحقق آنها و تلاش در جهت تحقق آنها داشتند. حتی محافظه کاران در صیانت از سنت و ساختار کهنه اجتماعی نوید سنخی از رهایی از آسیبهای اجتماعی پویایی شتابزده مدرنیته می دادند. هر سه باور نیز جامعه را گستره رقابت و مبارزه برای پیشبرد بهترین و موثرترین راه کارها معرفی می کردند. کمتر کسی نیز که در ارتباط با آنها قرار می گرفت می توانست از شور و شرر آنها مصون بماند. 
سیاست طبقاتی محدودیتهای خود را داشت. انسانها را نه در چارچوب زندگی روزمره که در ورای آن، در کوشش و ستیز برای جهانی متفاوت جذب سیاست می ساخت. با روانشناسی اجتماعی انسانها در گستره زیست دم دست شان کاری نداشت. به این خاطر توان جذب و بسیج آن محدود بود. سیاست طبقاتی سیاست نخبگان بهره مند از پویایی مدرنیته بود، کسانی که می توانستند آینده را از آن خود بپندارند. بطور کلی، کارگران صنعتی، بخشهای بالنده طبقه متوسط و سوداگران موفق در جنبشهایی سیاسی و احزاب فعال بودند. در این لایه های اجتماعی نیز نه هر فردی که برخی که بنا به موقعیت از توان و هوشیاری بیشتر برخوردار بودند فعال بودند. فراموش نباید کرد که تا میانه سده بیستم در کشورهای معدودی حق رأی همگانی به رسمیت شناخته شده بود، آنچه که به همت هابرماس امروز به نام حوزه عمومی بورژوایی شناخته شده به دلیل بی سوادی و کم سوادی و همچنین کمبود وقت برای لایه های بزرگی از جمعیت در دسترس نبود و رخدادهای سیاسی به ندرت به زندگی روزمره مردم راه می یافت۴ . 

سیاست نمایشی

سیاست نمایشی سیاست حضور در صحنه های نمایشی و ایفای نقش در آنها است. با پیدایش سیاست نمایشی، امکان تجربه شکل نوینی از شور و درگیری بوجود آمده است. در سیاست نمایشی، رقابت و مبارزه نه به هدف دستیابی به امکانات مادی بیشتر که به هدف بیشترین میزان تأثیرنهی و در آن رابطه جلب بیشترین توجه انجام می گیرد. در این رابطه ویژگی های شخصیتی، مهارت، دانش، پوشش، اندام و سیما همه به گونه ای توجه بر انگیز به کار گرفته می شوند. در عرصه سیاست نمایشی، انسانها برای آن تلاش و مبارزه می کنند که بیشتر به چشم آیند، نفش مهمتری در نمایشها داشته باشند و فرصتهای بیشتری برای تأثیرنهی به دست آورند. 
با تبدیل شدن کنش به کناکنش و عرصه های کناکنش به صحنه های نمایشی، سیاست نمایشی شکل می گیرد. امروز انسانها مجبورند بیش از پیش برای اداره امور و پیشبرد زندگی اجتماعی با یکدیگر همکاری کنند، در عین حال که آنها به چهره های ناشناخته تبدیل شده اند و روابط آنها و مقررات حاکم بر آن روابط صوری هستند. در این پسزمینه، افراد با نقشی که به عهده می گیرند بازشناخته می شوند و می توانند کار خود را پیش برند. هر کس باید نقش، جایگاه، مأموریت و انتطارات خود را به گونه ای راهبردی به نمایش بگذارد و در آن چارچوب با دیگران همکاری و همراهی کند.. پرستار در بیمارستان با لباسی که بر تن دارد، حالتی که به بدن، چهره و کلام خود می دهد و دانشی که بیان می کند بازشناخته می شود و می تواند به اقتدار در مقابل بیمار، بهیار و پزشک دست یابد و کارهای خود را پیش برد. او باید نقش خود را به گونه ای نمایشی ایفا کند تا دیگران بتوانند او را به عنوان پرستار باز شناسند و با او همچون یک پرستار همکاری کنند. ولی همزمان او به سان پرستار کسی/شخصیتی می شود و نقشی تأثیرگذار در جامعه و زندگی مردم به دست می آورد. اقتداری که او به عنوان پرستار از آن برخوردار است و در تحصیلات، مقام اجتماعی و حرفه او تجلی می یابد فقط آنگاه که به نمایش در می آید جنبه ای مادی و عملی پیدا می کند. او باید برای متحقق ساختن آن اقتدار با کسانی همچون اداره کنندگان درمانگاه یا بیمارستان و بیماران همکاری کند ولی همزمان با کسان دیگری همچون سرپرستان بخش و بیماران به رقابت و ستیز دست زند. او باید بتواند حس همکاری و میزان اقتدار خود را مدام به نمایش بگذارد تا بتواند کارهای خود را پیش برد. گاه تند برخورد کند، گاه مهربانی نشان دهد و گاه با شوخی و قصه گویی تنشهای احتمالی را از برخوردها بزداید. بازیگری و بازیگوشی را او باید با یکدیگر ترکیب کند تا بتواند کارها را پیش برد.   
نمایشها به تصاف و به گونه ای دلبخواهی اجرا نمی شوند بلکه در چارچوب نظمی معین به صحنه برده می شوند. نمایشنامه (سناریو) و الگویی کم و بیش از پیش طراحی شده دارد و صحنه ها نیز نه جدا، جدا و هر یک در خود که در تداوم و ارتباط با یکدیگر سازماندهی می شوند. نمونه بارز آن انتخابات (پارلمانی، ریاست جمهوری یا محلی) است. انتخابات امروز بیش از آن که ابزاری در خدمت دموکراسی باشد در خود پدیده ای مهم است. مشارکت در آن نه به خاطر دست یافتن و متحقق ساختن دموکراسی که بیشتر به خاطر جذابیت آن و شوری که نمایش و جلوه گری نهفته در آن بر می انگیزد صورت می گیرد. سیاستمداران و مردم با شرکت در فرایند آن شور سرزندگی دخالت در فرایند تصمیم گیری ها و تعیین امور را به دست می آورند. انتخابات به گونه ای ادواری برگزار می شود. از پیش معلوم است حدودا یا حتی گاه قطعا چه زمانی برگزار می شود. از پیش تبلیغات و رقابت برای آن به راه می افتد. احزاب برای حضور در آن همه برنامه های معینی دارند و نظر سنجی ها وزن و میزان موفقیت یا شکست آنها را در رقابت نشان می دهد. انتخابات یکی از بارزترین عرصه عملکرد سیاسی نمایشی در جهان معاصر است. رقابت احزاب و سیاستمداران که بوسیله تبلیغات، سخنوری، گردهمایی و کارزار انتخاباتی به اتکا پوشش رسانه ای انجام می گیرد نمایشی پیش برده می شود. دست اندرکاران، همه، می دانند مهمترین از پیام (یا مضمون برنامه ها) نمایش پیام و جلب توجه به آن است. معمولی ترین عناصر انتخابات، اکنون نمایشی شده اند. رقابت در کارزارهای انتخاباتی بوسیله نظرسنجی ها و مناظره های رسانه ای نمایشی شده اند. کوچکترین جابجایی در هواداری یا سبقت از احزاب رقیب با جار و جنجال اعلام می شود. مشارکت توده های مردم در کارزارهای انتخاباتی و و خود فرایند انتخابات، به شکل حضور پای صندوق رأی، رنگ و بوی یک مراسم آئینی و گاه حتی کارناوال پیدا کرده اند. گردهمایی ها همچون جشن با موسیقی و سخنرانی های تهیجی برگزار شده و مردم به گونه ای کارناولی با خانواده و لباسی متفاوت پای صندوق رای حضور پیدا می کنند. خود محل رأی گیری به شکل یک معبد در می آید و صندوق رأی وجه امر قدسی را به خود می گیرد. این همه شوری را نزد اعضا و رهبران احزاب، نامزدهای انتخاباتی، خبرنگاران، مفسران و در نهایت توده های رأی دهنده دامن می زند. 
انتخابات امری همیشگی نیست و فقط به صورت ادواری هر چند سال یک بار برای یک یا با تمام حاشیه ها چند روز برگزار می شود. شور آفریده شده در آن نمی تواند اثری ممتد و عمیقی بر زندگی افراد بنهد. انتخابات اما یک نمایش از ده ها و شاید صدها نمایشی است که در جامعه پی در پی به صحنه برده می شوند. جنبه های مهم زندگی بیش از پیش وجهی نمایشی پیدا کرده اند و در قلمرو سیاست نمایشی قرار گرفته اند. رقابت، ستیز، خشونت و اِعمال قدرت نمایشی، همه، کنش و کناکنش انسانها در عرصه هایی همچون کار، مصرف، آموزش، تفریح و زندگی اجتماعی در خانواده و جمع دوستان را متأثر از خود ساخته است. با رشد سپهر خدمات و مدیریت غیر بوروکراتیک، نمایش احساس و درگیری حسی-عاطفی نقش هر چه مهمتری در فرایند کار یافته اند. کار اکنون بیشتر متمرکز بر ارائه حسی از استقبال، خشنودی و مراقبت است تا تولید کالایی معین. مشقت و درد و رنج نهفته در کار برجاست. کار-گر باید کار کند و خدماتی معین را ارائه دهد. ولی همان گونه که جامعه شناس آمریکایی هوخشیلد نشان داده از او انتظار می رود که گروهی کار کند و با علاقه و رویکردهای عاطفی خدمات خود را ارائه دهد۵. او باید خود را درگیر کار و واکنش حسی دریافت کنندگان خدمات سازد. 
مصرف نیز امری نمایشی شده است. از یکسو کالاها و خدمات مصرفی در زروقی از زیبایی و جذابیت به مشتری ارائه می شوند و از سوی دیگر انسانها برای نمایش هویت، شأن و دیدگاه های خود به مصرف روی می آورند. رقابت، ستیز و اعمال قدرت همه اینجا به وجه نمایشی پدیده مصرف گره می خورند. با مصرف و در مصرف، انسانها می کوشند از یکدیگر در به دست آوردن مقام و عزت پیشی بگیرند، راه تأثیر نهی بر دیگران را هموار سازند و به قدرت دست یابند. این البته فقط در صورتی ممکن است که آنها تن به انقیاد فرهنگ مصرفی دهند و بسیاری با شور و علاقه آن کار را می کنند. آنها به گفته باومن از وجود خویش نیز یک کالای مصرفی و در نتیجه نمایشی می سازند۶ . 
فن آوری مدرن نظام آموزشی را با یکی از اساسی ترین چالشهای خود روبرو ساخته است. دانش آموز و دانشجو اکنون بوسیله کامپیوتر و دستگاه های جستجو گر اینترنت دسترسی آسان و فوق العاده ای به منابع اصلی دانش در حد آخرین مقاله های پژوهشی دارند. معلم و استاد دیگر منبع و مرجع دانش در دسترس نیستند. کار اصلی آنها اینک اداره کلاس و شرکت فعال و تأثیر گذار در فرایند کناکنشی است که (در کلاس درس) شکل می گیرد. مهم اکنون در فرایند آموزش و پرورش اجازه دادن به شاگردان و حتی تشویق آنها به نمایش خود است. دانش آموز و دانش جوی تفرد یافته جهان امروز که خود را قرار گرفته در کانون تحولات و همچنین توجه احساس می کند نیز خود را مجبور می بیند که در نمایشها شرکت جوید و به شکلی خود را به نمایش بگذارد. 
تفریح نیز امروز به شکلی بدیع امری نمایشی شده است. اکنون به گاه تفریح، اینک و اینجای تجربه زیست با ثبت در دوربین عکاسی موبایل (و کمی پیشتر ولی در گستره ای محدودتر با دوربین عکاسی و دوربین ویدیو) فرازش تاریخی و اجتماعی یافته است. شادی، خوشی و هیجان به صورت اجزاء تفریح امروز اموری نمایشی هستند. باید به خوبی در چهره، اندام و کلام بیان شوند تا بگونه عینی ثبت شوند. تردیدی نیست که تجربه دم دست، اینک و اینجای زیست، در این رابطه اهمیت و جایگاه خود را از دست داده اند. به امر تمرکز اما آسیبی نرسیده است. تمرکز بر نمایش جای تمرکز بر تجربه مستقیم را گرفته است. درونمندی تجربه به برونمندی تجربه سوق پیدا کرده است. 
این فقط لحظه های خطیر زندگی نیستند که بیش از بیش نمایشی شده اند، ذره ذره اجزاء زندگی اجتماعی نیز نمایشی شده اند. از دوستی و عشق گرفته تا مهمانی های خانوادگی روزمره، همه، وجهی نمایشی یافته اند. بیان علاقه و صمیمت جنبه مهمی از بیان و تجربه دوستی و عشق است. عشق رمانتیکی که امروز بنیاد رابطه جنسی و عاطفی یک زوج را در شکلهای گوناگون ازدواج و همزیستی رقم می زند در بیان عاطفی آن تبلور می یابد. صنعت فرهنگی عینیت یافته در فیلم، ادبیات و نوشته های خود درمانگری روانشناسی، مدام مردم را به بیان عواطف خود و سارماندهی روابط عاطفی خویش بر آن مبنا تشویق می کنند. این گرایش به روابط دوستی نیز راه یافته است. پویایی و ماندگاری دوستی امروز بیش از پیش وابسته به بیان نمایشی آن شده است. مهمانی های خانوادگی به نوبت خود متمرکز بر بازنمود همدلی و همبستگی شده اند. ناهار یا شام را دوستان با یکدیگر می خورند تا نزدیکی و یگانگی با یکدیگر را احساس کنند. کمتر کسی امروز به مهمانی می رود تا آنجا کاری را به انجام برساند. مهم برای افراد آن احساس یا تأثیری است که از کناکنش خود با یکدیگر بر می گیرند و به جای می گذارند. 

کنشگری در سیاست نمایشی

سیاست نمایشی سیاست طبقاتی نیروهای کلان اجتماعی و سیاسی نیست. سیاست اِعمال قدرت نهادی نیز نیست. سیاستِ انحصاری نیروهایی معین نیست، بلکه سیاستِ همه جا و همه کس است. سیاست زندگی روزمره و تبدیل عرصه های زندگی روزمره به قلمرو رقابت، مبارزه و اِعمال قدرت است. در این سیاست، هر کس به صرف مشارکت در یک کناکنش یا در یک صحنه نمایشی، در فرایند همراهی/ستیز و اعمال قدرت قرار می گیرد. حضور در کناکنش و صحنه نمایشی اصلا به معنای پذیرش دعوت به سیاست ورزی است. نمایش در آمیخته با رقابت و ستیز در اجرای نقشها و جلب توجه به خود و نمایش است و مشارکت در آن به مثابه مشارکت در فرایند رقابت و مبارزه است. در تمامی عرصه های زیست، در تمامی صحنه های نمایشی، از زندگی خانوادگی گرفته تا فرایند تولید در کارخانه و مراقبت در زندان و بیمارستان، رقابت و گاه ستیز بین شرکت کنندگان برای قرار گرفتن در کانون توجه و ایفای نقش تأثیر گذار در جریان است. یک دانشجو همانقدر در این رقابت و ستیز حضور دارد که کارگر و مدیران یک کارخانه و بیماران و کارکنان یک بیمارستان. هر چند همزمان هر صحنه نمایشی می تواند در ستیز/همراهی با دیگر صحنه های نمایشی باشد و تمامی شرکت کنندگان خود را در رقابت و ستیزی مشترک احساس کرده و خود را همبسته با یکدیگر احساس کنند. این البته به هیچوجه از رقابت و ستیز درونی مابین آنها نمی کاهد.   
در صحنه نمایشی، نقش های واگذار شده به افراد مشخص هستند. هم جایگاه هر نقش مشخص است و هم مشخص است چه کسی چه نقشی را ایفا کند. هر کس نمی تواند در یک نمایش هر نقشی را به عهده گیرد و هر گونه که خواست آن نقش را بازی کند. در هر مورد مقررات معینی وجود دارد. تفاوت بین دو نقش مدیر تولید تولید و کارگر، معلم و شاگرد یا پزشک و بیمار به گونه ای کم و بیش دقیق برای همگان روشن است. سلسله مراتبی بین نقشها وجود دارد و در آن رابطه می توان گفت که چهار رده نقش در یک نمایش وجود دارد و تمایز بین آنها تا حد زیادی مشخص است: نقش اول، نقش مکمل، سیاهی لشکر و تماشاچی. نقش اول از آن مجری اصلی و گاه حتی تنها بازیگر صحنه است. نمایش پیرامون نقش و بازی او می چرخد. معلم در کلاس درس، پزشک در اتاق معاینه و پدر و مادر در خانواده چنین نقشی را بازی می کنند. نقش مکمل از آن فرد (یا افرادی) است که در کنار نقش اول، نقشی را در پیشبرد نمایش به عهده دارند. کارگران کارخانه، وکلای دعاوی در دادگاه و پرستاران و بهیاران در بیمارستان چنین نقشی را ایفا می کنند. سیاهی لشکر افرادی هستند که در صحنه نمایش حاضرند ولی هیچ نقش خاصی را بازی نمی کنند جز آنکه صحنه را پر کنند و به نمایش وزن، استحکام و انسجام بخشند. سیاهی لشکر بخش جاندار تزئینات صحنه نمایشی است. تماشاچی مخاطب صحنه است و بطور معمول قرار است مجموعه ای از از افراد متفاوت باشد. نمایش اصلا برای آنها به صحنه می رود. تماشاچیان برون از صحنه قرار دارند ولی در تماس مداوم با صحنه هستند. گاه تمایز مشخصی بین سیاهی لشکر و تماشاچیان وجود ندارد. بطور نمونه هیچ مشخص نیست شاگران یک کلاس درس یا بینندگان مسابقه فوتبال در یک استادیوم سیاهی لشکر یا تماشاچی هستند. 
با همه تمایزی که بین نقشها وجود دارد، هر نمایشی همواره آکنده از دو تنش به هم پیوسته یکی بین نقشها و دیگری بین چگونگی ایفای نقشها است. تنش اول بین نقشها است. نمایش در کناکنش رقم می خورد و در لحظه اجرا می شود. شور حاکم بر بازیگران، که امر ضروری اجرای نقش است و نیاز به تنظیم لحظه ای کنش در واکنش به کنش دیگران، رقابت را بین بازیگران دامن می زند. بازیگران همواره مترصد هستند که نقش فعالتری را به عهده گیرند. جامعه مدرن نیز با تأکید بر دو ارزش پویائی و رقابت از انسانها می خواهد که جایگاه خود را نه همچون یک موقعیت ایستا و داده شده که همچون عرصه ای از خودنمایی و پله ای در پلکان ارتقا و تعالی ببینند. کارگران کارخانه قرار است خود را هوشیارتر، پرکارتر و ماهرتر از دیگر همکاران خویش نشان دهند. آنها گاه قرار است در فرایند تولید در جهت بهینه ساختن آن دخالت کنند. برخی از کارگران نیز چه از سر غرور و چه از سر گیجی و عدم فهم درست از سلسله مراتب تصمیم گیری، تمایل پیدا می کنند که سازماندهی بخشی یا واحدی را در دست گیرند. شاگران مدرسه یا دانشگاه گاه می خواهند بیش از یک سیاهی لشکر در فرایند آموزش دخالت داشته باشند و نقش مکمل و گاه حتی در فرصتهای عجیب تاریخی برای دوره ای کوتاه نقش اول را، به جای معلم و استاد، بازی کنند. در دادگاه، بیمارستان و خانه، گاه بازیگران نقش مکمل، کسانی همچون وکیل دعاوی، پرستار و مادر یا فرزند، با برخوردی تهاجمی می کوشند خود نقش اول را به عهده گیرند. در این چارچوب، بازیگران نقش مهمتر و والاتر مجبور هستند مدام مراقب باشند که پایین دستان نقش آنها را به نقشی پایینتر تنزل ندهند یا آنکه خود را به صورت شخصی جایگزین آنها نسازند. 
تنش دوم بین نمایش ساختاری و نمایش شخصی بروز پیدا می کند. از یکسو بازیگران باید نقش هنجاری محول شده به خود را به صورت یک کارگزار ایفا کنند از سوی دیگر دلبستگی ها و وابستگی های خود را در صحنه دارند. صحنه عرصه کناکنش و به این خاطر عرصه بروز شور و احساسات است. در این رابطه هر بازیگری، نمایشی (از آن خود) دارد و دلبند و متمرکز بر بازنمایی خود به شکل معینی است. کارگر، پزشک، شاگرد و سرباز همزمان که باید کار حرفه ای خود را انجام دهند، چون انسان هستند و پر از شور زیست، شیفته آن هستند و می کوشند که خود را به نمایش بگذارند و تأثیر معینی از خود نزد دیگران به جای بگذارند. خود را توانا و مسلط بر شرایط یا مهربان، شاد و متواضع یا شاید برعکس بی خیال، بی رحم و یکسره جدی نشان دهند. نمایش ساختاری بطور عادی جایی برای نمایش خود باقی نمی گذارد و بازیگر برای نمایش خود باید تا حد معینی نمایش ساختاری را به کنار نهد تا توان و توجه خود را معطوف آن سازد. ساختار بطور معمول تمامی تمرکز و توجه بازیگر را می خواهد. پزشک، معلم یا کارگر مطلوب آن پزشک، معلم یا کارگری است که یکسره با نقش خود یکی است و بطور تمام و کمال کار خود را، در چارچوب آنچه از او خواسته می شود، انجام می دهد. به صورت انسان و درگیر کناکنش اما یک پزشک، معلم یا کارگر دارای هویت، دلبستگی ها و ویژگی هایی است که شیفته آن است و می خواهد خود را به آن صورت به نمایش بگذارد. او می خواهد در کنار نقش حرفه ای و ساختاری خویش کسی برای خود شود و این کار ساده ای نیست. تنش اینجا نه فقط در صحنه و نمایش که در وجود فرد پژواک می یابد. فرد به گونه ای مداوم درگیر سازگار سازی و پیشبرد همزمان دونمایشی می شود که به خودی خود با یکدیگر سازگار و یگانه نیستند. 
سیاست ورزی در هر دو تنش دارای نمودی شفاف است. در هر دو مورد همراهی/ستیز به صحنه نمایشی راه پیدا کرده و در اِعمال قدرت، زور و خشونت عینیت می یابد. تنش خود را در اعمال زور و خشونت را نشان می دهد، ولی آن هنگام که بازیگران بخواهند از آن رهایی یابند باز باید با اعمال زور و خشونت آن کار را انجام دهند. زور و خشونتی که البته بیشتر نمایشی است تا فیزیکی و در رفتار، سخن و پوشش نمود می یابد. رقابت و مبارزه فقط در درون صحنه یا در محورهای تماس صحنه و جامعه بروز پیدا نمی کند به درون فرد نیز می کند. فرد نیز باید مدام موازنه ای را بین نقش ساختاری خود و نمایش خود خویش بجوید و خود را مهار یا رها کند و به یکی از آن دو توجه بیشتری نشان دهد. هر حرکتی البته پذیرفته نیست و گاه نمایشِ خود با برخورد تند سازماندهین صحنه نمایش روبرو می شود. ولی این در نهایت فرد است که تصمیم می گیرد چه بهایی را برای نمایش خود در موقعیتهای “نامطلوب” بپردازد. 
آن گاه که نمایشِ ساختاری یکسره عرصه را بر بازیگران تنگ کرده و بازیگران احساس کنند که دیگر امکان و زمینه ای برای سرزندگی و نمایش خود وجود ندارد، گرایش به ایجاد صحنه های جدید نمایشی شکل می گیرد. در این حالت بازیگران نمایشهای جدیدی را به صحنه می برند یا اساسا صحنه ای جدید را برپا می کنند و نمایشی جدید را در آن اجرا می کنند. این البته در موقعیتهای استثنائیِ انقلابی رخ می دهد. در شرایط معمولی تر، بازیگران می کوشند تغییراتی در نمایش بوجود آورند و از کمترین فرصتها برای نمایش خود بهره جویند.       
تلاشهای چند گونه بازیگران و تنش بین آنها نمایش را عرصه بروز شور و هیجان می سازد. انسانها مجبورند در صحنه های نمایشی مرتبط با کار و زندگی اجتماعی خود شرکت جویند. به چالش خواندن نقشهای تعیین شده و نمایش خود اما امری اجباری و هنجاری نیست. آنرا انسانها به عنوان موجود زنده، به سان یک گرایش، یک تمایل رانه مانند در پیش می گیرند. صحنه نمایش با پویایی خود، انسانها را به برخوردی چالشی بر می انگیزد. در تنهایی خود، به گاه باز اندیشی وضعیت خود و درگیر کنشهای فردی، انسانها شاید در چارچوب هنجارها و عادتها با خشنودی از موقعیت خویش بخواهند در وفاداری به ضرب آهنگ تعیین شده ای زندگی را پیش برند ولی در کناکنشهای صحنه نمایشی شوری دیگرگونه را برای به چالش خواندن موقعیتهای تعیین شده احساس می کنند. برای همین صحنه های نمایش همواره آکنده از پویایی و تنش هستند و سیاست نمایشی عرصه جذابی برای تجربه گونه ای متفاوت از زندگی است. 

وضعیت مکانی و زمانی سیاست نمایشی

سیاست نمایشی در ظرف مکانی و زمانی متفاوتی نسبت به سیاست طبقاتی رخ می دهد. نمایش در همین زندگی روزمره و روال آن اتفاق می افتد ولی درک متفاوتی از مکان و زمان بر آن غالب است. در آن، درک مدرن از مکان و زمان به سان عرصه های شهودی و نظام مند کنش جای خود را به درکی متفاوت می دهد. در این درک، مکان و زمان عرصه های باز و دستکاری پذیر کناکنش هستند. 

مکان نمایشی

در بینش مدرن، مکان امری شهودی است. پسزمینه مادی امکان همبودگی یک کنشگر با دیگر کنشگران و اجزاء جهان است. مکان در این دیدگاه نه امری تجربی و مفهومی که داده شده از سوی حس درونی برای ممکن ساختن تجربه است. در مقایسه، در سیاستِ نمایشی مکان امری شهودی نیست، داده شده نیز نیست. امری هستیمند ولی شکل پذیر است. متغیری است که در لحظه کنش، همان گاه که به سان مکان موضوعیت می یابد، سازماندهی می شود. مکان عرصه حضور انسان و صحنه نمایش است، عرصه ای که نمایش در آن به اجرا در می آید. مکان به صورت صحنه کلی نمایش در جهان به فوریت به صورت صحنه آرایش داده می شود تا تمامی ظرفیتهای آن به خدمت نمایش در آید. در نمایش، آگاهی به مکانمندی، آگاهی به میزان ممکن دستکاری آن است. احساسی که انسان را به جهان وصل می کند او را به سان کنشگر به امکان و محدودیتهای نهفته در مکان حساس می سازد. مکان جزئی از ساختار کنش است و همانند تن، چهره و ویژگی های شخصیتی ابزار نمایش بشمار می آید. کنشگر به آن دیدی ابزاری دارد و چون دارای وجودی عینی است آنرا مورد دستکاری قرار می گیرد تا تأثیری معین را به جای گذارد.
مکان هست، همواره هست. در هستی خود برسازی نمی شود. هستیمندی خود را مدیون انسان و شور نمایشی نیست. هستی خود را به گونه ای خام و وحشی دارد و از این نظر محدودیت آفرین است. کنشگران مدام با آن در برخوردند تا آنرا رام و مناسب نمایش خود سازند. فاصله ای که ایجاد می کند را کاهش یا افزایش دهند؛ پهنا، عمق یا درازای آنرا نشان دهند یا پنهان سازند؛ و زشتی یا زیبایی آنرا رو کنند یا از دید دور سازند. مکان دستکاری شده، چیزی بر آن افزوده یا از آن کاسته می شود تا تصویر و پیامی معینی را برساند. ولی از آنجا که خود نمایش در آن به اجرا در می آید بازیگران باید مدام با آن در کناکنش باشند. گاه به محدودیتهای آن تن در دهند و گاه بر محدودیتهای آن فایق آیند. مکان در این کناکنش برای انسان عینیت می یابد. هستی آن در کناکنش و نه در هستیمندی محض تجلی می یابد. 

زمان نمایشی

زمان سیاست طبقاتی زمان خطی مدرن است. زمانی است گشوده به آینده با نگاهی به گذشته، در موقعیتی قرار گرفته در حال اینک و اینجای کارزار سیاسی. سیاست طبقاتی معطوف به تحقق هدفی، غایتی در آینده است ولی هیچگاه از گذشته نگاه بر نمی دارند. از گذشته نیرو بر می گیرد. خشم، نفرت و امید به وضعیتی متفاوت در یک آینده را از آن می ستاند. در مقایسه، زمان سیاست نمایشی زمان جهشی است. جهشی از یک نمایش به نمایشی دیگر. نمایش، بازیگران را در خود می بلعد. زمان برونیِ خطی موضوعیت خود را از دست می دهد. زمان مختص نمایش، گاه شماری از لحظه آغاز تا لحظه پایان، مبنای تنظیم کنش و روابط قرار می گیرد. ولی به گاه نمایش، آنگاه که شور وجود بازگیران را فرا می گیرد و بازیگران درگیر نقش، نمایش خود و تنش برخاسته از آنها شده، زمان (برای آنها) از حرکت خطی یکسره باز می ایستد. در این موقعیت، تمام ابعاد زمان به یک بُعد، حال، کاهش می یابد. حال، بی گذشته و آینده، امتدادی در حد احساس شور می یابد. با تشدید ضرب آهنگ نمایش زمان به پیش نمی رود عمق می یابد. حال بیش از پیش به اکنونیت می رسد. با پایان لحظه های داغ و پر شور وشرر نمایش زمان خطی نمایش با گذشته آغاز و آینده پایان نمایش موضوعیت می یابد. اگر خشم و امید در سیاست طبقاتی وصل به گذشته و آینده هستند و حال به صورت کوشش و مبارزه میانجی آنها است، در سیاست نمایشی درگیری حال را از گذشته و آینده، از زمانی خطی برونی، می گسلد و شور عاملی است که درگیری را در عمق اکنونیت جلا می دهد. زمان سیاست نمایشی زمان جست از یک حال و خیز به حال دیگری است. برای همین، برخی با سوء ظن به سیاست نمایشی نگریسته و آنرا عرصه بروز حرکات ناگهانی، بازی گوشی و غلیان شور و احساسات را می بینند. 

جمعبندی: شور طبقاتی و شور نمایشی

در درکی مرتبط با سیاست طبقاتی پنداشته می شد که دغدغه اصلی انسانها دستیابی به امکانات بیشتر و موقعیتهای بهتر است. تصور می شد که دغدغه کارگری که صبح گاهان به سر کار می رود آن است که به دستمزدی بالاتر، ساعت کاری کمتر، شرایط کاری بهتر و مشارکت هر چه بیشتری در سازماندهی فرایند کار دست یابد و دغدغه یک سوداگر آن است که با افزایش کارآئی نیروی کار، کاهش هزینه ها، سازماندهی بهتر فرایند تولید و گشایش بازارهای نو بیشترین میزان سود را برای سرمایه گذاری خود تضمین کند. پنداشته می شد که کارگر و سوداگر، هر دو، به دنبال آن هستند که به نظمی دست یابند که بهترینها را برای آنها تأمین کند. سیاست در آن درک عبارت از سازماندهی و پیشبرد حرکت در راستای تحقق آن خواستها بود. چون همه کنشگران در گیر سیاست طبقاتی بودند، غایت نهایی انسانها در گستره سیاست، در محاسبه ای عقلایی، تحقق آزادی و برابری شمرده می شد. آزادی از سرکوب و محدودیت های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و برابری در زمینه دسترسی به فرصتها و امکانات. آزادی و برابری تا همگان بتوانند در توازن با یکدیگر از بهترین ها برخوردار باشند. 
در گستره سیاست نمایشی، دغدغه بنیادین انسانها آن است که آن گاه که نقش خود را در صحنه های گوناگون نمایشی ایفا می کنند در ارتقا جایگاه آن نقش بکوشند و تا حد ممکن خود را آنگونه که می خواهند به دیگران بنمایانند. سیاست اینجا متمرکز بر ایجاد شور همراهی/ستیز است. از یکسو وفاداری به ساختارها و هماهنگی با دیگران، از سوی دیگر رقابت و مبارزه با ساختارها و دیگر کنشگران. وابسته به شرایط و موقعیت، یکی مهم بشمار می آید، ولی بطور کلی مهم آن است که کنشگر شور لازم برای انتخاب بدیل و اجرای آن داشته باشد. سیاست نمایشی در تلاقی وجود فردی و وجود اجتماعی، فرد و جمع و موقعیت لحظه ای و هنجارهای کلی موضوعیت می یابد و در نهایت این کنشگر است که باید نمایش را با تمام ابعاد و تناقضات نهفته در آن پیش برد. 

۱- این البته تحولی به قدمت هفتاد، هشتاد سال است ولی در دوران جدید شتاب برداشته است. جنبه های گوناگون این تحول را این مقاله به خوبی بررسی کرده است. 
Kenneth Lipartito and Yumiko Mori (2010), Rethinking the Separation of Ownership from Management in American History, Seattle U. L. Rev 33 (4): 1025-1063. 
۲ – رد این نقد را می توان در آثار جامعه شناسان مهم معاصر، کسانی مانند گیدنز، اولریش بک و زیگمونت باومن پی گرفت. 
۳ – این نکته را جامعه شناس فرانسوی بولتانسکی به دقت مورد بررسی قرار داده است. نگاه کنید به:
Luc Boltanskli & Eve Chiapello, 2005, The New Spirit of Capitalism, London: Verso.
۴- نگاه کنید به یورگن هابرماس (۱۳۹۲)، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی (ترجمه جمال محمدی)، افکار، تهران. 
۵- Arlie Russell Hochschild (1983), The Managed Heart: Commercialization of Human Feeling, Universoty of California Press, Berkeley. 

۶- Zygmunt Bauma (2007), Consuming Life, Polity, Cambridge. 

https://akhbar-rooz.com/?p=862 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
4 سال قبل

فریب, همچنان بگذشته ها, افیون هر “کارخانه” و هر “خانه” است!
هممیهن گرامی, آقای محمدرفیع محمودیان, درود بر شما! جایگاه نوشتار شما در ذهن خواننده چندان مشخص نیست که آیا از چیرگی فریب و “نمایش” بر سیاست مبارزه طبقاتی گله مندید یا آنکه از نگرگاه شما, دوران مبارزه طبقاتی سپری شده و “بورژوازی و پرولتاریا، صحنه را ترک گفته اند”؟
پرولتاریا اگر “دنبال کار خودش رفته” است کالاهای پرشماری که بازارهای جهانی را انباشته اند در “عالم غیب” تولید نمیشوند. تولید کنندگانشان انبوه مزد-بگیرانند که عرق ریزان در کارگاه های دور از چشم بسیاران برای گذران بخور و نمیر خود جان می کنند. نام این محرومان را هر چه بگذاریم, در سرشت سیستم غیر انسانی و بهره کشانه سرمایه داری تغییری نمیدهد. تنها تغییری که پدید آمده, تباهی بیش از پیش کارگران و مزد بگیران است و فربهی فزونتر دزدان و سرمایه داران.
امروزه, اگر نهانسازی اهداف بهره کشانه در زرورق نمایش های سرگرم کننده, فریب را بجای حقیقت به خورد مردم می دهد, بهره کشی همچنان استخوانبندی و چکیده ی همه ی نمایش هاست! آموزش و درگیری در پهنه های گوناگون زندگی در غرب نشان میدهد که سامانه ی اجتماعی همانگونه چرخان است که بود. هنوز هم یک مزدبگیر یا “کار-گر” رویای دستیابی “به دستمزدی بالاتر، ساعت کاری کمتر، شرایط کاری بهتر و مشارکت هر چه بیشتری در سازماندهی فرایند کار” را در سر می پروراند. هنوز هم یک سرمایه دار در پی آنست که “با افزایش کارآئی نیروی کار، کاهش هزینه ها، سازماندهی بهتر فرایند تولید و گشایش بازارهای نو بیشترین میزان سود را برای سرمایه گذاری (بادآورده) خود تضمین کند.”
آری, دگرگونیهای “نمایشی” در گردش اقتصادی-سیاسی پدید آمده اند و افزارها پیچیده تر شده اند. اما روابط بهره کشانه همچنان چیره بر زندگی انسان هاست.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x