جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

پدرم مرد… من پر از بغضم، من خالی از عاطفه اما پر از خشمم

پدر من مرد اما انگار مدت‌هاست که چیزهای زیادی برای ما مرده، برای من دست‌کم. من پر از بغضم، من خالی از عاطفه اما پر از خشمم. من خشمم رو نگه داشتم، می‌دونم که لازمم می‌شه، دیر و زود داره فقط، من خشمم رو نگه داشتم، برای همه‌ی شما مسببان این مرگ‌ها

پدرم مرد. توی ۷۴سالگی و ۶ روز پیش، توی بیمارستان، بر اثر کرونا در حالی که دو هفته بستری بود، دیگه نکشید و رفت. شب اولی که بیمار بود بردمش دکتر و فرداش نرفت تست کرونا بده و گفت هیچیم نیس، تا ۳ روز بعدش افتاد و سی‌تی‌اسکن نشون داد که کروناست. این دفه بردیمش بیمارستان بقیه‌الله. از حال بدش تعادل نداشت و صداهارو هم درست تشخیص نمی‌داد. بقیه‌الله گفت جا نداریم، اصرار ما فایده نداشت و در پاسخ این که هیچ بیمارستانی جا نبود که آوردیم اینجا و حالا چی کار کنیم، مسئولی که اونجا بود گفت «آخه نظامی و خانواده‌ی نظامی هم که نیستید بگم کدوم بیمارستان می‌پذیره»، بهش بهش پریدم که «آدم که هستیم». پذیرش نکردن، حتا آمبولانس ندادن و با اون حالش، با ماشین بردیمش خاتم. دکتر اورژانس خاتم با تشخیص بیش از ۳۰ درصد درگیری ریه از روی سی‌تی‌اسکن گفت «ببریدش خونه»، جا نداریم، در حالی که نفس کشیدن هم براش سخت بود. با «پارتی» اما توی همون خاتم یه تخت توی بخش براش «پیدا» شد. دو سه روز توی خاتم بود که دکتر بداخلاقش (ایشالا که از خستگی بیش از حد بوده) صدام کرد و سی‌تی تازه‌شو نشونم داد که نزدیک ۷۰ درصد درگیری بود. محکم و خیلی جدی گفت تا شب «باید» بره آی‌سی‌یو وگرنه معلوم نیس چی بشه و ما جا نداریم و برو تخت خالی جای دیگه پیدا کن.

دکتر از آی‌سی‌یو اومد بالا سرشو و محکم گفت جا نداریم و اون وسط ما رو سرزنش کرد که همین شماهایید که با بی‌مسئولیتی‌تون و رعایت نکردن پدر مادرهاتونو به کشتن می‌دید. گفتیم می‌بریدش آی‌سی‌یو؟ گفت «باید» دنبال تخت باشید. ما پر از بغض و ناچارگی بودیم. هیچ جا تخت آی‌سی‌یو خالی نبود.

برای چندین ساعت من و خانواده‌م و همه رفقامون دنبال تخت آی‌سی‌یو گشتیم تا باز با «پارتی» توی بیمارستان امید یه تخت پیدا شد. گفتن زود بیاریدش وگرنه اینم شاید پر بشه. بیمارستان خاتم اما دو ساعت ما رو معطل ترخیص کرد. ترخیصی که اصرار داشتن باید با رضایت خودتون باشه، در حالی که زود نرسونید آی‌سی‌یو معلوم نیس چی بشه و ما هم تخت آی‌سی‌یو نداریم و ببریدش جای دیگه اما برای بردن هم باید رضایت بدید که خودتون خواستید و شکایتی ندارید و عواقبش با خودتونه. ما دو ساعت معطل شدیم و به بیمارستان امید که رسیدیم گفتن جا نداریم، با اصرار ما و تماس «پارتی» گفتن باید بیمار دیگه جابه‌جا و تخت اضافه کنیم و فعلن برید ۵۰ میلیون تومن ورودی (و برای هر شب هم ۵ تومن) کارت بکشید تا چند ساعت دیگه جا خالی کنیم. ما راضی نشدیم بیمار جابه‌جا کنن و در لحظه ۵۰ تومن توی کارت نداشتیم و خواستیم پذیرش کنن تا ما تا شب پول بیاریم، قبول نکردن و گفتن اول پولشو بزنید. مجبور شدیم بابارو برگردونیم بیمارستان خاتم، اما اونجا هم دیگه پذیرش نکردن و گفتن «با رضایت شخصی» بردیدش. این دفعه «پارتی»مون هم نتونست کاری کنه، دو ساعت بابا توی آمبولانس (اکسیژن آمبولانس) و یه ساعت توی اورژانس موند. پرونده‌شو دکتر متخصص دید و ما رو بیشتر ترسوند که با این وضعیت دو سه ساعته نرسه آی‌سی‌یو ممکنه تموم کنه. همه‌ی چیزی که تا الان از خاتم گفتم از ساعت ۱۱صب تا ۷شبه، ۸ ساعت جهنمی. پیرامون ساعت ۸ شب بلاخره یه تخت آی‌سی‌یو، باز با «آشنابازی» توی بیمارستان هاجر متعلق به «ارتش» پیدا شد و بلاخره ساعت ۹شب توی هاجر بابا پذیرش و بستری شد.

اینجا باید از کادر درمان بیمارستان هاجر تشکر کنم که واقعن همراه بودن. هتلینگ بیمارستان واقعن ضعیف بود اما کادر درمان کم نمی‌ذاشتن. مشکل اما ادامه داشت.این دفغه بیمارستان هاجر «ارتش» دارو نداشت و ما باید خودمون تهیه می‌کردیم. رمدسویر، رسیژن، بای‌پپ، اکتمرا، فرادیل، هموپرفیوژن. رمدسویر رو یه روز تمام گشتیم همه جا رو و گیر نیومد، بازار سیاه دونه‌ای ۲۵ میلیون تومن پیدا کردیم و دست‌کم سه تا می‌خواستیم. بعد یه روز باز با «آشنابازی» از بیمارستان رسول اکرم گیر آوردیم نزدیک ۳ تومن. ۲۵ تومن کجا ۳ تومن کجا. سه دوز دیگه باز لازم شد که این بار خود هاجر آورد کمی بالاتر از قیمت رسول اکرم، در مجموع فکر کنم ۱۰ دوز رمدسویر تزریق شد. فرادیل رو از تبریز برامون فرستادن. رسیژن رو تهران گیر آوردیم که اونم قیمتش بالا شد و الان یادم نیس دقیق، بای‌پپ هم. اکتمرا چند تا از داروخونه‌ی شهید کاظمی گرفتیم دونه‌ای ۲ میلیون و ۱۰۰ تومن.

بعد همه‌ی اینا امید (تیر) آخر هموپرفیوژن بود. دیگه وضع بابا وخیم شده بود و بیهوشش کرده و بهش وندیلاتور وصل کرده بودن. قیمت هر فیلتر هموپرفیوژن رو به ما ۲۹میلیون تومن گفتن که سه بار و در نتیجه سه تا می‌خواستیم. تکنسین همراهش هم هربار یک میلیون و دویست. باز با کمک «آشنابازیِ» دکتر بیمارستان هاجر، گفتن ۲۹ تومنی آمریکایی بود ما آلمانی‌شو به شما می‌دیم ۱۰ تومن، و رسید پوز نشونم داد که همونو برای مریض دیگه ۲۰ تومن فروخته. هموپرفیوژن بعد از ظهر رسید، خون بابا دیگه منعقد نمی‌شد، کلیه‌هاش درست کار نمی‌کردن و باید دیالیز می‌شد اما تا انعقاد خونش درست نمی‌شد، نه می‌شد دیالیز کلیه کنن و نه هموپرفیوژن. گفتن تا صبح باید صبر کنیم که فاکتورهای خونش بهتر بشن. اما می‌دونستن نمی‌شه، با اصرار من و رعایت همه‌ی پروتکل‌ها بعد نزدیک ۱۰ روز گذاشتن برم توی آی‌سی‌یو و از نزدیک ببینمش. بیهوش و ورم کرده و … . منم فهمیدم شب آخره…

بابام رفت، ۶ روز پیش و توی زمونه‌ای که ما «نظامی» نبودیم تا بریم بیمارستان نظامی، زمونه‌ای که همه‌ی کارهامون با «پارتی» و «آشنا» پیش رفت، زمونه‌ای که بیمارستان «ارتش» بلاخره ما رو پذیرفت اما دارو نداشت، زمونه‌ای که با زندگی و جون مردم دلالی می‌شه و ۳تومن (چه کم) می‌شه ۲۵تومن و ۱۰تومن می‌شه ۲۹تومن و آقایون از دستورات ستاد کرونا پیروی می‌کنن و توی آی‌سی‌یو شوآف می‌کنن و جلسه کنسل می‌کنن و داروها اول از خانه‌ی ملت سردرمیارن و..، زمونه‌ای که ما نظامی نبودیم و پدرم «شش» روز پیش و هزاران نفر این مدت از کرونا مردن و رهبر نظام «پریروز» دستور داد که بیمارستان‌های نظامی در خدمت کرونایی‌ها باشن. زمونه‌ای کسب و کارها خیلیاشون دارن ورشکسته می‌شن و هیچ حمایتی نیس، اما تازه از امروز ماسک (توی تهران) اجباری شده و دولت و ادارات محکم باز و مشغول هستن.

پدر من مرد، عمه‌م هم پریروز از کرونا مرد و یه عمه‌ی دیگه‌م هم تازه از کرونا بهبود پیدا کرده و این ۳برادر و خواهر هرچند هم‌زمان کرونا گرفتن اما همو ندیده بودن که از همدیگه باشه. پدر من مرد اما انگار مدت‌هاست که چیزهای زیادی برای ما مرده، برای من دست‌کم. من پر از بغضم، من خالی از عاطفه اما پر از خشمم. من خشمم رو نگه داشتم، می‌دونم که لازمم می‌شه، دیر و زود داره فقط، من خشمم رو نگه داشتم، برای همه‌ی شما مسببان این مرگ‌ها، این خستگی‌ها، این ناچارگی‌ها، این بغض‌ها، این تباهی‌ها، این تنهایی‌ها، این در وطن خویش غریبگی‌ها. من خشممو نگه می‌دارم، زمین گرده و روزی مصیبت شما رو هم می‌گیره، اگه تا حالا نگرفته باشه.

منبع: فیس بوک

https://akhbar-rooz.com/?p=49860 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x