پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

ما و یوپ هاینکس؛ تراژدی خود ویرانگری اعجوبه‌ی ایرلندی

نازک بین: “همه چیز پیرمرد کهن بود، مگر چشم هایش. چشم هایش به رنگ دریا بود. شاد و شکست نخورده بود.” پیرمرد گفت:«ماهی، ای ماهی، تو که آخرش باید بمیری. باید حتما مرا هم بکشی؟» پیرمرد و دریا- ارنست همینگوی، ترجمه‌ی زنده یاد نجف دریابندری*

” نجف دریابندری، مترجم برجسته کتاب پیرمرد و دریا روز چهارشنبه درگذشت. سه روز مانده تا ۷۵امین سالگرد تولد یوپ هاینکس مربی نامدار آلمانی. قسمت‌های داخل  گیومه بر گرفته از این کتاب است که در قیاس با یوب هاینکس اشاره دارد.

حمید شهریار * طرفداری: پیر مرد تنها. دوست داری نگاهش کنی. گذر عمر نه او را فربه کرده و نه فرتوت. هنوز آن شیطنت جوانی را در چشمان نقره‌فامش می‌بینی. آن شادمانی‌ها. آن موهای شانه‌کرده‌ی طلایی که دیگر سفید شده. و تو هنوز عاشقانه دوستش داری. از پرستاره‌ترین آسمان تمام دوران‌ها آمده. از روزگار فتح. روزگاری که لباس سفید و عقاب سیاه روی آن لباس خدایان بود و الاهه گان. از  دهه‌ی ۷۰. از کرانه‌های شمالی راین. از خط حمله‌ی تیم ملی آلمان.

“پیرمرد…. هشتاد و چهار روز می شد که هیچ ماهی نگرفته بود. در چهل روز اول پسربچه ای با او بود. اما چون چهل روز گذشت و ماهی نگرفتند پدر و مادر پسر گفتند دیگر محرز و مسلم است که پیرمرد «سالائو» است، که بدترین شکل بداقبالی است و پسر به فرمان آنها با قایق دیگری رفت که همان هفته اول سه ماهی خوب گرفت. پسر غصه می خورد، چون می دید پیرمرد هر روز با قایق خالی برمی گردد…”

وقتی آمد سیاهی و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود. برای چندمین بار. بعد از آن روزهای درخشانش در آغاز دهه‌ی ۹۰. بعد از پرورش نسلی که فاتحان اروپا در سال ۱۹۹۶ شدند. بعد از چند بازی به عنوان مربی موقت در سال ۲۰۰۹.  وقتی آمد، قهرمانی در شهر فراموش شده بود. پیرمرد آمد تا زیبایی همیشه را با ظفر در آمیزد. گم شده‌ی همیشه‌ی زندگی خود. گم شده‌ی آن روزهای باشگاه فوتبال بایرن مونیخ.

“با هر دو دست ریسمان را گرفت و یک متری پس گرفت و سپس دوباره و سه باره کشید. و هربار با تمام قدرت بازو و هیکل میخکوب شده‌اش با این دست و آن دست می‌کشید. خبری نشد. فقط ماهی آهسته دور شد و پیرمرد هم نتوانست آن را بالا بکشد.”

خانه. رقیب به خانه آمده. طعمه‌ی لندنی. پیرمرد به یک‌قدمی فتح بزرگ رسیده. با عبور از هفت دریا. با عبور از گروه مرگ. با شکست زرسالاران پرادعای مادریدی در خانه‌شان. پیرمرد طعمه را به سوی خود می‌کشد اما…. طعمه‌ی گلوگیری است. سوت آغاز و دفاع. دفاع و دفاع. پیرمرد طعمه را بالا می‌کشد. گل توماس مولر. پنالتی روبن… بی‌فایده است. آنها برای بازی کردن به مونیخ نیامده بودند…

” ریسمان ماهی بزرگ را همچنان با تمام زورش به دست داشت. با خود گفت ماهی را غلتاندم. شاید این دفعه بتوانم کارش را بسازم. گفت ای دست ها، بکشید. ای پاها، قرص بایستید. ای سر، طاقت بیار. تو هیچ وقت وا نداده ای. این بار برش می گردانم. اما وقتی که تمام زورش را زد، و مدتی پیش از آن که ماهی به پهلوی قایق برسد با تمام زورش زور آورد، ماهی نیم غلتی زد و برگشت و سپس خودش را راست کرد و دور شد.

پیرمرد گفت:«ماهی، ای ماهی، تو که آخرش باید بمیری. باید حتما مرا هم بکشی؟»”

یک صبح روز ۲۶ می. وقتی برمیخیزی هنوز گیج و مبهوتی. وقایع دیشب رویایی شیرین بود؟ خواب بودی یا بیدار. به آن می‌اندیشی. اگر رویاست پس چرا همه چیز را با جزییات به یاد می‌آوری؟ نمایش سربازان پروس در لندن را. لشکریان سرخ باواریا در برابر لشکریان زرد و مشکی به کارگردان کوین اسپیسی را. دست دادن پیرمرد و مرد جوان ژرمن را در خانه‌ی فوتبال.

وقتی به رویاهایت فکر می‌کنی مثل آن است که بخواهی یک مشت آب را در دستانت نگه داری. اما اتفاقات بازی دیشب جنس دیگری دارند. دوست داری به یاد بیاوری‌شان. پیرمرد با کت و شلوار و کراوات خاکستری و پیراهن سفید. پیرمرد و بالا و پایین پریدن‌هایش بعد از جهش‌های مانو نویر. پیرمرد و ترکیب موزون تیمش با آخرین تکه‌ی پازل، خاوی مارتینز ۴۰ میلیون یورویی در قلب میدان.  

همکاری سه نفره‌ی خط آتش پیرمرد را به خاطر می‌آوری در محوطه‌ی جریمه‌ی دورتموند. هنر بی پایان فرانک ریبری در میان سه دورتموندی. پاس گل روبن که پاس دادن را دوست نداشت. مانزوکیچ بی‌رحم و دروازه‌ی بی دفاع دورتموند. چهره‌ی پیرمرد که برافروخته شده و شادمان. چهره‌ای که می‌داند هنوز وقت جشن بزرگ فرا نرسیده و بر خود مسلط می‌شود. و تو خاطری آسوده داری که پیرمرد با تجربه‌ی آن سالها روی نیمکت نشسته.

خاطره‌ی گل مساوی دورتموند و عرق سرد تمام بدنت را. حمله و حمله. نگاهت به ساعت را به خاطر می‌آوری و نماهایی از پیرمرد روی نیمکت. هنوز امیدداری. دقیقه‌ی ۸۹. هنوز امید داری. روبن را ناگهان در مقابل دروازه می‌بینی. صدای عادل فردوسی‌پور هنوز تکرار می‌شود. با همان نغزگویی‌ها و نکته‌سنجی‌ها. با همان افت و خیزهای خیال‌انگیز صدایش:

” موقعیت…. این توپو دیگه نمیتونه گل نکنه…. و توی دروازه….. آرین روین. امشب فوتبال فوسبال خواهد بود….”

نزدیک و نزدیک‌تر. پیرمرد کلوپ را در آغوش می‌کشد. شاید برای نهادن ودیعه‌ای بزرگ در قلب او. پیرمرد با پسرانش جشن می‌گیرد. سرخی صورتش را که به یاد می‌آوری، مطمئن می‌شوی که نه خواب بوده و نه رویا. پیرمرد قهرمان اروپا شده. با تلاش و اندیشیدن. با برخاستن و آموختن از هر شکست. با عشق و امید خود با بایرن مونیخ. چشمانت را نمی‌بندی تا هیچگاه برق چشمانش را از یاد نبری. برق پیروزی در چشمان پیرمرد. برق پیروزی در چشمان یوپ هاینک.

اعترافات جورج بست

حرفهای جرج بست قبل از مرگش:

اکنون ۵۹ ساله ام و نمیدانم به ۶۰ سالگی میرسم یا نه! ولی به هرحال از مرگ نمیترسم. این جمله ای بود که جرج بست ۱ ماه و اندی پیش از درگذشت اش در سال ۲۰۰۵ به خبرنگار روزنامه Independent چاپ انگلستان گفته بود آن هم در بستر بیماری…

به نقل از مارکا، جورج بست بازیکن مستعد و سطح بالایی بود. اسطوره منچستریونایتد دوران کوتاه مدتی در تیم انگلیسی حضور داشت. هافبک ایرلندی خیلی زود به موفقیت و عناوین دست یافت و شهرت موجب تخریبش شد. او در دنیای مهمانی‌های شبانه و الکل غرق شد و اجازه نداد دوران ورزشی‌اش طولانی مدت باشد. با وجود این یکی از بهترین‌های تاریخ محسوب می‌شود.

او سرانجام به ۶۰ سالگی نرسید تا بدین ترتیب اسطوره دهه ۶۰ فوتبال بریتانیا خیلی زود یک دنیا خاطرات خوب و بد را رها کند. جرج بست ساعت ۰۶ : ۱۳ روز جمعه  آن سال در اثر عارضه شدید کبد و عفونیت ریه در بیمارستان کرانوبل شهر لندن جان سپرد. همین.
خبر خیلی طول و تفصیل نمیخواست به این دلیل که هم او چهره سرشناس و پرخاطره ای بود و هم بیماری اش سالها او را به سوی مرگ میکشاند پس بدون دلیل نبود که خیلی ها با شنیدن این خبر برای جرج بست طغیانگر سال ۱۹۶۵ تا سال ۱۹۷۵ اشک ریختند. شاید نسل ما جرج بست را فقط از طریق فیلم بازی های تیم منچستر یونایتد و یا حواشی فراوان زندگی اش بشناسد اما برای قدیمی ترها او نماینده یک برهه تأثیر گذار فرهنگی بوده و هست همچنین سمبل و تجسم یک نسل یاغی و از همه جا بریده…

اظهار نظر جرج بست در مورد باشگاه منچستر یونایتد:

من با باشگاه منچستر یونایتد بهترین روزهایم را داشتم. هرچه در رؤیاهایم متصور بودم برایم در ورزشگاه اولدترافورد پیش آمد. آن دقایق همیشه در یاد و خاطره ام هستند.
هیچ گاه فریاد هواداران باشگاه منچستر یونایتد را از یاد نمی برم. مخصوصاً آن هنگام که در تونل (رختکن) راه میرفتم و این سر و صداها در گوشم می پیچید! هیچ چیزی خوشایندتر از شنیدن صدای شادی هواداران و دیدن دست تکان دادن های آن ها نیست.
آن روزها روزهای من بود و در پایان هم برای من بد نبود. من هنوز یادم هست که هر وقت توپ را می گرفتم هیچ گاه به عقب بر نمی گشتم!

پس از فوت وی باشگاه منچستر یونایتد یک بازی دوستانه را در ورزشگاه اولدترافورد برگزار کرد و تمامی درآمد حاصل از این بازی را به خانواده جرج بست تقدیم کرد. در این بازی تماشاگران حاضر در ورزشگاه پوسترهایی با عکس جرج بست در دست داشتند که روی آنها نوشته شده بود: Best The Best.

سر آخر حرفی از زبان خودش پایان بخش داستان وی است: من در زندگی همواره خرج کردم و دنبال مشروبات الکلی بودم و سرانجام تمام زندگی خود را در این راه دادم.

جرج بست؛ تراژدی خودویرانگری اعجوبه‌ی ایرلندی

فوتبالدوستان از اواسط دهه‌ی ۶۰ میلادی در منچستریونایتد شاهد ظهور اعجوبه‌ای بودند که حتی رویاهای آنان را نیز دریبل می‌کرد. این دوران مصادف بود با شهرت بیتل‌ها در جهان موسیقی. این اعجوبه‌ی خوش‌سیما به «بیتل پنجم» مشهور شد. بازیکن ایرلندی با انتخاب‌های اشتباه به دوران موفق خود در منچستریونایتد پایان داد و نتوانست عناوین بیشتری کسب کند.

منچستریونایتد

جرج بست زمانی که تنها ۱۵ سال داشت بلفاست را ترک کرد و به منچستریونایتد پیوست. باشگاه‌های انگلیسی در آن زمان نمی‌توانستند بازیکنان ایرلند شمالی را در تیم های پایه خود داشته باشند و در آن جا به عنوان نامه‌رسان در باشگاه مشغول بود. مت بازبی هنوز این بازیکن را نمی‌شناخت اما با یک ستاره قرارداد امضا کرده بود.

موفقیت

هافبک ایرلندی در ۲۲ سالگی سه عنوان مهم جهان فوتبال را به دست آورد. او توانست فاتح لیگ برتر و جام باشگاه‌های اروپا شود. همچنین توپ طلا را کسب کرد. او یازده فصل برای یونایتد بازی کرد و یکی از سه عضو مشهور تیم در کنار بابی چارلتون و دنیس لاو بود.

مشروبات الکلی و مهمانی‌های شبانه

ادامه مهمانی‌ها و اعتیاد به الکل منجر به جدایی‌اش از یونایتد شد در حالی که تنها ۲۸ سال داشت. دوران بست به این دلیل در تیم انگلیسی  پایان یافت که می‌توانست طولانی و موفق‌تر باشد. او همیشه بازیکن خوب و مستعدی بود. فوتبال هم نتوانست موجب شود این بازیکن روش زندگی‌اش را تغییر دهد. 

در جست‌وجوی خود

بازیکن ایرلندی پس از ترک یونایتد به آفریقای جنوبی رفت و دوباره به انگلیس برگشت. سپس در تیم‌های باشگاهی ایرلند، آمریکا، اسکاتلند، استرالیا پا به توپ شد و در پایان به تیم توبرمور یونایتد ایرلند شمالی پیوست اما حتی یک دقیقه هم بازی نکرد.

پنجمین بیتلز

در آن دوران به بست لقب “پنجمین بیتلز” را می‌دادند. در آن زمان “بیلتز” یک نماد در انگلیس و جهان موسیقی بود. بازیکن ایرلندی به عنوان پنجمین عضو این بند مشهور و محبوب شناخته می‌شد.

جملات

“در سال ۱۹۶۹ الکل خوردن را کنار گذاشتم، آن ۲۰ دقیقه بدترین لحظات زندگی‌ام بود.”

“هر بار که وارد یک مکانی می‌شدم، ۷۰ نفر می‌خواستند من را به نوشیدنی دعوت کنند و من نمی‌توانستم به آنها نه بگویم.”

“همیشه از تنهایی لذت می‌بردم.”

“حاضر بودم تمام نوشیدنی‌هایی که در زندگی‌ام خورده‌ام را با یک بازی بزرگ اروپایی در اولدترافورد کنار اریک کانتونا عوض کنم.”

“دیوید بکام؟ نمی‌تواند با پای چپ ضربه بزند، نمی‌تواند ضربه سر بزند، نمی‌تواند دفاع کند و گل‌های زیادی به ثمر نمی‌رساند. به جز این‌ها خوب است.”

“یک بار گفتم ضریب هوشی پل گاسکوئین کمتر از شماره پیراهنش است و او از من پرسید؟ ضریب هوشی چیست؟”

“به خیلی از بازیکنان لقب جورج بست جدید دادند اما در واقع کریستیانو رونالدو نخستین کسی بود که این لقب برازنده‌اش بود.”

“زمانی که بیتلز در بهترین دوران خود بود من ۱۹ یا ۲۰ ساله بودم و در اوج دوران بازی‌ام به سر می‌بردم. این موضوع باعث شد من را “پنجمین بیتلز” بنامند.”

“هنگامی که روزنامه نگاران از زندگی من صحبت می‌کنند و من را به عنوان یک اسطوره سقوط کرده می‌پندارند لذت بخش است. نمی‌دانم آنها چقدر حقوق می‌گیرند اما زمانی که از ساختمانشان خارج می‌شوم، برای مصاحبه با من ۵۰۰۰ پوند پرداخت کرده‌اند. اکنون چه کسی سقوط کرده است؟


– “من پول زیادی را صرف نوشیدنی های الکلی، زنان و ماشین های سریع کردم. هر آنچه برای سایر چیزها خرج کردم، تنها اِسراف پول هایم بود.”

-” اگر زشت به دنیا آمده بودم، هرگز چیزی درباره ‘پله’ نمی شنیدید.”

– “یک بار خوابی را دیدم که در آن دروازه بان را دریبل می کردم، توپ را روی خط متوقف می کردم، چهار دست و پا می نشستم و توپ را با سر به درون دروازه هدایت می کردم. وقتی در فینال لیگ قهرمانان اروپا در سال ۱۹۶۸ مقابل بنفیکا گلزنی کردم، تقریباً چنین کاری را انجام دادم. دروازه بان را به راحتی جا گذاشتم، اما سپس از تصمیم خودم منصرف شدم. این کار من می توانست موجب سکته قلبی رئیس (سر مت بازبی) شود.”

– “در سال ۱۹۶۹ (برای مقطعی بسیار کوتاه) دست از الکل و زنان برداشتم. این بدترین ۲۰ دقیقه زندگی من بود.

– “من با نعمت های زیادی به دنیا آمده بودم و گاهی اوقات این امر می تواند عواقب مخربی را نیز داشته باشد. همانطور که در حین بازی کردن می خواستم از همه بازیکنان دیگر بهتر باشم، وقتی که به گردش در شهر می رفتیم نیز خودم را مجبور می کردم که از هر کسی بهتر باشم.”

– “من از می خوارگی دست برداشته ام، اما تنها زمانی که خواب هستم.

https://akhbar-rooz.com/?p=28710 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x