جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

چشم زخم – محمود طوقی

استوار گراونداز خانه شان که فاصله زیادی با پاسگاه نداشت بیرون که آمد چشمش به گربه ای سیاه افتاد که بُراق داشت به او نگاه می کرد بدلش بد آمد و به دل سیاه شیطان لعنت فرستاد.و چند باری به خدا پناه برد و پا تند کرد تا ببیند چرا پاسگاه محشر کبرا شده است.

مدتی بود که نفس تنگ بدی به سراغش آمده بود اما زیاد پاپی آن نشده بود.دندان روی جگر گذاشته بود تا از مرکز حکم  باز نشستگی اش بیاید و‌آن وقت اسباب و اثاثیه اش را کول کند و برود طرحان و آن جا در ولایت خودش و پیش کس و کار و فامیلش که تا دلش می خواست بزرگ و با نفوذ بود برود بیمارستان خرم آباد و ببیند این سینه صاحب مرده اش چرا مثل قدیم ها کار نمی کند و او را آزار می دهد.

از وقتی هم کرونا آمده بود و طبق دستور فرماندهی موظف شده بود با ماسک سر کار حاضر شود نفس تنگش مضاعف شده بود اما می ترسید بروز دهد . مرکز هم که دنبال بهانه می گشت تا تعدیل نیرو کند و بدون فوت وقت او را می فرستادند کمیسیون پزشکی و سی سال خدمت صادقانه اش باد هوامی شد.

استوار گراوند پا تند کرد و نفس تنگش بیشتر شد و به شماره افتاد. اما بلاخره رسید.

سرباز جلو پاسگاه بمحض دیدن او سوت زد و پا چسباند و خبر دار داد.

و در یک چشم بهم زدن تمامی ابوابجمعی پاسگاه صف کشیدند و در پیشاپیش همه گروهبان غیاثوند پا چسباند و در حالی که دست راستش را به حالت احترام به کنار گوشش چسبانده بود گزارش داد:سرباز زینت وطن است. من گروهبان دوم غیاثوند جمعی پاسگاه شلحه ثوامر  در خدمتم امیر .

با شنیدن امیر چشمان استوارگراوند برقی زد . هر چند امیر نبود اما گفتن و شنیدنش برای او خوشایند بود .

استوار گراوند به حیاط پاسگاه نگاهی کرد  پر از آدم بودو چند الاغی که داشتند عرو عر می کردند.رو ترش کرد و یکراست به طرف اتاقش رفت و در حالی که گروهبان غیاثوند بشنود گفت گروهبان غیاثوند برای ادای گزارش به دفتر پاسگاه.

استوار گراوند پشت میزش نشست ماسکش را برداشت و نفسی به آرامی کشید و خودش را به کولر او جنرالی که عمرش را بفهمی نفهمی مثل خود او کرده بود و هوای خنک مرده ای بیرون می داد نزدیک کرد و یکی دوباری با خودش گفت : هنوز یکی دو روز به پایان اردیبهشت داریم هوا این است . خدا بدادت برسد استوار گراوند پسر بدبخت مش زینوی طرحانی با تیر و مرداد و شهریورچه می کنی.

گروهبان غیاثوند داخل شد و پا چسباند. و منتظر شد تا استوار گراوند پسر خاله بزرگوارش راحت باش بدهد.اما نداد.

 استوار گراوند کمی سینه اش را صاف کرد و کلماتی را در دهانش جوید تا حالش سر جایش بیایدورو کرد به گروهبان غیاثوند و گفت:گروهبان غیاثوند نسبت شما با استوار گراوند چیست؟

 گروهبان غیاثوند با لبخندی ملیح گفت :این چه سئوالی است سر کار استوار من خاله زای شما هستم . استوارگراوند باز هم پرسید این استوار گراوند گردن شکسته برای چی خاله زای خودش را از کوهدشت با هزاران دوندگی آورده است پاسگاه شلحه ثوامر .

گروهبان غیاثوندکه تمامی این دیالوگ ها را فوت و آب بود . شستش خبر دار شد که کاری کرده است که باب میل و رضایت استوار گراوند نیست و باید خودش را برای یک سخنرانی طولانی و کلی مذمت آماده کند.

گروهبان غیاثوند مثل همیشه گفت :برا ی آن که چشم و گوش شما باشم .

و استوار گراوند گفت :حالا که قاتق نانم نشده ای دشمن جانم شدی . وبعدبلند شد و پنجره اتاقش را که به حیاط پاسگاه مشرف بود باز کرد و گفت:این چه مسخره بازیه که راه انداخته ای گروهبان دوم غیاثوند خاله زای نازنین .

پس تکلیف پروتکل های ابلاغی چه می شود . مگر دستور از مرکز نیامده است  که بعلت شیوع بیماری مهلک کرونا باید فاصله گذاری رعایت شود . مگر دستور از مرکز نیامده که ورود به پاسگاه  بدون ماسک ودستکش ممنوع است .

اگر از بخت بد استوار گراوند از مرکز بازرسی برا ی بازدید بیاید و این همه آدم و الاغ رادر حیاط پاسگاه شلحه ثوامر ببیند  بدون ماسک و دستکش و بدون رعایت فاصله گذاری پیش خودش چه فکر می کند و به فرماندهی کل در مورد استوار گراوند چه راپورتی می دهد .

فکر نمی کنی بعد از سی سال خدمت صادقانه فرماندهی کل بگوید :گلی به گوشه جمالت استوار گراوند با این پاسگاهت و تحقق اوامر فرماندهی کل .

فکر نمی کنی استوار گراوند را بعد از سی سال خدمت صادقانه و درآستانه باز نشسته شدن معرفی کنند به  دادگاه تخلفات اداری و یک راست با یک نامه لاک و مهر شده بفرستند سر زمین آباء و اجدادیش در طرحان تا کشاورزی کند . آیا این است رسم فامیلی و هم خونی .

گروهبان غیاوند پاشل کردو خودش را به نزدیکی پنجره رساند جوری که بتواند چهار گوشه حیاط را ببیند وگزارش مبسوطی به خاله زایش بدهد.

و گفت :التفات بفرمائید خاله زای عزیز! الهی که گروهبان غیاثوند پیش مرگت بشود اون سه تا الاغی که گوشه حیاط می بینی که مدام با عروعرشان آرامش و قرار را از پاسگاه سلب کرده اند از شلحه حاج حسین آمده اند.

همان طور که فرموده بودید بعد از عالم گیر شدن ویروس کرونا با ایجاد ایستگاه بازرسی از ورود و خروج هر نوع رونده ای بدون ماسک و دستکش و انجام تست کرونا جلوگیری کردیم و طبق فرموده جنابعالی که خاله زای نور چشم ما باشی اول تذکر لسانی بعد تذکر کتبی و بعد جریمه نقدی و در آخر باز داشت و تشکیل پرونده و اعزام به مراجع قضایی.

امروز ساعت دوازده سرباز که زینت وطن است از ورود سه روستایی کله خر از شلحه حاج حسین به منطقه تحت امر جنابعالی جلو گیری کردند . استوار گراوند چشم از حیاط برید و پرسید :علت؟ و گروهبان غیاثوند گفت:نداشتن ماسک و دستکش هم خود و هم الاغ های شان که آن قدر نفهم و بی تربیت اند که تا به حال سه بار حیاط پاسگاه را به گند کشیده اند.

از الاغ ها نفهم تر صاحبانشان که می پرسند چه مقامی گفته است که ورود به منطقه بدون ماسک ودستکش ممنوع است . وسرباز که زینت وطن است می گوید :استوار گراوند فرمانده محترم پاسگاه . روم به دیفال روم به دیفال این سه دهاتی نفهم می گویند :استوار گراوند شکر  خورد که این دستور را داد. استوار گراوند که با شنیدن این فحش خون در رگهایش به جوش آمده بود . پرسید سرباز چه کار کرد . و گروهبان غیاثوند بادی به غبغبش انداخت و گفت :این که دیگر پرسیدن ندارد . خاله زای عزیز این سرباز ها که سرباز نیستند فدایی شمایند .

سرباز که زینت وطن است مهلت نمی دهد و با قنداق تفنگ هر سه خر سوار را به زمین می اندازد و این سه نامرد شقی هم تا می خورد سرباز بیچاره را که زینت وطن است کتک می زنند . کار به تیراندازی که کشید با جمعی دسته به منطقه رفتیم و سه مجرم نابکار را دستگیر و روانه باز داشتگاه کردیم تا فردا به جرم کتک زدن مامور دولت حین خدمت به مراجع قضایی تحویل دهیم .

استوار گراوند گفت :به آن سه شرور خاطی تا فردا صبح نه آب ،نه غذا و نه ملاقات بدهید . فردا هم اول وقت روانه شهرشان کنید .خب بقیه چیه، آن لشکر سلم و تور در پاسگاه چه می کنند.

گروهبان غیاثوند گفت :این ها جرم شان شرارت است . واستوار گراوند به آرامی به شکلی که کسی نشود می گوید :خب خاله زای عزیز زبان من که مو درآورد از بس که گفتم متهم بدون دست بند و پابند در حیاط پاسگاه نباشد. چرا بدون دستبند و پابندند.

 و گروهبان غیاثوند هم کمی خودش را به استوار گراوندنزدیک کرد وگفت:خاله زای عزیز پاسگاه آنقدر دست بند و پابند ندارد. درضمن آن که این افراد خودشان به پاسگاه آمده اند و در حین شرارت توسط مامور دولت که دستگیر نشده اند که احتمال فرار برود.

باد داغی از بیرون می آمد و استوار گراوند احساس خوبی نداشت و پنجره را بست و پشت میزش نشست ماسکش را زد و گفت برو متهمین را بیاور .

 گروهبان غیاثوند رفت و بعد از مدت کمی با سه نفر وارد شد و پا چسباند و خبر دار ایستاد. و پرونده متهمین را روی میز استوار گذاشت.

استوار گراوند پرونده را باز کرد وبا مروری سطحی به پرونده رو ترش کرد.

متهم ردیف یک جاسم عفادله بود  اهل و ساکن روستای خرخره، سی ساله ،کشاورز و صاحب پنج اولاد .

 استوار سرش را از پرونده برداشت و دراتاق چشم گرداند تا ببیند جاسم عفادله کدام یک است و به گروهبان غیاثوند گفت متهم ردیف یک بیاید جلو .

و گروهبان غیاثوند جاسم را به طرف میز استوار هل داد. و استوار بار دیگر پرونده را مرورکرد ودوباره نگاهش را از پرونده برید و به جاسم نگاه کرد وپرسید :جاسم عفادله ، اهل و ساکن روستای خرخره بگو ببینم خبر مرگت از آن سوی بهمنشیر بچه کاری وارد منطقه اروند شدی تا چه گِلی بسرت بگیری .

جاسم کمی این پا و آن پا کرد نمی دانست چه باید بگوید . به گروهبان غیاثوند نگاه کرد تا رخصت دهد و گروهبان غیاثوند به کمکش بیاید . گروهبان غیاثوند گفت:خوف نکن  جاسم،هرچه که بمن گفتی به سرکار استوار هم بگو.

 استوار گفت: لازم نکرده است آن چه را که در بازجویی گفته است بمن هم بگوید .

دستت عفونت کرده است درست .رفته ای شهر پیش دکتر خوب نشده است درست .  دهبان خرخره گفته این چشم زخم است درست .از کجا فهمیده ای این کار عبوده چشم زن خرخره است که رفته ای او را برداشته ای با خودت آورده ای شلحه حاج حسین .

جاسم کمی سینه اش را صاف کرد و با کمی واهمه گفت:من خدمت سر گروهبان غیاثوند هم گفتم .وقتی فهمیدم زخم دستم چشم زخم است پی جو شدم چه کسی در این منطقه استاد درمان چشم زخم است همه گفتند:  عارفه شبیب در شلحه حاج حسین.

به شهادت خود عارفه شبیب که با سر شکسته در همین اتاق حضور دارند دوبار خدمت شان رسیدم و بعد از گفتن شرح ما وقع نامبرده دو بار روی زخم بنده تف کردند و هربار هم بابت تف مبارکشان مبلغ ۷۵ هزار تومان هم گرفتند.وقتی خوب نشد وبرای بار سوم مراجعه کردم گفتند باید چشم زخم زن را بروی بیاوری ،چشمش آن قدر شور است که زخم به تف من جواب نمی دهد.

استوار باز هم به پرونده نگاه کرد و به متهم ردیف دوم رسید عبود ثامری اهل و ساکن روستای خرخره صاحب هفت اولاد .بی سواد وراننده نیسان

و باز از پرونده نگاهش رابرید . به جاسم گفت :جاسم عفادله اهل و ساکن روستای خرخره مستندات و مدارک قانونیت  مبنی بر چشم شوربودن  عبود ثامری اهل و ساکن روستای خرخره چیست .؟

جاسم برگشت و نگاهی به عبود کرد و گفت :دروغ چرا دوبار خودم شاهد بودم که عبود چشم زد و در جا هم جواب داد . اگر دورغ می گویم :عبود انکار کند من حرفم را پس می گیرم.

وکمی مکث کرد و در ذهنش دنبال چیزی گشت.یادش آمد.

یک بار با عبودنشسته بودیم کنار جاده و منتظر مینی بوس بودیم تا بیاید و ما را ببرد شهر .

از جلو مایک پیر مرد با خرش که بارش کاه بود گذشت .

همین آقا عبود و باز بر گشت وبه عبود که بزمین خیره شده بود اشاه کرد و گفت:پرسید جاسم به خر به بزنم یا صاحب خر . من که فکر می کردم دارد خالی می بندد . به شوخی گفت :خر . صاحب خر گناه دارد. چند متری الاغ نرفته بود که به دو تا دست به زمین خورد و دیگر بلند نشد .

نوبت دیگر با هم داشتیم در بازار صفا خرید می کردیم یک زنی با یک کوزه ماست آمده بود برای فروش .ناغافل ویرم گرفت سربسر عبود بگذارم گفتم عبود اگه راست میگی و راستی راستی چشمت شوره بزن  به کوزه این زن. گفت می خواهی بزنم به چراغ های بازار .

گفتم :نه بزن به کوزه ماست این زن . باورکن سرکار گراونداگر به چشم خود ندیده بودم باورم نمی شد. کوزه آن چنان از دست زن بزمین افتاد وهزارتیکه شدکه باورم نمی شد. بنظر شما از این مدرک بالاتر.

استوار کمی دیگر پرونده را بالا و پائین کرد و گفت:جاسم اهل و ساکن خرخره گیرم که این حرف های محکمه پسند درست باشد آیا تو نمی دانستی که کشور در شرایط خطیری است منطقه در قرنطینه کامل است و ورود وخروج به منطقه باید با اجازه مقامات ذیربط باشد. آیا به مغز ناقص ات خطور نکرد که باید از مقامات محلی اجازه بگیری و اگر مقامات ورودت را خالی از خطر دیدند راه بگیری خبر مرگت بیایی در منطقه و تولید آشوب کنی و برای بوق های بیگانه خوراک درست کنی . وقتی به جرم آشوب  در منطقه مرزی فرستادمت دادگاه می فهمی که اجازه گرفتن از مقامات یعنی چه .

 و روکرد به گروهبان غیاثوند .وگفت:متهم ردیف دو عبود ثامری و گروهبان غیاثوند با اشاره دست متهم ردیف دوم را به نزدیک میز استوار فرستاد. استوار صورت باز جویی عبود را خواندکه با چوبی محکم به سر عارفه شبیب کوبیده است .

استوار گراوند روبه عبود ثامری کرد و گفت :فکرکردی شهر هرته مرتیکه پدرسوخته خرت را برداری از روستای خرخره بیایی و با چماق بکوبی به سر یک‌آدم آن هم در منطقه تحت امر استوار گراوند.

چوپ توی آستین ات می کنم .پدر پدر سوخته ات را در می آورم . کاری می کنم که مرغان آسمان به حالت گریه کنند. گروهبان غیاثوند بیار اون دست بند و پابند را تا این جوعلق بی همه چیز بفهمد یک من  ماست چقدر کره دارد.

 عبودرنگ به چهره نداشت و در حالی که گلویش خشک شده بود مدام می گفت سرکا راستوار این نامرد روزگار تف کرد توی صورت من.

 و استوار گراوندمی گفت :کار غلطی کرده است .این کار اقلش شش ماه حبس دارد.اما بشرط ها و شروط ها.

این مملکت قانون دارد. این منطقه صاحب دارد  . صاحبش هم استوار گراوند است .

می آمدی پاسگاه و یک شکایت دو خطه می نوشتی آن وقت می دیدی که من زبان این عارفه شبیب رااز حلقومش می کشیدم بیرون و وادارش می کردم با زبانش حیاط پاسگاه را تمیز کند .نه این که با چوب بکوبی توی سرش تا مغزش بیاید توی دهانش.

و اشاره می کند به مردی که خون تمامی صورتش را پوشانده است ومی گوید:جناب عارفه شبیب بیا ببینم حالا این قدر خیالت راحت شده که مملکت صاحب نداره که تف  کنی توی صورت آدمی که تا بحال ندیدی و نشناختی . بگو ببینم چه مرگت بود.

 از اون ریش سفیدت خجالت نکشیدی تف کنی توی صورت یک هم شهری ویک هم خونت آن هم یک عرب.

عارفه شبیب  کمی خودش را به میز استوار گراوند نزدیک کرد وگفت :کار من دلیل داشت ،دلیلش هم محکمه پسنده. و استوار گراوند در حالی که خودش را روی صندلیش کمی جابجا می کرد تا خستگی اش بدر رود با پوزخندی گفت :به به خوب شد امروز حرف قانون را هم شنیدیم . خب بفرما آقای عارفه شبیب  حرف بزنم من که سرا پاگوشم .

عارفه شبیب  کمی سرش را خاراند و خون خشک شده اش را از روی صورتش که می خارید پاک کرد و گفت:خب وقتی من بعد از دوبار درمان دیدم تف کردن فایده ای ندارد فهمیدم  که چشم زن چشم ناپاکی دارد وراه درمان تف کردن نه بر زخم بلکه بر چشم بد زن است .

استوار که  داشت بدقت حرف های عارفه شبیب را گوش می داد پرسید :تو به اجازه کدام مقام مملکتی داشتی کار درمانی می کردی. مرتیکه پدر سوخته. و رو کرد به گروهبان غیاثوند و گفت:گروهبان کتاب  قانون را بیاورتا برای این شازده بخوانم که  دائر کردن هر شغلی منوط است به گرفتن مجوز ازاتحادیه های صاحبان صنوف و کار بدون مجوز یعنی دخالت غیر مجاز در حرف مخصوصاً حرفه پزشکی چیزی نزدیک به دوسال حبس  وبیست میلیون تومان جریمه و بیست ضربه شلاق دارد .

فکر کردی شهر هرت است که به زخم هر بنده خدایی رسیدی تف کنی .فکر کردی تف کردن بهمین سادگی است ، تو چه خیال کردی مرتیکه دمنگ.

و رو کرد به گروهبان غیاثوند  وگفت:گروهبان غیاثوند! این سه نفر را بینداز با پابند ودستبند به باز داشتگاه و اول وقت بفرست بروند دادگاه .

گروهبان غیاثوند با تعجب پرسید به چه جرمی و استوار گراوند گفت :ورد غیر مجاز به منطقه قرنطینه برای ایجاد جو آشوب و پختن خوراک برای بوق های خارجی برای جاسم عفادله.ایجاد بدبین کردن مردم به حکومت با استفاده از قدرت های ناشناخته برای عبود ثامری  و دخالت در امور پزشکی بدون داشتن  مجوز لازم ازمقامات صاحب صلاحیت برای عارفه شبیب  .

استوار گراوندبا رفتن بازداشتی ها ماسکش را بر داشت و نفسی براحتی کشید.هوا کمی گرمتر شده بود و کولر زورش نمی رسید هوا را خنک کند .

استوار گراوند ناغافل یاد طرحان ولایت شان افتادو دلش تنگ شد برای هوای خنک و سبک طرحان وبا خودش گفت،ای روز گار کج مدار طرحان کجا و شلحه ثوامر کجا.

https://akhbar-rooz.com/?p=31649 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x