دیوار خانەام تَرک برداشت
وقتی کە نامت را
برزبان راندم
قلبِ سنگی در همسایگیام
آب شد
وقتی کە اندوهت را
با او در میان نهادم.
چە سرد!
نئونهای درخشان
بە تاریکی فروشدند
وقتی کە از چشمانت سخن گفتم
و چە تلخ
بارش بیتاب باران
بر بام خانهها آرام گرفت
وقتی کە
دانەهای درشت اشکهایت را
شمارە کردم.
٢١ـ١١ـ٢٠٢٠