جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

چپ در ایران و مشکل انتگراسیون (مارکس خوانی در قرنطینۀ کرونا) – جمشید طاهری پور

مارکس دروازه ی ورود چپ به عصر جدید و جهان مدرن است، زیرا آموزه های او ادامه ی روشن اندیشی های عصر روشنگری و تداوم پیشرفته ‌تر و منطقی تر اصولی است که توسط روشن گران بزرگ فرانسوی قرن هجدهم پایه ریزی شدند و نیز تکامل نقادانۀ فلسفۀ کلاسیک آلمان، بویژه علم منطق و فلسفۀ تاریخ هگل، با ابتناء آن به دیالکتیک ماتریالیستی است

در بازخوانی مارکس در قرنطینۀ کرونا امکان این را یافتم که از تفاوت لنین با مارکس شناخت عمیق‌تری بدست آورم. خاطر نشان می‌کنم که تنها منبع آموزش نسل من – نسل انقلابیون چپ دهه چهل و پنجاه ایران – منحصراً لنینیسم بود. پس ژرفتر دیدن تفاو ت لنین با مارکس، معنای محصّلش برای من دورتر رفتن افزون از بلشویسم؛ از سابق خودم است که آدمی مؤمن به لنین با یقین مطلق به آموزه های او بودم! می‌توان به مارکس انتقاد داشت، اما بدون مارکس و اندیشۀ سوسیال دموکراسی او مشکل بتوان به جهان بهتر دست یافت.

تقدیم نوشتار به خاطرۀ مادرم:
گفت؛ جمشید!
هر مرامی داری مختاری
اما سرت همیشه بلند باشد!

۱ – درآمدی برنوشتار   

امیدوارم با تمرکز کافی به موضوعی بپردازم که می‌کوشم در این نوشتار طرح و در باره آن نظرم را بنویسم. موضوع مورد نظر؛ چپ ایران و مشکل انتگراسیون آن در جهان سرمایه داری امروزین و جامعه بورژوائی ایران امروز است. چپ سنتی ایران با الهام از لنینیسم، مفهوم انتگراسیون را مقدم بر هر مورد، در تنظیم رابطۀ خود با قدرت سیاسی مستقر درک کرده و می کند، و همین از علل بنیادین کجروی و اشتباهایش است. کوشش من در این نوشتار بیان اهمیت و ابعاد انتگراسیون چپ با جامعه و جهانی است که در آن زندگی می کنیم. کوشش؛ برگرداندن نگاه چپ به سوی جامعه است، و تشویق او به تنظیم چند و چون رابطه خود با قدرت سیاسی، از زاویه دید و درک از جامعه خود و جهان است.

 سوأل اینست؛ چرا چپ ایران به رغم این تاریخ دراز، مشحون از نیک خواهی های میهنی و مردمی، ایثار و فداکاری، موجودیتی دارد کناره نشین، در حاشیۀ جامعه! چرا چپ ایران را نمی‌توان در متن علایق زنان و مردان نسل های جوان کشور دید؟ و در‌واقع امر، در وضع و حال ایزوله – تک افتاده -، بی آینده زیست می کند؟

چپ ایران این‌ سؤال‌ها را نمی‌پسندد و اساساً اینگونه سوأل کردن را دوست ندارد! اگر هم ضمن خودستائی های معمول، گذرا اشاره -ای کرده به انزوا و ناکامی هایش، علت و اساسش را در بیرون از خودش، در حکومت ها و دولت  ها، در استبداد و سرکوبگری های آنان جسته است.

خیلی سال است بر این نظرم که این نگاه و طرز برخورد حاصلی جز تداوم ناکامی ها در بر نداشته و نخواهد داشت. نگاه و طرز برخورد دیگر؛ واکاوی نقادانه و پژوهش در خود و حقیقت چپ ایران بوده است و هر بار به این نتیجه رسیده‌ام  که  مشکل اصلی خود ما هستیم! اما این بار دلیل و علت تازه -ای یافتم که پیشترها از چشم و ذهنم بیرون مانده بود!؛ موضوع و مسأله خیلی فراتر از رمانتسیسم منست! دنیا و ایران تغییر کرده است و ما به حیث چپ ایران، در معنا و مفهوم سابق خود باقی‌مانده ایم! امروز هم مثل سابق به جامعه و مردم از زاویه نوع رابطۀ خود با هستۀ اصلی قدرت؛ یعنی سیاست مورد علاقۀ خود نگاه می کنیم! در حالی که عکس آن درست است؛ یعنی باید قدرت سیاسی حاکم بر کشور را از نگاه دید و درک خود از جامعه و مردم؛ از زاویۀ نیازهای جامعه و مطالبات  مردم دید، سنجید و بر  پایۀ آن با قدرت سیاسی مستقر تنظیم رابطه کرد!

وقتی در خلوت ترس دیدۀ قرنطینۀ کرونا، به این صرافت افتادم بار دیگر مارکس را بخوانم، دل نگران آینده بودم. شروع که کردم؛ صفحه به صفحه، فصل به فصل، و کتاب به کتاب این سوأل در سرم گسترده‌ شد که چطور است؟؛ مارکس تکرار شونده ترین، عادی ترین، و در دسترس ترین فراآوردۀ سرمایه داری – کالا – را گرفت و هی کاوید و کاوید! تا توانست جهان سرمایه داری را کشف کند و آنوقت گفت: تغییر! جهان بهتر ممکن است!

در امتداد این فکر و ذکرها بود که از خود پرسیدم: نسبت ما با این جهان چیست؟ و هر اندازه که به این سوأل می اندیشیدم، بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که نسبت ما با  جهان سرمایه داری، امتناع خودخواسته و انتزاع تئوریک مطلق است!

   پیش خود فکر می کردم؛ ما که همۀ دقایق کار و زندگی مان در جهان سرمایه داری می‌گذرد و سرمایه داری در همۀ جنبه‌ها و جهات حیات اجتماعی و چه بسیار فردی ما دخالت و تداخل دارد، با این همه نسبت ما با آن چندان ذهنی، دور و بیگانه، چندان خالی از ربط و عمل و اثر است، که انگار سیاره -ای است دور، ناشناخته و بیرون از دید و فهم و شعور ما! دیدم کار ما این شده که خیال های خوش ببافیم در توهّم براندازی سرمایه داری و سوق جهان و جامعه بسوی سوسیالیسم! دیدم مشکل ما همین واقعیت گریزی و بیگانه خوئی ها و انتزاع خیال‌ انگیز ماست از  سرمایه داری!

به نظرم رسید؛ مشکل، ناتوانی‌های ساختاری چپ ایران در انتگره شدن اش با جهان سرمایه داری امروزین و جامعه بورزوائی ایران امروز است! انتگره شدن معنایش انحلال در سرمایه داری جهانی نیست، معنایش مستحیل شدن در حیات بورژوائی جامعه ایران نیست. موضوع و مضمون حرف من؛ ناتوانی، ناباوری، بی اعتنائی و رویگردانی چپ ایران از تجدید، تغییرات، دگرگونی  و نوشدن هائی است که روح سرمایه داری مستعد آنست و در خود می پرورد. عیب و ایراد، مشکل ساختاری انفعال چپ ایران در قبال سرمایه داری است که هیچ باور، الهام و ابتکاری برای اصلاحات و تغییرات ترقیخواهانه در آن، بگویم مستقل و خود اندیشیده ندارد! اگر هم چیزی خواسته و گفته – که اتفاقاً می‌گوید و می‌خواهد –  اندیشیدۀ خودش نیست و تازه پیش شرط اش قطع حیات سرمایه داری است!

 حالا فکرم این است؛ که چاره چپ ایران در این است که از انتزاع تئوریک براندازی سرمایه داری به دیالکتیک اصلاحات ساختاری آن و تکامل ترقی خواهانۀ جامعه بورژوائی گذر کنیم.

 وقتی میگویم چپ، منظورم همین جنبش ۱۰۰ سالۀ موجود در ایران است که هدف نهائی اعلام شدۀ آن – تو بخوان هدف آرمانی – براندازی سرمایه داری  و برپائی سوسیالیسم بجای آن است! و وقتی می‌گویم انتگراسیون، قدری متفاوت با معنای لغت‌نامه -ای، منظورم همان است که در سطور بالا نوشتم:  مدارا و مواجهه-ای دموکراتیک، معطوف به تغییر برای دموکراسی و عدالت در ایران است. با فرض قبول این واقعیت که جامعه امروز ایران در کلیّت خود، برغم رشد ناموزن، پر از گسست ها و اعوجاج های عجیب و غریب، یک جامعه بورژوائی است، هر چند  روبنای سیاسی – حقوقی چیره بر آن، حکومت اسلامی و قبضه قدرت در دست  فقها و سرداران کشوری و لشکری، با نظام ویژه ای از انسداد سیاسی و سرکوبگریهای استبداد دینی در کشور است.

 این جهان و جامعه زمینۀ زندگی و فعالیت چپ ایران است و اگر قرار است تغییری موافق آرمان و اهداف سوسیال دموکراتیک چپ در آن صورت وقوع پیدا کند، منطقن باید نیرو و امکان چنین تغییری را در خود این جهان و جامعه، در حرکت آن و در درون مناسبات طبقات موجود در آن یافت! و این نمی‌شود مگر با نوعی مواجهۀ دموکراتیک و مدارای ترقیخواهانه با سیر و سلوک، و روح حاکم بر متن و بطن همین جهان و جامعه. بنظرم چپ سنتی ایران چنین مدارای دموکراتیک و ترقیخواهانه را در عرصه عمومی ایران و در تاریخ خود نداشته است و اساساً آوازه خوانی بوده در برهوت تنهائی خودش! برای دل خودش آواز خوانده و  آواز می خواند!… می‌خواهم بگویم نگاهش به جامعه زمانمند و تاریخی و واقعبینانه نیست، بلکه فرقوی است! به بیان شفاف تر؛ در تمام تاریخ این صدساله؛ آن عاملی که خبط و خطاهای کوچک و بزرگ و ناکامی های چپ ایران را رقم زده، شیفته جانی ناشکیب اوست به اراده گرائی و انقلابی گری برای رسیدن به سوسیالیسم مدل بلشویکی! و همین نگذاشت و نمی گذارد تا چپ ایران پیشروی بسوی اهداف آرمانی، ملی و مردمی خود را در بسط و تکامل انقلاب مشروطیت ایران، در رشد و تکامل سوسیال دموکراتیک سرمایه داری، و تعالی سکولار دموکراتیک جامعه بورژوائی در ایران بجوید و دنبال کند!

اکنون کم و بیش می‌توان دریافت که  برپائی انقلاب مشروطیت در ایران و  نوسازی های دوران رضا شاه، که ایران را از ظلمات سلطۀ قجری و سیطرۀ ستمگری و تاریک اندیشی جابرانۀ فقهای اسلامی بیرون آورد و دروازه های کشور را به روی تجدد و ترقی  گشود، تنها با الهام از روح تجددخواه سرمایه داری، متأثّر از میراث تمدنی آن در جهان غرب، یعنی آموزه ها و ارزش‌های سکولار – دموکراتیک و ترقیخواهانۀ آن، ممکن بود و میسّر گردید. اگر مشروطیت دموکراسی نیآورد، اگر رضا خان دموکرات نبود و آزادی و عدالت نیآورد، علت و اساس آنرا باید در محدودیت های زمانه و نارشدیافتگی های ایران عصر ناصری دید و درک کرد! البته در لفاف خلُق و خوی ایرانی ما که هنوز هم متفاوت از خود را برسمیت نمی‌شناسیم و هر چیز و هر کس را بر مدار خواست و قول خود می طلبیم!

از کوشندگان انقلاب مشروطیت و طراحان و مجریان نواندیش و دانش آموختۀ نوسازی ها، چه بسیار که می‌توان آموخت. من بویژه  تجربۀ انجمن سوسیالیست های تهران به رهبری سلیمان میرزا اسکندری را در نظر می آورم که فعالانه در انقلاب مشروطیت و مجالس شورای ملی شرکت ورزیدند و با قبول سهم و مسئولیت در دور نخست کابینه های رضا شاه، در طراحی و اجرای نوسازی های عصر پهلوی اوّل، مباشرت و مشارکت مؤثر بعمل آوردند.

این پر ارج ترین عبرت تجربۀ ملی چپ ایران است و بایسته است برپایه یک نقد تطبیقی در پاسخ به ضرورت تغییر؛ برای دموکراسی و عدالت در ایران، مورد اقبال قرار گیرد. فعالیت چپ ایران غالباً بر مدار مقاصد سیاسی گذرا، بطور عارضی، موجی و جو گیر، و با دنباله روی از این و آن جریان می یابد! از محتوا و درونمایه مستحکم اجتماعی خالی و فاقد راهنمای تئوریک علمی، هدف سنجیده و چشم انداز است. در چنین حال و وضعی آنچه که بکار می آید، اندیشه راهنما و تئوری برآمده از تجربه و راست آزمائی علمی است.            

۲– دیالکتیک رابطۀ زیربنا – روبنا

تجربۀ چهل سال اخیر ایران بطور شفافی موأیّد دیالکتیک رابطۀ زیر بنای اقتصادی و روبنای  حقوقی – سیاسی در عین استقلال نسبی آنهاست. این رابطه البته پر از تناقض و تضاد است.

می‌توان نشان داد که رشد و گسترش سرمایه داری فقاهتی- رانتی در  ایران، عقب‌ماندگی و ورشکست اقتصاد کشور، فروپاشی هنجارهای اجتماعی، و… نه تنها با جور و استبداد و انسداد سیاسی، که در عین حال با فساد و ارتشاء، غارت ثروت ملی و منابع عمومی، استثمار بربر منشانۀ کارگران و فقر و فاقه بخش گسترده مردم، تخریب محیط زیست و طبیعت کشور در رابطه مستقیم قرار دارد. مردم می‌بینند که ریشۀ این حال و وضع در داخل، و عامل تعیین کننده بوجود آمدن آن، همین هیأت حاکمه و سیاست گزاران اسلامی هستند. بر اثر همین وضعیت و از خلال همین سرمایه داری:

 اولاً؛ بعلت تضادهایش و بحران های کوچک و بزرگی که از درون این تضادها در جامعه سرباز می‌کند و زندگی مردم را می فرساید، جامعه را در تلاطم فرو می‌برد  و مردم را به خروش و خیزش برمی انگیزد و به ضرورت تغییر بنیادین و ساختاری آن فرا می خواند. پس موجب و محرّک مطالبۀ  دگرگونی است و ضرورت تغییرات ساختاری همه جانبه را مطرح و در اذهان می پراکند.

ثانیاً؛ گسترش مناسبات سرمایه داری و همه گیر شدن رابطۀ پول – کالا – پول، به ذات خود اشتغال زا و مایۀ اعتبار و ارزش اجتماعی افزون برای نیروی کار و به طور کلی نیروهای مولد و خدماتی جامعه است. بعلاوه موجد پرتوافکنی عرفی و اثرات سکولار ، تمدنی و فرهنگی است که سرشت گلوبال جهان و رسانه‌های دیجیتالی، محمل و محرک آنند! پس بمثابۀ یک عینیت مادی؛ حامل تضاد و تعارض با روبنای حقوقی- سیاسی فقاهتی رانتی، همچنین با ارزش‌ها و هنجارهای آن است، و بعبارت دقیق تر؛ زمینه ساز تهدید و سایش اسلام سیاسی، عامل خطری ناایستا و پیشرونده علیه استبداد دینی، بقاء و دوام حکومت اسلامی در کشور است! این همان جنبه ای است که مارکس در گروندریسه زیر عنوان « عامل تمدنی سرمایه داری» به تحلیل و توصیف آن پرداخته است.

 تجربۀ نیم قرن اخیر ایران بنحو بارز و انکار ناپذیری نشان داده که همین زیر بنای اقتصادی – اجتماعی دایر بر مناسبات سرمایه داری، و گستردگی آن طی حکومت اسلامی، کشتگاهی است که انسانیت شهروندی پرورده و می پرود؛ شهروندانی که خود را صاحب حق رأی همگانی، انتخاب آزاد، آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، صاحب حقوق شهروندی و مدنی و بشری می‌شناسند و از این تجربه به آن تجربه، با آگاهی روز افزون، برای بدست آوردن کامل و حقیقی آن می رزمند.

 در نگاه از همین زاویه به جامعه و مردم ایران است که ضرورت یک انقلاب دموکراتیک انتخابات محور سر بر می افرازد. انقلاب دموکراتیک انتخابات محور، ادامۀ اعلاء و تراز امروزین انقلاب مشروطیت ایران و میراثدار ارزش‌های متعالی آن؛ بیداری، تجدد و سنن مترقیانۀ میهنی و مردمی دایر بر مخالفت با مشروعه طلبی، ستیز با استبداد و مطالبۀ آزادی و عدالت در لوای حکومت قانون است.                                                                                        

طرح انقلاب دموکراتیک انتخابات محور، ملهم از واقعیت های عینی  و نیازهای اساسی جامعۀ امروز ایران است. زیرا حکومت اسلامی و استبداد دینی، دستیابی به دموکراسی و عدالت را سد کرده و ایران را از پیشرفت و تکامل ترقیخواهانه باز داشته است. زیرا این حکومت از درون قادر به اصلاح ساختاری خود نیست. زیرا اصلاحات ساختاری واقعی که مطالبۀ همۀ بخش‌های دموکرات و ترقیخواه کشور است، معنایش نفی حکومت دینی و پایان دادن به سلطه و سیطرۀ حکومت اسلامی، و الغای قانون اساسی بدوی، ضددموکراتیسم و مشروعه پناه آن است؛ مطالبه ای که هیأت حاکمۀ اسلامی پذیرای آن نیست.

***

 معمولاً فعالین چپ ایران به این جنبه های دیالکتیک زیربنا – روبنا یا  نقد اقتصاد سیاسی بی اعتناء هستند! تغییر و تحول در حیات اقتصادی و سیاسی جامعه و در مناسبات میان طبقات و اقشار اجتماعی یک روند تاریخی است، یعنی فرایندی است که در زمان جریان دارد و در اشکال تازه به تازه ای به ظهور می رسد.

 فعالیت چپ در صورت ابتناء به این روند عینی و تاریخی است که به یک نیروی سیاسی مؤثر در جامعه تبدیل می‌شود و  با روشنگری پیرامون تضادها و تناقضاتی که طی همین روند به ظهور می‌رسند با تجارب و مبارزات مردم در هم می آمیزد و  در مسیر رشد و ارتقای آگاهی‌های سیاسی و اجتماعی، قرار می گیرد.

شرکت چپ در این روند و طی این فرایند چشم انداز آینده او را رقم می‌زند، زیرا با مردم و در کنار مردم بودن، در آمیزی با مبارزات اجتماعی و سیاسی آنان و تجربه اندوزی مشترک، بعلاوه ی تبادل درک و دریافت ها و عبرت ها، از چپ وجودی آشنا، همنفس و همراه مردم، هم اندیش با فکر و ذکر آنان، یگانه با آرزوها و امیدها، آمال و اهداف-شان می سازد. از اینجا چشم انداز یک آینده بهتر، آینده ای در خورد ممکنات، توان و استعداد درونزای جامعه، آینده‌ای بر وفق خواست ها و آرزوها و امیدهای ملت، به روی جامعه و به روی چپ گشوده می آید؛ می‌دانیم  طرح و ترسیم یک چشم انداز، هنوز به معنای تحقق آن در واقعیت و عمل نیست، اما اگر می‌پذیریم که اصل اساسی و عامل تعیین کننده، کیفیت آگاهی و انتخاب مردم است، پس طرح و ترسیم چشم انداز، یک فعالیت آگاهی گستر است، فعالیتی برای آفریدن امکان و فرصت برای دیدن و اندیشیدن و انتخاب بایسته از سوی مردم است.                                                                                                      

 این درک و طرز نگاه؛ ضرورت بازنگری مفهوم سرمایه و معنای مبارزه با سرمایه داری را پیش می‌کشد. پس ناگزیر لازم است با نگاهی نقاد، تعاریف معمول و عادت شده – تو بخوان ذهنی و جزمی – از سرمایه و مبارزه با آن را مورد بازنگری قرار دهیم.                                              

۳ – لنین یا مارکس

 راست این است که در فراسوی خصوصیت‌ های فردی، بایسته این می شناسم که به سرچشمه ها بازگشته و منابع اصلی الهام و آموزش چپ ایران را مورد بازبینی نقادانه  و مداقه  خود قرار دهم. این روشی بوده که من در  دگر گشت سوسیال دموکراتیک خود، بکارش بستم و گزارشی از آن بدست دادم؛ اگر کسی حوصله کند و آن بازگشت مرا به مارکس – آرشیو اخبار روز – مرور کند خواهد دید من آن اعتماد به  نفسی را که در پی دگر گشت سوسیال دموکراتیک خود به دنبالش بودم، در نقاط تفاوتی جستم که به چشم من مارکس با لنین داشت. اکنون که دایره بازنگری گسترده‌تری مدنظر است، در همین جا به این نکته صراحت می بخشم که در آن گزارش از با اهمیت‌ترین تفاوت مارکس با لنین سخنی نگفنه بودم زیرا در خوانش نخست گروندریسه، مضمون آنرا به روشنی که در این گزارش خواهم نوشت در نیافته بودم، در حالی که تفاوت اساسی مارکس با لنین در نوع شناخت و تحلیل اوست از سرمایه، انقلاب دموکراتیک و روند تکامل آن، فرایند تکامل تولید و مبادله سرمایه داری و فراآمد تاریخی تکوین و پدیداری آلترناتیو جامعه بورژوائی. پس بحث را با باز شناسی ژرفتر تفاوت لنین با مارکس باید ادامه داد، اما بهتر است پیش از دنبال کردن موصوع مورد نظر، در باره پیچیدگی و دشواری کار توضیحی بدهم:

تا آنجا که من دریافته ام، بنا به اصطلاح رایج؛ مارکسیسم و لنینیسم را می‌توان دو مکتب اندیشگی یا دو نظریه در تاریخ جنبش سوسیالیستی بحساب آورد که هریک در خود و برای خود دارای انسجام منطقی و موضوعی هستند. بنابر این اگر کسی بخواهد این دو را با یکدیگر  مقایسه کند و تفاوت آن‌ها را دریابد، ابتدا باید آن‌ها را همچون دو مکتب سیاسی و اجتماعی در نظر آورد. برای من ناممکن است که در این مقاله براهین ناظر بر این مدعا را تحریر کنم و اصولاً  شرح و تفصیل چنین سوژه ای بعلت کثرت مقوله و موضوع در آثار مارکس و لنین، در گنجایش یک مقاله نیست. اما جا دارد این نکته را خاطر نشان کنم که مقولات اساسی که در آثار لنین مورد بحث قرار گرفته، نسخۀ بدل سوژه هائی است که مارکس به آنها اندیشیده، به این معنا که  موضوع ها و مقوله‌های مورد بحث لنین؛ در مقدمات لباس مارکس بر تن دارند، لیکن حاوی نتایج بکلی متفاوت و حتا مغایر با منطق و اندیشۀ مارکس هستند! به زبان رساتر لنین آن‌ها را از معنای مارکسی خود خالی و معنا و منظور خاص خود را – عموماً در قالب استقبال از اندیشۀ مارکس – جایگزین معنای اصلی ساخته است. به همین جهت اگر کسی فقط به مقدمات مباحث لنینی و عبارات مهیج و رادیکال بلشویکی وی در باره انقلاب  و سوسیالیسم بسنده کند، در چاه همان جعل و گمراه سازی های استالینی خواهد افتاد که لنینیسم را مارکسیسم عصر امپریالیسم معرفی کرده و رایج ساخته است! ذکر یک دو نمونه به درک روشن تر مطلب یاری می رساند.

 نمونه اول: در دو تاکتیک سوسیال دموکراسی، لنین مقدمتاً حدوداً با همان واژگان مارکس تأکید دارد که هرکسی بخواهد از راهی سوای دموکراسی به سوسیالیسم دست یابد، ناگزیر به نتایج ارتجاعی منجر خواهد شد. اما در ادامۀ همین بیان در کتاب دو تاکتیک، لنین به تکرار درک و تعریف خود را از دموکراسی نوشته و تشریح کرده که تفاوت ماهوی دارد با درک و تعریف مارکس! چطور؟! مارکس وقتی می‌گوید دموکراسی؛ منظورش دمکراسی پارلمانی در پی پیروزی انقلاب بورژوازی علیه سلطنت و اشرافیت فئودالیسم اروپائی است و به تصریح به انقلاب‌های قرن ۱۷ و ۱۸ در انگلستان و فرانسه وآمریکا، و البته انقلاب‌های فرانسه و آلمان در ۱۸۴۸ و دهه های پایانی این قرن نظر دارد. اما لنین تعریف و منظورش از دموکراسی، نه دموکراسی پارلمانی اروپای قرون ۲۰- ۱۹- ۱۸، بلکه مطابق تعریف خودش، دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان روس است. در کتاب لنین دیکتاتوری دموکراتیک، مبتنی بر شوراهای کارگران و دهقانان روس و برخاسته از آن است، که بدنبال پیروزی انقلاب بر تزار، نظام سرواژ و مالکان بزرگ روسیه، در کشور استقرار می یابد.

البته در عمل این هم نبود زیرا کنگره شوراها که قرار بود نقش و عمل‌کرد مجلس موسسان را بازی کند، وقتی لنین دید شوراهای بلشویکی در آن اکثریت ندارند، خودسرانه آنرا تعطیل کرد و برچید. پس در کنگره شوراهای کارگران و دهقانان که لنین مدعی بود هزار بار دموکراتیک تر از پارلمان های بورژوائی است، حتا برای نمایندگان SR – انقلابیون سوسیالیست – و  فراکسیون منشویک ها که سوسیال دموکرات های تحت رهبری پلخانف، بنیادگذار حزب سوسیال دموکراسی کارگری روسیه و شخصیت نزدیک به آرای مارکس و انگلس بود، از آن جهت که مخالف نظرگاه لنین بودند، جائی نبود! این یک نمونه!

نمونه دوم: تفاو ت لنین با مارکس در درک و مواجهه با انقلاب دموکراتیک است. از دیدگاه مارکس در باره انقلاب دموکراتیک، در سطور بالا به اجمال و نشانه سخن گفتم، حال ببینیم نظر و دیدگاه لنین چیست؛ از کتاب لنین؛ «دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک»،  جانمایه نظرگاه او را نقل می کنم:  می نویسد؛ « … فکر تجسس راه نجات برای طبقه کارگر در چیزی بجز ادامۀ تکامل سرمایه داری فکریست ارتجاعی … از اینرو وسیع ترین، آزادترین و سریعترین تکامل سرمایه داری مورد علاقۀ مسلم طبقه کارگر است.» (ص ۲۵۴  – آثار منتخب) «مطلب در اینستکه آیا انقلاب ما به پیروزی عظیم واقعی منجر خواهد شد یا اینکه فقط به معاملۀ ناچیزی ختم میگردد. آیا این انقلاب به دیکتاتوری  انقلابی دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان منجر خواهد شد یا اینکه بر سر مشروطیت شیپف مآبانۀ لیبرالی زورش ته خواهد کشید.» (ص ۲۵۵ – همانجا) «پیروزی قطعی انقلاب بر تزاریسم، عبارتست از استقرار دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و دهقانان.» (ص ۲۵۷ – لنین آثار منتخب)

مایه ریشخند خواهد بود اگر بر این گفتآوردهای لنین تفسیر یا شرحی بنویسم! وقتی همه آن ایده‌ها کالبد مومیائی صد ساله ای هستند در موزه تاریخ! انقلاب دموکراتی روس هنوز در راه  پیروزی بر تزاریسم و نظام بردگی سرواژ در تقلا و تب و تاب بود که به کجراهۀ بلشویسم کشیده شد؛ ارمغان ناشکیبائی لنین و زور توپ و تفنگ ملوانان و سربازان از جنگ برگشته، در کنار کارگران و دهقانانی که اکنون شورشگرانی گرسنه، برهنه پا و ژنده پوش، در نیروی ضربت انقلاب بلشویکی لنین بودند! بدین سان بود که در روسیه بجای «تکامل انقلاب دموکراتیک» و « تکامل سرمایه داری»، انقلاب اکتبر برپا شد و سوسیالیسم لنین چیرگی گرفت. اما این یک چیرگی مستعجل در هنگامۀ تاریخ بود که طی دو دهه پایانی قرن بیستم فرو پاشید! راه رفته ای  که برباد شد! خوشبینی آرزومندی که طی سه دهه، در جنگ، قحطی،در بیدادگاه های فرمایشی، در تبعید و شکنجه، در زندان ها و کولاک های سیبری، در اردوگاه های کار اجباری به خاموشی گرائید! چرا؟ برای این که لنین هیچ وقت اعتقاد نداشت که راه نجات را باید در تکامل انقلاب دموکراتیک، در رشد و تکامل ترقیخواهانه سرمایه داری و تعالی دموکراتیک جامعه  بورژوائی جست!

۴- سرمایه داری؛ دو شناخت دو سرنوشت

   لنین سرمایه داری را پدیداری انگلی می شناخت و در آغاز حیات قرن بیستمی سرمایه داری، آنرا زیر عنوان «امپریالیسم بمثابۀ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری»، در کتابش به همین نام، موضوع شناخت و ارزیابی قرار داد. در کتاب لنین؛ بالاترین مرحلۀ سرمایه داری؛ نماگر «طفیلیگری و گندیدگی سرمایه داری، سرمایه داری در حال احتضار و آستان انقلاب سوسیالیستی»، توصیف و شناخته می آید. تز کانونی لنین دایر بر درهم شکستن زنجیرۀ سرمایه داری جهانی و پیروزی سوسیالیسم در ضعیف ترین حلقۀ آن، نتیجه‌گیری اصلی و کلیدی تحلیل های لنین در کتاب « امپریالیسم …» است.

 اکنون در دومین دهه هزاره سوم، آسان می‌توان گفت که تحلیل لنین؛ توهم ایدئولوژیک و یک آگاهی اساساً کاذب بود و بنیاد آنرا تعمیم این یا آن سیاست استعماری، جنگ و تجاوز و انباشت سرمایه به طریق بربرمنشانۀ، به کلیّت فرماسیون سرمایه داری، سرشت و حیات تاریخی آن تشکیل می داد. تعمیم لنین بیانگر مواجهۀ غیرتاریخی او با سرمایه داری و خلاف اصول بنیادین نقد اقتصاد سیاسی مارکسی است. شناخت لنین در شرایطی بود که  سرمایه داری در اروپا و آمریکا، در حال گذار به مرحلۀ تازه ای از تکامل خود بسر می برد، از اینرو در کانون های پیشرفت سرمایه داری، کتاب لنین مورد استقبال بخش‌های بالندۀ جنبش سوسیالیستی این کشورها قرار نگرفت. برعکس برای چپ ایران و هر کشور دیگری که زخم مداخله و کودتا، جنگ و تجاوز و استعمار و بهره کشی و غارت بیگانه-ای را در تاریخ میهن خود داشت، بعنوان کتابی جاذب و راهگشای پیکار رهائی بخش، شناخته شد و مورد استقبال عام و تام قرار گرفت.

 این دریافت و جاذبه هم، البته یک توهم ایدئولوژیک بغایت زیانبار و شکست آفرین بود؛ زیرا مبارزان چپ را در شناسائی مرحلۀ تکامل تاریخی جامعه، درک ضرورت انقلاب دموکراتیک و ژرفش اهداف آن، ضرورت رشد و تکامل ترقیخواهانه سرمایه داری، و در یک کلام، در زمینۀ درک اهمیت و ابعاد پیشرفت و ترقی اجتماعی، توسعه سیاسی کشورهای خود، و بوِیژه تشخیص درست دوست و دشمن، ناتوان می کرد و به کجراهه می راند، چنانچه در ایران راند!

 در خود روسیه نیز کتاب لنین برای غرض و تمایل او جهت جهش از انقلاب دموکراتیک و برپائی بلشویکی انقلاب سوسیالیستی در روسیه توجیه تئوریک آفرید و بمثابۀ حربه ای کارساز برای سرکوب و خاموش و بی اثر کردن منشویک ها، لیبرال ها و دموکرات ها به کار آمد که با استراتژی بلشویکی دایر برسرنگونی دولت کرنسکی و برپائی زودرس انقلاب سوسیالیستی مخالف بودند. لنین بر پایه همین تحلیل در همه سالیان فعالیت-اش در تدارک براندازی سرمایه و برپائی قهرآمیز و اراده گرایانه سوسیالیسم در روسیه بود. موافق این سمت و سیاست، دشمنی علیه  تمامیت بورژوازی نوپای روسیه و بویژه لیبرال ها و دموکرات های روس، یک موألفه محوری در پیکار لنین و بلشویک های پیرو او بحساب می آمد! در شرایطی که روسیه از سلطه نیرومند سرواژ و نظام استبدادی تزاریسم در رنج بود و بعنوان نارشدیافته ترین و در عین حال پیشقراول ارتجاع اروپا شناخته می آمد.

***

و اما مارکس: مارکس هم در مانیفست و هم در اصلی ترین آثارش – گروندریسه و کاپیتال – سرمایه را بعنوان یک مولود تاریخی، عامل رشد نیروهای مولده، بسط و گسترش فرایند تولید اجتماعی و با اهمیتی مضاعف، از نقش سرمایه بعنوان عاملی انقلابی در رشد و تکامل ابعاد گوناگون جامعه و حیات بشری در عصر جدید، با درخشان ترین واژگان سخن رانده و آنرا توصیف و تحلیل کرده است. از نظر مارکس متناظر با سیر تکامل انقلاب دموکراتیک، رشد و شکوفائی سرمایه داری و  تعالی جامعه بورژوائی، امکانات و نیرو برای عبور از سرمایه داری و تکوین و تشکیل آلترناتیو جامعه بورژوائی گسترده‌تر و توانمندتر می‌شود. با نظر به مجموعه آثار مارکس، می‌توان دید که مارکس نیروی محرکۀ اصلی در این سیر تکامل، تحول و دگرگشت را طبقه کارگر می‌ شناخت و برای سازمانیابی سندیکائی و سیاسی طبقه کارگر اهمیت تعیین کننده قائل بوده است.

در گروندریسه ماشینی کردن تولید سرمایه داری و کاربست دانش و مهارت های فنی و علمی در فرایند آن، در فصل های متعددی مورد تحلیل قرار گرفته و مارکس بر جنبه‌های متنوع و قسماً متضاد آن انگشت تأکید گذاشته است. از جمله نوشته که این فرایند طی رشد خود بر قدرت کار مولد، رشد و تکامل نیروهای مولدۀ سرمایه داری بسی می افزاید ولی از سوی دیگر با تبدیل کارگر به جزء کوچکی از کارکرد ماشین و با استحاله آن در مکانیسم تولید ماشینی، شخصیت انسانی و حرفه‌ای او را تحت تأثیر منفی خود می گیرد.

 مارکس با تلخ ترین واژگان از تبدیل کارگر به کالا، گسترش بیکاری، و از شئیت انسان و از خود بیگانگی های آدمیان در فراآمد تولید و مبادلۀ سرمایه داری و از ارزش اضافی که مبیّن استثمار از کارگر و  تصاحب ارزش‌های آفریننده نیروی کار توسط صاحب سرمایه است می‌گوید و تحلیل خود را بدست می دهد. در عین حال من عباراتی در گروندریسه را خوانده -ام که مارکس کار بست دانش در تولید و مبادله سرمایه داری را  موجد رشد و شکوفائی شخصیت شهروندان جامعه و مایۀ بلوغ خلاقیّت های علمی، فنی و هنری و در افق رشد یابندگی سرمایه داری و مقابله ان با گرایش نزولی نرخ سود ارزیابی می‌کند که موجب بحران های ویرانگر ادواری در سرمایه داری است.

 مارکس در عین حال  به شرح عواملی پرداخته که به دگرگونی های ساختاری سرمایه داری شتاب می بخشند و موجبات تکوین و تشکیل انتی تزها – در خوانش من  ایجاد ارزش‌های سوسیالیستی در جامعه بورژوائی – و متعاقب آن، بالندگی عناصر و نیروهائی  را فراهم می آورند که آلترناتیو سرمایه داری و جامعه بورژوائی را شکل می‌دهد و شتاب می بخشد.

 اصولاً روش دیالکتیک ماتریالیستی مارکس در گروندریسه صورت بسیار بارزی پیدا کرده و مشحون از مطالعه و کاوش جنبه‌های متضاد واقعیت و نیز دگرگشت های امور و پدیدار های واقعی در حرکت و شدن شان است. در نگاه مارکس، فهم حقیقت هر چیز در حرکت، در تغییر و دگرگونی آن ممکن است و من که این را در گروندریسه می‌دیدم و می خواندم، مدام صدای ارسطو در گوشم می پیچید که معتقد است؛ هر چیز و امری در شدن خود است که حقیقت می یابد!

 جالب این است که به رغم محدویت ناشی از درجه رشد اجتماعی سرمایه داری در زمانۀ وی، کارل مارکس در عین حال با تأکید چشمگیری به مبارزه بخش رادیکال و ترقیخواه بورژوازی علیه سمت و سیاست‌های ضددموکراتیک و ارتجاعی توجه نشان داده و پشتیبانی از مبارزات آنان و کوشش جهت اتحاد با لیبرال های بورژوا و دموکرات ها را به جدّ توصیه می کند.

در آثار مارکس  روند تاریخی رشد و سیر تکامل سرمایه داری، برغم برخی تصریحات که در آثارش مشهود است، فقط زیر تأثیر مبارزات سیاسی و اجتماعی طبقه کارگر شکل نمی گیرد و پیش رانده نمی شود، بلکه این رشد و تکامل و شکوفائی محصول دیالکتیک حاکم بر مناسبات همه نیروهائیست که در فرایند تولید و  مبادله سرمایه داری شرکت دارند و ذینفع هستند. در یک قطب این مناسبات سرمایه دار و در قطب دیگر کارگر ایستاده است. در میانۀ این دوقطب طیف گسترده ای حضور دارند که بزبان امروزین لایه‌های میانی یا طبقه متوسط – طبقه عمومی – نامیده و توصیف می شوند.

می‌دانیم در قرون ۱۹، ۱۸ و حتا نیمه اول قرن بیست، وزن اجتماعی  و سیاسی، نفوذ هژمونیک و    شمار نیروهای میانی یا طبقه متوسط، به وسعت و اعتباری نبود که در زمان ما در جوامع امروزین جهان دیده می شود. اما به رغم چنین واقعیتی، مارکس در زمان خود، حتا در مانیفیست به رغم فضاهای تنگ طبقاتی و محدودیت‌های دموکراتیک دهه های ۱۸۰۰  که درآثار وی بازتاب خاص خود را یافته است، به نحوی  مثبت و جانبدارانه از این نیروها نام می‌برد و از فعالیت‌های آنان زیر عناوین «احزاب دموکرات»، «ایدئولوگ های بورژوا» و «بخش رادیکال بورژوازی صنعتی که علیه بورزوازی محافظه کار مبارزه می کنند» پشتیبانی می کند و می نویسد؛ « … کمونیست‌ها همه جا برای برقراری اتحاد و توافق در میان احزاب دموکرات همه کشورها جهد میورزند» (مانیفیست-  پروگرس- ۱۹۷۹»

  استنتاج روشنی که از مستند های طرح شده، می‌توان بدست داد، اصالت سیاست اتحاد و همکاری چپ با بورژوازی سکولار، دموکرات و لیبرال – احزاب سوسیال رفرمیست، لیبرال و دموکرات معتقد به جدائی دین از دولت – ، در فرایند رشد سرمایه داری و تکامل  ترقیخواهانه جامعه بورژوائی است. پیداست که معنای محصّل چنین رویکرد و سیاستی، علی الاصول متوجۀ تغییرات ساختاری بسود دموکراسی و عدالت، بسود دموکراسی بیشتر و عدالت همگانی تر در سرمایه داری و جامعه بورژوائی است، که بزبان امروزین راهبرد استراتژیک سوسیال دموکراتیک؛ برای توسعه پایدار و اکولوژیک –  محیط زیستی -، پیشروی بسوی جامعه بهتر و جهان بهتر توصیف می شود.

۵ – متحدین چپ و طبقۀ کارگر

در کجا ایستاده ایم؟

   هر اندازه که مارکس تحقق هدف سوسیالیستی را در مدارج عالی تکامل سرمایه داری امکان پذیر می دید و در پیکار های کوچک و بزرگ برای اتحاد طبقه کار گر و چپ ها با دموکرات ها و لیبرال های بورژوا می کوشید، لنین معطوف به گردآوری و بسیج تودۀ بی چیزانی بود که به دلیل نارشدیافتگی اجتماعی و سطح  نازل آگاهی سیاسی نمی توانستند منافع خود را در رشد و تکامل تاریخی روسیه درک کنند، یعنی قادر نبودند منافع تاریخی خود را در تکامل رشدیابندۀ مناسبات سرمایه داری و در اتحاد با دموکرات ها و لیبرال های بورژوا و نیروهای مدافع آن ببینند و به آن رو آورند. تازه موژیک ها و سربازان نیمه موژیک و سرف ها، عمومن در قید تعلق و تعبّد کلیسای ارتدکس روس و آموزه های ارتجاعی آن بودند که در تمام تاریخ روسیه همواره علیه نیروهای ترقیخواه و در جبهه دفاع از استبداد تزاریسم و نظام سرواژ، یعنی منافع و علایق اشرافیت پوسیده روسیه قرار داشت.

لنین مسأله مرکزیش جهش از انقلاب دموکراتیک، قبضه قدرت سیاسی و برپائی انقلاب سوسیالیستی در روسیه بود، از این رو با شعار همه قدرت بدست شورا ها، برای درهم شکستن دولت کرنسکی خیز برداشت، این دولتی بود که در جریان ماه های نخست انقلاب دموکراتیک روس، به نمایندگی بورژوازی نوپای روسیه، با مشارکت نیروهای لیبرال و دموکرات، منشویک ها و سوسیال رفرمیست های انقلابی روسیه، موفق به کسب قدرت سیاسی شده بود. لنین به درهم شکستن دولت موقت کرنسکی توفیق یافت و با جهش از انقلاب دموکراتیک، انقلاب  سوسیالیستی خود را برپا داشت! تجربه نشان داد که افول و فروپاشی سوسیالیسم بلشویکی لنین، سرنوشت خود داشته ای بود! می‌خواهم بگویم، نطفۀ بی آیندگی را از آغاز در بطن خود داشت! البته تنها چند دهه لازم بود که این نطفه پرورده شود، قد بکشد، قدرت و فرصت ویرانگری پیدا کند!

   نسبت چپ ایران با این تجربه که نسخۀ بدل اسلامی آن در بحران انقلابی سال ۵۷ به ظهور رسید، هنوز نقادانه و بطور تحلیلی و مفهومی شناخته و پذیرفته نشده است! نیروی تغییر در هر دو نسخه مردم بودند، اما با کدام تغییر و در کدام سمت؟ عبرتی که باید آموخت عبارت از این است که؛ هژمون ها کیفیت تغییر و سمت حرکت را  تعیین می کنند! در روسیه؛ لنین و در ایران؛ آیت الله خمینی! تا هر زمان که این عبرت تجربی درک و مفهوم نشده، آسیب‌پذیری چپ در دنباله روی از نیروهای هژمونیک و نیز در برابر نفوذهای تباهی آور تقدس گرائی در برابر برانگیختگی و حرکت توده گون مردم، بدرجات گوناگون در ما باقی است و تا هر اندازه که باقی است شاهد بروز و ظهور شکلی از اشکال نوظهور آن خواهیم بود!

  شکلی از ظهور آن در صفوف چپ ایران در شرایط بحران انقلابی زمستان ۵۷ رخ نمود، من به ذکر تجربۀ خود اکتفاء می کنم:

*نفرت و ستیز علیه کابینه لیبرال – دموکرات بختیار به رغم مواعید سوسیال دموکراتی آن، زیر شعار ضرورت برقراری «حاکمیت خلق»، که خواسته و ناخواسته با مواعید دروغین خمینی برای کوخ نشینان با فریاد؛ نه شرقی، نه غربی جمهوری اسلامی،در هم می آمیخت و تجانس می یافت! نیروی همین تجانس بود که به رغم امتناع از دادن رأی مثبت به جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن، «سازمان اکثریت» را در فاصلۀ سالیان ۵۹ – ۶۱، بسوی اتحاد با اسلام سیاسی راند!

* شیفته سری و بی پائی در برابر خروش توده گون «کوخ نشینان و مستضعفان» بی شکل و بی سیمای پیرو خمینی که نیروی ضربت او در انقلاب اسلامی، برای قبضۀ قدرت و برپائی حکومت اسلامی در ایران بودند و پاکوبان مرگ ما را فریاد می کشیدند! … اما درچشم ما؛ «خلق» و «همۀ خلق بپا خاسته» می آمدند…!

در ادبیات و هنر؛ مردم در انسانیت شان شناخته و برپایه دلایل اخلاقی و موازین بشردوستی ستوده یا نکوهش می شوند، اما در پیکارهای اجتماعی و سیاسی، مسأله؛ تشخیص سمت حرکت و ماهیت حرکت است.

مردم یک مفهوم مبهم و کلّی است و اگر از این انتزاع تئوریک به دیالکتیک واقعیت رجوع کنیم خواهیم دید که در ایران مردم به بخش‌های مدرن و سنتی تقسیم می شوند.

 انقلاب اسلامی محصول حرکت انفجاری مردمی بود که به بخش سنتی، قشری، ضد غرب، غیرمدرن، ضدتجدد و غیرتعقلی جامعه تعلق داشتند، ترکش این انفجار دامن همه را گرفت و همگان را مغلوب و مقهور هژمونی آنانی کرد که آیت الله خمینی نمایندگی و رهبری کاریزمای نمادین شان را به کف آورده بود!

  این اتفاق و میوۀ رسیدۀ آن؛ انقلاب اسلامی، پرده از چهره حقیقت چپ ایران کنار زد و نشان داد که چه قرابت گسترده و عمیقی میان چپ سنتی ایران و اسلام سیاسی وجود داشته است. هر چند درک غیرتاریخی لنینیسم از سرمایه داری، با رهنمودهای اجتماعی و سیاسی که در آستین داشت، پشتیبانی از آیت الله خمینی را در صفوف چپ توجیه و تشویق می کرد، اما قرابت یادشده از سرچشمه های دیگری سیراب می‌شد که از آن جمله است؛ فقدان فرهنگ دموکراسی، آزادی‌های سیاسی، مدنی و نظایر آن! و در وجوه بنیادین تر، قوام نایافتگی انسانیت شهروندی و حقوق بشری است. مجموعه این خودداشته ها، چپ را به صفوف پیروان خمینی می راند و با آنان خویشاوند می کرد!

آنچه که موجودیت هژمونیک نیروهای یادشده و قبضه قدرت سیاسی توسط خمینی را  تسهیل کرد و نقطه پایان بر آن گذاشت؛ ممنوعیت و انسداد سیاسی بود که بویژه پهلوی دوم بر چپ، لیبرال ها، دموکرات  ها، ملی گرایان مشروطه طلب و مخالفان و منقدین عرفی مسلک خود اعمال و بر قرار کرده بود. بدین سان موثرترین قوای دفاعی جامعه را در برابر قدرت طلبی مشروعه بی رمق و بی اثرکرد و با  محروم کردن جانبداران مشروطه و عرفی مسلکان از فعالیت در عرصه عمومی کشور، میدان را برای فتح بلامنازع خمینی و مشروعۀ او گشود.

***

از آموزه های بزرگ گروندریسه، آموزش قرار گرفتن در جانب  طبقۀ کارگر است. نه بدلیل اینکه این طرف اخلاقن بهتر باشد بلکه به این دلیل که طرفی است که حرکت دیالکتیکی تاریخ به آن تمایل دارد. وقتی محک تجربه به میان آید، در فراسوی سیمای تاریخی و طبقاتی سخن مارکس، ابعاد و اهمیت سرنوشت ساز اصل جانبداری را در این معنا باید یافت؛ که در کدام سمت ایستاده ایم!؟

بنظر می رسد؛ آنچه که نمایانگر سمت حرکت دیالکتیکی تاریخ در یک جامعه است، ارزش آگاهی است؛ آگاهی به پیشرفت اجتماعی و سعادت بشر! در عصر انقلاب مشروطیت ایران، مطبوعات رکن چهارم مشروطیت، رکن آگاهی گستر در جامعه و جهان بود، اکنون موثر ترین رکن آگاهی گستر، شبکه رسانه‌های اجتماعی دیجیتالی است. انقلاب دموکراتیک انتخابات محور آینده؛ بر این رکن استوار است.

 برتراند راسل؛ فیلسوف بزرگ قرن بیستم، درک خاص خود اما بیان آسان فهمی از نظر و منطق مارکس بدست داده. ترجیح می دهم عین آنرا نقل کنم:

« مارکس فلسفۀ تاریخی خود را در قالبی که هگل ارائه کرده بود جای داد؛ اما در حقیقت فقط دور دیالکتیکی است که مورد علاقۀ اوست و آن عبارت است از: فئودالیسم به نمایندگی مالکان، سرمایه داری به نمایندگی کارفرمایان صنعتی، سوسیالیسم به نمایندگی مزدوران. هگل ملتها را حامل حرکت دیالکتیکی می دانست، مارکس طبقات را به جای آن‌ها قرار داد. او همیشه دعوی هرگونه دلیل اخلاقی یا بشردوستانه را برای ترجیح دادن سوسیالیسم یا گرفتن جانب مزدوران منکر بود. می‌گفت موضوع این نیست که این طرف اخلاقاً بهتر باشد، بل طرفی است که دیالکتیک با حرکت کاملاً جبری خود به آن تمایل دارد…  اوبیشک معتقد بود که حرکت دیالکتیکی به یک معنی غیر شخصی، پیشرفت است؛ و یقیناً عقیده داشت که سوسیالیسم چون مستقر شود بیش از فئودالیسم و سرمایه داری به سعادت بشر کمک خواهد کرد.»

             (برتراند راسل- ترجمۀ نجف دریابندری – تاریخ فلسفۀ غرب -ص:۱۰۷۵ -۱۰۷۶)

۶ – مفهوم ماتریالیسم تاریخی

  بر می گردیم پیش مارکس تا ببینیم که او گذر از سرمایه داری و جامعه بورزوائی را چگونه دیده و شرح داده است. بر‌می‌گردیم! به شرح مارکس در باره این عبور:

   «  … همین که تولید مبتنی بر سرمایه [تکوین یافت و] توسعه یافت، آن شرایط مقدم بر تولید سرمایه که در دور اول وجود داشتند … دیگر از بین می رود. مقدمات موجود در دور اول البته از زمینه‌های تاریخی مقدم اند که از لحاظ تاریخی مربوط به گذشته و جزئی از شجرهُ تاریخی سرمایه به شمار می روند؛ ولی در زمانه کنونی – یعنی در عصر توسعه سرمایه داری – که نظام سرمایه داری بر همه چیز جامعه مسلط است دیگر آن شرایط آغازین دست‌اندرکار نیستند… چرا که سرمایه دیگر شکل گرفته و شرایط انتفاع بعدی‌اش از ذات خود وی بر می خیزد… دیگر قائم به ذات خویش است و بر اساس عمل‌کرد خودش توسعه می یابد…قائم به خویش و آفرینندۀ شرایط حفظ و رشد خویش.

  … روش کار ما نشان می‌دهد که پدیدۀ تاریخی را چگونه باید در جای خود قرار داد و روشن کرد که اقتصاد بورژوائی در کجا و چگونه از خلال توسعه صرفاً تاریخی – تولیدی -اش به شیوه‌ های تولیدی ماقبل سرمایه داری پیوند می خورد… بازنگری گذشته ها همراه با تلقی درست از اوضاع حاضر کلید درک گذشته را در اختیار ما می گذارد… در‌ واقع به ما امکان می‌دهد که قانون حرکت تاریخی را کشف کنیم و در یابیم که شکل تولیدی کنونی جامعه در کجاها کمیتش می لنگد و چگونه جای خود را به شکل بعدی خواهد داد. ریشه‌های تاریخی اقتصاد بورژوائی و تاریخی بودن این مرحله از تولید اجتماعی که بنای آن بر مقدماتی قرار دارد که اکنون از بین رفته اند نشان می‌دهد که شرایط کنونی تولید اجتماعی نیز حامل بذر نابودی و الغای تاریخی خویش اند و جای خود را در شرایط تاریخی لازم به جامعه نوینی خواهند داد.»

       (کارل مارکس – گروندریسه: ص؛ ۴۵۲ -۴۵۳ -۴۵۴ -۴۵۵ -۴۵۶ – جلد اول- ترجمۀ باقر پرهام و احمد تدین. نشر آگه- تهران – بهار ۱۳۶۳)

 این سطرها برگرفته از گروندریسه، حامل یکی از کلیدی ترین اندیشه‌های مارکس است. در بیان شرح مارکس در باره عبور از سرمایه داری ابتدا لازم و بهتر است روی مفهوم ماتریالیسم تاریخی وی به ترتیبی که در گروندریسه آمده، مکث کنیم.

در سطور پیش با بهره گیری از متن گروندریسه قطعه‌ای نقل کردم که تماماً بیانگر مفهوم ماتریالیسم تاریخی به همان ترتیبی است که مارکس اندیشیده و در گروندریسه تحریر کرده است.

ویژگی درک مارکس آنگونه که در گروندریسه تحریر شده است، گشوده بودن پویش و حرکت تاریخ به روی تکثّری از انتی تزها؛ یعنی آلترناتیو ها در روند رشد و تکامل تاریخی سرمایه داری و جوامع بورزوائی است. به زبان فنی تر، کارل مارکس در گروندریسه بی‌آنکه در امتداد انتزاع تئوریک  -به سیاق منطق و فلسفه تاریخ هگل –  غایتی چونان سوسیالیسم را منتجه و مختومۀ حتمی و جبری حرکت تاریخ تعریف کند، با تمرکز روی دیالکتیک واقعیت بر این نظر است، که پویش تاریخ؛ گستره اش ناتمام و بی پایان است، یعنی یک جاری و جریان وقفه ناپذیر دیالکتیکی است.

بنا به دریافت من از گروندریسه؛ در پویۀ ناتمام حرکت تاریخ، آنچه که تصوّر و تصویر می شود و  محتمل است به ظهور برسد، تکثر چشم انداز، در معنای پیدائی و بروز اشکالی از تحول و دگرگشت، یعنی آلترناتیوها است. پس عامل تعین کننده نه جبر تاریخ، یا اراده یک طبقه و یک حزب، بلکه حرکت، اختیار و انتخاب آزاد شهروندان جامعه است.

 برداشت من این است که مارکس در تحریر مفهوم ماتریالیسم تاریخی در گروندریسه، توانسته این مفهوم را دقیقاً در محدوده-ی تجارب محرز تاریخ بشری و راست آزمائی های علمی زمان خود تعریف کند. بدین سان مفهوم مارکسی ماتریالیسم تاریخی در گروندریسه، صورت و محتوای یک نظریۀ علمی بی خدشه را پیدا کرده است و بمیزان زیادی با برخی تصریحات او  که به تفاسیر دایر بر جبری بودن حرکت تاریخ و پدیداری جبری سوسیالیسم دامن زده است در فاصله قرار دارد.       

 برای من بسیار جالب و آموزنده بود که در پژوهش و کند و کاو های خود، ملتفت شدم که در تمامی کتاب گروندریسه، همین روش و نگاه به کار رفته و در هیچ مورد و موضوعی که با مفهوم ماتریالیسم تاریخی در ارتباط است، کلیّتی از این مفهوم، بیرون از محدوده تجارب تاریخی که بطور علمی شناخته و راست آزمائی شده – بدست داده نشده است. نتیجه و جمع بستی که در عبارات پایانی همین قطعه آمده شفاف و بسیار گویاست:

 « … این مرحله از تولید اجتماعی که بنای آن بر مقدماتی قرار دارد که اکنون از بین رفته اند نشان می‌دهد که شرایط کنونی تولید اجتماعی نیز حامل بذر نابودی و الغای تاریخی خویش اند و جای خود را در شرایط تاریخی لازم به جامعه نوینی خواهند داد.»

 اینکه این شرایط تاریخی لازم کدامند و آیا این جامعه نوین، سوسیالیسم است یا  می تواند آلترناتیو ی متناسب با درجۀ تکامل و موافق مختصات و شرایط خود ویژۀ جامعه بورژوائی مفروض باشد، باز و ناگفته آمده است.

یک برداشت دیگر هم قابل تصور است؛ و آن درک مفهوم ماتریالیسم تاریخی در شعاع استقلال موأکد زیربنا و روبنا است. زیربنا می‌تواند در حرکت دیالکتیکی دگرگشت خود با عناصر تعیین کنندۀ سوسیالیستی تشخّص و تعیّن یابد، اما روبنای جامعه، بجز ساختارهای های سیاسی و حقوقی که تغییرات ترقیخواهانه آنان الزامی و ضروری است، می تواند در بسیاری جهات و مولفه ها با ویژگی های سابق خود  باقی مانده و حتا در هر جامعه‌ای موافق خودویژگی های آن جامعه، با مشخصه های خاص خود برسمیت شناخته شود. این برداشت بویژه بدلیل استقلال نسبی زیر بنا و روبنا و خودداری از برخورد مکانیستی در رابطۀ روبنا و زیربنا بایستۀ توجه است.

 در هر حال، بازخوانی آزاد گروندریسه و  تأملات بیش از پیش روی اندیشه‌های مارکس، درک  نوینی از مفهوم ماتریالیسم تاریخی را که بر حرکت ناتمام دیالکتیکی، تکثر، آگاهی، اختیار و انتخاب آزاد مبتنی است، جایگزین فهم جزمی و رایجی می کند که آنرا جبر و جبروت حرکت مونیستی تاریخ درک و تعریف می کند، که به ارادۀ یک طبقه از طبقات جامعه، به ارادۀ یک حزب از احزاب جامعه در غایتی بنام سوسیالیسم منزل می‌کند و اسکان می پذیرد!

 خوب است این را هم اضافه کنم که در پرتو درک جدید از ماتریالیسم تاریخی مارکس، در بازخوانی مانیفیست به نظرم  رسید رگه ای از همین نگاه و نظر مطروحه در گروندریسه، در سطوری از مانیفست نیز مستتر است؛ مثلاً این قطعه در مانیفست؛                                   

 «بورژوازی در تاریخ نقش انقلابی بسیار مهم ایفا کرده است…بورژوازی نمیتواند به هستی خویش ادامه دهد، مگر آنکه افزارهای تولید و بالنتیجه مناسبات تولید و بنابراین مجموع مناسبات اجتماعی را پی در پی انقلابی کند و حال آنکه برعکس، نخستین شرط هستی تمام طبقات صنعتی پیشین [طبقات مسلط پیشین] بی تغییر نگاهداشتن شیوه تولید کهنه بود. دگرگونیهای پیاپی تولید، تزلزل لاینقطع سراپای مناسبات اجتماعی، فقدان دائمی امنیت، و جنب و جوش مدام وجه تمایز دوران بورژوازی با کلیه ادوار پیشین است. تمام مناسبات متحجر شده و زنگار گرفته با همراهان خود یعنی نگرش‌ها و بینش‌هایی که گذشت قرون مهر تقدیس بر آن‌ها زده است، فرو میپاشد و مناسباتی که تازه پدید می آیند، پیش از آنکه استخوان قرص کنند پیر می شوند. هر آنچه که اصنافی و راکدست، نیست میگردد و از هرچه که مقدس بشمار میرفت هتک حرمت می‌شود و سرانجام انسان‌ها ناچار می‌شوند با دیدگانی باز و هشیار به وضع زندگی خویش و مناسبات خود با یکدیگر بنگرند…»

در جمع بست ملاحظات گفته شده می‌توان به این شناخت رسید که استنباط مونیسم و حرکت جبری تاریخ از مفهوم  دیالکتیکی ماتریالیسم تاریخی مارکس، نادقیق و چه بسا نادرست است، به دلایل زیر:                                                                                                                     

۱ – بنیاد کلیّت همۀ اندیشه‌های مارکس، اصل پراکسیس و فراخوان انسان به تغییر جامعه و جهان است. (اصل یازدهم در رسالۀ مارکس در باره فویرباخ) این اصل تحول واقعیت را حاصل درآمیزی پراکسیس انسان و حرکت درونی واقعیت  توصیف می کند. به تعبیر برتراند راسل که گفته؛ «به نظر من می‌توانیم کلام مارکس را چنین تفسیر کنیم؛ فراگردی که فلاسفه آن را تعقیب معرفت نامیده اند، برخلاف آنچه پنداشته شده، فراگردی نیست که در آن  عین ثابت باشد و عمل انطباق تماماً از طرف عارف صورت گیرد، بلکه بر عکس ذهن و عین، عارف و معروف، هر دو در یک فراگرد مداوم انطباق متقابل قرار دارند. مارکس این فراگرد را «دیالکتیکی» می نامد، زیرا که هرگز ختم نمی شود.» (براتراند راسل – تاریخ فلسفه غرب – ترجمه نجف دریابندری- جلد دوم – صفحۀ  1070 – ۱۰۷۱)

۲- اصل حق انسان در تعیین سرنوشت خود، جامعه و جهان، در کانون اندیشه ورزی ها و آموزه های مارکس قرار دارد. حاکمیت جبر و مونیسم در حرکت تاریخ، بر حق بنیادین انسان که بر نقش آگاهانۀ و مختار او در تعیین سرنوشت خود تأکید دارد، خط بطلان می کشد!

۳ – نظریۀ ماتریالیسم تاریخی بر انسان شناسی و هستی شناسی ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس استوار است. استنباط جبر مونیستی تاریخ از مفهوم ماتریالیسم تاریخی مارکس به آن رنگی از ایده آلیسم  هگل می زند و تداعی کننده  فلسفۀ تاریخ هگل است که بنا به آموزش وی، آدمیان تاریخ خود را نمی سازند، «روح » که بر فراز هستی «ملت» در پرواز است، سازنده تاریخ است! این تلقی آشکارا مخالف انسان شناسی و هستی شناسی دیالکتیک ماتریالیستی مارکس است.

۷ – دیالکتیک رابطۀ سرمایه – کار

 مارکس برای نشان دادن این واقعیت که سرمایه داری یک مولود تاریخی است و تبیین این حقیقت که پایان آن نیز مشروط به شرایط تاریخی لازمی است،  در گروندریسه تمام مولفه ها و مقوله های  مرتبط با این استنتاج های منطقی را، موضوع پژوهش و شناسائی تاریخی قرار داده است. عمده مطالب جلد نخست گروندریسه و فصل های متعددی از جلد دوم، به  شناسائی تاریخی و تحلیل این مقولات اختصاص یافته است که بر شمردن همه آن‌ها لیست مفصلی است که در این  نوشتار نمی گنجد.

گروندریسه شرح دیالکتیک رابطه سرمایه – کار است، و مارکس تضاد موجود در رابطه سرمایه و کار را، در عین وحدت و باهمی  های  سرمایه و کار تحلیل و به شرح و بیان آن پرداخته است. من از  قرائت مقولات مطروحه در گروندریسه، این استنتاج را بدست آورده ام  که موجودیت جامعه بورژوائی در هر مرحله از  تکامل آن،( سنتزی) از حیات سرمایه ( تز) و کار ( آنتی تز) در ظهوری نوپدید است. این سنتز پی آمد نفی سرمایه و  نفی کار نیست، هیچیک نفی و ناموجود نمی‌شوند؛ بلکه آنچه که اتفاق می‌افتد صورت نوپدیدی از هستانی آنان، صورت نوپدیدی از رابطۀ سرمایه و کار است که بنوبه خود حامل و موجد وحدت و تضاد آنان در اشکال و معانی تازه -ای، در رابطه فی مابین -خود شان هستند. روندی که محصول تغییرات بنیادین و اصلاحات ساختاری در مناسبات سرمایه داری است و خواسته و ناخواسته، زمینه را برای توسعه و تکامل عالی تر نیروهای تولید اجتماعی فراهم می آورد، از اینرو سرشت مترقی داشته و به سوق جامعه بسوی آرمانخواهی سوسیال دموکراتیک چپ، یاری می رساند.

 گروندریسه – و کاپیتال –  بر شالوده -ی دیالکتیک تاریخی سرمایه – کار، نوشته و تألیف  شده – اند، از اینرو مضمون مرکزی که می‌توان و باید از  این دو کتاب مارکس آموخت؛ درک و فهم رابطه دیالکتیکی سرمایه – کار است. مفهوم کلیدی که این رابطه را تعریف و تبیین می کند، نسبت کارلازم و کار اضافی در مناسبات سرمایه داری است. مقوله های اصلی در این رابطه؛ شناخت ارزش کار یعنی انسان کارگر در روند تولید است که سرمایه با نگرش بهره کشانه، به آن همچون کالا می‌ نگرد و در معنای کالا، حیثیّت انسانی کارگر را نفی و پایمال میکند. در کتاب مارکس شاخص روابط غیرانسانی و سرشت استثماری تولید سرمایه داری طی فرایندی نموده می شود که زیر عنوان ارزش اضافی تحلیل و صورتبندی شده است.

 در کتاب فردریک انگلس زیر عنوان « آنتی دورینگ» که  در ردیف کاپیتال و گروندریسه  از آثار کلاسیک سوسیالیسم  شناخته شده است، کشف ارزش اضافی توسط مارکس، با شناخت سرشت استثماری و ماهیت بهره کشانۀ سرمایه، موجب آن گردید تا مفهوم سوسیالیسم بر محوری علمی استوار گردد. اما جالب این است که به رغم اهمیت تعیین کننده -ای که مارکس برای گرایش نزولی نرخ سود در گروندریسه قائل است، در کتاب انگلس از این قانون خبری نیست لیکن از بحران های ادواری در نظام سرمایه داری با همان  مشخصات و نتایجی که مارکس از آن‌ها یاد کرده، تحلیل جامعی بدست داده شده است.

  مقولۀ گرایش نزولی نرخ سود از پیچیده‌ترین مباحث گروندریسه است و متأسفانه من نتوانستم بنحو رضایت بخشی از آن سر در آورم . برهان بنیادین مارکس در تبیین این قانونمندی به شرح زیر در گروندریسه آمده؛ « حال روشن شده است که ارزش انتفاعی سرمایه فقط در این نیست که سرمایه خود را باز تولید می‌کند و در نتیجه ماندگار است، یل در این است که سرمایه ارزش آفرین است… یعنی که سرمایه ارزشی سرمایه ساز است، سود است… ارزش اضافی … همان سود است… پس مقدار این فرا آورده، یعنی ارزش اضافی، با حجم ارزش سرمایه سنجیده می‌شود و نرخ سود هم با توجه به نسبت موجود فی مابین ارزش آن و ارزش سرمایه تعیین می گردد.»

                                                                  گروندریسه ، جلد دوم؛ ص ۳۱۸ – ۳۱۹

 توضیحات پیچیده -ای که در پی این برهان آمده این برداشت را می رساند که گرایش نزولی نرخ سود وضعیتی در روند تولید سرمایه داری است که سود سرمایه در آن رو به کاهش می گذارد. اگر برهان مارکس را بپذیریم که سرمایه سود است، که البته خلاصه کردن سرمایه در سود جای حرف دارد، پس ظهور گرایش نزولی سود در معنای بدیهی خود؛ قرارگرفتن سرمایه داری در مسیر زوال و نابودی است. مارکس به تفصیل در گروندریسه این قانون را موضوع تحلیل خود قرار داده و از جمله می نویسد؛

 « این مهم‌ترین قانون اقتصاد سیاسی نوین است و اساسی‌ترین قانون برای درک دشوارترین رابطه‌ها و نسبت هاست. این از دیدگاه تاریخی هم مهمترین قانون است . قانونی که به رغم سادگی -اش تا این زمان نه کشف و نه آگاهانه تدوین شده بود.»( جلد دوم – ص۳۲۲)

 مارکس ظهور گرایش نزولی نرخ سود در تولید را زمینه‌ ساز نابودی  نظام  مناسبات سرمایه داری می‌شناسد: 

   « پس بدیهی ست که چون نیروی مولد مادی موجود و دست‌اندرکار در هیأت سرمایه ثابت همراه با قدرت علمی جمعیت و غیره، خلاصه، همه مقتضییات ثروت، که بزرگترین آن شرائط باز تولید ثروت یعنی توسعه همه جانبۀ فرد اجتماعی، و توسعۀ نیروهای تولیدی ناشی از تحول تاریخی خود سرمایه است، به نقطۀ معینی برسد، [ منظور نقطۀ شروع گرایش نزولی نرخ سود است] بجای ایجاد شرائط سرمایه ساز شدن سرمایه، به تعلیق آن می پردازد. ورای نقطه‌ای معین، تحول نیروهای تولیدی سدی بر سر راه سرمایه می شود؛ در نتیجه، رابطۀ سرمایه مانعی بر سر راه  توسعۀ نیروهای مولد کار می‌شود – خواهد شد -. سرمایه، یعنی نظام مزدبگیری، وقتی به این حد برسد، نظیر نظام های صنفی، سرواژ، بردگی، از نظر توسعۀ ثروت اجتماعی و توسعۀ نیروهای تولیدی وارد مناسباتی نظیر مناسبات همان نظام های گذشته خواهد شد، یعنی به صورت مانعی در می‌آید که الزاماً باید از آن در گذشت…. یعنی شرائط مادی و معنوی نفی مزدبگیری و نفی سرمایه… در جریان پیشرفت فرا گرد تولیدی سرمایه داری پدید می آیند. ناسازگاری روز افزون توسعۀ نیروهای مولد جامعه با مناسبات تولیدی تاکنون موجود آن، به صورت ناگوارترین تناقض ها، بحران ها و تشنج ها بروز می کند. انهدام قهری سرمایه نه به وسیلۀ مناسباتی خارج از سرمایه، بل در قالب شرائطی که برای پاسداری از خود نظام فراهم می شوند، بارزترین نشانۀ توصیه ایست که می‌توان به سرمایه داری کرد تا کنار بکشد و برای مرتبۀ بالاتری از تولید اجتماعی جا بازکند. » 

                                                   ( گروندریسه – جلد دوم – ص۳۲۲-۳۲۳)

 مارکس گروندریسه را در فاصلۀ ۱۸۵۷- ۱۸۵۸ نوشته است. من این قطعه  از کتاب او را تماماً نقل کردم تا خواننده، ضمن آشنائی با مبانی اندیشه‌های مارکس دریابد که او شخصیتی در فرای زمان و مکان زندگی و فعالیت خود نبوده و به همین دلیل نیز در قطعاتی از این دست  نشان می‌دهد تا چه میزان تحت  تأثیر شرایط اجتماعی و سیاسی ۱۶۰ سال پیش اروپا، بویژه انگلستان، محل زندگی، مبارزات، مطالعات و پزوهش های خود و متأثر از قساوت و بیرحمی هولناک نظام اقتصاد صنعتی این کشور، کتاب خود را تحریر کرده است.

***

در گروندریسه می خوانیم؛ « کارگر متاعش را، کارش را ، که یک ارزش مصرفی ست و بعنوان کالا قیمتی هم دارد مانند هر کالای دیگر در ازای ارزش مبادله ای معینی، یعنی در ازای مبلغ معینی پول ( مزد)، که سرمایه به وی واگذار می کند، می فروشد…  سرمایه دار در عوض، خود کار را دریافت می‌کند که فعالیت ارزش آفرین، فعالیت مولد است، یعنی نیروی مولدی را که حافظ و تکثیر کنندۀ سرمایه است، نیروی تولید کننده و بازتولید کننده، یعنی نیروی  خود سرمایه را به دست می آورد… وجه تمایز مبادله سرمایه و کار، یا مبادله ساده در این است که مبادله سرمایه و کار مرکب از دو فرایند متفاوت است. … در مبادله سرمایه و کارگر، بهره سرمایه اولیه، هزینه استهلاک ابزار و خرید مواد اولیه و هزینه‌های لازم دیگر ممکن می‌شود، پس مخارج زندگی صاحب سرمایه، بازتولید و اضافه تولید سرمایه همه از قبل کار کارگر تأمین می شود، که اگر کار کارگر را کار لازم بنامیم و سهم سرمایه دار را ارزش اضافی، آنوقت نسبت این دو تعین کننده در صد سود است.» 

                                                                       ( گروندریسه – جلد اول؛ ۲۳۶ – ۲۳۷)

 شرح تفصیلی مقولات در این نوشتار ممکن نیست بویژه به این دلیل که به دانش تخصصی و آکادمیک نیاز دارد که در بضاعت نگارندۀ این سطور نیست. اما آنچه که  به نظرم حائز اهمیت فراوان  است این حقیقت است که مارکس ضمن تحلیل این مقولات کلیدی در مناسبات کار و سرمایه  و در تشریح حرکت دیالکتیکی ناظر بر آنها، به امکان تغییر و تحول در کارکرد آنان اشاره دارد و چنیین تغیرات و اصلاحات ساختاری را  موجبات دگرگونی نه تنها در کارکرد سرمایه داری، بلکه ظهور دگرگونی های ترقیخواهانه در جوامع بورژوائی و در حیات شهروندان آن، از جمله رشد و شکوفائی شخصیت انسان، گسترۀ خلاقیت‌های او در اندیشه، علم و هنر برشمرده است.

 کارل مارکس  مبارزات طبقه کارگر را برای واداشتن سرمایه داران به تخصیص بخش بیشتری از ارزش اضافی به کارگران ممکن دانسته و توصیه می کند.  در نمونه دیگر؛ مارکس در نقد دیدگاه آدام اسمیت  و ریکاردو در باره ارزش اضافی و راههای مقابله با گرایش نزولی نرخ سود  که از عوامل بحران های ویران کننده ای است که دامنگیر جامعه می‌شود و راه حل‌های آنان برای کاهش دامنۀ بحران ها و به تعویق انداختن آن‌ها از راه مثلاٍ …« حذف برداشت‌های جاری از سود … یا کاهش مالیات ها و کاهش اجاره زمین و غیره بر این فکر پا می فشارد که تولید را می‌توان بجای قرار گرفتن بر مدار سود بیشتر برای سرمایه، بر محور منافع جامعه سامان و سازمان داد…» ( جلد دوم – ص ۳۲۰ الی ۳۳۰ )

 این نمونه ها از این جهت حائز اهمیت است که مارکس در مناسبات فی مابین کار و سرمایه هیچ مقوله و موضوعی را منجمد و هیچ عاملی را ایستا و غیر قابل تغییر و تحول در نظر نمی‌گیرد . او حتا در نقد آرای باستیا و کاری در فصل ارزش در صفحات ۴۸۰ تا پایان جلد دوم گروندریسه، به بحث آن‌ها در مخالفت با آنتی تزهای سرمایه داری و جامعه بورزوائی –(در خوانش من انتی تزها، ارزش‌های سوسیالیستی درک شده و توصیف کرده -ام) پرداخته و در نقد نظرات -شان ، بویژه در نقد کوته نظری های باستیا و نظریۀ غیرتاریخی او در زمینۀ ثبات مزد در نظام مزدوری سرمایه، اشاره می‌کند که تضادها و تناقضات مورد بحث از درون ساختار خود سرمایه داری و مسیر های تاریخی متمایزی که هریک در انگلستان – فرانسه و بویژه آمریکا، برای رشد و تکامل خود پیموده اند، نشئت گرفته و می‌گیرند. مارکس با اشاره -ای طنز آمیز به نحوه برخورد غیر علمی آنان، رفع تضاد ها و تناقض ها را « مسبوق به توسعه عالی تر نیرو های تولید اجتماعی» توصیف می کند. ( گروندریسه – جلد دوم – ص ۴۹۸)

 از نقطه نظر مبانی نقد اقتصاد سیاسی در کتاب مارکس؛ می‌توان از نقد مارکس بر آرای کاری و باستیا، اقتصاد دانان آمریکائی و فرانسوی، و نیز ارزیابی و سنجش نقادانۀ او از اندیشه‌های آدام اسمیت و ریکاردو، و نام آورترین شاگردان و پیروان آنان،  تفاسیر و استنتاج های موسع بدست داد:

  تکوین و ایجاد ارزش‌های سوسیالیستی در جوامع بورژوائی، جایگزین ساختن مالکیت و تولید مبتنی بر سود بیشتر برای سرمایه، با شکلی از مالکیت جمعی متناسب با تولید بر محور نیازهای جامعه و مطالبات شهروندان آن، ضرورت مشارکت شوراهای کارگران  و کارکنان در امر مدیریت تولید و مبادله در واحد ها و مؤسسات سرمایه داری و نظارت آنان بر توزیع عادلانه سود و عواید این واحدها و مؤسسات، و… و… !

مواردی از این دست، در شرایط لازم و در موقعیت هائی که عملی ساختن آن‌ها ممکن، و ضروری ارزیابی می شوند، راهکارهائی هستند برای توسعه  عالی تر نیروهای تولید اجتماعی در مناسبات سرمایه داری و گام هائی در راه  پیشروی بسوی تراز عالی تری از تکامل تاریخی جامعه و جهان، و مآلن؛ تعالی زیست انسانی در جوامع بورژوائی است.

  ۸ –«تغییر!؛

جهانی بهتر ممکن است!»

  اپیدمی ویروس کرونا که بشریت را در فاجعۀ ای مرگ گستر دست بگریبان کرده، جهان سرمایه داری را در مناسبات، و شیوه های مستقر تاکنونی اش به چالشی تازه کشانده است. بحران کرونا سرشت نابرابر جهان کنونی را بر همگان آشکار کرد و نشان داد که نظم مستقر جهانی بر بنیاد بغایت ناعادلانه ای استوار است؛ نه تنها سرزمین های فقر زده، بخش‌های فقیر و سیاه پوست نشین شهر نیویورک و بزرگ شهرهای دنیا، با انبوه قربانیان و بی پنایان در برابر فاجعه، اکنون نمادی هستند از نابرابری جهان کنونی!

 آنچه که باید به آن پاسخ گفت عبارت از این است که اساس نابرابری‌های جهان در چیست؟ دبیرکل سازمان ملل متحد، مسئول ترین نهاد بین‌المللی جهان بدرستی گفته است؛ مردم در سراسر جهان … دیدند که اقتصاد سیاسی منابع را به سوی اقلیتی با امکانات ویژه هدایت می‌کند…. متوجه شدند که نابرابری‌ها فرصت‌های زندگی آنها را کاهش می دهد… او نگفت اما  مردم میدانند که این اقتصاد سیاسی که او می گوید؛ همین نظم جهانی سرمایه داری است. نابرابری زاده و برخاستۀ همین نظم است. در چهار گوشۀ عالم صدائی که بلند است؛ مطالبۀ تغییر جهان، یعنی تغییر همین نظم و نظام مستقر است!

  در گوش من، صدای نفس مارکس است که در این مطالبۀ جهانی بگوش می رسد! این نشانۀ حیاتمندی مارکس در زمانه و در جهان ماست، حیاتمندی کارل مارکس؛ میوۀ آگاهی او به ضرورت تغییر جهان است! او نماد آگاهی به این ضرورت است. پایائی او در این دانائی است که نوشت:

«سرمایه، یعنی نظام مزدبگیری… به صورت مانعی در می‌آید که الزاماً   بایدازآن درگذشت. آخرین صورت بندگی در فعالیت انسانی یعنی مزدبگیری در یک سو و   سرمایه در سوی دیگر، بدین سان همچون پوسته ای فرا افکنده می‌شود و این فرا   افکنی و پوست اندازی، خود، حاصل شیوه تولید مبتنی بر سرمایه است.»  

                                                        گروندریسه؛ جلد دوم ص۳۲۳ 

 ***

 احساس می‌کنم در بارۀ پایائی و ماندگاری اندیشه‌های مارکس، و نیاز و ضرورت تجهیز چپ ایران به آموزه های کلیدی مارکس، توضیحی کوتاه لازم است، چرا که سوء تفاهم بزرگی خواهد بود اگر این پنداشته آید که در شناخت و پاسخ برای مسائل جهان امروز و جامعۀ اکنونی ایران، مارکس حرف آخر  و تمام حرف است. نه! این بدترین سوء تفاهم است!

مارکس گروندریسه را ۱۶۰ سال پیش نوشته است، مسائلی که جامعه و جهان زمانۀ مارکس با آن مواجه بوده، با مسائل امروز تفاوت دارند. شناخت جهان امروز و یافتن پاسخ درست  برای مسائل و مشکلات آن‌؛ بدون تجهیز به دانستنی ها و دانش‌های مدرن و امروزین بشر، ناممکن است. اما به چند دلیل، بدون آشنائی با مبانی نقد اقتصاد سیاسی مارکسی و فراگیری آموزش‌های اساسی و کلیدی کارل مارکس، نمی‌توان یک نقد و شناخت علمی و کارآمد از  نظم جهان کنونی و مسائل امروز آن و نیز مسائل ایران امروز بدست آورد!: 

 1- مارکس دروازۀ ورود چپ به عصر جدید و جهان مدرن است، زیرا آموزه های او ادامۀ روشن اندیشی های عصر روشنگری و  تداوم پیشرفته‌تر و منطقی تر اصولی است که توسط روشنگران بزرگ فرانسوی قرن هجدهم پایه ریزی شدند و نیز تکامل نقادانۀ فلسفۀ کلاسیک آلمان، بویژه علم منطق و فلسفۀ تاریخ هگل، با ابتناء آن به دیالکتیک ماتریالیستی است.

۲- مارکس در خلال پژوهش تاریخی، عقلانی و علمی از سرمایه داری و جوامع بورژوائی زمان خود، آنچه را شناخت و شناسائی کرد که کیفیت جوهری و ذاتی سرمایه داری توصیف می شود؛ کیفیاتی که در سرمایه داری کنونی و جهان اکنونی نیز، هم بعنوان امر واقع و هم به حیث پتانسیل و عملکرد، موجودیت و عینیت مشهود دارد و قابل سنجش و شناسائی علمی است. به این ترتیب از نقطه نظر دیالکتیک ماتریالیستی تاریخ، میان گذشته و حال سرمایه داری حلقۀ ارتباط و اتصالی موجود است، یعنی علاوه بر تمایز، دارای وجوه بنیادین همانند و متشابه ای هستند. همانند نظام جماعتی باستان، برده داری، فئودالیسم یا نظام ارباب رعیتی که هزاره ها و سده ها به رغم صورت‌ها و ظهورهای دیگرگون، حاوی و حامل کیفیت جوهری و ذاتی، و عمل‌کرد یگانۀ خود بودند. از اینجاست که با فرض اینکه  دیالکتیک رابطۀ سرمایه – کار، رکن رکین نظم جهان و اساس جوامع بورژوائی کنونی و از جمله ایران را تشکیل می دهد، می توان مدعی شد که یک شناسائی ساختاری و بنیادین از جامعه و جهان کنونی که زیستگاه ماست، نمی‌تواند خود را از مبانی نقد اقتصاد سیاسی مارکسی – آموزه های گروندریسه و کاپیتال –  بی‌نیاز دانسته و نسبت به استنتاج های کلیدی آن بی اطلاع باقی گذارد.

راز حضور زنده و حیاتمند آموزه های مارکس در اکنون جهان ما و در جنبش کارگری و جنبش چپ سوسیالیستی ایران و جهان را، در همین نکته باید جست!

***

  در این عصر تلخ و سخت کرونا، در این مرگ و سوگ همه گیر بشری که همبستگی انسانی نیاز زمانه است و نمونه‌های درخشانی از آن در چهار سوی عالم درخشیده، من به افق تازه‌ای می اندیشم که در برابر گشوده شده و شراره های نوید و امید جهانی بهتر را  در دل بسیاری  شعله‌ور ساخته است. من در دل خود گرمای زندگی بخش این شعله را احساس می کنم.

     آنتو نیو گوترش دبیر کل سازمان ملل، خشمآهنگ و آینده نگر گفته است: «اختلاف درآمدها کاملا واضح است به طوری که ۲۶ ثروتمند جهان به اندازه نیمی از کل انسان‌های دنیا پول دارند. …  مردم در سراسر جهان متوجه شدند که جهان از توازن خارج شده است. آنها دیدند که اقتصاد سیاسی منابع را به سوی اقلیتی با امکانات ویژه هدایت می‌کند…. متوجه شدند که نابرابری‌ها فرصت‌های زندگی آنها را کاهش می دهد… جهان در آستانۀ از هم پاشیدگی است…همه‌گیری ویروس کرونا «فرصتی عمومی» برای ایجاد جهانی برابرتر و پایدارتر فراهم کرده است. ضروری است که از طریق یک قرارداد اجتماعی برای دورانی جدید با این همه‌ گیری نابرابری مبارزه کنیم.»*

 « انسان کالا نیست!»**این صدای آشنا را می شناسیم…!

طرح عمومی این اندیشه که انسان کالا نیست! مطالبۀ دگرگونی ساختاری در رابطۀ کارفرما – کارگر در جهان سرمایه داری است. این دگرگونی مشارکت کارگران در مدیریت تولید و سهم گیری آنان در مالکیت بر مؤسسات را نهادینه می‌کند و برای نظارت محدود کنندۀ آنان بر مالکیت خصوصی و ارزش اضافی، زمینۀ لازم را فراهم می آورد. چنین دگرگونی هائی گام در راه تکامل مترقیانۀ سرمایه داری و تعالی جامعۀ بورژوائی است.

آری! در جهان بلازده-ی کرونائی؛ شاهد طنین بلند صداهای اندیشناکی هستیم که از ضرورت تغییر جهان می گویند؛ تغییر جهان کنونی، چونان ضرورتی مبرم در حال فراگیرشدن است؛ جهانی که از یک‌سو با توسعۀ عالی تر نیروهای تولید اجتماعی و از سوی دیگر با گستردگی دهشت افزای فقر و ناداری و تبعیض، تخریب محیط زیست، عدم تعادل اقلیمی و گرسنگی روبروست. جهانی که در آن هر ۱۰ ثانیه یک کودک از گرسنگی می میرد! اما روزانه صدها و هزاران تن مواد غذائی در جایگاه های دفن ذباله در بزرگ شهرهای جهان، سوزانده می شود! جهانی که…!

 کاربست دانش و فن، کاربست تکنولوژی دیجیتالی و روبات ها در فرایند تولید و نیز مبادلۀ سرمایه داری، در عین گسترش رفاه و  امکان فراغت برای بخش بزرگی از جمعیت جهان، به نابرابری اجتماعی و طبقاتی، تبعیض، بیکاری و ناداری و فقر بخش دیگری از ساکنین جهان دامن زده است! چرا؟ برای اینکه سرمایه دستاورد های دانش و فن را با انگیزۀ سود بیشتر، و آنگونه که مارکس پیش‌بینی کرده بود؛ برای مهار گرایش نزولی نرخ سود، به کار گرفته و می گیرد. همین‌طور است کاربست علم شیمی و استفاده از فرآورده های شیمیائی در تولید کشاورزی صنعتی و مدرن. در اینجا نیز همان اهداف خود غرضانۀ سرمایه راهبر و راهنماست که به تخریب محیط زیست انسان و ایجاد عدم تعادل در شرایط اقلیمی جهان، ابعاد وخامت باری داده، چندان که حیات را با تهدید جدی مواجه ساخته است. چنین جهانی نمی‌تواند پایدار بماند، پس ناگزیر باید راه تغییرات ساختاری را در پیش گیرد و دگرگون شود. اکنون باوری در اذهان بشریت طنین انداز است که پژواک آن، جهان را پر کرده: تغییر! جهان بهتر ممکن است!

راستی آیا  بشریت بسوی جهانی بهتر در حرکت است؟ به این نیک خواهی بزرگ بیاندیشیم!

 فراروئی جهان به عصر گلوبال نتیجۀ توسعه عالی تر نیروهای تولید اجتماعی است. در هم نوردیدن مرزهای ملی برای رشد و تکامل سرمایه داری، از جملۀ نتایج همین توسعه عالی به شمار می‌آید که به سرمایه داری سیما و سرشتی جهانی – گلوبال – بخشید. در جهان امروز، بدون پیوند با اقتصاد گلوبال، بدون مشارکت در بازار جهانی و هماهنگی با روند تولید، تقاضا و مصرف گلوبالیسم، رشد اقتصادی و ترقی اجتماعی در هیچ کشوری و برای، هیچ ملتی در انزوا و صرفن به گونه ای درونزا مطلوب و میّسر نیست.

بهرمندی از امکانات و فرصت های  جهان گلوبال برای رشد و ترقی ملی، مشروط و وابسته است به درایت و ابتکار حکومت ها و دولت هائی که رهبری بخش‌های نارشد یافته جهان را در اختیار دارند.  تعدادی از کشورها در بخش‌های نارشدیافته تر، بر اساس شناخت واقعبینانه از جهان گلوبال و کارکردهای آن، به راهبرد های سیاسی – اقتصادی و اجتماعی آینده‌نگر و واقعبینانه روی آورده اند، و امکان آن را یافته اند که با هدف رشد اقتصادی و ترقی اجتماعی کشورهای خود، در  توسعه عالی تر نیروهای اجتماعی  تولید و مبادله در جهان گلوبال  سهم بگیرند و مشارکت داشته باشند. این پدیده رویکردی مترقیانه، موافق واقعیت‌های جهان و منافع آینده نگرانۀ  همۀ کشور ها و ملت ها است، زیرا به رشد اقتصادی و اجتماعی این کشور ها یاری می‌رساند و موجبات شکوفائی جوامع آنان را فراهم می‌آورد و از جمله سطح زندگی مردم  را ارتقاء می بخشد. این واقعیت‌ها و حقایق بالفعل ناظر بر آنان، بطرز گویائی بر بطلان رویکردهائی گواهی می‌دهد که برای بازگشت جهان به دوران پیش از گلوبالیسم فعالیت می کنند. راه و خیال و فعالیتی که  فاقد عناصر ترقیخواهانه است.

 اما گلوبالیسم  به مثل هر پدیدار اجتماعی واقعی حامل تضاد ها، تناقضات و پارادوکس های تازه -ای بوده است که در بافت جهان راه یافت. امپراطوری سرمایه و اقتدارطلبی انحصارات برزرگ کماکان باقی است، و اشکال مقابله با سیطره جوئی های آنان گسترده‌تر می‌شود. خصیصۀ غیرمتمرکز تولید و مدیریت در سرمایه داری گلوبال، انتخاب موارد مساعدتر را، از خلال رقابت هائی که میان قدرت‌های بزرگ جریان دارد، برای شرکای زیردست ممکن کرده و ممکن تر می کند، و چه بسا برای فراروئی آن به سیاست همه گیر در سطح شرکا راه می گشاید.

 بنظر می‌رسد این همه به همبستگی مبارزه جویانۀ ملل و نیروهای ترقیخواه جهان ابعاد تازه‌ای ببخشد که گسترش یابنده ارزیابی می شود و بارقۀ امید می پراکند.

 گلوبالیسم، گذشته از نقش آن در تخریب محیط زیست، در شعاع بهره گیری از نیروی کار ارزان و ارزان‌تر؛ اقتصاد سیاسی سرمایه داری را بطرف تشدید تبعیض و نابرابری‌های اجتماعی و ژرفتر کردن تضادهای طبقاتی در جهان سوق داده است. استثمار بربرمنشانه نیروی کار، در برخی کشورهای کمتر رشد یافته، نه تنها در سریلانکا و پاکستان، حتا در بخش هائی از مردم چین ، هند، برزیل …، به جنبش و خیزش اعتراض علیه بهره کشی  و بردگی، تبعیض و نابرابری در جهان گلوبال منجر شده که دارای ظرفیت گسترش رزمجویانه در مقیاس جهانی و یادآور انقلاب نسل دهۀ شصتی ها قرن بیست است! اهداف دمکراسی و عدالت، برابر حقوقی، صلح، ترقی و رفاه، اهداف ضد تبعیض و برابری طلبانۀ آن را در ترازی امروزین،در اذهان شکل می‌دهد و بیدار می کند!

 چپ؛ در سیمای جدید، تحول یافته و مدرن، با نگاهی گشاده و فراگیرنده، در همۀ کشور ها و ملت های جهان، در اعتراض و پیکار علیه تخریب محیط زیست و عدم تعادل اقلیمی قاره ها و کشورها، علیه تبعیض و توزیع نابرابر دارائی ها، علیه سرشت استثمارگر و نابرابری آفرین سرمایه داری گلوبال، فعالانه شرکت دارد و می‌کوشد به پیکار برای جهانی بهتر، موافق حرکت دیالکتیک تاریخ، محتوای انسانی تر ببخشد. 

 همه چیز بر می‌گردد به آگاهی و انتخاب مردم! در همیشه تاریخ مردم نیروی تغییر بوده -اند، در این تردیدی نیست. هراس من همه از هژمون هاست؛ دولتمردان و دولتمدار زنانی که فرمان  ماشین جهان را در دست دارند، و خواسته و دانسته مردم را به زیر سایۀ خود می رانند!

                                                                            ج – ط

                                                                          می – آگوست۲۰۲۰

….

   *اخبار روز ۲۸ تیر ماه ۱۳۹۹ – هشدار آنتو نیو گوترش دبیر کل سازمان ملل در باره هم گیری   ویروس کرونا و همه گیر شدن نابرابری در سراسر جهان.

 ** در استقبال از متن بیانیۀ سه هزار استاد دانشگاه و دانشمند از صد ها دانشگاه جهان در اعتراض به سیاست ناکارآمد دولت ها در رویاروئی با ویروس کرونا. – اخبار روز؛« کار را دموکراتیزه کنید، کار را کالا زدائی کنید، کار را پاکسازی و با محیط زیست سازگار کنید.» – ۲۷ اردی‌بهشت ۱۳۹۹.

https://akhbar-rooz.com/?p=44562 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

32 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
3 سال قبل

عمه روانشادم گاهی میگفت “پیروز جان وقتی کسی زیاد حرف بزند لاجرم مزخرفی هم خواهد گفت”. بنا بر این از جناب طاهری پور و خوانندگان محترم به خاطر پر حرفی و احیانا مزخرف گویی خود عذر خواسته و تا حدودی تقصیر را به گردن یک تنه به میدان رفتن و فقدان یار و یاور می اندازم.

احمد شوشتري
احمد شوشتري
3 سال قبل

جناب آقای پیروز بابت گذاشتن لینک مقاله ( امپریالیسم نو لیبرال -تازه ترین مرحله سرمایه داری) از سایت آقای دکتر سعید رهنما تشکر می کنم. ارجاع به مقاله مذکور صرفا برای نشان دادن شیوه های متفاوت بررسی تجارب گذشته می باشد. امیدوارم مفید واقع گردد.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

ادامه,
جناب شیرازی,
نقل خاطره زیر از نخستین کنگره نویسندگان ایران در انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بی مناسبت نیست.

“خانلری در خاطره‌ای از نخستین کنگره نویسندگان یاد کرده بود.

او معتقد بود سخنرانی دو نفر در آن کنگره «سر و صدا» به پا کرد. یکی خود خانلری که درباره «نثر معاصر فارسی» حرف زده بود و دیگری سخنان طبری که در نقد صحبت‌های خانلری بود.

او اضافه می‌کند که در وقت صرف چای، فاطمه سیاح به انتقاد تند از طبری پرداخت.

سیاح به طبری گفته بود: «تمام موضوع صحبت طبری و مفاهیم آن چکیده تزهای اخیر شوروی است در مورد ادبیات و این که چطور باید ادبیات را هدایت کرد.»

به گفته خانلری، بهار که در جمعی ایستاده بود و از نظر خانلری آخرین ادیب بزرگ و جامع‌الاطراف بود، به جدل سیاح و طبری گوش می‌داد.

طبری سنجیده و مؤدب بود «اما در مقابل استدلال‌های خانم سیاح و نام مأخذی که او پشت سر هم به روسی ذکر می‌کرد، کاملا عاجز مانده بود.» از نظر خانلری وضعیت سختی بود.

سیاح که عصبانی بود به بهار رو کرد و گفت: «جناب آقای ملک‌الشعرا، آخر شما هم یک چیزی بگویید همین‌طور که نمی‌شود این آقایان ادبیات فارسی را خراب کنند.»

و بهار در پاسخ گفت: «خانم، اگر قرار بود ادبیات فارسی با کنگره‌ای که من رییس آن هستم و آقایان مدعوینش خراب یا آباد شود، ما حالا یا مستعمره روس بودیم یا تحت‌الحمایه انگلیس. دلواپس نباشید این آقای جوان هم وقتی به سن ما رسیدند آرام‌تر و پخته‌تر درباره لزوم تجدد ادبی سخنرانی خواهند کرد.»

https://www.bbc.com/persian/iran/2016/07/160701_l10_ha_iranian_writers_congress

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

چشم در راهِ رسیدنهای نو باید گشود…

به هم میهنان گرامی, آقای طاهری پور و “پیروز”
آقای طاهری پور گرامی, در یادداشتهای پیشین خود پرسشهایی را با شما در میان گذاشتم. نمیدانم آیا کمبود زمان و شکیب درکارند یا اینکه پرسشها از نگاه و توجه شما گریخته اند… اما میدانم که میدانید این پرسش و پاسخها, هم برای دو نفر درگیر گفتگو و هم دیگران که نوشته ها را می خوانند, ارزشمندند بویژه آنکه باورهای جا افتاده در باره ی ستیز و پیشرفت اجتماعی, آنگونه که در نوشتار شما آمده, به چالش کشیده شده باشند.

پیروز گرامی , چندی پیش, در پانویسهای اخبار روز, همین خرده را بر من گرفتید. از “نظر” دستوری, واژه ی “نگرگاه” و عبارت “به نگر می آید” فارسی هستند و کاربرد آشنا-سازانه ی آنها هدیه ای, هرچند کوچک, به فارسی-زبانان است. برای آگاهی بیشتر, پاسخ یکسال پیش خودم به شما را در زیر می آورم:

{هم میهن گرامی, پیروز, درود بر شما!
گمانی نیست که وام گرفتن از زبانهای دیگر, در جاییکه لازم باشد, به غنای فرهنگی و پویایی جامعه یاری می رساند. آلایش های نالازم در زبان اما سامان-زدا و سردرگمی آفرین اند.
گاه جاافتادگی واژه های وام گرفته شده تا آنجا پیش می رود که کاربرد واژه های بومی را نا مانوس میکند. برای نمونه, در گویش روزانه مردم, واژه فرانسوی “شانس” جای واژه فارسی “بخت”؛ واژه “دراگ استور” جای “داروخانه”؛ واژه های “مرسی, متشکرم, ممنونم” جای “سپاسگزارم”؛ واژه “احترام” جای “ارج, یا ارجگذاری”؛ واژه “انشااله” جای “امیدوارم”؛ واژه “ایام” جای “روزها”؛ …. و واژه “سلام” جای “درود” را گرفته اند.
اگر به پرسش شما برگردیم و چند واژه در این باره را در نگر آوریم:
نگریستن (نگاه کردن, نگر کردن, نظاره کردن)
بنگر (نگاه کن, نگر کن, نظر کن)
نگرش (نظر یا نظریه)
نگران (در حال نگر کردن)
انگار (در نگر/نظر آوردن, فرض کردن)؛ بیانگارید (در نگر/نظر آورید)
چندان دشوار نخواهد بود که “نگر” را در جایگاه ریشه ی واژه ها یا ترکیباتی که در بالا آمدند بپذیریم. یک امکان (که باید با پژوهش های زبان شناسانه تایید شود) آنست که واژه “نگر” از فارسی به عربی رفته و, در ساختار دستوری آن, کلمات نوینی را پدید آورده است.}

peerooz
peerooz
3 سال قبل

آقا, سرور, جناب شیرازی,
با سپاس و تشکر و امتنان, درود, سلام, و…

“سه نگردد بریشم
ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند”.

“مرسی, متشکرم, ممنونم, سپاسگزارم” همگی مرسوم, مفهوم و کاربرد آنها در جملات, بجای تکرار ملال آور همان کلمه, بر زیبائی زبان می افزاید و خللی بر ارکان زبان فارسی – پارسی وارد نمی آورد. دراگ استور مقوله دیگری ست چون نه مرسوم است و نه مصطلح و تا زمانی که مانند تلگراف و تلفن و رادیو و تلویزیون جا نیفتاده مصرف آن بی مورد است همچنانکه کلمه صدا و سیما, که کار آن بیش از “صدا” و “سیما” ست.

“به نگر می آید” گر چه ممکن است از مشتقات “نگر ” باشد ولی به گمان من بدعت و کلمه ای من درآوردی ست. اگر در نیم صفحه نوشتنه, مصرف ۹۰ – ۸۰ – ۷۰ کلمه “بیگانه” فارسی شده, مجاز باشد, کلمه “نظرگاه” نخود میان شله زردی نخواهد بود و سریع تر درک میگردد. فکر کردم یادآوری آن مفید باشد.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب فرخجسته,
با تشکر از پاسخ و راهنمائی, معلومات تئوری من در زمینه سرمایه داری و کمونیسم – سوسیالیسم بسیار محدود و علاقه من به اینگونه گفتگو ها نه از حب سوسیالیسم بلکه از بغض سرمایه داریست که امروز ترامپ آنرا نمایندگی میکند. منظور من اینست که هر حرکتی بسوی سوسیالیسم که ما را از عواقب و مصیبت های سرمایه داری دور کند مطلوب و دلخواه است. به نظر من “به عمل کار برآید – که در چین و کوبا و ویتنام و شاید در رژیم های سوسیال – دموکرات بر آمده – و به سخندانی فرضیه پردازان نیست. من زمانی که اوضاع کوبا که جامعه ای باز و خوب و بد آن عیان است را می بینم و آنرا با اوضاع بسیار از کشورهای جهان مقیاسه میکنم, برای من شکی نیست که کوبائی ها زندگی آسوده تر و نسبتا مرفه تری نسبت به بسیاری از شهروندان بسیاری از کشور های دیگر دارند.

آرزوی من اینست که روشنفکران ما بجای بحث و تفسیر مکرر در مکرر بر سر کوتاه بلندی سرکش کاف کمونیسم که بجائی نرسیده و نخواهد رسید بهتر است قاچ زین یکی از کشورهای مطلوب را انتخاب و نقد را گرفته و دست از نسیه مقصد های آرمانی برداشته و ما را به راه راست هدایت کنند.

ضمنا خوشحالم که جناب طاهری پور در کامنت پیشین به عمل گرایی نزدیک شده اند.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب شوشتری,
گمان کنم این لینک مقاله مورد نظر شماست که در خرداد ۱۳۹۵ نوشته شده و مربوط به صدمین سالگرد انتشار جزوه لنین میباشد.
https://pecritique.files.wordpress.com/2016/06/lenin-imperialism-by-rahnema-1.pdf

در این فاصله زمانی یعنی از پایان جنگ جهانی اول تا کنون بسیاری از کشورها آزاد و بسیاری دیگر اسیر شدند. اروپای شرق ابتدا اسیر روسیه و سپس توسط امپریالیسم آزاد شد و چین و کوبا و ویتنام از اسارت استثمار در آمده و خود را از چنگال اهریمن امپریالیسم خلاص و امروز علی رغم فشار امپریالیسم, موفق و شکوفا شده اند. ولی ظاهرا این موفقیت ها در چشم “روشنفکران” ما بی ارزش و حتی قابل توجه و تذکر نبوده و اگر آنها بودند بسیار بهتر منویات مارکس و لنین را اجرا میکردند. سالها پیش صائب تبریزی گفته بود:
” به من
درس مقامات محبت
میدهد بلبل,
سیه مستی ببین
کز دست مطرب
ساز میگیرد”.

هوشنگ فرخجسته
هوشنگ فرخجسته
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

جناب پیروز
در گفتمان عمومی تکامل اجتماعی وقتی به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک مجهز باشیم.
مناسبات سرمایه داری و سوسیالیسم را باید دقیق و بدون تعصب مقایسه کنیم.
اساسا قبل از اینکه به مقایسه مناسبات سرمایه داری با سوسیالیسم بپردازیم .
باید ببینیم که گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم چگونه صورت گرفته ست. در چه سطحی از تکامل اجتماعی انقلاب شده؟
شما نیک می دانید که مارکس و انگلس ، گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را آنطور که لنین در روسیه تزاری برای یک کشور تئوریزه و رهبری کرد فکر نکرده بودند.
نگارنده وارد این بحث نمی شود که آیا انقلاب سوسیالیستی روسیه با آموزش ها مارکس و انگس همخوانی داشت یا نه . با وجودیکه می دانیم صد ها مقاله ، رساله و کتاب بر له و علیه آن نوشته شده ست و از همان آبتدای انقلاب سوسیالیتسی روسیه شکاف در جنبش سوسیالیستی و کارگری جهان ایجاد شد.
اما یک نکته را شما ومن و همه توافق داریم .آن این ست که از وقتی که در روسیه و کشورهای سرزمین شورا ها مناسبات سوسیالیستی پا گرفت تا زمانیکه بعداز جنگ جهانی دوم قلمرو آن وسیعتر و وسیعتر گردید و امروز که شما از چین ، ویتنام وکوبا نام می برید.(نگارنده فرض را بر این می گذارد که در این سه کشور مناسبات سوسیالیستی حاکم ست)
۱ ـ رقابتی غیر عادلانه بین دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیستی وجود داشته و دارد.
۲ ـ در هریک از سرزمین های کشور شورا ها که در سطح ماقبل سرمایه داری بودند یا کشور های اروپای شرقی و امروز چین ، ویتنام و کوبا امروز ؛ باید دید چگونه مسیر تکامل اجتماعی به رهبری احزاب کمونیست بعداز انقلاب طی و تکمیل شده ست.
۳ ـ تا زمانیکه مناسبات سوسیالیستی در تمام اجزای جوامع چین ، ویتنام و کوبا نهادینه نشده باشد و مناسبات سوسیالیستی برتری مادی و معنوی خود را نسبت به جوامع سرمایه داری اثبات نکند . خظر برگشت به همان میزان یا حتی بیشتر از حدی که در «سوسیالیسم واقعا موجود» صورت گرفت وجود خواهد داشت.
اینها را نوشتم که بگویم نه «بهترین » های جوامع سرمایه داری ملاک باید باشد و نه بدترین پدیده هائی که در سراسر جهان می بینیم.
با همین نگاه نباید به جنبه های مثبت و «بهترین » های کوبا ، ویتنام و چین اکتفا کرد و ضعف ها و عقب ماندگی ها را نادیه گرفت.
در تکامل اجتماعی مارکسیستی بر اساس حقایق تاریخی یاد گرفتیم و دیدیم و باور داریم که جوامع سرمایه داری در مجموع متکامل تر از جوامع اشرافی و فئودالی و مناسبات قدیمی تر در مقیاس جهانی گردیده اند .
نگاه مارکسیستی برای جهانی بهتر در چشم اندازها سوسیالیستی را بشارت می دهد . از جهانی که از هر جیث از جهان سرمایه داری متکامل تر ست.
در بحث های اریک فروم در باره ی دوران گذاراز سرمایه داری به سوسیالیسم بر روی کار زیادی که باید سوسیالیستها انجام بدهند بخصوص در عرصه فرهنگی تا میراث فرهنگی ناشی از قرن ها بد آموزی و عادت های زشت آلایش داده شود . بسیار نزدیک و ملموس بحث شده ست ( سیمای انسان راستین / اریک فروم ترجمه فارسی ۱۵۰ صفحه)
تا رسیدن به جهان سوسیالیستی راه درازی در پیش داریم.
برای کوبا ، ویتنام و چین در تکمیل مناسبات سوسیالیستی با تمام کج و کولگی ها واقعا آروزی موفقیت می کنم.

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
3 سال قبل

جناب آقای شوشتری، خیلی خوب کردید که نقد و نظر خودتان را کامنت کردید و خطاب به من نوشته -اید؛ «بریدن شما از لنین و لنینیسم با قایم شدن در پشت مارکس… همه اش تاکتیک است». معلوم است تاکتیک شناس مجربی هستید!! به نظرم می رسد این نحوۀ نگاه و نظر، همان توطئه اندیشی مرسوم است که همه ما کمتر یا بیشتر به آن معتادیم. برای اطلاع شما می نویسم؛ من تجربه -ام بیشتر حول حوش استراتژی ها بوده – که آنها هم غالبن چندان تعریفی نداشته اند – و در فهم تاکتیک و اجراهای تاکتیکی همیشه مشکل داشته-ام . اما خیال جنابعالی راحت! خیلی سال است که خود را مشغول این حرف ها نمی کنم.

بدنبال خواندن نوشتارم مرا حواله داده اید به تلمّذ از محضر استاد راهنما، چون دیده -اید آنچه که من تحریر کرده ام؛ « مقاله ای با توجه به تنوع موضوعات مطرح شده در آن به وسعت یک برکه و با پشتوانه استدلالی به عمق یک بند انگشت.» است. من به تجربۀ خودم که مراجعه می کنم می بینم در کم مایه ترین نوشته ها نیز همیشه چیزی برای آموختن وجود دارد، هیچ نوشتاری حاوی همۀ حقیقت نیست، اما هیچ نویسنده ای را نمی توان یافت که در جدائی و بیگانگی مطلق از جهان حقایق، نوشتاری آفریده باشد. بهر حال دوست عزیز، ممنونم که مرا به استاد راهنما حواله داده اید. من هرجا مقاله -ای از استاد راهنما دیده ام با اشتیاق تمام خوانده ام و همیشه احساسم این بود که بسیار آموخته -ام. به نیّت گشودن روزنی برای تفاهم، لازم می بینم این توجه را در شما برانگیزم که آکادمیک ها سبک کارشان غالبن عبارت از این است که از یک انتزاع تئوریک به انتزاع تئوریک دیگر گذر می کنند. من که نه یک ادم آکادمیک، بلکه یک فعال سیاسی و اجتماعی چپ با تجربۀ بیش از ۵۰ سال پیکار هستم، از جمله در همین نوشتار کوشیدم جوهر تجارب مبارزاتی زندگی زیسته خود را بشناسم و صورتمندی مفهومی از آن بدست دهم. سبک کارم این بوده که از نظرگاه انتزاع تئوریک – مبانی دانش و آموزه های مارکس – به تجارب و واقعیت های زیست سیاسی خود، به جهان و جامعه ای که زیستگاه من بوده، نقادانه نگاه و آنرا بازبینی کنم. به بیان دقیق تر از انتزاع تئوریک به دیالکتیک واقعیت گذر کنم! کوشیدم به مدد این بازنگری نقادانه به شناخت تازه ای از خود، از تجاربم ، از جهان و جامعه امروز دست پیدا کنم و اگر بتوانم صورتمندی مفهومی از این بازنگری و شناخت نوین بدست دهم. این ضرورتی بوده که تراکم تجارب، دانستنی ها و عبرت های نسل من – نسل انقلابیون چپ دهه چهل و پنجاه ایران – مرا در برابر پاسخ گفتن به آن قرار داد. من سرافرازم که در حد بضاعت خود گامی در راه آن به پیش برداشته ام.

رفیق همرزم و همیشه مهربان، علی فروزنده، از اظهار نظرت ممنونم . خوشبختانه برای ما امکان این هست که گفتگوی رودررو داشته باشیم. امید وارم در این قرنطینۀ کودتا نیز بنحوی ممکن و میّسر شود.

احمد شوشتری
احمد شوشتری
3 سال قبل

رینگ بوکس خیالی و در کنج خلوت قرنطینه کرونا
جناب آقای طاهری پور مقاله شما را خواندم، مقاله ای با توجه به تنوع موضوعات مطرح شده در آن به وسعت یک برکه و با پشتوانه استدلالی به عمق یک بند انگشت. برای تایید این گفته ام ریشخند شما به کتاب امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری اثر لنین را بعنوان مثال ذکر می کنم. جنابعالی تحلیل های لنین و رد کردن کل استدلالات و فاکتهای مستند مبنای نگارش آن کتاب را بدون ارائه هیچ فاکت و استدلال علمی و با گفتن (یک توهم ایدئولوژیک و آگاهی اساسا کاذب) رد نموده و بخیال خود لنین را در این رینگ بوکس خیالی و در کنج خلوت قرنطینه کرونا ضربه فنی نمودید. باز هم برای نشان دادن بی مایگی استدلالات مطرح شده در نوشتارتان. شما و خوانندگان گرامی را به خواندن مقاله آقای دکتر سعید رهنما با عنوان ( امپریالیسم نو لیبرال -تازه ترین مرحله سرمایه داری) که به مناسبت یکصد سالگی انتشار کتاب لنین نوشته اند ارجاع می دهم.
بریدن شما از لنین و لنینیسم با قایم شدن در پشت مارکس نه ناشی از اعتقاد به سرچشمه های اصیل اندیشه های مارکس بلکه یک تاکتیک است همانطوریکه رد شدن بی سروصدای شما از خدمات تئوریک انگلس به اندیشه مارکسیسم هم یک تاکتیک است. پس در این نوشتار تنها زدن پنبه لنین مطرح نیست بلکه ضمنی پنیه انگلس هم زده شده است.
حال که تمام یکصد و بیست سال انحرافات سوسیالیزم واقعا موجود را روشن و فتیله پیچ کردید لطفا در یک مقاله هم کارنامه یکصد وبیست سال خدمات سوسیال دموکراسی را با ذکر مثالهای تاریخی روشن مرقوم فرمایید.
در آخر یک تقاضا از سایت اخبار روز دارم که یا لینک مقاله ( امپریالیسم نو لیبرال- تازه ترین مرحله سرمایه داری) را از سایت آقای دکتر رهنما در زیر این نوشته اضافه کنند و یا مقاله فوق را در صفحه خود بگذارند.
ارادتمند احمد شوشتری

علی فروزنده
علی فروزنده
3 سال قبل

با درود رفیق جمشید.شجاعت شما از حمایت و اصلاح وتکامل سرمایه داری و انتقادو به چالش کشیدن عدالت جویان مبارز دور از انتظار جریانات واحزاب راست می باشد.حتی نمایندگان این جریانات راست و ارتجاعی این شجاعت را ندارند.با سپاس علی فروزنده.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

حقیقت بهسازنده هستی ست, رخشانگرِ زیبایی ست…
آقای طاهری پور گرامی, سپاسگزارم از پاسخ دوباره شما. بارها در یادداشت های خود گفته ام, ما باید بیاموزیم که هر گام و تلاش سرپیچانه انسانی از نظام سرمایه داری جهانگیر شده کنونی را ارج بگذاریم. اگر چنین شود, زندگی بهتر از این خواهد بود که اکنون به چشم خود می بینیم. براستی هم که آسمان حتی رنگ دگری خواهد داشت, گر پای, ز خانه ی کوچک خود, زمین, برون بگذاریم!
برای باورمندان به بهروزی و برابری انسان ها, از نگاه بسیاران, سوسیالیزم, راهنمای همه دورانها منافع و برخورداری اکثریت عظیم زحمتکشان است و بس! در آن پهنه آنچه پذیرفتنی و آزاد نیست, زیاده خواهی و دست اندازی به منافع همگان است! آنان که از برون می نگرند, آزادند هرگونه داوری در باره این “نبود آزادی” داشته باشند. ازین “داوری ها” باکی نیست چرا که:

پروا به نیازهای محرومان, “تکاپوی انسان شدن” است
تنها در گذار از میانِ درد و رنج هر روزه ی انسان ها ست که
“دیدار می کنیم حقیقت را”
و این دیدار,
پیوستنِ جویبارانِ پراکنده ست
پدید آرنده ی رودی
که بهسازنده هستی ست, رخشانگرِ زیبایی ست!

peerooz
peerooz
3 سال قبل

گمان ندارم آب من و جناب طاهری پور در یک “جوب” برود چرا که ایشان “رمق” را در می مجازی میجویند و من در آنکه “سازد آنچنان را آنچنان تر” و تا چنین است حالم خوب و “کوبا” را به ایران اسلامی ترجیح میدهم که نوشابه آن خوب و آزاد و ارزان است.

و اگر دستم به پیاله ای رسید در حالت آنچنانی خدمت جناب ایرانی برای حل معما تبریک گفته و زحمت یافتن “روشنفکران” را به عهده ایشان میگذارم زیرا جستجوی من مرجها در کوبا ختم شده است ولی اگر ایشان آلترناتیو نقد و موجودو بهتری یافتند چه بهتر, اما اهل نسیه نیستم, “هندوانه به شرط چاقو”.

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
3 سال قبل

با سلام، رفقای عزیز رود بارکی و دیلمان . بسیار ممنون که توصیه های خودتان به من را نوشتید . در چشم من آنقدر با اهمیت و مهم هستند که پاسخ در یک کامنت به آنها از ارزش -شان می کاهد . همین قدر بگویم که من در راستای فکر و نگاه شما قرار دارم و خواهم کوشید، اگر دست داد؛ در نوشتار مستقلی فکر و ذکر خودم را بنویسم. رفقای عزیز من؛ دروغ چرا؟ من بضاعت مختصری دارم و همین هم که مانده هر روز بیشتر تحلیل می رود . می خواهم خواهش کنم که همت خود را بیشتر بکنید، می خواهم خواهش بکنم بنویسید! در باره همین ها که گفتید بنویسید، هر کدام از توصیه های شما، شأن یک پروژه را دارد، برنامه ریزی بکنید و نترسید که حاصل کار خود را بنویسید و نشر دهید. تیپ آدم هائی نظیر من قوت -مان رو به پایان است! باور کنید؛ از من رمقی به سعی ساقی مانده است، شما و صدها تن مثل شما، ساقی هستید.

رفقای عزیز آرمان شیرازی و ح . جوینده؛ خوشحالم که حوصله کردید و به گفتگو هاتان ادامه دادید. همه ما نیازمند گفتگو هستیم؛ ممنونم. آرمان! تو بهتر از من می دانی که بیان مبتنی بر استعاره از خصیصه های بارزش ظرفیت تأویل آن است. منظور نظرت «واقعیت» و آن طور که پیدا بود و بازهم نوشتی سرمایه داری بود. من آنرا به گوهر نگاه و نظر تو؛ یعنی «انسان» تأویل کردم . چون کیفیت ذاتی نظر و پیکار چپ، حالا هر رقمش، درست یا غلط، طرفدار انسان و زندگی اوست. اهتمام چپ در معنائی که مورد نظر منست، متوجۀ شگفتگی شخصیت انسان و بهتر کردن و بازهم بهتر کردن و تعالی زندگی مردمان است. این فکر باطلی است که فقط – گفته و ناگفته – چشم به راه سوسیالیسم بنشینیم ! در همین جهان سرمایه داری هم که هستیم می توانیم و باید برای این نیازهای انسانی تلاش کنیم. اصلن ما در همین جهان ان آرزو ها را داریم و برای تحقق آنها مبارزه می کنیم. پیشروی در راه این نیازها در هرکجا که ایستاده ایم ممکن است، تجربه تأئید می کند که مفت و مجانی بدست نمی آید ! تجربه تأئید می کند که هر ذرّۀ آن با پیکارهای بی امان حاصل آمده و حاصل خواهد آمد. حالا تو اسم مرام و پیکار خودت را بلشویسم بگذار و مال مرا سوسیال دموکراسی مارکسی! اگر در معنا و مفهوم متفاوت اما در خواست و اهداف مشترک هستیم ، بسیار خوب چه از این بهتر؛ تکثّر مایه قوت و نیرومندی ماست، اساس نیرومندی ما در وحدت کلمه نیست، وحدت کلمه گفته و نظر خمینی؛ تبهکار ترین رهبر سیاسی تاریخ ایران است؛ نه! ،نیرومندی و پیروزی وقتی است که متفاوت ها همدیگر را برسمیّت بشناسند، باهمی در فعالیت و اشتراک در خواست، در عین تکثّر کلام و تفاوت در نظر، مایه قوّ ت و نیرومندی است. به نظرم رسید ماورای حرف و حدیث های
آرمان شیرازی، نگرانی او در باره آرمانخواهی سوسیالیستی قرار دارد! نه این که برای راحت دل او بگویم، حقیقتن این هستم؛ رفیق شیرازی! من در آرمانخواهی سوسیالیستی خود پایبند و معتقد باقی مانده -ام.

رفیق جوینده، با اینکه در این کامنت نیز به تکرار نوشته -اید، باید بگویم کماکان بر این نظرم که این فکر که « تنها کار انسان است که ارزش اضافی تولید می کند» درست نیست . اگر روزی به درستی نظر شما رسیدم، خواهم نوشت و به همه خواهم گفت. اما در مورد نظر دیگرتان که در کامنت قبل هم بود ولی من نخواستم که رویش مکث کنم و در این کامنت باز هم آمده چون خطاب بمن می گوئید؛ « نظرات خود را جای نظریات مارکس نشانده اید». اولن من با الهام از مبانی و آموزه های کتاب مارکس در گروندریسه نوشتارم را تحریر کرده ام. و در هر جائی که به مبانی و آموزه های مارکس مربوط می شده عین نظر او را نقطه به نقطه به ترتیبی که در گروندریسه آمده، نقل کرده و آورده ام. دوّمن؛ من مارکس را به چشم و هوش انسانی که هستم، در معنای همان انسانیتی که در پاسخ به رفیق شیرازی یادآور شدم، خوانده ام و باز هم خواهم خواند . برای رفیق آرمان نوشته بودم – انسان کوه نیست، انسان انسان است؛ می اندیشد و انتخاب می کند-. اگر قرار بود من صد در صد، لام تا کام، همان را که مارکس نوشته کپی کنم و بنویسم، مرض داشتم مگر پنج ماه کار کنم هم با مارکس و هم با لنین و خیلی های دیگر و بیشتر از همه با سابق و لاحق خودم، سرو کله بزنم و کلنجار بروم و بعد بنشینم و با آزادی و اختیار تمام بنویسم؛ چپ در ایران و مشکل انتگراسیون. یک کلمه جار می زدم بروید کتاب مارکس را بخوانید! والسلام! اصلن رفیق جوینده این چه فکریست که شما دارید که ما، حالا شما بگوئید و بنویسید من جمشید؛ نباید بالای حرف لنین و مارکس حرفی بزنم و کلمه -ای بگذارم!؟ واقعن این چه فکری است؟ مگر لنین یا مارکس آیت الله خمینی هستند و من و شما، مهندس بازرگان؛ نخست وزیر منتخب امام هستیم که یک روز غصه دار گفت؛ هر بار برای گزارشی خدمت امام رفتیم ، هیبت امام چنان مرا می گرفت که نمی توانستم اگر نظری دارم بگویم یا کلمه ای بالای حرف ایشان حرف بیاورم ! متآسفانه کامنت جای بیشتر نوشتن نیست. سرتان را درد نمی آورم، بهر حال برایتان سلامت و شادکامی آرزو می کنم.

یک حرف کوتاه هم برای رفیق همیشگی پیروز؛ کامنت هایت را زیر مقالۀ احمد آقا هاشمی خواندم . با احمد آشنائی و دوستی دارم . مقاله -اش را با دقت خواندم . به نظرم رسید مثل این که نوشتارم را نخوانده – شاید هم در خواب خوانده! – چون آن ایرادهائی که گرفته اصلن در نوشتۀ من نیست و اصولن به من نمی چسبد. بنظرم رسید خواسته انشاء خودش را بنویسد . حالا گذشته از این حرف ها؛ بگو ببینم حالت خوب است ؟ برایت تندرستی و شادی و البته کامنت نویسی های بیشتر آرزو می کنم . همزبان همیشگی؛ جمشید.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

اگر غایتِ هدفِ تلاش های انسانی را یکی بدانیم؛
که آن غایت چه می خواهد باشد؟ بماند!
باید گفت
هر جامعه ای مختصاتی برای خودش آفریده است و می آفریند که برای عبور و رفتن به غایت ها، لحاظ مختصات از ضروریات است؛
پس برای حرکت در جامعه ایران شناخت مختصات ضروری است
و ایران را باید ایرانی دگر کرد
ایران نه سوئیس می شود و نه کوبا و… بل ایران با مختصاتش می تواند ایرانی دگر و رو بجلو شود.
چگونه؟
این همان پرسشی است که روشنگران باید به آن بپردازند

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

درود بر آقای طاهری پور
نوشتارهای روشنگرانه ارزش چندبار خواندن را دارند

باران آذر مینا
باران آذر مینا
3 سال قبل

درود بر اقای طاهری پور
به نظر من میان دریافت مارکس و لنین از سوسیالیسم و راه دستیابی به ان ،گسستی بنیادی نهفته است مارکس طبقه ی کارگر با همه ی سایه روشنهای ان و جریان های گوناگونش عامل حرکت به سوی سوسیالیسم می داند و اصولا تئوری حزب انقلابی متشکل از انقلابیان حرفه ای مورد نظر لنین را ندارد . این برداشت لنین بیش از ان که به دریافت های مارکس و انگلس نزدیک باشد برداشتی بلانکیستی است که بر این باور است که نمی توان منتظر شد که کارگران به اگاهی و تشکل لازم برای دستیابی به فدرت برسند و باید با سازماندهی اقلیتی اگاه و انقلابی قدرت را بدست گرفت و سوسیالیسم را برپا داشت. بی سبب نیست که لنینیست ها همیشه افزون بر توحه بیش از اتدازه به سازمان حزبی گوشه چشمی هم به ارتش و نیروهای نظامی دارند . بویژه در کشورهای توسعه نیافته که در ان ها طبقه کارگر ضعیف یا ناچیز است . بی سبب نیست که حزب توده سازمان نظامی داشت و در افغانستان و هم کمونیستها با کمک ارتش قدرت را بدست گرفتند . افزون براین باید در پی پاسخ به این پرسش بود که چرا اندیشه های سوسیال دمکراسی در ایران مقهور بلشویسم و سپس استالینیسم شد و برای نمونه جریان سوسیالیستی خلیل ملکی هودادارانی نیافت. ان چه در سخنان برخی منتقدان شما شگفتی افرین است همانا دفاع از سوسیالیسم واقعا ناموجود در اردوگاه پیشین باصطلاح سوسیالیستی و استالینیسم است و به جای فهم علل فرو پاشی ان دستیازی به استدلالهای سستی مانند اشتباه ها و فشار های سرمایه داری جهانی است . پایدار و پوینده باشید

نیما مرندی
نیما مرندی
3 سال قبل

جناب «جوینده » یک کمی فقط در مورد آن ۲۳ نفری که اکثر ثروت های جهان را دارا هستند صحبت کنید که در این اواخر «ظهور» کرده اند . چه اتفاقاتی در سیستم کار ـ سرمایه اتفاق افتاده که چنین شده ست ؟

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

سرمایه داری را همانگونه که هست باید فهمید و شناسانید…
آقای طاهری پور, درود بر شما! پاره ای از نویسندگان در اخبار روز سخن خود میگویند و میروند… ازینرو, درگیری شما در گفتگوی سازنده ارزشمندست.
در یادداشت پیش, استعاره ی “کوه”, نه برای انسان, که بجای “واقعیت” بکار گرفته شده بود. این واقعیات در باره عملکرد سرمایه داری در صد سال گذشته بود که بهره کشانه, غارتگرانه و جنایتکارانه بوده است. در این یادداشت تنها چند نکته را در میان میگذارم:
۱ – در شرایط کنونی ایران, برنامه نیروهای چپ واقع بین باید در بر گیرنده یک انقلاب ملی-دمکراتیک باشد. اما بسیار مهم است که با گنجانیدن منافع و انتظارات “اکثریت عظیم” یعنی حقوق- و مزد-بگیران و همچنین زحمتکشان این برنامه سویگیری سوسیالیستی داشته باشد. بهترین حالت اینست که جبهه ای از نیروهای میهنی با هدایت نیروهای چپ قدرت را بدست گیرد, برنامه های سوسیالیستی متناسب شرایط را در دستور کار خود بگذارد و بگونه ای روزافزون شهروندان را در پیاده سازی و کنترل امور درگیر کند.
۲ – اگر منظور مارکس از دمکراسی, “دمکراسی پارلمانی در پی پیروزی انقلاب بورژوازی علیه سلطنت و اشرافیت فئودالیسم اروپائی است” چگونه و با کدام منطق می خواست, با دمکراسی پارلمانی, بورژوازی هنوز مترقی را کنار زده و سوسیالیزم را جایگزین آن کند؟ آیا طرح سوسیالیزم از سوی مارکس و کوشش در راه تبلیغ و پیاده کردن آن در دورانی که بورژوازی (در مقایسه با سیستم هایی که برانداخته) هنوز “مترقی” ست خردپذیر است؟
۳ – پیشرفت در جوامع سرمایه داری و رشد نیروهای مولده زیر سؤال نیست, اشکال در چگونگی و بهای انجام آن است. سرمایه داری در هر مرحله اش سیستمی بهره کشانه است. هر گاه به این بهره کشی (در کشور خودی) “مداخله و کودتا، جنگ و تجاوز و استعمار و بهره کشی و غارت” از سوی سرمایه داری در کشورهای دیگر را بیفزاییم, شناخت یا معرفی آن بعنوان “پدیداری انگلی” از سوی لنین یا هر کس دیگر نادرست نخواهد بود. از همین نگرگاه بود که بلشویکها بدنبال راهی کم درد و غیر سرمایه دارانه برای اکثریت عظیم زحمتکشان بودند که ارمغان آور پیشرفت اجتماعی و رشد نیروهای مولده باشد. و دیدیم که با تمام اشتباهات فاحش و دردناک خود توانستند از “کجراهۀ بلشویسم” کشوری بسیار عقب مانده را, با دستان خالی و از هیچ, به ابرقدرتی بدل نمایند که جهان را نیز دگرگون ساخت. حمله ی گسترده و هماهنگ کشورهای سرمایه داری به شوروی در سالهای نخست پدیداری آن و سپس تحمیل جنگ سرد, تبلیغات بسیار فریب آمیز علیه سوسیالیزم و کمونیزم و مسابقه تسلیحاتی تحمیلی نشان دادند که یک “مزاحم تاریخی” بساط غارتگرانه و بهره کشانه سرمایه داری را به خطر انداخته بود.
۴ – همانگونه که گفتم, اشتباهات فاحش و دردناک بلشویکها و نیز آنانی که پس از استالین کنترل کشور را در دست گرفتند در فروپاشی شوروی نقش بسزایی داشتند. اما شما به آقای ح. ج – ینده گفته اید که “۷۰ سال از راه بلشویکی به سوی سوسیالیسم رفتیم و به فروپاشی رسیدیم!” از همین داوری پیداست که شما نقش فعال و “همیشه-در-صحنه ی” سرمایه داری جهانی در تخریب شوروی را در نگر نمی آورید. چرا؟
۵ – برخورد شما به لنین و کارهای او و نیز حزب بلشویک دست اندازانه و “از بالا به پایین” است. به نگر می آید که این برخورد از نگرش “سوسیال-دمکرات” می آید که, بی تفاوت به رنج و درد هر روزه ی مردمان اسیر در چنگال حکومتی تبهکار (که هیچ زبانی جز زور نمیفهمد), تغییرات میلیمتری را تبلیغ میکند…
از میان رفتن شوروی, با تمام نقائص جدی که داشت, رخداد دردناکی برای بشریت بود… درست بهمین دلیل بود که آنهنگام رسانه های امپریالیستی از سرمستی در پوست خود نمی گنجیدند!

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب شیرازی,
اگر مصرف کلمات مرسوم و مفهوم فارسی شده (فهمید, استعاره, واقعیت, واقعیات, عملکرد, غارتگرانه و جنایتکارانه, شرایط, واقع بین, انقلاب ملی-دمکراتیک, مهم, منافع و انتظارات “اکثریت عظیم” یعنی حقوق, سوسیالیستی, حالت, جبهه, هدایت, قدرت, متناسب شرایط, کنترل امور, منظور, دمکراسی پارلمانی, انقلاب بورژوازی علیه سلطنت و اشرافیت فئودالیسم, منطق, مترقی, طرح, تبلیغ, مقایسه با سیستم ها, جوامع, مولده, سؤال, اشکال, مرحله, معرفی, بعنوان, اکثریت عظیم, اجتماعی, فاحش, عقب مانده, ابرقدرت, حمله, تحمیل, تبلیغات, علیه سوسیالیزم و کمونیزم و مسابقه تسلیحاتی تحمیلی, مزاحم, بساط, خطر, اشتباهات, کنترل, شوروی, نقش, نقش فعال, صحنه, حزب بلشویک, تفاوت, حکومتی, تغییرات میلیمتری , تبلیغ, نقائص جدی, بشریت, دلیل,امپریالیستی) در نوشتن متن فارسی مفید و مجاز باشد, مصرف کلمات من درآوردی “نگرگاه” و “به نگر می آید” بجای “نظرگاه” و به نظر می آید” وصله ناجوری ست که کمکی به “اصالت” زبان “پارسی” نمی نماید. موفق باشید.

ح.جوینده
ح.جوینده
3 سال قبل

جمشید طاهریپور عزیز، کار لازم و کار اضافی تقسیمی ست که مارکس برای نیروی کار فروخته شده به سرمایه به مدت زمانی مثلا ۸ ساعت در روز منظور داشته است. بخش لازم کار آن بخشی ست که به کارگر پرداخته شده به عنوان دستمزد و بخش اضافی بخشی ست که به کارگر پرداخت نمی شود و آن ارزشی ست که سرمایه دار به عنوان ارزش اضافی به جیب می زند. می شود اینکه کارگر به اندازه ۴ ساعت دستمزد می گیرد آما برای کارفرما ۴ ساعت دیگر اضافی و یا مجانی کار می کند. پیشرفت تکنولوژی و کار برد ماشین تولید را بیشتر می کند آما به ارزش اضافی نمی افزاید. در هر تولیدی که ماشین یا انواع و اقسام تکنولوژی بکار می رود تنها استهلاک ماشین محاسبه می شود و به قیمت کالا افزوده می شود. تنها کار انسان هست که ارزش اضافی تولید می کند. این سخن مارکس است شما می توانید برداشت خودتان را داشته باشید اما چیزی که شما می گویید به مارکس ربطی ندارد. مثلا قیمت بلیط هواپیما بخش عمده قیمتش استهلاک این ماشین است یک بخشش برای سوخت هواپیما بخش دیگرش انواع و اقسام خدماتی که از گیشه بلیط شروع می شود تا دستمزد مامورین و خود فرودگاه تا خدمه هواپیما و تا خلبان و کمک خلبان و برج مراقبت و مالیاتها و… بخشی از تولید این ارزش اضافی هستند و بخشی هم تنها بهره ور ان، این ارزش اضافی هستند. هواپیما به عنوان ماشین پرنده اگر به حسابداری این شرکت مراجعه کنید می بیند همانند همه صنایع دیگر همین است. تنها محاسبه استهلاک این ماشین.
در مورد روند نزولی کاهش نرخ سود همانطوریکه قبلا هم از مارکس گفتم. مارکس می گوید سرمایه برای اینکه در رقابت باقی بماند مجبور است به کمک تکنولوژی و ماشینی کردن و اتوماتیک کردن تولید، با ارزان ارائه کردن همان کالا مشابه (هم از لحاظ کیفی و هم کمی) با رقبا بتواند اقبت کند و وجود داشته باشد. این امر، بیشتر سرمایه گذاری کردن در ماشینها، از ارزش اضافی او می کاهد و بیشتر از حدی ممکن نمی تواند تحمل از دست دادن سودش را داشته باشد و سرمایه دار برای حفظ سودش مجبور می شود جلوی هر چه بیشتر اتوماتیک کردن وسایل و آلات تولید را بگیرد و سدی شود جلوی پیشرفت رشد نیروهای مولده. و یا کلا تا آنجایی پیش رود که توید کاملا اتوماتیک شده و هیچ سودی ,اید او اصلا نشود که این منطقی نیست. و این سبب بحران سیستم می شود. مارکس می گوید بحران نهایی سرمایه با همین روند کاهش نرخ سود سبب فروپاشی رژیم استوار بر سودورزی سرمایه داری می شود. حالا شما در این بخش باز هم نظریات خود را جای نظریات مارکس نشانده اید. صحبت من اینست. شما درست می گویید یا غلط، شما شاید این سیستم را بهتر از مارکس می شناسید یا اصلا کاملا درست بگویید آما نوشته های شما اصلا با مارکس در این زمینه فرسنگها فاصله دارد.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

جناب طاهری پور,
من نمیدانم درک کدام قسمت از کامنت من مشکل است. عرض من همان فرمایش شماست که “… ۷۰ سال رفتیم به فروپاشی رسیدیم!…..” به عبارت دیگر راهی که رفته بودیم غلط بوده و سر انجام باید “راهی رفت که رهروان رفته” و بجائی رسیده اند. ممتنع آن اینست که ما, “من ها”, ” خود حجاب خودیم و باید از میان برخیزیم” و زنده ای که راه درست رفته است را دریابیم و متابعت کنیم: مثال عددی: “ایران باید کوبا و یا چین و یا ویتنام و یا اسکاندیناوی آسیا گردد”, وگرنه عمر کره زمین کفاف نمیدهد که ۷۰ سال برای امتحان درستی هر فرضیه موجود در اسامی کتاب”هفتاد من کاغذ” صرف شود .

peerooz
peerooz
3 سال قبل
پاسخ به  peerooz

تصحیح و معذرت ,
در زمان “آریا مهر” تحصیل کرده سوئیس, شعار “سهل و ممتنع” “ایران باید سوئیس آسیا گردد” مرسوم شده بود و البته نشد که نشد. ناخود آگاه, ذهن من “ایران باید کوبا و یا چین و یا ویتنام و یا اسکاندیناوی آسیا گردد” را جانشین آن شعار کرد غافل از آنکه چین و ویتنام نیز در آسیا قرار دارند. باید میگفتم ““ایران باید کوبا و یا چین و یا ویتنام و یا اسکاندیناوی خاورمیانه گردد” که به احتمال قطعی سرنوشت بهتری نخواهد داشت, چون “کار نیکان را نباید قیاس از خود گرفت”, ولی خب آرزو به”جوانان” عیب نیست.

گودرز رودبارکی
گودرز رودبارکی
3 سال قبل

آقای جمشید طاهری پور محترم ، نوشته شما باید با واکنش های متفاوت بخصوص از سمت انواع مارکسیست لنینیست ها روبرو شود تو گوئی اصلا اتفاقی نیفتاده و همه چیز خوب پیش رفته ست . نگارنده این کامنت تلاش می کند دو نکته را در اینجا با شما در میان بگذارد:
یک ـ کاش شما به جای «جپ سنتی» که بعضی آنرا فقط احزاب کمونیست طرفردار «سوسیالیسم واقعا موجود » شمول حزب توده و سازمان قدائیان اکثریت می دانند از تمام مارکسیست لنینیست ها که به اشکال مختلف بعداز انقلاب بلشویکی اکثبر روسیه تا امروزدر جهان و در ایران در راه آزادی و عدالت اجتماعی کوشیده اند نا م می بردید.
زیرا بسیاری از مارکسیست لنینیست ها با انتقاداتی که به «سوسیالیسم واقعا موجود» و حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت داشته اند. فکر می کنند جزئی از کل چپ سنتی محسوب نمی شوند و در صف بندی های «چپ نو» قرار می گیرند.
دو ـ لازم ست که اشاره ای به انترناسیونال اول ، نقش و نفوذ مارکس ، انگلس ( اکثریت ) سوسیال دموکرات ها از یک در طرف و باکونین ( اقلیت ) از طرف دیگر که به ترتیب در کشور های انگلیس و آلمان بیشتر مارکسیست ها و در فرانسه ، اسپانیا اینالیا ، سوئیس و… بیتشر باکونیست و آنارشیست ها حضور داشتند می نمودید.
در انترناسیونال دوم تحت تاثیر جنگ جهانی اول شکاف در سوسیال دموکراسی ایجاد شد.
حمایت حزب سوسیال دمکرات آلمان ( کائوتسکی ) از قیصر آلمان برای شرکت در جنگ علیه فراسنه و انگلیس جنبش کارگری و سوسیالیستی را تحت الشعاع قرار داد. هنوز بعداز ۱۰۰ سال سوسیال دموکرات های آلمان نتوانسته اند خود را از زیر آن ضربه ی تاریخی بیرون بکشند.
در حزب سوسیال دموکرات آلمان انشعاب صورت گرفت. رزا لوکزامبورگ و همفکرانش اسپارتاکیست را تشکیل دادند که علیه جنگ تیلیغ کردند ولی با انقلاب بلشویکی روسیه همراهی داشتند و انتقاداتی نیز به لنین و اعمال دیکتاتوری نوع روسیه ..
حتی کلارا رتگین هم که روسیه رفت و در آنجا مرد با انتقاداتی به لنین ناخشنودی خود را از بلشویکها ابراز می کرد.
در این بستر جهانی یعنی جنگ عالمگیر و انقلاب اکتبر بلشویکها در روسیه ، گفمان سوسیال دموکراسی مارکس و انگلس دستخوش تعبیرو تفسیر ها و انشعابات شد و احزاب کمونیست پا بر عرضه گذاشتند :
ـ حزب کمونیست روسیه
ـ حزب کمونیست آلمان و دیگر کشور های اروپائی با تفاوت یا شبیه حزب کمونیست روسیه.
موضوع مرکزی این ست که بعداز انقلاب اکفبر انتقادات زیادی از جانب احزاب سوسیال دموکرات و انواع احزاب کمونیست جهان نسبت به برنامه و سیاست ها بلشویک ها سرازیر شده بود.
واقعیت این ست که انقلاب روسیه تاثیر عظیمی در اروپا و جهان داشت. به مثل تمام مقاومت های حکومت های اروپائی در برابر جنبش جهان زنان در هم شکسته شد و حق رای همگانی در کشور های اروپا و جهان یکی پس از دیگری برسمیت شناخته شد.
جنبش کارگری و فشار از پائین تقریبا تمام کشور های اروپا را دستخوش تغییرات سیاسی نمود .سرمایه داری همه چا به وحشت افتاد که پیامدهای بحران زا داشت.
آلمان جمهوری شد.
درست آن ست که ببینیم احزاب سوسیال دموکرات و کمونیست در کشور ها ی سرمایه داری چگونه فکر و عمل کردند و برای تکامل مناسبات سرمایه داری کوشیدند .
از طرف دیگر احزاب کمونیست «سوسیالیسم واقعا موجود » چگونه گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را اجرا کردند.
در مقطع فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» اواخر دهه هشتاد میلادی ، کشورهای سرمایه داری که دارای دولت رفاه پیشرفته ای بودند ؛ مانند کشور های اسکاندیناویا ، آلمان ، فرانسه ، انگلستان ، هلند ، اطریش ، بلژیک ، سوئیس ، ایتالیا و…….یکی پس از دیگری مورد حمله ی نئوکان های جهانی قرار گرفته و به تدریج با تحمیل اتوریته سرمایه از طریق احزاب آنها احزاب سوسیال دموکرات را بشدت تضعیف کردند.
آقای جمشید طاهری پور ارجمند ، امروز گفتمان سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم بدون توجه و تاکید بر مارکسیسم امکان ندارد .شما نیک می دانید که از پیش و پس از انقلاب اکتبر روسیه متفکران بزرگ مارکسیست در مقابل نظرات لنین موضع گیری کردند از جمله بزرگان مکتب فرانکفورت ولی مطالعه سرنوشت آنها نیز راهنمای مفیدی ست..
بسیاری از کمونیست های جهان نیز لنین را ستودند و انقلاب اکتبر را به منزله آغاز دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم پذیرفتند.
بدبختانه ، هم راهیان «سوسیالیسم واقعا موجود» و هم سوسیال دموکراسی با گذراندن فراز و نشیب ها و چشیدن طعم شکست و پیروزی و رنجی که از تلخی های فراوان بردند . راهی جز بازنگری سوسیال دموکراسی مارکس و انگلس از انترناسیونال اول به بعد ندارند . با این این هدف که چرا گذار سرمایه داری به سوسیالیسم در
«سوسیالیسم واقعا موجود» به رهبری احزاب کمونیست مارکسیست لنینست و در جوامع دولت رفاه به رهبری سوسیال دموکرات با موفقیت طی نشد ؟ باید علل منطقی را برجسته کرد.
با این نوع مطالعه شاید بتوان برای ادامه مباززه برای رسیدن به جهانی بهتر راهکاری های جدیدی پیدا کرد. متاسفانه احزاب سوسیال دموکرات و کمونیست بشدت آسیب خورده اند.
وقتی این ها را می نویسیم بعضی از دوستان فکر می کنند که گفته شد: جهان به پایان رسیده و مناسبات سرمایه داری ابدی ست.
قلمتان سبز
بیشتر بنویسید.

جمشید طاهری پور
جمشید طاهری پور
3 سال قبل

از همۀ دوستانی که بر نوشتارم کامنت گذاشتند تشکر می کنم. کامنت ها همیشه به من قوت قلب می دهد، در موافقت یا مخالفت، چندان فرق نمی کند. به من قوت قلب می دهد زیرا در چشم من نشانه آن است که نوشتۀ مرا دارای ارزش خواندن ارزیابی کرده اند. ممنونم!

آقای پیروز سهل و ممتنع تفسیر کرده اند. راستش مثل همیشه فهم کامنت هایش برای من سهل و ممتنع است و خود این مرا برمی انگیزد که روی کامنت های پیروز مثل همیشه بیشتر فکر وتأمل کنم!
رفیق عباس نوشته؛ نوشتارم به چشم و هوشش روشنی بیشتری داده در درک نظرات لنین و مارکس نسبت به سال های قبل که کتابهای بسیاری خوانده بوده از آنها. رفیق عباس بسیار خوشحالم . عین تجربۀ ترا من داشتم . حالا هم هر بار می خوانم چیزهای تازه -ای در کتاب ها می بینم و درک می کنم که در خواندن های گذشته از چشم و هوشم بیرون مانده بودند. فکر می کنم این یک خصیصۀ انسانی است. درجۀ دریافت آدمی وابسته به سیر زندگی، تجربه ، عبرت ها و کیفیت دانستنی هایش است و… این شروع خوبی است برای گپ و حرفی با جناب شیرازی و آقای ح .ج. ینده.

رفیق شیرازی عزیز؛ بر سبیل استعاره نوشته ای « گر تیشه و فرهاد را افسانه انگاریم, بیستون در چشم نابینا, هنوز, چون کوه پابرجاست!». رفیق عزیز مشکل از همین جا شروع می شود، انسان کوه نیست، انسان انسانست، می اندیشد و انتخاب می کند. شما در ردیه خود ۱-۲-۳-۴-۵ نوشته ای همهۀ این پنج تا کم وبیش واقعی هستند و من از جملۀ زمینه های عینی نوشتارم پنج تا هائی از همین نوع است و اگر خوب نگاه کنی همین پنج تای جناب عالی، ردیه شما را ابطال می کند. چطور؟ تو از استبداد و سرکوبگری نوشته ای، از جامعه ای مذهبی و آلوده به واپسگرانه ترین خرافه ها، … و نیز نوشته ای حتی در تعالی رویگردانی از حکومت تبهکار اسلامی، هنوز پندار و کردار مذهبی خرافی دارند. خوب رفیق عزیز وقتی در برابر ما جامعه و مردمی قرار دارد با این مشخصه ها که تو نوشته و می گوئی معلوم است که به راهی باید کوشید که این موانع جای خودشان را به رشد و تکامل اجتماعی – اقتصادی جامعه ، به دموکراسی و توسعه سیاسی کشور، به مردمی با آگاهی شهروندی و حقوق بشری، به مردمی بدهد که به حق و حقوق خودشان وقوف و آگاهی دارند. چنین اهدافی فقط با بر پائی یک انقلاب دموکراتیک، ممکن و میسر است . و با تکامل و تعالی اهداف انقلاب دموکراتیک، جاده ای برای رسیدن به شهر سوسیالیسم هموار و ساخته می شود. من هیچ حرف دیگری نزدم، جز باضافۀ این که گفته ام و باز هم می گویم؛ راه بلشویکی، راهش نیست.

رفیق عزیز آقای ح. ج – ینده: خواهش می کنم به صحبت هایم با آقای شیرازی مثل این نگاه کنید که خطابم با شما هم بوده! علاقه و انتخاب شما این است که از راه بلشویکی به سوی سوسیالیسم بروید، خوب بفرمائید، من که جلوی شما را نگرفتم. ۷۰ سال رفتیم به فروپاشی رسیدیم! شما می خواهید ۷۰ سال دیگر هم همان راه را بروید! من از همین حالا برایتان از صمیم قلب آرزو می کنم که مثل من به فروپاشی نرسید.

در مورد موضوع گرایش نزولی نرخ سود، این که با نسبت سرمایه ثابت و سرمایه در گردش در تناسب است و سنجیده می شود. در یافت شما درست است، منهم همین جور درک کردم . اما توجه می دهم که ارزش اضافی محصول ارزش کار لازم است، یعنی نتیجۀ سرشت مولد بودن یا ارزش آفرین بودن کار است و نه نتیجۀ کیفیت ذاتی کارگر به حیث انسان، آن طور که از کامنت شما برداشت می شود. در ۱۶۰ سال پیش که مارکس گروندریسه را نوشت، کارگر نماد و نمایندۀ کار لازم و ارزش آفرینی آن بود اما همان طور که مارکس نوشت کاربست ماشین و علم در روند تولید سرماید داری، قدرت مولده کار لازم را بالا می برد و در امروز ما نبود که ببیند بهره گیری از تکنولوژی دیجیتالی و نقش رابوت ها در تولید، علاوه بر افزایش قدرت مولدۀ کار، مفهوم ارزش کار لازم را دستخوش دگرگونی هائی کرده که می توان دید که بر توان ارزش آفرینی در فرایند تولید سرمایه داری افزوده و در مقیاس نجومی هم افزوده است. این فاکت که ۲۶ سرمایه دار جهان به اندازۀ نیمی از کل انسان های دنیا پول دارند، این نابرابری از کجا آمده؟ عامل های اصلی از زاویه مبانی اقتصاد سیاسی مارکس عبارتند از ؛ الف؛ توسعه عالی تر نیرو های اجتماعی تولید. ب؛ سازماندهی تولید بر اساس سود بیشتر برای سرمایه که بنیادش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. ج؛ دموکراتیزه نبودن رابطۀ کارفرما – کارگر در تولید سرمایه داری. د. بهره جوئی خود غرضانه از دانش و تکنولوژی برای بالا بردن ارزش اضافی ، با رویکرد معطوف به مقابله با گرایش نزولی نرخ سود.

دیلمان
دیلمان
3 سال قبل

در مورد کاهش قهری نرخ بهره که میتواندمنجر به کاهش رشد سرمایه ثابت و یا رشد تکنولوژی شود سرمایه داری راه چاره را در صدور سرمایه یافت یعنی بجای تمرکز در افزودن بر سرمایه ثابت که با پدیده کاهش قهری ونزولی سود مواجه شود سرمایه را بسوی اقتصاد های ضعیف ودر ابتدا جهت بهره برداری از موادخام معطوف نموده که بامپریالیسم معروف و در نهایت موجب جهانی شدن سرمایه میگردد انچه که لنین باشتباه گندیدگی سرمایه وآغاز انقلاب سوسیالیستی نام نهاد
اما در مرحله بررسی مارکس باید باشتباه او در مورد کمون پاریس اشاره شود در حالی که سرمایه در حال انکشاف و توسعه بوده یک حادثه مقطعی اورا چنان بوجد میاورد که بنظر او درصورت عدم چند اشتباه تاکتیکی میتوانست منجر بطلوع سوسیالیسم شود راهی را که بلشویک ها در ان گام گذاشته و با اراده گرایی تاریخ را دور زده و امروزه طرفداران ان در ایران بدنبال ایجاد سوسیالیسم در هر زمان وهر مکان هستند
رویهم رفته باتشکر از تلاش اقای طاهری مناسبتر بود بجای تحلیل و بررسی اکادمیک مارکس بتناقض وکج فهمی چپ ایرانی از مفاهیم مارکسیستی و غفلت چپ از نقش تاریخی و راه گشایی های بی بدیل سرمایه در توسعه اجتماعی و از نام گذاری سرمایه بعنوان شر مطلق و مخالفت چپ حتی در مراحل اولیه رشد جنینی سرمایه در ایران از اوان تاسیس حزب کمونیست در ایران تا کنون می پرداخت

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

گر تیشه و فرهاد را افسانه انگاریم, بیستون در چشم نابینا, هنوز, چون کوه پابرجاست!
آقای جمشید طاهری پور دستِ کم دقت کرده است که مارکس پس از مطالعات و کاوشهای بسیار, توانست اشکالات بزرگ جهانِ سرمایه داری یعنی دیکتاتوری پنهان, بهره کشی بی امان و نابرابری فزاینده را کشف کند و آنوقت گفت: تغییر! جهانِ بهتر ممکن است! و آن جهانِ بهتر “سوسیالیزم” است. اما با واژه پردازیهای گمراه کننده نتیجه میگیرد که خوشخیال نباید بود و “در توهّم براندازی سرمایه داری و سوق جهان و جامعه بسوی سوسیالیسم!” نباید زیست… چاره چپ در ایران “این است که از انتزاع تئوریک براندازی سرمایه داری به دیالکتیک اصلاحات ساختاری آن و تکامل ترقی خواهانۀ جامعه بورژوائی گذر” کند. پوست کنده یعنی, سوسیال-دمکراسی اروپایی راه نجات است و بس!
او می انگارد که در این کارزار “تکامل ترقی خواهانه”, سرمایه داری ربایشهای بادآورده را وامینهد, فرمانروایی بی رقیب را وامیگذارد و تن به “اصلاحات ساختاری” می سپارد! پرسیدنی ست مگر سرمایه داری جز بیشینه سازی سود, تجاوز به زیست بوم و حقوق مردمان, بکارگیری اهرمهای پیدا و نهان برای حفظ جایگاه برتر, و سازمان دادنِ همه ی امکانات برای گسترش قدرت چیز دیگری در سر دارد؟ آیا واقعیتِ انباشتِ روزافزونِ ثروت در دستِ کم شماران و ژرفاگیری بی پایانِ تهیدستی, ناداری و بی بهرگی در میانِ بیشماران محصول محتوم “تکامل ترقی خواهانۀ جامعه بورژوائی” نبوده و نیست؟
چکیده ی تلاش مارکس در یک کلام نفی بهره کشی انسان از انسان ست و انسان از زیست بوم. برپایی سوسیالیزم, یعنی جامعه ی مردم سالار, بجای سرمایه داری, یعنی جامعه ی بهره کشان, در همین راستا معنا می یابد. شگفت آورست که آقای طاهری پور توجه نیروی چپ را از این مهم بر میگیرد و به “تکامل ترقی خواهانۀ جامعه بورژوائی” یعنی تداوم بهره کشی و نابرابری میکشاند.
گرچه مارکس گفت جهانِ بهتر, یعنی سوسیالیزم, ممکن است اما جمع بندی مطالعاتی آقای طاهری پور, با دوباره خوانی مارکس (برای رد لنین), اینست که برپایی سوسیالیزم بر ویرانه هایی که سرمایه داری بجای میگذارد “هدف آرمانی” است و چپ باید بدنبال “تکامل ترقی خواهانۀ جامعه بورژوائی” باشد! براستی که “شاگردانِ تنبل انقلاب اسلامی”, مانند آقایان فرخ نگهدار و جمشید طاهری پور, “استعداد و شهامت” بالایی را نیازانند که می خواهند به مبارزینِ کنونی در ایران برداشتی چنین کژبنیاد را به بهایی گزاف بفروشند!
در ورای این فضل فروشی فروتنانه اما واقعیتِ تلخ اینست: در بیدادگاهی که استیلای پرفریب سرمایه داری پدید آورده است رمانتیست های “خطاکار چپ” برای رهایی, از مرگ به تب, و از ستیز دشوار و راستین به همکاری آسان و شرم آور, راضی شده اند!

کوتاهه ای پیرامونِ ناتوانی نیروی چپ در ایران:
آقای طاهری پور می پرسد: “چرا چپ ایران (را) به رغم… تاریخ دراز… نیک خواهی های میهنی و مردمی… و فداکاری… نمی‌توان در متن علایق زنان و مردان نسل های جوان کشور دید؟ و در‌واقع امر (این نیرو)… تک افتاده… بی آینده زیست می کند؟” پاسخ یکسویه او برای این “بی آیندگی(؟!)” اینست که چپ ایران اساس ناکامی خود را “در بیرون از خودش، در حکومت ها و دولت ها، در استبداد و سرکوبگری های آنان جسته است.” او سوی دیگر را نمیتواند یا نمیخواهد ببیند که خاستگاه چپ ایران, جامعه ای مذهبی و آلوده به واپسگراترین خرافه ها (از گونه شیعی) است. فراتر از اینها, او انگیزه های مهم دیگر را در نگر نمی آورد که:
۱ – نیروهای چپ ایران, بدلیل سرکوب برنامه دار و ویرانگرانه حکومتِ تبهکار اسلامی و مشاورانِ بین المللی اش در ضعیف ترین جایگاه (پراکنش سیاسی-جغرافیایی, ضعف مالی و …) قرار گرفته اند.
۲ – فروپاشی شوروی و کشورهای پیرامونی, نیروهای چپ را با پرسشهای ایدئولوژیکی بی سابقه ای روبرو ساخته است.
۳ – برنامه های “تکمیلی” حکومتِ اسلامی گسترش بدبینی ها و از هم پاشانیدنِ سازمانها و گروه ها را نشانه رفته است.
۴ – کنترل و جعل اطلاعات (مجازی, نوشتاری, رسانه ای) از سوی حکومتِ اسلامی فضای آگاهی رسانی را مختل کرده است.
۵ – نیروهای مترقی بطور کل و چپ بطور مشخص رویاروی با مردمانی هستند که, حتی در تعالی روگردانی از حکومتِ تبهکار اسلامی, هنوز پندار و کردار مذهبی-خرافی دارند.
اینگونه عوامل در ناتوانی نیروی چپ برای پیشبرد برنامه هایش بیگمان نقش بازی میکنند. آیا کنار گذاشتنِ این عوامل در سنجش و نتیجه گیریهای آقای طاهری پور بی تاثیر نبوده اند؟ پاسخ به این پرسش و پرسشهای بالا در نگرشهای گوناگون میتواند متفاوت باشد. در بررسی تاریخ عاشقان آزادی, برابری و پیشرفتِ انسان ها اما, گر تیشه و فرهاد را افسانه انگاریم, بیستون در چشم نابینا, هنوز, چون کوه پابرجاست!

محسن
محسن
3 سال قبل

آقای طاهری پور شما سرمایه داری بالنده و مترقی زمان مارکس را با سرمایه داری انحصاری و هار این دوران که هیچ جنبه ی متزقی ندارد به یک گونه دیده اید. آیا روند پیشرفت نئولیبرالیسم نشان از بهبود اوضاع و اصلاح سرمایه داری دارد و یا هر چه قطبی تر شدن فقر و ثروت؟

peerooz
peerooz
3 سال قبل

میگویند “ماما که دو تا شد سر بچه کج در می آید”. جهت تولد کودک سوسیالیسم – کمونیسم, تعداد ماما – از مارکس و انگلس گرفته تا لنین و استالین و مائو و هاروی و در هر کشور از اسکندری و طبری و نگهدار و طاهری پور و غیره – بقدری زیاد است که فقط ذکر اسامی آنها “هفتاد من کاغذ شود”. در نتیجه نه تنها سر بچه(ها) کج در آمده بلکه بسیار از آنها قبل و بعد از تولد جان به جان آفرین سپرده اند. بنا بر این پس از این همه تجربه, راه “سهل و ممتنع” اینست که همه ماما های موجود کمر همت بسته و با حمایت و پیروی از یکی از نوزادان هنوز زنده و در معرض خطر ,شاید بتوانند از نابودی نسل جلوگیری کنند. هیهات, “سهل و ممتنع”.

ح.ج.ینده
ح.ج.ینده
3 سال قبل

بخاطر اینکه این مقاله در مهلت کوتاهی مراجعه کننده دارد متاسفانه وقت کافی به نگارنده نمی دهد که در این محدوده زمانی کوتاه که مقاله به محاق فراموشی می رود مستندات خود را ارائه نمایم. اما مراجعات کلی در این نوشته خواهم داد. نمیدانم جمشید طاهری پور عزیز چگونه با خواندن مارکس که به گروندریسه و مانیفست محدود است و آن هم با درکی ضعیف از مطالب مارکس به چنین نتیجه گیریهای رفورمیستی و احکام بی چون چرایی برای خود و باقی مارکسیستها رسیده است. هگل می گفت نقل به مضمون “برای هر کاری توی زندگی ما به اهل آن رجوع می کنیم به خیاط و بنا و … در فلسفه همه خود را استاد فرض می کنند.” که در مورد بسیاری از ما مارکس نخونده ها و مبتدی خوانا با خواندن سرسرسی و بدون تحقیق و تفحص مارکس یک شبه استاد می شویم و احکامی صادر می کنیم که مارکس شناسان هم جرات چنین احکامی را ندارند. و چه شجاعتی! گاه گداری بین حماقت ما و شجاعت ما فرقی در میان نیست. در مورد اینکه اندیشه مارکس را در حد رفورم سیستم سرمایه داری پایین آوردن یک نو آموخته مارکسیست هم هزار تا سند در رد این مدعا می تواند در آثار مارکس بیآبد. مارکی در مقدمه ۱۸۷۲ مانیفست در مورد و بخش اتحادهای کمونیستها بیان می کند که این بخش دیگر به خاطر مشمول مرور زمان شدن و نبودن آن احزاب بی مورد است. البته بر اتحاد با تجزیه و تحلیل زمانی و ماکنی و وزن و محبوبیت نیرو ها و ترقی خواهی آنها هنوز می تواند موردی مورد استفاده قرار گیرد و آن هم همیشه مارکس با تاکید بر استقلال و پیشگامی پرولتاریا در این اتحادها تاکید دارد. مارکس در برنامه گوتا با شناخت نگاه لاسال و لاسالیستها که تمام ایده کارگری آنها در زد و بند با دولت(بیسمارک) برای بهتر کرد وضع کارگران بود با شدت و حدت بسیار به آن توپید و بر سوسیالیزم به عنوان ایده جایگزین(آلترناتیو) تاکید کرد که درست است ما در جهت بهتر شدن وضع کارگران تلاش می کنیم اما همه برنامه ما نباید تبدیل به آن شود و ما به دنبال سوسیالیزم و سر لوحه مبارزات ما سوسیالیزم می باشد. لنین که با رادیکالیزم دنبال همین ایده مارکس بود اینجا مور د شماتت جمشید طاهری پور است که به دنبال سوسیایزم بود و نه رفورم! در مورد تئوری قانون گرایش نرخ نزولی سود، اول یک برداشت نادرست ارائه می دهید و بعد در جایی دیگر می گویید نتوانستید درک دقیقی ازش به دست بیآورید. تعبیر نادرست شما این است که جلوی گرایش نرخ نزولی سود را با تکنولوژی بالا و و رشد نیروهای مولده خواهید گرفت. اصل تئوری قانون گرایش نرخ نزولی سود این است که زمانی که سرمایه بخش ثابت هر روز بیشتر از سرمایه متغیر می شود نرخ سود کاهش می یابد. یعنی زمانیکه اتوماسیون و ماشینهای خودکار تولیدی و کلا ماشینها جای بیشتر به جای کارگر می گیرند و کارگر کمتر می شود نرخ سود پایین می آید چون این کارگران هستند که ارزش اضافی تولید می کند و نه ماشینها. ماشینها فقط استهلاکشان را به کالا تولید شده انتقال می دهند.در جلد دوم و سوم کاپیتال این موارد به شکل گسترده توضیح داده شده است. برای طولانی نشدن مطلب به باقی نقد هایم که کل نوشته شما را در بر می گیرد نمی پردازم. در کل شاید بهتر باشد هر ایده ایی که ما داریم بدون رد و تکذیب دیگران خصوصا و مارکس و لنین پیش ببریم. و اصرار بیهوده در رد و بی اعتبار کردن آنچیزی که خودمان نمی دانیم نکنیم.

عباس
عباس
3 سال قبل

با سلام خدمت آقای طاهری پور،
من خیلی سالها قبل، کتابهای بسیاری از مارکس و لنین خوانده ام ولی به این روشنی و واضحی نتوانسته بودم نظرات آنها را درک کنم.
ریزبینی و دقت شما برای من قابل تحسین است!
مخصوصاً اینکه شما توانسته اید آن دیدگاه‌های تئوریک و فلسفی آنها را با مسائل و معضلات کنونی جهان سرمایه داری تلفیق و مقایسه کنید، بسیار برای من آموزنده بود.
من لازم میبینم که نوشته شما را دوباره بخوانم و مرور کنم تا بتوانم به عمق و پیچیدگی مسائل مطروحه بهتر پی ببرم.
با سپاس از زحمات شما
ع.

عارف
عارف
3 سال قبل
پاسخ به  عباس

خیلی بامزه بود کامنتتون
پس معلومه اصلا نوشته عمیق نخوندین عباس آقا
این بابا آقا جمشید یه چیزی گفته، دویست ساله همین حرفا رو از این بهتر زدن. تو ندیدی دلیل بر نبودنشون نبوده و دویست ساله پرولتاریا با اینا جنگیده
اصلا قسمت بیشتر نوشته های جدلی مارکس و …، جدل با امثال این باباست.
یه مشت لیبرال دور هم جمع شدین واسه هم نوشابه باز میکنین.
خیر باشه داداش
با تشکر

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x