جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

کرونا، «فاجعهٔ انسانی – پالایش طبیعت» – ارنستو بهروز

شانس اینکه کرونا بتواند برای ادامه زندگی جایگاهی را پیدا کند صفر است ولی روند آن می تواند در شدید ترین وضعیت که بر اساس گزارشات علمی حدود یک درصد است، تمام سلولهای انسان را تسخیر کند، در این حال هر دو در طبیعت رها شده و جذب پدیده های دیگر می شوند
Bildergebnis für CRONA & menschen

این روزها روزمرگی برای من شکل دیگری گرفته است. گویا خطر مرگ الزام پالایش فکر هم به دنبال دارد. کنکاشگری، دقت، پیگیری در دنبال کردن اخبار کرنا و وضعیت ایران، انتخاب هایی جسته گریخته مثل دیدن فیلم بسیار زیبای Parasite از کره جنوبی. فیلمی که امسال دو جایره اسکار دریافت کرده است که برای اولین بار است فیلمی به زبانی غیرانگلیسی برنده اسکار می شود. ساختن و نواختن سه تار، دیدن و گوش دادن به موسیقی، خواندن و دنبال کردن  تحلیل هایی از منابع مختلف مثل کانال کوچه، مثل شرکت ابی و شادمهر عقیلی در موزیک فستیوال بین المللی  تنتورا در عربستان که به  نخواندن آهنگ خلیج فارس توسط ابی پرداخته بود. و کلیبی طنز شو در مورد درمان کرونا بوسیله استعمال پنبه آغشته به روغن بنفشه.

من بودم و سه تار و خانه ای به وسعت ۱۰۰ متر مربع تقسیم شده به چند بخش مختلفِ کاربردی که دنیای من را شامل می شود. دنیایی به ظاهر تنها که محدود به فضایی ۱۰۰ متری ست در پیوندی با ابژه هایی به ظاهر بی جان که گویی در سکوتی معنادار پرسه هایت را در دنیایی به وسعت زمانی مکانی جهانِ هستی به تماشا نشسته اند.

در یکی از این پرسه ها فکر می کنم هیچ چیز بد وجود ندارد و یا بهتر اینکه چیزی نیست که مفید نباشد.

شعری کردی به خاطرم می آید:

لافاوی میژو به گوره و تاوه (سیل تاریخ پر جوش و خروش است)

پیسی و پِر پوش اَخاته لاوه (کثیفی و خس و خاشاک را دور می ریزد)

بَس مه گری له سه ر گوری زور داران (بس کن گریه بر گور قدرتمندان)

دنیا اَبی ته جه ژنی هه ژاران (دنیا جشن تهیدستان خواهد شد)

در این وضعیت، هجومِ احساسات و هیجانات ناشی از آنچه بحران می نامندش، انسان در محکی قرار می گیرد که نتیجه ی آن گذر یا عدم گذر از این بحران خواهد بود.

برای من این گذر کشاکشی ست در مجموعه ای از احساسات و هیجانات و منطق که در این میان تصور می کنم نقشِ منطقِ برآمده از درکم در حال حاضر می تواند در حفاظت از خود و کسانی که دوستشان دارم مهم باشد. چون فکر می کنم بیشترین لطمات از سوی احساسات و هیجاناتی ست که جای منطق را می گیرد.

آنچه مشخص است کرونا همه را در این کشاکش قرار داده است حتی کسانی که در طیف توطئه قرار دارند.

از نظر من خیلی وقت ها به خصوص در ارتباط با طبیعت کاری نکردن بهتر از کارهای مزخرفی ست که همه از منشأ احساست و هیجاناتِ اخلاقی برمی آیند.

اگر هم در این میان کسی بر اساس منطق ایدئولوژیکش راه برون رفت از این بحران را استعمال روغن بنفشه میداند و موجب واکنشی احساسی هیجانی در حیطهٔ تمسخر یا تاسف و منطقِ ایدئولوژیک  در رد یا قبول به کار گیری آن شده است، برای من جنبهٔ احساسی هیجانی آن خنده است و جنبه منطقی آن نیز این است که الآن بهترین فرصت برای محک این نظریه است. پس بگذار خود و پیروانشان آنرا محک بزنند. 

ممکن است این نکته مطرح شود که خرافات و اعتقادات نیز یک نوع منطق است. دقیقن به همین خاطر لازم به محک است و تا زمانی که منطقی محک زده نشود نمی توان به درستی یا نادرستی آن پی برد. چون معمولن اگر تفکری با منطقی در روند «شدن» قرار داشته باشد همگون با احساسات و هیجانات مبتنی بر آن قرار دارد و احتیاج به چاشنی احساسات و هیجانات اضافی ندارد. به همین دلیل است که در روند «شدن» منطقِ ایدئولوژیک نیز برای سرپوش نهادن بر تناقضات ساختاریش در حیطهٔ «اعتقاد»، «اصولگرایی» و «آزادی» برای رسیدن به «هدف»، متوسل به اغراق در احساسات و هیجاناتِ «اخلاقی» می شود.

برای درک آنچه می اندیشم نیاز به توضیح بیشتر برخی واژه ها می بینم.

تفکرِ بنیانیِ خاستگاهِ واژه های موجود با نگرش من که نقد همان بنیانِ فکریِ این واژه هاست متفاوت است. و گاهی این واژه ها به نظر می رسد برداشتی متفاوت یا تحریف شده دارند.  

به همین دلیل چاره ای جز به کار گیری واژه های موجود با کمی تغییر یا توضیح بیشتر نیست.

 از اینروی در ابتدا در مورد «شدن».

همه چیز در «شدن» است و این «شدن» لحظه ای ست که پیوندی ناگسستنی با گذشته و آینده دارد.

گذشته ای مبتنی بر واقعیت که انسان فقط برداشتی ذهنی از آن را داراست،

و آینده ای که ذهنیتی مبتنی بر ذهنیت گذشته و ذهنیتی انتزایی از آینده است.

از اینرو عدم بالانس درمیان این دو ذهنیت و «شدن» که یک روند دیالکتیکیِ «سابژکتیویتی – آبژکتیویتی» است، موجب عدم درک و تحققِ «شدن» در انسان بوده است.   

بر اساس این نگرش به نظر می رسد که مغز انسان زمانی که به درک ابتدایی از کارکرد «سابژکتیویتی – آبژکتیویتی» پدیده ها که روندی دیالکتیکی است می رسد، خود را در ارتباط با پدیده های اطرافش در دو حیطهٔ «عینی» و «ذهنی» درگیر می بیند.  

کشاکشی که انسان را تا به امروز  به دلیل عدم درک عینی از این روند به انتزاع سوق داده است و در روند این انتزاع با کشفِ جوابِ منطقی به کنجکاوی ها و ناآگاهی هایش (نزج و رشد علم) به اعتقاد (تبیین ایدئولوژی) و تثبیتِ روش مشخص (نزج تشکل ایدئولوژیک)  می رسد و با این روشِ اعتقادی  پدیده ها را تعریف می کند و در صدد است پدیده ها را که خود با ویژگیهای خاص خود در «شدن» هستند برای رسیدن به هدف تغییر دهد.

به همین دلیل تاکید بر اخلاق امری ویژه در تفکر انسان شده است. 

از نظر من اخلاق بخش انتزایی فکر است که مبتنی ست بر اصول و هدف که خود ویژگی اساسی ایدئولوژی است. اخلاق، فکری است که در کارکرد دیالکتیکیِ «سابژکتیکی-آبژکتیویتیِ» مغز و پدیده های دیگر اختلال ایجاد می کند. بدین منظور که بر ساختار و کارکرد «سابژکتیکی-آبژکتیویتیِ» (شدن)  پدیده ها را تعیین و تغییر دهد که چه باید باشد.

شاید واژهٔ «از خود بیگانگی» واژهٔ مناسبی برای انسان کنونی ست. کنشی که در هیچ موجود دیگری رخ نداده است. 

وقتی منطقِ شفابخشیِ امامان یا منطق درمان کرونا با استعمال روغن بنفشه مطرح می شود، با هیچ منطقی نمی توان آنرا رد کرد چون از پشتوانه اعتقادی قوی برخوردار است. ولی اگر بگذاری که محک زده شود دقیقن همان نتیجه ای را خواهد داد که انسان هزاران سال است نتوانسته بدست آورد.

تعطیل شدن و ضدعفونی خانهٔ خدا برای اولین بار در طول تاریخ به خاطر ناکارایش در شفابخشی ست. و چه محکی از این روشن تر؟

البته این محک پایان ماجرا نیست و نخواهد بود. چون تفکر اعتقادیِ انسان پوست کلفت تر از آن است که تصور می شود کرد.

انسان بعد از ملیونها سال هنوز نتوانسته پوستهٔ ایدئولوژیک درکش را نسبت به پدیده های ملموسی که به طور عینی با آنها مواجه است کنار بگذارد و با نگرشی دیگر آنرا درک کند.

بنیانی ترین آنها «هستی ، وجود یا زندگی» است که  به ظاهر در روندی بین «زایش» و «مرگ» تعریف شده است. در صورتی که «هستی، وجود، زایش و مرگ» همه در یک پدیده خلاصه می شوند که می توان آن را «زندگی» نامید. در واقع انسان نتوانسته در برداشتش از «هستی، وجود، زایش، مرگ و زندگی»  زندگی را بعنوان یک پدیده درک کند. چون برای او زایش و روند «شدن» ملموس و عینی بوده ولی مرگ، همچنان پدیده ای ناشناخته و مرموز باقی مانده است. به همین دلیل مرگ را از آن جدا کرده و بعنوان پدیده ای در مقابل زندگی قرار داده است.

به نظر منطقی می آید که درک انسان از آنچه که واژهٔ زندگی بر آن نهاده است به بخشی از آن که ملموس  و عینی ترست اطلاق شود و آنرا زندگی بنامد و بخش دیگر را که مرگ است از آن جدا کند و در مقابل آن قرار دهد. چون شگفتی زایش در اطراف او موجب  لذت می شود. به همین دلیل بدیل سابژکتیویتی آنرا با واژه هایی نظیر نشاط و لذت، شادی، زیبایی، لطافت، شکفتن، بقاء و غیره خلق می کند. بنابراین درک انسان در ارتباط با دو پدیدهٔ زندگی و مرگ به گونه ایست که نگرش آبژکتیویتی او به زندگی در تناقض با نگرش سابژکتیویتی او به مرگ  قرار می گیرد.

فاجعه این جاست که تفکر ایدئولوژیک برای نگه داشتن و جاودان کردن زندگی تمام منطق خود را به کار می می گیرد تا تصویری انتزاعی از آینده ای موهوم را با وعده هایی مثل بهشت و دنیای آزاد و جامعهٔ بی طبقه  ترسیم کند و با پروپاگاندایی احساسی هیجانی در جهت نابودی هرچه که در مقابل آن باشد بتازد. یعنی تفکری که پایه های فلسفی اش در جهان کنونی بر تخریب، نابودی و «مرگ» استوار است.

«مرگ» واقعیتی ست که انسان نگرشی سابژکتیویتی نسبت به آن دارد. چون هیچگاه بدیل ابژکتیویتی آنرا تجربه نکرده است. به همین دلیل بدیل آبژکتیویتی آنرا انتزاع می کند و باری اخلاقی به آن می دهد و از آن پس واژه هایی برای توصیف آن خلق می کند مثل سیاه، منفی، جهنم، قتل، کشتن. بلا، انتقام، شهید، مجازات، قربانی، و بسیار واژه های دیگر که در ارتباط با واقعییت زندگی و انتزاع مرگ است .

تناقضی که تمام تفکرهای ایدئولوژیک را که مبتنی بر خیر و شرند در بر می گیرد.  تمام حکم های کشتار موجودات زنده و تخریب طبیعت و بهم ریختن ساختار آنها، بر تفسیری از خیر و شر استوار است که در طول تاریخ گریبان همه موجودات را گرفته است.

چون، تفکرِ فلسفیِ جهان با تحریفی بزرگ در چهار ویژگی دیالکتیک که بنیان تمام افکار ایدئولوژیک را شامل می شود، با نگرشی مبتنی بر خیر و شر، تضاد را بعنوان اصلی مهم در دیالکتیک تثبیت کرده اند. در صورتیکه تضاد در واقع جزء کوچکی از ویژگی مهم دیالکتیک یعنی «تفاوت» است. 

در نگرشی که  تضاد را بعنوان جوهر اصلی روند تکامل می داند در میان فلاسفه که بر پایهٔ  تز – آنتی تز و سنتز مطرح شده است اختلاف نظری وجود ندارد. بنابراین «مرگ» بر اساس «تضاد» پدیده ای ست در مقابل زندگی.

دلیلی که انسان در طول تاریخ بر اساس تفاسیری مختلف از «خیر» و «شر» کشتار و تخریب و نابودی طبیعت و انسان و موجودات را منطقی توجیه شده و محق به خودش باورانده است.

شاملو این روند فکری انسان را در شعری زیبا بیان کرده است:

در زمان سلطان محمود می کشتند که شیعه است،

زمان شاه سلیمان می کشتند که سنی است،

زمان ناصرالدین شاه می کشتند که بابی است،

زمان محمدعلی شاه می کشتند که مشروطه طلب است،

زمان رضا خان می کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،

زمان کره اش می کشتند که خراب کار است،

امروز توی دهن اش می زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می نشانند

و شمع  آجین اش می کنند که لامذهب است.

اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود:

تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،

حالا تو اسرائیل می کشند که طرفدار فلسطینی ها است،

عرب ها می کشند که جاسوس صهیونیست ها است

صهیونیست ها می کشند که فاشیست است،

فاشیست ها می کشند که کمونیست است*

کمونیست ها می کشند که آنارشیست است،

روس ها می کشند که پدر سوخته از چین حمایت می کند،

چینی ها می کشند که حرام زاده سنگ روسیه را به سینه می زند،

و می کشند و می کشند و می کشند…

و چه قصاب خانه یی است این دنیای بشریت.”

بر اساس نگرش فوق در ارتباط با کرنا این است که:

کرونا بر خلاف تضادِ دیالکتیک، یک دشمن نیست. کرونا یک موجود زنده است که در روند «شدن» قرار دارد ولی بر خلاف انسان اسیر تفکر سابژکتیویتی نیست که او را دشمن نامیده است.

بر اساس تفکر ماتریالیسم دیالکتیک هیچ ماده ای از بین نمی رود بلکه در همگونی، انطباق با پدیده های اطرافش قرار می گیرد. یعنی همه چیز در «شدن» است. همانطور که انسان و پدیده های اطرافش در «شدن» هستند با این تفاوت که تفکر انتزاعی انسان در این روند دخالت می کند. از جمله دخالت در روند سلول های بدن انسان که از در بطن خودش  مثل کرونا در کنشی «سابژکتیکی-آبژکتیویتیِ» قرار دارند.

این کنش یا کشاکش بین دو موجود زنده برای از بین بردن هم نیستند. روند آنها در شدنی ست به صورت ( …دو، یک، دو، یک، دو، یک، دو، یک، …). یعنی مثل مرد و زن  (۲) یا اسپرم و تخمک (۲) می شوند جنین یعنی یک با مادر می شوند ۲ که در مادر یکی شدند تا وقت زایش که دو باره می شوند ۲ و این  چرخه در کل طبیعت صادق است و پدیده ها بر اساس دیالکتیک در «ارتباط» با هم قرار دارند که به نسبت «تفاوت» که ویژگی دیگر دیالکتیک است در همگونی باهم قرار دارند. هر چقدر این تفاوت زیاد باشد و اگر به دلیل ارتباط دیلکتیکی در مجاورت بسیار نزدیک هم قرار گیرند شکلی تعارضی به خود می گیرند که روند آن در جهت از بین بردنِ هم نیست بلکه در روند یکی شدن هستند.

گزارشات علمی حاکی بر این است که کدهای  شناسایی انتقال ژنها در کرونا RNA و در سلول DNA نامیده اند در RNA یک خطی و در DNA دوخطی ست. ولی هر دو برای زنده ماندن و رشد، به منبع تغذیه احتیاج دارند منبغ تغذیه ای که خارج از چهار پدیدهٔ اساسی حیات آب، خاک، هوا، آتش (خورشید) نیست. این چهار عنصر حیات به نسبت تمام پدیده های جهانِ ما با ترکیباتی متنوع در تمام پدیده ها وجود دارد که منابع تغذیهٔ خود نیز هستند یعنی آنچه در طبیعت وجود دارد منبع تغذیه در روند «شدن» همان حرکت در دیالکتیک است که موجب رشد، همان تغییر در دیالکتیک می شود.

بنابر این وقتی کرونا برای دستیابی به منبع تغذیه به منظور زنده ماندن در همجواری سلول قرار می گیرد با کدهای ژنیتیکی RNA منبع تغذیه را شناسایی می کند ولی هنوز قادر به استفاده از آن نیست چون کدهای ژنیتیکی او که به صورت یک خطی ست با کدهای دو خطی ژنیتیکی سلول که منبع تغذیه در اختیار اوست و مثل گاو صندوق از آن محافظت می کند متفاوت است.

بنابراین در ابتدای این همجواری اولین تلاش کرونا این خواهد بود که کدهای استفاده از منبع تغذیه را پیدا کند (دوران نهفته)  که این کنش موجب اختلال در دسترسی سلول به منبع تغذیه می شود. از این پس سلول نیز با استفاده از کدهای ژنتیکیش که حاصل تاریخ بقاء اوست (از جمله استفاده از واکسنهای مختلف) تلاش می کند کدهای استفاده از منبع تغذیه رااصلاح کند و جایگزین کند.

حاصل این دو تلاش از یک طرف اگر منجر به دسترسی کرونا به منبع تغذیه شود جایگزین سلول شده و با اطلاعاتی که از این زایش (یا تغییر) بدست آورده در روند تسخیر بقیهٔ سلولها قرار می گیرد.

کرونا با تسخیر سلولهای دیگر مثلاً در بدن انسان نمی تواند او را بعنوان یک مجموعه نگه دارد و بر خلاف فانتزی های هالیودی نمی تواند او را به موجودی دیگر تبدیل کند. چون شرایط زیست محیطی خفاش که منشأ کروناست از پیچیدگی و تفاوت بسیار با انسان برخوردارست.

از طرف دیگر سلولهای بدن انسان از دو ویژگی برتر برخوردار است. یکی منبع تغذیه که در اختیار اوست است و دوم اینکه تجربه های مشابهی را در مقابله با اختلال در استفاده از منبع تغذیه دارد.

بنابراین شانس اینکه کرونا بتواند برای ادامه زندگی جایگاهی را پیدا کند صفر است ولی روند آن می تواند در شدید ترین وضعیت که بر اساس گزارشات علمی حدود یک درصد است، تمام سلولهای انسان را تسخیر کند، در این حال هر دو در طبیعت رها شده و جذب پدیده های دیگر می شوند.

به همین دلیل اگر زنجیرهٔ روند تغییر کرونا که می تواند حاوی کدهای ژنیتیکی سلولها نیز باشد متوقف شود محکوم به پایان است.

توقف این زنجیره نیز تقویت سیستم سلول های بدن انسان است که این نیز به نسبت وضعیت توانایی انسان ها متفاوت است. ولی کرونا و یا هر موجودی در زمان رشد یعنی تغییرِ آن که حاوی اطلاعات ژنیتیکی سلول نیز هست می تواند آسیب بیشتری به انسان وارد کند. ولی زمانی که به هر طریق که در کشورهای مختلف نیز تاکنون تجربه شده است این زنجیره متوقف شود کرونا به علت اینکه در طبیعت بدون دستیابی به منبع تغذیه نمی تواند بیشتر از چند روزی  زنده باشد در روند کند شدن قرار می گیرد، که در این مرحله با توجه به اینکه سلول های بدن انسان نیز با اطلاعات ژنیتیکی که از کرونا به دست آورده است و یا اینکه زمان بیشتری در پیدا کردن کدهای ژنیتیکی دارد می تواند او را کنترل کند.

بنابراین با تکیه بر زندگی یعنی تقویتِ «سابژکتیکی-آبژکتیویتی» سلولها می توان با کرونا کنار آمد.

و این چیزی جز تقویت مادی و روانی در انسان نیست. 

زنده باد زندگی

اسفند- مارس ۲۰۲۰

https://akhbar-rooz.com/?p=23363 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x