پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

کلازیباژ – آذر کیانی

 سر آمد

عشق لیمویی ست
عشق لیمویی ست. پس بزند تور صورتی/پس بزند صورت /پلک/ گردن /چشم و شانه/پس بزند نقاشی های کودکی /خانه های چهار گوش/پس بزند دو دیوانه/چشمی که فرو رفته در حفره/هیچ نبیند جز چرخیدن و پیچیدن در صدا و سودا.
عشق لیمویی، پس بزند لیمویی که کمی ترش و کمی نارنج….
عشق عشق عشق ، عریان در دل شاعر که می تند آرام بدور خود پیله یی از رنگ لیمو/ لیمویی، رنگ رنج شاعر است.
که از راه درک و دریافت به تصدیق میرسد که :عشق لیمویی ست.
و جزء ماهییت زیبایی ست این رنگ وقتی بخواهد بی واسطه لذت شعری عاشقانه را هدیه کند به من مخاطب و تو!!!!
در این شعر بین طبیعت اشیاءو آنچه که زیبای شاعر درک میکند فاصله یی زیادی ست که تمرکز با نقض فیزیکی نظم اشیاء شروع و به لذتی که آمیخته به طبع ظریف و شاعرانه او که از هر معیار ی سر باز می زند ختم می شود.
عشق لیمویی ست و و و لیمویی رنگ رنج شاعر است.



کلاژ ۱

مثل حریر آبی که تاب بخورد بالای سرت آنقدر تا سرخ شود در تو بپیچد در شعر تاب بخوریم و بپیچیم آنقدر /سرخ.
شعر دردانه است
از سطح نیست می گذرد از پوست از سنگ پشت و کرگدن.
می گذرد از راه و چاه و بیراهه ها
می گذرد تا عبور، زیبای شاعر باشد که می برد تا اقیانوسی که می گوید حالا فرو شو!
حالا اگر فرض کنیم که هر ذهن درک متفاوتی از زیبایی دارد و به توصیه ی شاعر با چشم و دل در آن شویم و در عمیق غرق شویم تا استخوان هایمان بنای نیین کاخی بشوند تا ماهیان و آبیان از آن سود ببرند.
حالا اگر……….
.با ابژه یی موجود در خارج که از آن تصوری داشته باشیم روبرو نیستیم . تخیل و احساس دانه بارانی را می آفریند از عشق که دردانه است و درک خاص شاعر از شعر! ….که دعوت میکند به جنون هماغوشی با آن .
فرو شو. تا غرق شویم.
دانه ی بارانی که دردانه شد میداند .



کلاژ۲

آینه ی اتاق من حافظه ی غریبی دارد
عجب صنوبری!
این صنوبر در این آینه قدی چگونه نفس می کشد.
زیبای شاعر در ناخودآگاه جمعی که همگی خواه ناخواه در آن شریکیم به نظاره نشسته است و تا همذات پنداری پیش می رود .
زنی بدار آویخته می شود :
نبوده ای که کشته اید که ناخن اش کشیده اید که موهایش را از ته که هلش داده اید به سمت چوبه ی دار…..همان کسی ست که پای میز قمار باخته دار و ندار ….و وقتی که در چهره ی خودش بدنبال کسی میگشته روح مثله شده اش را در آینه قدی اتاقش می بیند.
دردانه دانه بارانی شد که میداند که یکی هستیم در آینه یی که زخمهای بسته و بی مرحم دارد.



کلاژ٣
تا جان فرو رفته باشیم و گره خورده باشیم چنان
که دیگر هیچ دستی ما را از هم باز نتواند
مثل راز.
مرگ راز است و شروع شعر با این واژه است.
و مرگ   مثل مرگ    تخت مرده باشد….
زیبا به سادگی با بخدمت گرفتن احساسات طبیعی و بدون مغلق گویی طرح کلی این شعر را پی انداخته.
تا هیچ نگفته باشد از رازی که مثل دل شاعر با هیچ بهانه یی باز نمی شود.
و پاسخی ساده به شاهدان راز که آسمان تاریک باشد و بید دلاور
و دیگر هیچ که این راز سر به مهر بماند که اگر بگویدش دیگر چه می ماند
تا وقتی که :
دانه ی بارانی که دردانه شد
نداند و نداند.



کلاژ۴
خدایی که رازش را تنها باتو در میان گذاشت.
دیدی !
حرف اول را نگفته ، حرف آخر را زده ایم.
زیبای شاعر!
بزرگی در شدن ها ست.
اما عشق همیشه شانزده ساله ست همانطوری که شاعر می گوید وقتی می تپد.
دیوانه با تپانچه ی خالی می تپد.و شلیک میکند.
شانزده سالگی اماخیلی زود تنها میشود و سر بر مهربانترین سینه می گذارد بر خودش.بر سینه شاعر.
حرف اول را نگفته…………..
حرف اول را نخوانده حرف آخر را خورده ایم.
در تقابل باخودش .. شاعر با دردانه اش عزیزترین آفریده اش شعر،تنهاست. هیچ کس نیست .
می گوید از تبعید همیشگی ش.
از …………………………………………….
اما باز از سر پیچی..سرپیچی…
حرف آخر
رختخواب من درست برعکس دلم کمی کوچک است برای شما.
اینجا با من تنها یک نفر جا می گیرد آن هم از جنس مذکر.مرد.بی برو برگرد.
در درون شاعر همیشه یک مرد هست درون همه ی انسانها یکی دیگر…..که همیشه شانزده سالگی اش را صدا میزند.
و همیشه سر بر سینه خود دارد و منتظر……………
وخدایی که رازش را با تو در میان نهاد.
کلاژ۵
دانه ی بارانی که دردانه شد می داند.
جایی در اعماق    گره خورده چیزی دور
دستم نمی رسد.
و نمی رسد به نگاهی که از حادثه ی عشق تر است بقول سپهری……
فقط زخمی در حد خاطره می آید
کو ؟
کجاست؟
تنهایی ات را به من بده کلمه عبور رابطه میشود در کل شعر تا شاعر زخمی را باز کند به امید مرحم.
تا
تا
سری شوریده ی دریایی… نمی شود
دریا سر می رود ….نمی شود
خون ریخته می شود…..نمی شود
عشق دردانه ی دانه ی باران شاعر. در دانه دان ……..نمی شود.



کلاژ ۶
نمی آید به هیچ کس/ بلوز به دامن/ شال به کفش/جوراب به مو . و و و و و
رنگها تکیده اند
واژه نمی ترکد در متن
سر می خرد از صفحه ی سطر
وقتی حال که مجاز است و شاعر بی تو حتی نفس کشیدن هم به او نمی آید و
تامل در فناتیک بودن این متن همان:
حال همه واژها ست در دهان این شعر



کلاژ ۷
تنها به گریه انا دون
لحن محزون و بیانی پخته و بکار گیری ترکیب هایی که ریتمی صمیمی را به ذهن متبادر می کند طرح کلی این شعر را تشکیل میدهند.
در تو غلطید م. در زبان. با گریه.
سمبل حس زیبای شناسی شاعر در این شعر از ابژه های سرزمین مادری با ر دارد ازتبریز. ریشه های آذری.
از    از    از    که مستترهست در حسی نوستالژیک که در جنگ تن به تن همه مرگیده می شود
و…..مرگیده می شود و :
تنها به گریه انا دون
دیگرآذری نمی پرم
و اقرار میکنم
…………
دانه ی بارانی که دردانه شد          چه میداند؟



کلاژ٨
لرزه لزره بلرزد با من و یخ بزند بی نامت نامه را کی آغاز می کنم؟
گیر بیفتد و هوا مچاله شود ونفس بشکند بریزد نام عزیزت حرف به حرف به حرف نیاید
زمین گیر شود گیر بیفتد
بی نام تو آواز کی کنم؟
روی کمرگاه حافظه بریزد همه خاطره های شاعر اعم از زخم وزحم و رحم..و هر آنچه که
سخاوت عشق همه اینها را به چشم نیاید الا عشق …….
وتجربه های شهودی شاعر که همه حیرت آورست و زیبا وزیبا آنجا که
دریا مال خودت
و با دست خالی آینده را بیاراید به اسانس و حریر و رنگ بیاورد مغز پسته یی
کمی دارچین بپاشد در هوا…………………و خب!
کافر عشق بود گر نشود باده پرست!



کلاژ۹
تنها رای مخالف است.
که می خواهد شرکت نکند در دریای شما.
نیست زیبا
نیست در شور شیفتگی
پا نمی دهد.
مروارید خودش…..در خودم
دردانه خودم
و و و
دیگر م   ی   د   ا ن د.



کلاژ ۱۰
وقتی اینهمه دیر میکنی
دانه به دانه دردانه میکنی
چگونه ایی که اینگونه یی
شعری که اینگونه بیاید و بریزد و خیس کند خشک دهان مخاطب را از شراب خانگی مادر بزرگ
ازطرح کجا و چگونه هایش به دنبال مفاهیم و علت ها نیست .
اما در واژه ها غرق عشق و حیات مجددی ست که نمی داندش.
وووو دیگر نیست که از علت ها جداست عشق .
چگونه بی آنکه بیایی می آیی
و مرا بی اسب و موج و انار لخت و عور میکنی؟
وقتی نیستی گونه به گونه ام ، نزدیک تر از دوگونه یی

از ژرفای رابطه انسانی انگار که ابدیتی می سازد خارج از دست آدمی.

بی من بی آینه چه می کنی؟
وقتی که اینهمه دیر میکنی؟
دانه   در دانه…………….



کلاژ۱۱
نیست
کسی نیست
کنارش که نباشد
دریا نمی توانم.
هماهنگی و وحدت درونی این شعر در بازگو کردن حسرت هاو نبودن ها گاها به همذات پنداری با مخاطب می انجامد
لحن صمیمی شعر عامل موجه این حالت است
جانا سخن از زبان ما می گویی!!
پاهایم می دود ازمن
دورتر می شوم
کم داشته ام
همیشه کم داشته ام
بگذار مرا    تلف شده ام
مرگ نوش   چرا که تنها سینه ی او را کم داشته ام
وووو
در دانه دانه بارانش نیست
نیست کسی نیست.



کلاژ۱۲
تا آسمان از سر سینه هامان سر ندود باران
دریا رسیده ام
برسان
که جناق سینه ام هفت ماهه است
برسان
که هفتاد ساله هم بشود جناق سینه ی شاعر در دهانش زبان اش همچنان سرخ ترین بلبل سال
خواهد بود.و لب اش صدا و انار نمی گیرد.
برسان
دردانه ی دانه ی بارانم
شمع و گل و پروانه
وجه موسیقیایی زبان بار از واژه هایی می گیرد که کمترین تنافری با یگدیگر ندارند که هیچ
و در هم آمیختگی آنها گویی تنها برای ایجاد هماهنگی در موسیقی سماعی ست
در خواب هام که می غلطی می پرد زنجره از زنجیر ……
سنجاقک از سنجاق سرم خماری و سرم   سرم این آفتاب
یا
تا آفتاب در آفتاب تن بشوید صورتی شود
در روزی که به دنیا آمدی تورا بنام صدا می کنم
دنیا بشنود
در دانه دانه ی……..



کلاژ ۱٣
مرا باید تورا………….. که باید
تمامی ساختمان این شعر و جهار ستون یا بیشتر آن در همین سطر است…..تا به آخر
که هرچه هم تجزیه تحلیل کنیم باز می رسیم به همان و همان که:
مرا باید تو را…….که باید
حالت های صمیمی شعر که حتی در سوء تفاهم ها سوی و سمت تفاهم دارد…که خیلی زیباست این سطر.
با حالت های صمیمی ی تنها که تک به تک به نت می آیند
تک به تک با سوءتفاهم ها که سوی تفاهم دارند.
روایتی عاشقانه که واژ هایش همه ستایش است و همه سخاوت عاشقانه :
در خواب های کاهویی که عشق انار انار بوته ست
به وقت لبها و چاک هام سرخ و چاک چاک از بوسه آخ
مرا باید تو را………..که باید!
و در آخر
که باید تو را….باید مرا…..که باید.



کلاژ ۱۴
از سر که گذشت    پشت سر هواست
پیش رو   از هرچه هست و نیست…کم و. بیش هواست
نفس که بشکن بزند نمی شکنی
پشتک که می زند    لی لی کنان دلی دلی هواست
حواست کجاست؟
واژه ها نه به شکل قافیه و کاربرد سنتی آن اما وجوه مشترک صوتی و هجایی آنها مخاطب را خیلی سحر آمیز تحت تاثیر قرار میدهند.
بال بده آسمانخراشها را
تا آسمان خراش بردارد
بریزد کف دست شنا کند
مربعی که از مکعب بیرون زد          عاشق یود
زیبای شاعر جذب امواج موسیقی و انحناهای طبیعی این امواج است که نا خودآگاه با زمزمه درونی شروع و توسط واژه ها به سطر منتقل می شود هارمونی کل شعر تحت تاثیر همین موج موسیقیایی ست.
نقطه یی که این جا نشسته زیبا جان
دانه ی در است در دانه!.



کلاژ ۱۵
تن تن به ندادنی که داد و…..نباید

گیج میزند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟
پیرم می کند این ساعت که بی صدای تو لک لک میکند.

روایتگر شرح وضعیتی هستیم که در آن دیگر از عشق معجزه سر نمی زند.
اما نگو نگفتی
این معجزه برای تو اصلا    اصلن خوب نیست.
چرا؟
چون وقتی صدایت با شادی ظریفی معجزه معجزه کنان ریخت…… تا پیرم کند.
حکایت های پر از زخمی را میخوانیم که علیرغم تلاشی یک رابطه، شاعر متبحرانه از متلاشی شدن رابطه صمیمی واژه هاجلوگیری میکند.
نه چشم   نه دانه   نه کاشتیم    نه گذاشتیم
هفت شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر را خر میکند       نمی شوم
چه سخت آبم می آید   چه سخت دوستت دارمم می آید   چه سخت
زمان دقایقی که درنگ میکند   عکسها دروغ می گویند   آفتابم نمی گذارد.
………..
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر فردا نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه کنی
عزیزم       می ترسم…….
دردانه ی باران    دانه دان؟



کلاژ۱۶
پشت سر خبری نیست که نیست و این دم را غینیمت بدان و بنوش که زما ن می گذرد.
هوا همین چند نفس چکاچک باران است.
دم به دانه    دم به دانه زمان را بنوش
سطر خیلی قوی و تکان دهنده ی این شعر که برای هرکسی تجربه آن منحصر بفرد است.این :
در این جنگ خودی تابه خود آیی به خدا……..بی خدا مرگت حتمی ست.
گوش های ناخدایت را از پنبه پر کن!
این سطر خطاب به ناخدایی ست که پیش از انکه کشتی سرخ اش را در آبها ی خنک سر به هوا کند باید باید
هوا را سر به سر بنوشد و این لحظه را دریابد و
دم به دانه
دم به دانه
و یگانه را از بیگانه خالی       کن
چون تنهام          خیلی تنهام
دردان………….



کلاژ۱۷
ختم ماجراست
……………
شعر سراسر خودجوش است و اگرچه از نهی بر آمده اما آمده و تولد یافته خود به خود در این جهان شعر تا بگوید
این واژه ها هیچ دلیل ساختاری را بخود نمی پذیرند در عین حال اجتناب ناپذیرند.
چرک را با درد را با حیف را با حروف و هزار زهرمار دیگر را با خوش خیالی و خوش خامی خوش خوش فرو می دهم که گاه قاه خوب می دهم خوبم.
خوابم کابوسه هایم خواب
شعرهایم عرشه شوخی برای رعشه و نشئه و نشمه هایت
و در این غلط مادرم به خطاست
همین ختم ماجراست .



کلاژ۱٨
اما شعر کلاژ ۱٨ که به زبان ترکی ست و شرمنده ی ترک زبانی شاعر و تنها و تنها بگویم
که زیبای عزیزم دراین شعر که هیچ اش نفهمیدم
سن دی ینسون /شر یاتسون
هرچی تو بگی درسته تا شر بخوابه.



کلاژ۱۹
کدام عزیز.
کدام دردانه کدام؟
بیا ببریم مرا بگردانیم
بیا مرا سوار گردانکها کنیم.
خیال شوخ شاعر که رسیده به این شعر حافظ
که جهان و هر چه در و هست هیچ بر هیچ است/ من این نکته هزار بار کرده ام تحقیق.
الف لام میمی که در دل زبان می ترکد
سر قو می رویاند از بناهای تاریخی.
حالا عزیز
دلت را بگیر غش غش بخند
که برتن دوشنبه دکلته قرمز و دوشنبه ها همه تاخ تاخ با پاشنه های میخی اش
بگردد با گردانکها………



کلازیباژ
سرآخر

                        تا کمر در باد ریخته ام
باز گشتی در کار نیست
جهان پل معلقی ست
که کسی را به کسی نمی رساند دیگر
بخوان
گفتم بخوان
بخوان نامم را و نقطه را بگذار.
تمام شد آنچه که دلالت بر کارکرد و بودن در رابطه و پیوند آن دارد. منفعل شده است
مثل همین حالا که خودکار در دستم نمی چرخد .واژه مثل نخی به پای سطر می پیچد
واژگون می شود تخم چشمهایت بر دامنم.
با پاهای بسته رقصیده بودم
عاشق فضا و بی نفسی چنانم
که نفس از من نفس می کشد.
شاعر حتی در یک موقعیت تقابلی قرار ندارد تا با موقعیت بجنگد تسلیم است.
تا کمر در باد ریخته ام
در دانه دردانه ی بارانم……


                                     پایان

https://akhbar-rooz.com/?p=32519 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x