پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

کمونیسم آینده دارد … اگر آن را از گذشته رها کنیم – برنارد واسور

باید از خلا و بن بست فکری سرمایه داری استفاده کنیم. زمان آن رسیده است که مارکس و کمونیسم را به بحث عمومی وارد کرده و این ایده را که دو راه برای بشریت وجود دارد را دوباره از نو بسازیم. ما تا ابد محکوم به سرمایه داری نیستیم. راه دوم، یعنی رهایی انسان که از سه...

برنارد واسور فیلسوف در آخرین کتاب خود که توسط انتشارات اومانیته منتشر شده تحولات جاری جهان پیرامون ما را تحلیل می کند. همه چیز بشریت را به خروج از سرمایه داری فرامی خواند، از بحث های روشنفکری گرفته تا جنبش های اجتماعی یا بحران سلامتی در دوران جهانی شدن. گفتگو با برنارد واسور را می خوانید:

شما در کتاب « کمونیست آینده خواهد داشت…اگر از گذشته رهایش کنیم»(١) مسیری را دنبال می کنید که شما را به ایده کشف مجدد مارکس می رساند. این را چگونه توضیح می دهید ؟

برنارد واسور: در واقع ، با نگاهی به رویدادهای جهان امروز و آنچه نوشته و یا اندیشه می شود، چیزهای نوینی یافتم. سی سال پیش ، وقتی به ویترین کتابفروشی ها نگاه می کردید ، نمی توانستید حتی یک کتاب از مارکس پیدا کنید. با این فیلسوف آلمانی مانند یک جسد مرده رفتار میکردند. او مترادف بود با شکست کشورهای سوسیالیستی و اتحاد جماهیر شوروی. برعکس در حال حاضر، ما شاهد نوعی شکوفایی باور نکردنی کتاب های مارکس و کتاب هائی در باره مارکس هستیم. با ترجمه های تازه و نوشته هائیکه در جوانی ازآنها بی خبر بودیم آشنا می شویم. ما در حال کشف مجدد و پر قدرت مارکس و انگلس هستیم. در جنبش کارگری فرانسه مدتهای طولانی افکار مارکس به دو بعد مجزا تفکیک می شد. ما در او متفکر ضد سرمایه داری و مبارزه طبقاتی را می دیدیم و اغلب فراموش می کردیم که او همچنین متفکر کمونیسم است، آنچه او آنرا «جامعه بی طبقه» یا حتی« پایان تاریخ بدوی جامعه بشری» می نامید. یک «جامعه بی طبقه» جامعه ای بدون سلطه گر و بدون افرادی تحت سلطه بود.این مطلب، هنگامی سریعا قابل درک است که به نابرابری های گوناگون ( و نه فقط درآمد) فکر کنیم که در حال انفجار است و غیرقابل قبول. کمونیسم هدف رهایی انسان است. بنابراین مطمئناً « روز موعود» نیست ، اما در واقع یک انقلاب است. ایده تغییر تاریخ بشریت ا ست که هر انسان تصمیم می گیرد ، به طور جداگانه و جمعی ، برای کنترل زندگی خود مبارزه کند و درباره کار خود تصمیم بگیرد. در اینجا بخش نخست مانیفست حزب کمونیست را یادآوری می کنم:« تاریخ هر جامعه تا به امروزفقط تاریخ مبارزات طبقاتی بوده است.» مارکس همچنین مسئله تحول واقعی، تغییر شیوه خلق بشریت و نجات « انسان » آنچنان که در سرود معروف انترناسیونال برآن تاکید شده است، را مطرح می کند. به باور من می بایست این دو بعد را با هم سازگارکرد و در تفکر« ضدیت» متوقف نشد و در عین حال به « ایجاد» نیز اندیشید. ما با جامعه سرمایه داری می جنگیم و در عین حال برای تغییر تمدن فعالیت می کنیم. و علاوه بر این ، چالش های فعلی به گونه ای است که ما نمی توانیم فقط قدرت یا دولت را تغییر دهیم ، ما به یک تغییر عمیق و تمدنی نیاز داریم. اضافه می کنم، زمانی که موفقیت روشنفکرانی مانند آلن بدیو ، اتین بالیبار ، فردریک لوردون ، دیوید گرابر ، برنارد فریو و غیره … و حتی توماس پیکتی را می بینیم که هریک با روش و در محدوده خویش از مارکس و کمونیسم صحبت می کنند، میتوان شگفت زده شد که کمونیستها و حزبی که بدرستی می خواهد همچنان کمونیست بماند، بیشتر از دیگران خود را وارث ندیشه های مارکس معرفی نمی کند و به «کمونیسم» کمتر اشاره دارد. همین تناقض است که باعث شد من این کتاب را بنویسم:«یک تلاش دیگررفقا»

به چه دلیل مارکس امروز کاملاً باب روز شده است؟

برنارد واسور: من در مورد بسیاری از کارهای روشنفکری صحبت کردم. اما اگر به آخرین مبارزات اجتماعی و بحران ویروس کرونا نگاه کنیم ، باز سایه مارکس را می بینیم. اعتصاب بسیار طولانی کارکنان بهداشت بویژه در بیمارستانها را به یاد آوریم ، من این شعار آنها را بخاطر دارم:« دولت پولهایش را می شمارد و ما مردگان را ». میتوانیم ببینیم که این هشدار امروز در بحبوحه همه گیری بر چه حقیقتی دست می گذارد. در دوره قبل ، این شعار به این معنا بود که سلامتی « کالا » نیست. شما نمی توانید بیمارستان دولتی را مانند یک شرکت سرمایه داری تحت دیکتاتوری اعداد اداره کنید، آنچه که آلن سوپیوآنرا « حاکمیت اعداد» می نامید. به جلیقه زردها باز گردیم. آنها نابسامانی زندگی ، فقر کسانی که کار می کنند ولی دیگر نمی توانند از راه کارشان امرار معاش کنند را به صحنه آوردند و مسئله نابرابری ها و نمایندگی سیاسی فرودستان و« هیچ بودگان» را مطرح کردند. اینجا نیز می توان سایه مارکس، با قرار دادن مجدد سیاست در مرکز تفکر کمونیستی را مشاهده کرد. آنچه غالباً در فرانسه «زوال دولت طبقاتی» نامیده می شود. مثال سوم ، جنبش بازنشستگی: همه درک کردند که پروژه دولت این بوده که ما مدت بیشتری کار کنیم. در یک رژیم سرمایه داری ، این به معنای استثمار طولانی مدت تر است. واقعیت زندگی طولانی تر بشر به طعمه ای برای سود آوری بیشتر تبدیل شده. در اینجا نیز سایه مارکس و ایده او در مورد کمونیسم پدیدار می شود. این پدیده فقط در محافل روشنفکری مورد بحث نیست، این ایده ها امروز در درون جنبش اجتماعی نیز متولد می شوند. همه اینهاست که باعث می شود من بگویم کمونیسم امروز کاملا باب روز شده ا ست.

وهمچنین با بحران سلامت و چالش های آب و هوایی روبرو هستیم. شما همچنین مقاله کوتاهی در اومانیته تحت عنوان «اندیشیدن به جهانی نو. پس از سرمایه داری» منتشر کردید. چگونه بحران سلامتی ومحط زیستی گذار از سرمایه داری را مطرح می کند ؟ و چگونه می توان آن را در عصر جهانی سازی نئولیبرال به سرانجام رساند ؟

برنارد واسور: در مورد ویروس کرونا بسیار در مورد روز بعد صحبت پرچانگی شد، من به نوبه خود از « سیستم بعد» یعنی آنچه پس از سرمایه داری است صحبت کردم. این مبارزه در حال حاضر برای برون رفت از سرمایه داری است که مارکس آن را کمونیسم توصیف می کند، نه یک افق دوردست ، ونه یک ایده آل شگفت انگیز یا یک الگوی اجتماعی که تصویر جامعه ای در آینده را مانند یک جزوه توریستی ارائه می دهد. بنابر این تفکر خروج از سرمایه داری، مترادف با تمدن نوین در حال ظهور است.

متخصصین بیماری هایی که از حیوانات به انسان منتقل می شوند، برای توضیح همه گیری روند تولید مد رن سرمایه داری را زیر سوال میبرند. با این حال سرمایه داری اکنون بدون هیچ مانع و کنترلی، بیش از هر دوران تولیدی دیگر، شتابان بر جوامع مسلط می شود. سرمایه داری در این مسیر بی منازع نمی تواند مسئولیت های خود را پنهان کرده یا بپوشاند و ما می توانیم مانند مارکس در زمان خود آن را زیر سوال بریم.

همه گیری که با پراکندن بیماری و مرگ جهان را هدف قرار داده و روندی دردناک و کشنده را تحمیل می کند برای همه قابل مشاهده است. اگر می خواهیم بدون ترس به زندگی خود ادامه دهیم ، باید جلوی این تمدن زدایی گرفته شود. در پشت جهانی شدن سرمایه ، یعنی رویای جنون آمیز تحمیل روش زندگی غربی به کل کره زمین ، اساسی ترین انگیزه های همیشگی سرمایه داری پدیدار می شوند: اراده سیری ناپذیر قدرت ، رقابت وحشی ، نابرابری ، فتیشیسم پول(پول مذهبی). دیر زمانی است که به این مسائل آگاهیم ولی امروز آنها به شکل تکان دهنده ای گسترش یافته و قابل مشاهده اند. در اینجا نیز خروج از سرمایه داری نقطه مشترک خوبی است. سرانجام ، فاجعه های زیست محیطی در پیش است و آنها نیز قابل مشاهده هستند: زمین در حال گرم شدن است ، کلاهک های قطبی و یخچال های طبیعی در حال ذوب شدن هستند ، منابع طبیعی کمیاب می شود. برای همه اینها نیز، خروج از سرمایه داری ضروری است.

آیا سرمایه داری با توسعه بازار سبز می خواهد به خود وجهه محیط زیستی ببخشد؟

برنارد واسور: من در کتاب خود نشان می دهم که یک سرمایه داری سبز غیرقابل تصور است. در واقع عملیاتی در حال انجام است تا بازاریابی سبز پیرامون محیط زیست انجام شود. اما سرمایه داری نمی تواند جستجوی سود و الزام های محیط زیستی را با هم آشتی دهد: فعالیت هزاران شرکت خصوصی با کنترل اجتماعی بر رعایت استانداردهای محیط زیستی سازگار نیست همانطور که سودآوری مالی که اساسا امری کوتاه مدت است با تعادل طبیعت بر روی زمین که فقط در طولانی مدت میسر می شود. اگر مارکس را رها از قرائت تحمیل شده در قرن نوزدهم و بیستم مطالعه کنیم- قرائتی که ابتدا توسط سوسیال دموکراسی آلمان و سپس اتحاد جماهیر شوروی انترناسیونال سوم مسلط شد- متون کاملاً پیشگام مارکس را خواهیم یافت. ژان بلامی فوستر این مطلب را کاملا در کتاب « مارکس طرفدار محیط زیست»(انتشارات آمستردام ٢٠١١) نشان میدهد. تولید گرائی که به مارکس نسبت می دهیم در کارهای او یافت نمی شود ، برعکس ، او در چندین متن کتاب سرمایه از تعادل در طبیعت سخن می گوید. اما این همان چیزی است که در شوروی از استاخانوویسم- ستایش یک کارگرکارآمد- از تفکر او برداشت شده است. به همین دلیل است که می گویم کمونیسم آینده دارد ، به شرط آنکه از سنت های گذشته خلاص شود. مارکس متفکر کمونیسم را از مارکس مبارز طبقاتی تفکیک نمائیم.

در مورد « آزاد شدن کمونیسم از گذشته خود» شما بر این واقعیت اصرار دارید که سوسیالیسم و کمونیسم اغلب با هم اشتباه می شد. منظورتان چیست ؟

برنارد واسور: در واقع ، یک ناهنجاری – یک شیادی تاریخی – در توسعه جنبش کارگری و کمونیستی وجود دارد. تکرار می کنم: مارکس و انگلس متفکران کمونیسم هستند. اما آنچه که به مدت دو قرن غالب بود ، کلمه «سوسیالیسم» بود، هم در سوسیال دموکراسی آلمان و هم در سوسیالیسم شوروی. این دو واژه امروز هم مترادف محسوب می شوند. آیا مارکس آنها را شناسایی کرده است؟ من فکر نمی کنم و سعی در نشان دادن آن دارم. در سال ١٨۴٨ ، مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست را نوشتند. پس از آن ما خواستار سوسیالیسم شدیم، به نظر من بین این دو، اختلاف در هدف و خواست و ابزار سیاسی وجود دارد. به عنوان مثال ، سوسیالیسم از اعتقاد خود به دولت به عنوان موتور پویایی اجتماعی رنج می برد ولی کمونیسم چنین نیست. کمونیسم بر اساس اعتقاد مارکس هرگز در بوته آزمایش قرار نگرفته است.

اما چگونه پس از سرمایه داری ، کمونیسم می تواند اولین مرجع تغییر باشد ؟

برنارد واسور: در سال ١٩٩٢ ، فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» ، جهانی را به تصویر کشید که در آن سرمایه داری پیروزمندانه به« همزیستی تنگاتنگ» اقتصاد بازار و دموکراسی پارلمانی دست می یابد. زمان چنین شوق وشوری پایان یافته است. با این حال ، آنچه بر مبارزات اجتماعی سنگینی می کند این ایده است که گویا آنچه در قرن ٢٠ فروپاشید کمونیسم بود. بنابراین اگر کمونیسم مرده باشد ، هیچ چیز دیگری به جز سرمایه داری نمی تواند وجود داشته باشد. و این به طور جدی تمام جنبش های اجتماعی فعلی را از پا انداخته و در حالت دفاعی قرار می دهد. فقط می توانیم در «مخالفت» با آن از خود دفاع کنیم و چیزی «برای» پیشنهاد نداریم. من معتقدم اگر کسی تصمیم بگیرد از کمونیسم همانطور که مارکس می گفت صحبت کند ، همه چیز می تواند تغییر کند. مارکس در کتاب سرمایه چنین می نویسد: «کمونیسم شکل برتری از جامعه است که اصل اساسی آن رشد کامل و آزاد هر فرد است.» اما اگر به آنچه در قرن بیستم اتفاق افتاده است نگاه کنیم، چیزی که کمونیسم نامیده می شد در واقع باید « شکست کشورهای سوسیالیستی» نام می گرفت و هیچ ربطی با « رشد کامل و آزاد هر فرد» نداشت. لوسین سو در جلد اول کتاب کمونیسم(٢٠١٨) سنگ بنائی نهاده است که می توانیم از آن در این مورد الهام بگیریم. با توجه به جهانی که ما را احاطه کرده ، باید از خلا و بن بست فکری سرمایه داری استفاده کنیم. زمان آن رسیده است که مارکس و کمونیسم را به بحث عمومی وارد کرده و این ایده را که دو راه برای بشریت وجود دارد را دوباره از نو بسازیم. ما تا ابد محکوم به سرمایه داری نیستیم. راه دوم، یعنی رهایی انسان که از سه قرن پبش کمونیسم نامگذاری شده، آینده دارد.

(١)-کمونیسم آینده دارد … اگر آن را از گذشته رها کنیم ، توسط برنارد واسور ، انتشارات انسانی ، ٣۴۴ صفحه ، ١١.۵٠ یورو.

Bernard Vasseurاستاد فلسفه و مدیر مرکز تحقیقات الزا تریوله و لوئی آراگون

  • این گفتگو در لوموند دیپلماتیک ماه دسامبر با ترجمه ی باقر جهانبانی زیر عنوان «زمان آن رسیده است که مارکس و کمونیسم را به بحث های عمومی جامعه باز گردانیم» منتشر شده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=96588 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
3 سال قبل

ضرورت انقلاب کمونیستی و جهانی بودن کمونیسم!

” در حقیقت، خود آگاهی طبقاتی پرولتاریا تنها در جریان مبارزه سیاسی است که وسیع ترین امکان ظهور و رشد خود را باز می یابد. طبقه کارگر تا هنگامی که خود را فاقد هر گونه قدرت بالفعلی برای سرنگونی دشمن ببیند، طبیعتا هیچگونه کوششی نیز در راه نفی فرهنگ مسلط نمی تواند داشته باشد. او پس از عزم به تغییر زیربناست که عوامل روبنائی را برای پیروزی خود به خدمت می گیرد، و به مثابه بشارت دهنده نظمی نو مطلقا متفاوت با نظم کهن، بینش اخلاقی و فرهنکی خاص خود را می پذیرد و شکوفان می کند. “، ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا- چریک فدائی خلق امیر پرویز پویان. ۱۳۵۰.

برای رهائی جامعه بشری از نابود شدن بوسیله نابودی سرمایه بعنوان سیستم حاکم بر جامعه، پرولتاریا مجبوراست و باید این نظام  – نظام سرمایه داری جهانی امپریالیستی معاصر را زیر و رو نماید. این زیر و رو کردن فقط از طریق به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی پرولتارهای متحد، متحزب، مسلح و مصمم امکان پذیر است. پرولتارها برای این کار نیازمند تشکلات طبقاتی توده ای – اقتصادی سیاسی، سیاسی نظامی هستند که مهمترین و اساسی ترین این تشکلات و سازمانهای پرولتارها حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست می باشد. چنین حزبی و بویژه در کشورهائی همچون ایران با این همه نیروی پلیسی امنیتی فقط با برگزیدن یک مبارزه مخفی و غیر علنی امکان پذیر می شود. کمونیسم برای رهائی ضرورت اجتناب ناپذیر و فوری شده است!

پرولتارهای آگاه و فرزندان روشنفکر و آگاه آنها، با ایجاد ارگانهای لازم از جمله  کمیته های مخفی – کمیته های سرخ در محل کار و محل زندگی شان می توانند چنین حزبی را ایجاد کنند و این حزب با شرکت در مبارزات جاری و برخورد به این مبارزات و قبول هزینه های آن، قادر به توده ای شدن در میان طبقه کارگر و زحمتکشان و نیز جذب روشنفکرانی است که واقعا به رهائی طبقه کارگر بدست خویش واقف گردیده اند.

 بدین طریق است که حزب می تواند طبقه کارگر و متحدین آن را برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی – ضرورت لغو شرایط موجود اجتماعی و ایجاد شرایط نوین – آماده کند.

این انقلاب با درهم شکستن دولت موجود در کشور و یا منطقه و قاره و ایجاد دولت پرولتاریا- دیکتاتوری پرولتاریا،از سرمایه داران خلع مالکیت بر ابزار تولید می کند و مالکیت ابزار تولید را  مرحله نخست ،در دست دولت پرولتاریا – دولت ۹۹% از جمعیت جامعه – قرار می دهد. دیکتاتوری پرولتاریا، دولتی است که از درون پیروزی انقلاب مسلحانه بیرون آمده و متکی به نیروی مسلح کارگران است و نه قوانین و دستورات. دیکتاتوری پرولتاریا شکل شورائی و یا شکل جدیدی که احیانا کارگران و زحمتکشان در حین مبارزه شان بر علیه سرمایه داران کشف می کند، خواهد داشت. این دیکتاتوری هر شکلی که داشته وسیله ی سرکوب پرولتاریا بر علیه طبقه سرمایه دارز است. البته، این دولت پرولتاریا، در کنار ظیفه اصلی یعنی سرکوب سرمایه داران، وسیله ی تربیت و تغییر توده های وسیع زحمتکشان و نیز خود پرولتاریاست. پرولتاریا و توده زحمتکشان قرن ها تحت استیلای فرهنک و آداب و رسوم جامعه طبقاتی بوده اند. بنا بر این، دارای روحیات ارتجاعی شده اند. هم انقلاب و هم دیکتاتوری پرولتاریا یکی از ضروریات خود را از این تغییر توده های زحمتکش می گیرند. این را در زیر در فاکت هائی از آثار مارکس، انگلس و لنین … خواهبد دید.

  اما پرولتاریا باید بداند که میهن ندارد و نباید انقلابش را در چارچوب کشور، منطقه، حتی قاره متوقف و زندانی کند که اگر این کار را انجام دهد، بدست خویش به خفه کردن و مرگ انقلاب رأی داده است. زیرا که دشمن اش – طبقه سرمایه دار و سیستم سرمایه جهانی اند. سرمایه داران به انقلاب پیروز به چشم دشمنی می نگرند که باید آن را بخون کشند و شکست بدهند. این را تا کنون نشان داده اند. در سال ۱۸۷۱ دو دولت در حال جنگ آلمان و فرانسه، برای بخون کشاندن کمون پاریس با هم متحد شدند و حدود ۱۰۰ هزار از کارگران و زحمتکشان پاریس قتل عام کردند و به تبعید جبور به جزائری نمودند که در آنجا بمیرند و خوراک جانوران درنده کردند. این کار بعد از پیروزی انقلاب روسیه در ۱۹۱۷ – انقلاب سرخ اکتبر نیز تکرار نمودند. امروزه هم می بینیم که در هر جائی که کارگران متحد و متشکل بر می خیزند، فورا سرمایه داران یورش می برند.

بنا بر این و برای جلوگیری از یورش دولت بورژوا امپریالیست، پرولتاریا و دولت اش همواره خود را مجبور می بینند که مقدار زیادی از تولیدات خود را به جای مصرف برای جواب دادن به نیازهای خویش، به مصرف و تولید سلاح برسانند و نیروی انسانی شان یعنی اساسی ترین ابزار تولید را به صورت سرباز، پلیس امنیتی و غیره نگه دارند تا قادر گردند، حملات سرمایه داران را دفع نمایند و نیز هم طبقه ای هایش را نمی توانند زیر استثمار ببینند و خود زندگی در آزادی داشته باشند.

بنا بر این، پیروزی کمونیسم یعنی جامعه ای در آن هر کسی به قدر استعداد و نیرویش فعالیت می کند و به قدر نیازش برداشت، در آن از استثمار انسان از انسان، طبقات و دولت سرکوب گر اثری نیست، فقط می تواند جهانی باشد. کمونیسم در یک کشور یک افسانه و تخیلی بیش نیست که به نازیسم و خفه شدن انقلاب کمونیستی می انجامد و انجامیده است.

اوضاع کنونی  روسیه کنونی، چین و کره شمالی و… همه شاهد این مدعا هستند که نتیجه اندیشه ساختمان سوسیالیسم – ساختن کمونیسم در یک کشور را که جز شکست انقلاب و احیاء سرمایه داری در شکل دولتی و خصوصی نبوده است.

در اینجا توجه شما را در باره ضرورت حزب سیاسی پرولتاریا، انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریا و جهانی دیدن کمونیسم به چند فاکت از آثار مارکس، انگلس و لنین جلب می کنم : «به علاوه، تودۀ کارگرانی که هیچ چیز بجز کارگر نیستند – نیروی کار در یک مقیاس وسیع که از سرمایه یا حتی تأمین محدود نیازهای خود محروم است و از این رو دیگر محرومیت او از کار به عنوان یک منبع مطمئن گذران زندگی، موقت نیست – از یک بازار جهانی و رقابتهای مربوط به آن به وجود میآید. بنابراین، پرولتاریا فقط میتواند جهان – تاریخی وجود داشته باشد، چنان که کمونیزم، فعالیت آن، نیز میتواند از یک موجودیت جهان – تاریخی برخوردار باشد.

برای ما، کمونیزم یک حالت از امور نیست که باید استقرار یابد، آرمانی نیست که واقعیت مجبور است خود را با آن منطبق سازد. ما کمونیزم را جنبشی واقعی میخوانیم که حالت فعلی چیزها را ازمیان برمیدارد. شرایط این جنبش از مقدماتی که اکنون وجود دارند، نتیجه میشود.»

ترجمه ی زوبین قهرمان ص ۳۷و ۳۸

[ اسناد انترناسیونال اول:

فردریک انگلس: ما مى‌خواهیم طبقات را از بین ببریم. تنها وسیلۀ آن، داشتن قدرت سیاسى در دست پرولتاریاست. خوب، حالا ما باید با سیاست کارى نداشته باشیم؟ کلیه‌ى طرفداران کناره گیرى از سیاست، خود را انقلابى مى‌خوانند. انقلاب، عالى‌ترین عمل سیاسى است و هر کس‏ که خواستار آنست، باید همچنین خواهان وسیله‌اى باشد که انقلاب را تدارک مى‌بیند و کارگران را به خاطر آن تربیت کرده و سعى مى‌کند که فردای انقلاب، دوباره فریب فاورها و پیات‌ها را نخورد. حالا فقط مسأله بر سر این است که کدام سیاست؟ سیاست محض‏ پرولترى و نه سیاست دنباله روى از بورژوازى.

کارل مارکس:

مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى 

یک:

طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد. (توجه کنید کارل مارکس از سازمان سیاسی طبقۀ کارگر صحبت می کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیانیه بمناسبت یازدهمین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)

 اما از طرف دیگر، هر جنبشى که در آن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمى‌خیزد و مى‌کوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش‏ براى به چنگ آوردن کاهش‏ زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیله‌ى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مى‌آید. یعنى جنبش‏ طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش‏ در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه این جنبش ‏ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مى‌باشند.

 

در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.

(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱، به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 

(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

هم برای ایجاد این آگاهی کمونیستی در مقیاسی وسیع، و هم برای موفقیت خود این امر، تغییر و دگر گونی انسانها در مقیاسی عظیم ضروری است، تغییری که تنها می تواند در جنبش عملی، انقلاب، صورت پذیرد؛ بنابراین، انقلاب نه تنها بدین خاطر ضروری است که طبقه فرمانروا نمی تواند به هیچ طریق دیگری سرنگون شود، بلکه ایضاٌ بدین خاطر ضروری است که طبقه ای که آن را ساقط می سازد، تنها با انقلاب می تواند خود را از شر کثافات قرون رهائی بخشد و برای ایجاد جامعه ای با طرحی نو، شایسته و مناسب گردد.ص ۶۵ – کارل مارکس فردریک انگلس- ایدئولوژی آلمانی – ترجمه تیرداد نیکی

“فوبرباخ تا جائی که به تاریخ نمی پردازد ماتریالیست است و تا جائی که تاریخ را مورد بررسی قرار میدهد، ماتریالیست نیست. در نزد او ماتریالیسم و تاریخ بکلی از هم

از لحاظ تاریخی- تجربی (آمپریک)، کمونیسم تنها بمثابۀ عمل توده های پیروزمند «یکباره» و بطور همزمان ممکن است،* این امر مستلزم تکامل جهانشمول نیروهای مولده و مناسبات وابسته بدانهاست.(۱)، همان اثر.

دیکتاتوری پرولتاریا بی‌دریغ‌ترین و بی‌امان‌ترین جنگ طبقه جدید علیه دشمن مقتدرتر یعنی بورژوازی است که مقاومتش پس از سرنگونی (ولو در یک کشور) ده بار فزونتر گردیده و اقتدارش تنها ناشی از نیروی سرمایه بین‌المللی و نیرو و استواری روابط بین‌المللی بورژوازی نبوده بلکه ناشی از نیروی عادت و نیروی تولید کوچک نیز هست. زیرا تولید کوچک متأسفانه هنوز در جهان زیاد و بسیار هم زیاد است و همین تولید کوچک است که همواره، همه روزه، هر ساعته، به طور خود بخودی و به مقیاس وسیع، سرمایه‌داری و بورژوازی را پدید میآورد. بنابر مجموعه این علل دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است و پیروزی بر بورژوازی بدون یک جنگ طولانی، سرسخت و حیاتی و مماتی، جنگی که مستلزم پایداری، انضباط، استقامت ، تزلزل ناپذیری و وحدت اراده است ، امکان‌پذیر نیست. و.ا. لنین _ « بیماری کودکی ” چپ روی ” در کمونیست » _آوریل – مه ۱۹۲۰.

رفقای کارگر، انقلاب نمودن، درهم شکستن دولت موجود، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، نابود کردن جامعه کنونی – مالکیت خصوصی و کاز مزدوری، ایجاد جامعه کمونیستی و به رهائی رسیدن، اوامر دلبخواهی نیستند، بلکه برای زنده ماندن و نابود نشدن، اموری اجباری و ناگزیر هستند!

حمید قربانی – انسان بیوطن ۸ دسامبر ۲۰۹۳ سال اسپارتاکوسی

F Sharifi
F Sharifi
3 سال قبل

این مقاله با ارزش اومانیته را مقایسه کنید با مقالات بی محتوی ، تکراری و بدون ارزش افرادی مانند فرخ نگهدار ،روقیه دانشگری ، ملیحه محمدی و شرکا !!!

همه انها در اروپا زندگی میکنند ولی
بعد از ۴۰ سال انها هیچ و مطلقا هیچ یاد نگرفته اند !

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x