جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

«کمون پاریس و مفهوم دولت»
میخائیل باکونین

من هوادار کمون پاریس هستم، کمونی که جلادان ارتجاع سلطنت‌طلب و مذهبی قتل‌عام و در خون خفه کردند. بی‌جهت نیست که اکنون کمون در قلب و ذهن پرولتاریای اروپا زنده‌تر و قوی‌تر است. من هوادار کمون پاریس هستم، چرا که نفی شجاعانه و محکم دولت بود. این رویدادی بزرگ است که نفی دولت به ویژه در ...

من هوادار کمون پاریس هستم، کمونی که جلادان ارتجاع سلطنت‌طلب و مذهبی قتل‌عام و در خون خفه کردند. بی‌جهت نیست که اکنون کمون در قلب و ذهن پرولتاریای اروپا زنده‌تر و قوی‌تر است. من هوادار کمون پاریس هستم، چرا که نفی شجاعانه و محکم دولت بود. این رویدادی بزرگ است که نفی دولت به ویژه در فرانسه بروز پیدا کرد، چرا که در این کشور تمرکز سیاسی به شدیدترین وجهی وجود داشت و چرا که پاریس به عنوان آفریننده‌ی تاریخی تمدن فرانسه این ابتکار را به دست گرفت… میخائیل باکونین

میخائیل باکونین و کمون پاریس – نادر تیف

قصد نخستین نگارنده این بود که به ترجمه نوشته میخائیل باکونین در باره کمون پاریس که امسال صدوپنجاهمین سالگردش در سراسر جهان گرامی داشته می‌شود، بسنده کند. اما این نوشتار کوتاه و به ویژه ناتمام است و به خودی خود توانایی بیان جوانب مختلف نقش و نگرش او را در و به کمون پاریس ندارد، خاصه آن که از یک سو روایات نادرستی به باکونین نسبت داده شدند و از سوی دیگر کمون پاریس در آن دوره یک جنبش ایزوله نبوده و بخشی از جنبش کمونالیست در فرانسه بود. کمون پاریس ۱۸ مارس ۱۸۷۱، (دومین) کمون لیون ۲۲ مارس ۱۸۷۱، کمون مارسی ۲۳ مارس ۱۸۷۱، کمون ناربون ۲۴ مارس ۱۸۷۱، کمون تولوز ۲۵ مارس ۱۸۷۱ و… آغاز شدند. از اینرو پیش از برگردان نوشته باکونین در باره کمون پاریس، او را باید در زمینه کلی‌تر این جنبش نظاره کرد. در این نگرش از تازه‌ترین کنکاش‌های پژوهشگران و تاریخ‌‌شناسان آنارشیست بهره برده شده است.

اُژِن وَرلَن (Eugène Varlin) یک کارگر صحاف و آنارشیست بود. او عضو انجمن بین‌المللی زحمتکشان که نام رسمی انترناسیونال اول است، بود و سپس به عضویت شورای ۹۳ نفره کمون پاریس برگزیده شد، شورایی که به هیچ وجه دارای ایدئولوژی واحد نبود و در آن ژاکوبن‌ها، بلانکیست‌ها، آنارشیست‌ها و غیره حضور داشتند.  ورلن در نوامبر ۱۸۶۹ نامه‌ای به آلبر ریشار (Albert Richard) یکی از اعضای انترناسیونال اول در شهر لیون فرانسه نوشت:«حذف تمام نهادهایی که مزاحم ما هستند، آسان خواهد بود. ما همه در این باره توافق داریم. اما بازسازی سخت‌تر خواهد بود…باید شتاب کنیم، زمان زیادی نداریم.» این نامه ورلن به ریشار در حالی نوشته شد که شهر لیون در تب و تاب بود و اعضای انترناسیونال در آن بسیار فعال بودند. لیون «پایتخت سوسیالیسم» نام گرفته بود. باکونین از سال ۱۸۶۸ عضو انترناسیونال اول بود. او در عین حال عضو «اتحاد بین‌المللی برای دمکراسی سوسیالیست» بود. در این تشکل کسانی که در کمون پاریس بسیار فعال بودند عضویت داشتند، از جمله برادران رُکلو یعنی الی و الیزه (Élie & Élisée Reclus). الی کتابی در ۴۰۰ صفحه نگاشته است که «کمون پاریس، روز به روز» نام دارد که در واقع یادداشت‌های روزانه او از مشاهداتش و فعالیت خودش و در ضمن انتقاداتش در تمام مدت کمون پاریس یعنی از ۱۸ مارس تا ۲۸ مه ۱۸۷۱ است. الیزه جغرافی‌دان و نظریه‌پرداز برجسته آنارشیست است که گفته است:«آنارشی بلندترین بازنمود نظم است.»

طرفداران مارکس در انترناسیونال اول به میخائیل باکونین صفت «ضدسیاسی» دادند، زیرا او مخالف شرکت در انتخابات در چارچوب نظم بورژوایی و بر این باور بود که شرکت در پارلمان‌ها هیچ تغییر چشم‌گیری در وضعیت فرودستان پدید نمی‌آورد. او همچنین رسیدن به سوسیالیسم را از راه دولتی کردن ابزار تولید میسر نمی‌دانست و خواهان اجتماعی کردن آن‌ها بود. باکونین در انترناسیونال اول گرایش «ضداقتدارگرا» را نیز شکل داد، بدین معنا که متشکل شدن کارگران را در یک نهاد یا حزب متمرکز زیان‌آور می‌دانست. او می‌گفت که جنبش کارگری تکثرگراست و حبس آن در یک تشکیلات ایدئولوژیک ثمربخش نیست. میخائیل باکونین سال ۱۸۶۷ خود را آنارشیست نامید. پس از کنگره انترناسیونال در بازل در سپتامبر ۱۸۶۹ گرایش فدرالیست و ضداقتدارگرا شکل گرفت و اوژن ورلن هم بدان پیوست.

به نظم سیاسی فرانسه که ۲ دسامبر ۱۸۵۲ مستقر شد و لوئی – ناپلئون بناپارت از ریاست جمهوری فرانسه به امپراتور ناپلئون سوم تبدیل گشت، «امپراتوری دوم» گفته می‌شود. باکونین در نخستین روزهای جنگ فرانسه و آلمان، امکان سقوط امپراتوری دوم و فرصت مهیا نمودن شرایط یک انقلاب اجتماعی را دید که توانایی مقابله با همه‌ی ارتش‌های پروس را خواهد داشت. باکونین این نظرات را در سپتامبر ۱۸۷۰ در متنی به نام نامه‌ای به یک فرانسوی مطرح کرد.

در دومین روز جنگ فرانسه و پروس، ۲۰ ژوئیه ۱۸۷۰، فعالان انترناسیونال اول تظاهراتی صلح‌طلبانه در لیون برپا کردند. ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ جمهوری در لیون اعلام شد و پرچم سرخ در برج ناقوس شهرداری به اهتزاز درآمد که تا ۴ مارس ۱۸۷۱ برافراشته ماند. روز ۲۸ سپتامبر ۱۸۷۰ هزاران کارگر در لیون قیام کردند. میخائیل باکونین خود را به لیون رسانده بود و در جنبشی که به کمون (اول) لیون، شش ماه پیش از پاریس، شهرت یافت، شرکت کرد. آفیش سرخی در سطح شهر چسبانده شد که امضای چند تن از قیام‌کنندگان، از جمله باکونین را داشت. در این آفیش الغای دولت و اعلام خودگردانی کمونال لیون نوشته شده بود. شورشیان لیون اهمال کردند و نتوانستند کنترل شهر را حفظ کنند و مسئولان قدیمی و سرکوب‌گر دوباره حاکم شدند. باکونین به زحمت گریخت و سپس گوستاو کلوزره (Gustave Cluseret) را مسئول اصلی شکست قیام لیون اعلام کرد. مارکس و انگلس افسانه‌ای را مطرح کردند که هنوز مارکسیست‌ها از بازگویی‌اش صرف نظر نمی‌کنند. این باکونین نبود که در بالکن شهرداری لیون متن «آفیش سرخ» را خواند، یک کارگر گچکار و نقاش  ساختمان به نام اُژن – برنار سِین (Eugène – Bernard Saignes)، عضو انترناسیونال اول بود که آن را قرائت کرد. او پس از شکست کمون اول لیون به ژنو گریخت.

مختصراً توضیح داده شد که ساده‌سازی رویدادهای کمون اول لیون به این صورت که «باکونین در لیون روی سکویی رفت و لغو دولت را اعلام نمود و بعد پا به فرار گذاشت» نبوده است. «کمیته نجات عمومی» با عضویت جمهوری‌خواهان و اعضای انترناسیونال اول در لیون ابتداء، روز ۴ سپتامبر ۱۸۷۰، امپراتوری را لغو کرده و اعلام جمهوری کرد که برای آن دوران یک گام به پیش بود. روند انقلابی به رویدادها شتابی فوق‌العاده می‌دهد. میخائیل باکونین روز ۱۵ سپتامبر ۱۸۷۰ به لیون رسید. او ادامه همکاری جمهوری‌خواهان بورژوا و اعضای انترناسیونال را نقد کرد و فقط دو روز بعد «کمیته مرکزی نجات فرانسه» تشکیل شد. باکونین در جلسات متعددی در شهر لیون شرکت کرد و حتا آن‌ها را با همکاری اعضای انترناسیونال همچون کارگر مکانیک آدرین شِتِل (Adrien Schettel) و کارگر ساختمان اژن – برنار سین بیش‌تر کرد. کمیته نجات عمومی با شتابی رعدآسا در سطح شهر لیون گسترش یافت به طوری که از هر محله چندین نماینده در آن عضو شدند و لازم شد یک هماهنگی شکل بگیرد. گروه‌های انقلابی، انجمن‌های کارگری و حتا گروه‌های مسلح شهروندان به کمیته پیوستند. در این مقطع یک نقشه قیام ریخته شد. روز ۲۶ سپتامبر ۱۸۷۰ در سالن روتوند (Rotonde) در حضور ۶ هزار نفر متن «آفیش سرخ» خوانده شد و با استقبال پرشور حاضران روبه‌رو شد. این همان متنی‌ست که دو روز بعد در بالکن شهرداری لیون قرائت شد، اما نه توسط باکونین بلکه اُژن – برنار سِین! این متن را ۲۶ نفر امضاء کرده بودند و یکی از آنان میخائیل باکونین بود.اما ببینیم مفاد این متن چه بود و آیا فقط «لغو دولت» به شکلی خام و نامربوط در آن گنجانده شده بود؟ متن کامل «آفیش سرخ» این بود:

وضعیت کشور فاجعه‌بار است. ناتوانی مسئولان رسمی و بی‌تفاوتی طبقات ممتاز، ملت فرانسه را در لبه پرتگاه قرار داده است.

اگر مردم انقلابی سازماندهی شده سریعاً اقدام نکنند، آینده، انقلاب و همه چیز از دست خواهد رفت. با توجه به بزرگی خطر و با توجه به اهمیت حرکت مردم که باید فوری باشد، نمایندگان کمیته‌های فدرال نجات فرانسه که در کمیته مرکزی جمع هستند راه‌کارهای زیر را پیشنهاد می‌کنند:

  • دستگاه اداری و دولتی حکومت که ناتوان شده‌اند لغو گردند؛
  • تمام دادگاه‌های جزائی و مدنی معلق شده و با دادگستری مردمی جایگزین شوند؛
  • پرداخت مالیات و گرویی‌ها معلق شده و با مالیات‌های بزرگ که کمون‌های هم‌پیمان از طبقات ثروتمند در تناسب با نیازها برای نجات فرانسه بگیرند، جایگزین شوند؛
  • دولتی که سرنگون شده است نخواهد توانست در بازپرداخت قروض خصوصی دخالت کند؛
  • تمام نهادهای شهرداری‌های موجود برچیده شوند و در همه کمون‌ها با کمیته‌های نجات فرانسه جایگزین شوند که زیر کنترل بی‌واسطه‌ی مردم اعمال قدرت خواهند کرد؛
  • هر کمیته‌ی مرکز یک شهرستان دو نماینده برای تشکیل مجمع انقلابی نجات فرانسه خواهد فرستاد؛
  • پس از تشکیل، این مجمع فوراً در شهرداری لیون به عنوان دومین شهر فرانسه جلسه خواهد داشت تا بتواند با نیروی هر چه تمام‌تر برای دفاع از کشور تصمیم‌گیری کند.

این مجمع تمام فرانسه را با پشتیبانی مردم  نجات خواهد داد.

مسلح شوید!

لیون – ۲۶ سپتامبر ۱۸۷۰

روز ۲۸ سپتامبر ۱۸۷۰ هزاران کارگر در میدان خاکبرگ‌های لیون تجمع کردند. یک هیئت نمایندگی وارد شهرداری شد، اما مسئولان گریخته بودند. باکونین، سین و حدود صد نفر وارد شهرداری شدند. سین متن «آفیش سرخ» را خواند و جمعیت باشور زیادی از آن حمایت کرد. سین در همین هنگام کلوزره را «ارتشبد نیروهای مسلح انقلابی فدراتیو» نامید. کلوزره به اعضای گارد ملی فراخوان داد تا بدون سلاح‌هایشان به شهرداری بیایند. کارگران معترض و گاردهای غیرمسلح ناگهان خود را در برابر گارد ملی محله‌های بورژوایی لیون که مسلح بودند، یافتند که به راحتی وارد شهرداری شدند و جنبش را خواباندند. باکونین به همین جهت کلوزره را مسئول اصلی شکست کمون اول لیون و حتا خیانت‌کار توصیف کرد.

جالب اینجاست که درست در همان ۲۰ ژوئیه ۱۸۷۰ که فعالان انترناسیونال اول در دومین روز جنگ فرانسه و پروس تظاهرات صلح‌طلبانه در لیون برپا کردند، مارکس در نامه‌ای به انگلس نوشت:«فرانسویان نیاز به گوشمالی دارند. اگر پروسی‌ها پیروز شوند، تمرکز قدرت دولتی برای تمرکز طبقه‌ی کارگر آلمان مفید خواهد بود. سلطه‌ی آلمان از سوی دیگر مرکز ثقل جنبش کارگری اروپا را از فرانسه به آلمان منتقل خواهد کرد و کافی‌ست جنبش ۱۸۶۶ را با امروز در دو کشور مقایسه کنیم تا دریابیم که طبقه‌ی کارگر آلمان بر طبقه‌ی کارگر فرانسه، چه از لحاظ نظری و چه از لحاظ سازمانیابی، برتری دارد. برتری طبقه‌ی کارگر آلمان بر فرانسه در صحنه بین‌المللی خود بدین معناست که تئوری ما بر تئوری پرودون (Pierre – Joseph Prouhon) برتری دارد.» مارکس در نامه‌ای دیگر به انگلس که تاریخ ۶ سپتامبر ۱۸۷۰ را دارد، نوشت:«امروز تمام شاخه فرانسوی به سوی پاریس می‌رود تا حماقت‌هایی را به نام انترناسیونال رقم زند. آنان می‌خواهند دولت موقت را سرنگون کنند، کمون پاریس را اعلام و پیا (Félix Pyat) را سفیر فرانسه در لندن کنند.»

فلیکس پیا یک روزنامه‌نگار و نویسنده و در ضمن فراماسون بود. او عضو هیئت اجرائی کمون پاریس شد. هیئت اجرائی در درون شورای کمون پاریس تشکیل شد تا تصمیمات کمون پاریس و ۹ کمیسیون آن را اجراء کند. پیا ضمن عضویت در هیئت اجرائی عضو یکی از این کمیسیون‌ها به نام کمیسیون اقتصاد بود. او پس از سرکوب کمون پاریس به لندن گریخت.

میخائیل باکونین به عنوان یک فعال سیاسی تحت تعقیب نمی‌توانست در کمون پاریس حضور یابد. اما دوستانش که عضو انترناسیونال اول بودند فعالانه در آن شرکت داشتند. باکونین دائماً با آنان مکاتبه می‌کرد. برخی از نامه‌هایش ناپدید شده‌اند. باکونین دو نامه به  اوژن ورلن نوشته است که در جلد هفتم مجموعه آثارش، صفحات ۳۲۷ تا ۳۲۹ در دسترس هستند. نامه اصلی تاریخ ۵ آوریل ۱۸۷۱ را دارد و نگاه او را به کمون پاریس، پیش از سرکوب خونین، نشان می‌دهد. باکونین از تمرکز بیش از حد رهبران انقلابی در پاریس تأسف می‌خورد، زیرا این امر به گسترش جنبش به شهرهای دیگر ضربه می‌زد. او شکست کمون را محتمل می‌دانست، زیرا ژاکوبن‌ها و بلانکیست‌ها در شورای کمون پاریس اکثریت داشتند. نزدیکان باکونین در شورای کمون پاریس در اقلیت بودند. آنان گوستاو لوفرانسه (Gustave Lefrançais)، بنوآ ملون (Benoît Malon)، ژان – لوئی پَندی (Jean – Louis Pindy)، شارل اُستَن (Charles Ostyn) و اوژن ورلن (Eugène Varlin) بودند. شک نیست که در میان دوستان وهم‌نظران باکونین در کمون پاریس، کارگر صحاف آنارشیست یک سروگردن از همه بالاتر بود. نامه‌ای از یک پزشک ساکن بارسلون در اسپانیا به نام گاسپار سنتینیون (Gaspar Sentiñón) به اوژن ورلن باقی مانده که از وی تمجید کرده است، چرا که ورلن در سازماندهی فدراسیون جوامع کارگری پاریس فعال بود. این فدراسیون کارگری هدف خود را در کوتاه‌مدت مقاومت و در بلندمدت «رهایی کامل زحمتکشان در یک نظم نوین که در آن کار دستمزدی لغو شده است» گذاشته بود.  البته تمام اعضای اقلیت شورای کمون پاریس دوست باکونین نبودند. هنگامی که کنگره انترناسیونال در لاهه در سال ۱۸۷۲ برگزار شد و کارل مارکس پیشنهاد اخراج میخائیل باکونین و دیگر اعضای ضداقتدارگرا را داد، سه عضو اقلیت شورای کمون به آن رأی مثبت دادند که عبارت بودند از: اگوست سرایه (Auguste Serraillier)، لئو فرانکل (Léo Frankel) و شارل لونگه (Charles Longuet).

میخائیل باکونین در سوئیس برای کارگران کنفرانس ترتیب می‌داد. او در سه کنفرانس به کارگران میانکوه سنت – ایمیه که پیش از سرکوب کمون پاریس برپا شدند، آن را مهم‌ترین رویداد انقلابی پس از ۱۷۹۳ توصیف کرد و گفت:«برادران انترناسیونال ما با فعالیتی پیگیرانه مردم پاریس را سازماندهی و کمون پاریس را عملی کردند.» او هر بار در پایان کنفرانس این گونه گفتارش را پایان می‌داد:«زنده‌باد انقلاب اجتماعی، زنده‌باد کمون پاریس».

باکونین حتا پس از سرکوب کمون پاریس خود را هوادار آن می‌دانست و نوشت که کمون پاریس یک «نفی شجاعانه دولت» بود. باکونین در نامه‌ای به نشریه آزادی چاپ بروکسل نوشت:«قیام کمونالیست پاریس راه انقلاب اجتماعی را بازگشود.» (مجموعه آثار، جلد سوم، صفحه ۵۹).

باکونین در دفاع از کمون پاریس تا آنجایی پیش رفت که تا مدتی از اختلافات با مارکس در انترناسیونال چشم‌پوشی کرد تا بتوان در برابر حملات افرادی مانند میهن‌پرست ایتالیایی جوزپه ماتزینی (Giuseppe Mazzini) علیه کمون پاریس ایستاد. باکونین در تابستان ۱۸۷۱ تلاش کمون را برای «رهایی نهایی بشریت» ستود. باکونین اظهارات ماتزینی را مبنی بر «ترور انقلابی» در کمون پاریس یاوه‌سرایی توصیف کرد و گفت که اتفاقاً کموناردها باید «بی‌باکانه به جیب بورژواهای مرتجع حمله می‌کردند تا بتوانند جان‌ خود را حفظ کنند.» باکونین حتا با الهام از تصمیمات کمون پاریس خود را «کمونالیست و فدرالیست» توصیف و تأکید کرد که این تصمیمات کمون پاریس را به فدرالیسم، سوسیالیسم و دین‌زدایی که او مدافعش بود، نزدیک می‌کرد. این چنین بود که بر ابعاد آنارشیست کمون پاریس اشاره می‌شود.

***

ترجمه نوشته‌ی کوتاه و ناتمام میخائیل باکونین در زیر می‌آید.

صدوپنجاهمین بهار کمون پاریس ۲۰۲۱ میلادی ـ ۱۴۰۰ خورشیدی

Μιχαήλ Μπακούνιν: θεωρητικός του αναρχισμού και μία από τις πλέον διάσημες  επαναστατικές μορφές του 19ου αιώνα – Times News

میخائیل باکونین روز ۱ ژوئن ۱۸۷۱، پس از سرکوب خونین کمون پاریس به لوکارنو در سوئیس بازگشت. او از ۵ تا ۲۳ همان ماه «مقدمه بر چاپ دوم» را نوشت که ادامه‌‌ی اثرش به نام «امپراتوری کنتو ـ ژرمانیک» بود. در همین «مقدمه» ناتمام گذاشته شده بود که ما متن زیر را پیدا می‌کنیم. سه نقطه‌ها در متن از باکونین و نشانگر ناتمامی متن است. البته نشریه «زحمتکش ژنو» (آوریل ـ مه ۱۸۷۸) ابتدای این «مقدمه» را چاپ کرد. الیزه رکلو (Élisée Reclus) عنوان «کمون پاریس و مفهوم دولت» را برای متن تصور کرده بود.

من هوادار کمون پاریس هستم، کمونی که جلادان ارتجاع سلطنت‌طلب و مذهبی قتل‌عام و در خون خفه کردند. بی‌جهت نیست که اکنون کمون در قلب و ذهن پرولتاریای اروپا زنده‌تر و قوی‌تر است. من هوادار کمون پاریس هستم، چرا که نفی شجاعانه و محکم دولت بود. این رویدادی بزرگ است که نفی دولت به ویژه در فرانسه بروز پیدا کرد، چرا که در این کشور تمرکز سیاسی به شدیدترین وجهی وجود داشت و چرا که پاریس به عنوان آفریننده‌ی تاریخی تمدن فرانسه این ابتکار را به دست گرفت…

کمون پاریس مدت زمان کمی طول کشید تا بتواند به توسعه درونی خود برسد و مدام مجبور بود با ضربات مرگ‌آور ارتجاع ورسای مقابله کند. کمون نتوانست حتا برنامه سوسیالیست خود را از لحاظ نظری تدوین کند، چه رسد به آن که اجرایش نماید. باید از سوی دیگر یادآوری کرد که اکثریت اعضای کمون پاریس واقعاً سوسیالیست نبودند و اگر خود را سوسیالیست وانمود کردند فقط به علت نیروی درونی کمون پاریس، ماهیت محافل و ضرورت‌ها بود و نه باورهای خودشان. سوسیالیست‌ها و در رأسشان دوست ما اُژِن وَرلَن (Eugène Varlin) یک اقلیت بسیار کوچک و چهارده، پانزده نفره بودند. بقیه ژاکوبن‌ها بودند…این ژاکوبن‌های بزرگوار و رهبرشان شارل دولکلوز (Charles Delescluze) که روح و منشی بزرگ داشت، پیش از هر چیز خواهان شکوفایی انقلاب بودند. اما از آنجایی که هیچ انقلابی بدون توده‌های مردم وجود ندارد و از آنجایی که این توده‌های مردم غریزی هم که شده سوسیالیست بودند، ژاکوبن‌های صادق بیش از پیش به دنبال آن‌ها راه افتادند تا خود را با منطق جنبش انقلابی تطابق دهند و سرانجام علیرغم میلشان سوسیالیست شدند. این وضعیت ژاکوبن‌هایی بود که در کمون پاریس فعال بودند. دولکلوز و  ژاکوبن‌های بسیار دیگری برنامه‌ها و اعلان‌هایی را امضاء کردند که بر اندیشه‌ی سوسیالیستی استوار بودند یا به آن گرایش داشتند. اما از آنجایی که ژاکوبن‌ها با فشار بیرونی سوسیالیست شده بودند و نه از درون و با باورهای خودشان، نتوانستند تصمیمات قطعی بگیرند تا گریبان خود را از جهان بورژوایی رها کنند. این بدبختی بزرگی هم برای کمون و هم برای خود ژاکوبن‌ها بود، ابتدا خود و سپس کمون را فلج کردند، اما نمی‌توان این اشتباه را به نام آنان نوشت. انسان‌ها در عرض یک روز تغییر نمی‌کنند و ماهیت و عادت‌هایشان دلبخواهی عوض نمی‌شوند. ژاکوبن‌ها صداقتشان را با جانفشانی و مرگ در راه کمون نشان دادند. چه کسی می‌تواند انتظار بیش‌تری از آنان داشته باشد؟

وضعیت تعداد کم سوسیالیست‌های قاطع در کمون پاریس بسیار ناگوار بود. این سوسیالیست‌ها پشتیبانی اکثر توده‌های مردم پاریس را احساس نمی‌کردند. انجمن بین‌المللی زحمتکشان [انترناسیونال اول] که خود نحیف بود و فقط چند هزار فعال داشت به اندازه کافی از کمون حمایت نکرد. سوسیالیست‌های کمون پاریس مجبور بودند روزانه علیه اکثریت ژاکوبن مبارزه کنند. آنان تازه باید برای هزاران کارگر نان و کار مهیا می‌کردند، مردم را سازماندهی و مسلح می‌نمودند و مراقب اقدامات ارتجاعی می‌بودند…

می‌دانم که بسیاری از سوسیالیست‌ها که از لحاظ نظری متعالی هستند، می‌گویند که حتا سوسیالیست‌های فعال در کمون پاریس به انداز کافی در عمل سوسیالیست نبودند… من به این نظریه‌پردازان سخت‌گیر آزادی پرولتاریا می‌گویم که در رابطه با برادران ما در پاریس بی‌عدالتی به خرج می‌دهند، زیرا بین بهترین نظریه‌ها و به کار بستن آنها فاصله‌ی بزرگی وجود دارد که یک روزه طی نمی‌شود.

هر کس که بخت آشنایی با اوژن ورلن را داشته است، خوب می‌داند که او و دوستانش دارای باورهای سوسیالیستی فکرشده، پرشور و ژرف بودند. هیچ کس که به آنان نزدیک شده است شوق گدازان، ازخودگذشتگی و اعتقاداتشان را تکذیب نمی‌کند. اتفاقاً از آنجایی که ورلن و دوستانش باورهای عمیق به سوسیالیسم داشتند مدام از خود ناراضی بودند و می‌دانستند که در برابر آزمونی سترگ قرار دارند که آنان تمام اندیشه و زندگی‌اشان را وقفش کرده بودند. ورلن و دوستانش خوب می‌دانستند که در انقلاب اجتماعی که کاملاً با انقلاب سیاسی تفاوت دارد، فعالیت فردی تقریباً بی‌فایده است و فعالیت خودجوش توده‌های مردم همه چیز است. تمام کاری که افراد می‌توانند بکنند پیشنهاد و ابراز نظراتی‌ست که به غریزه توده‌ها برای تغییر نزدیک باشد. افراد همچنین می‌توانند در تلاش‌های مداوم سازماندهی انقلابی و توانایی طبیعی توده‌ها شرکت کنند و به جز این هیچ کاری از دستشان برنمی‌آید. اگر جز این باشد دوباره دیکتاتوری سیاسی سربرمی‌آورد، دولت شکل می‌گیرد، امتیازات ترمیم می‌شوند، نابرابری‌ها برمی‌گردند و تمام سرکوب‌گری دولتی ابقاء می‌شوند…

برخلاف آن چه کمونیست‌های اقتدارگرا می‌گویند که به نظر من اشتباه است، نمی‌توان برای یک انقلاب اجتماعی با اعمال دیکتاتوری یا تشکیل مجلس مؤسسان که از درون یک انقلاب سیاسی بیرون می‌آید، فرمان صادر کرد. دوستان ما در پاریس گمان می‌کردند که انقلاب اجتماعی نمی‌تواند کامیاب گردد مگر آن که گسترش تمام عیارش با اقدام مستقیم و مداوم توده‌ها، گروه‌ها و انجمن‌های مردمی ضمانت گردد.

دوستان ما در پاریس کاملاً حق داشتند!


* متن کامل نامه مورد اشاره  مارکس به انگلس در صفحه ۲۴ کتاب زیر آغاز و در صفحه ۲۶ خاتمه یافته است.
https://fr.calameo.com/read/0007268785b5f2c1170d7

https://akhbar-rooz.com/?p=108788 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حسنک
حسنک
2 سال قبل

پارادوکس سنت آنارشیستی (و تا حدود زیادی بینش های جامعه-محور) در این است که از یاد می برند چگونه اولین گام برای مردم در راه محو ماشین و دستگاه دولتی, تسخیر دستگاه و ماشین دولتی و دولت را تجربه کردن به دست خود مردم است.
و سپس گام به گام برنامه ریزی به سوی انهدام و نابودی دولت. 
از سوی دیگر محدودیت بسیاری از گرایشات مارکسیستی خلاصه کردن مفهوم سوسیالیزم در تسخیر ماشین دولتی و “به قدرت رسیدن” است.
تنها را نجات از این پارادوکس ها و محدودیتهای آنارشیستها و مارکسیستها شاید ترکیب و سنتنزی از این دو سنت باشد.   
چیزی مانند پروژهء زاپاتیستها در مکزیک و انقلاب روژووا.

برای نقدی درونمایه از تفکر آنارشیستی رجوع شود به:
دو روح سوسیالیزم – هال دریپر 
https://kandokav.com/article/two-souls-socialism-fa/ 
   

Rosa
Rosa
2 سال قبل
پاسخ به  حسنک

چیزی مانند پروژهء زاپاتیستها در مکزیک و انقلاب روژووا.
رزا: هم در جیاپاس و هم در روژاوا پروژه ی آنارشی عمل کرد. آنارشی توانست احزاب، گروهها و مارکسی ها را در خود بپذیرد و اعمال قدرت آنها را توسط قدرتِ شورایی، مردم کنترل کند ولی احزاب لنینی در سراسر جهان تحملِ آنارشی را نداشتند/ندارند و همواره با توجیح کسب قدرت سیاسی توسط حزب و “اتوریته پرولتاریا” دست به سرکوب سیستماتیک از دگر اندیشان زدند. اعدام، شکنجه، اردوگاههای کارِ اجباری…آنارشی نفی قدرت و لغو آن است.

حسنک
حسنک
2 سال قبل
پاسخ به  Rosa

رفیق رزا شما کاملا صحیح می فرماید. 
کارنامهء نه چندان مفتخر “احزاب برادر” در سرکوب آنارشیستها, حتی اعضای سابق خود, و به طور کلی هر کسی که جرات مخالفت با آنان را داشته باشد, به جای خود باقی است, و انکار ناپذیر.
اما پارادوکس بینش “جامعه-محور” (و آنارشیسم )نیز به جای خود باقی است.
تا مردم دولت بودن را تجربه نکنند؛ قدرت سیاسی, دستگاه و ماشین دولتی را تسخیر نکرده و آنرا به نفع خود تغییر ندهند, حتی گام اول را به سوی انحلال دولت نمی توان برداشت.
امسال دهمین سالگرد جنبش “اشغال وال استریت” است.
جنبشی که در مدت کوتاهی جهانی شد, اما در هیچ مرحله ای از حیات خود پرسشوارهء دولت و تدوین منظم مطالبات خود را در نظر نداشت.
چنین محدودیت هایی نیز به خاطر عدم وجود نظریه پردازان آگاه و مطلع در این جنبش نبود.
رفیق زنده یاد خودمان “دیوید گِری بر” از معدود متفکرینی است که نظریه ای منسجم بر مبنای یک کمونیزم انسان شناسانه تدوین کرده است.
اما پارادوکس به جای خود باقی است.   

Rosa
Rosa
2 سال قبل
پاسخ به  حسنک

تا مردم دولت بودن را تجربه نکنند؛ قدرت سیاسی, دستگاه و ماشین دولتی را تسخیر نکرده و آنرا به نفع خود تغییر ندهند, حتی گام اول را به سوی انحلال دولت نمی توان برداشت.

باکونین: کمون پاریس یک «نفی شجاعانه دولت» بود.
رزا:) تسخیر ارگانهای دولتی با نفی دولت خیلی فرق دارند؟!
در جیاپاس و روژاوا نهادهای دولتی و مردمی در کنار هم وجود دارند. در هر دو، مردم به نهادهای خود در موارد اختلافات رجوع می کنند. دادگاههای مردمی و نهادهای خودمدیریتی مُشتری دارند و نه دولتی! شاید قاضی و دادگاههای دولتی همچنان از پایتخت و دولت حقوق ماهیانه شان را دریافت کنند اما مگس می پرانند و مردم مشروعیتی برای آنان فاعل نیستند.
وقتی دولت بطور کلی مشروئیت ندارد، پس میلیشیای مردمی از مناطق حفاظت می کند (ارتش زنان در روژاوا).
پس ارتش سرخ نیز در برابر ارتش سفید و انتخاب بینِ بد و بدتر در کار نیست؟
و مسئله ایجاد نهادهای خودگردان و مردم نهاد است. این فرق اساسی است میان آنارشی ها و مارکسی ها!
مارکسی ها البته تمام تلاششان ایجاد حکومت است. با شعارِ چارپا خوب، دوپا بد!!!

Rosa
Rosa
2 سال قبل
پاسخ به  حسنک

*اما مگس می پرانند و مردم مشروعیتی برای آنان قائل نیستند.

حسنک
حسنک
2 سال قبل
پاسخ به  Rosa

این لحن فرقه گرایانه و از دید بالا بر سنت مارکسی نگاه کردن, برخوردی ناسالم, نالازم و اشتباه است.
رزا لوگزامبورک, “کمونیزم شورایی” و بسیاری دیگر از مارکسیستها نقدشان به تعبیر های غیر-دموکراتیک قوی تر از آنارشیستها بوده و هست.  
نه سنتهای مارکسی و نه سنتهای آنارشیستی و نه هیچ سنت دیگری انحصاری بر حقیقت ندارد و از جایگاه والا و منحصر بفرد معرفت شناسی برخوردار نیست.
شما را دعوت می کنم به نقد “هال دریپر” از سنت آنارشیستی که پیوندش در کامنت اول گذارده شده است.

ریموند ویلیامز در مقاله ای با عنوان “به سوی سوسیالیزم های متفاوت” اشاره دارد به اینکه چگونه باید پروژهء سوسیالیزم معاصر ترکیب و سنتنزی از بهترین جنبه های سنتهای متفاوت سوسیالسیتی باشد: از اکو-سوسیالیست, تا فمنیست, تا….

لطفآ به ما نشان دهید که دولت فدرال مکزیک چه بخشهایی از چیاپاس را اداره می کند؟ 
آیا این دولت اسد بود که کوبانی را آزاد کرد؟
لطفآ منبع خود در مورد حضور نهاد های دولتی مکزیک در چیاپاس, و نهادهای دولتی سوریه در روژووا را (بدون لحن نامحترمانه و توهین آمیز) به ما نیز نشان دهید.
توهم به انحصار حقیقت در دست خود داشتن یکی از کودکانه ترین و خطرناک ترین توهم هاست.

در پایان شما را رجوع میدهم به سلسله مقالات کرستین راس در نشریه ای ROAR, که اشاره دارد به خاستگاه سنت آنارکو-کمونیسم که پس از تجربه ای کمون پاریس آغاز گشت.

The survival of the Paris Commune
https://roarmag.org/essays/kristin-ross-paris-commune-interview/

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x