جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

کند و کاو در شعار «رضا شاه، روحت شاد!» – امید بهرنگ

دلایل پایه ای رجعت به گذشته در میان بخش هایی از اهالی که در شعار “رضا شاه، روحت شاد” تجلی یافته، چیست؟ این شعار در شرایط کنونی از چه محتوای ایدئولوژیک، سیاسی برخوردار است؟ کدام تمایل اجتماعی را ارضاء می کند؟ منافع کدام نیروی طبقاتی را نمایندگی می کند؟ چگونه نوستالژی رایج در میان بخشی از مردم با منافع این نیروی طبقاتی پیوند می خورد؟ و سرانجام تناقضات درونی این ایدئولوژی نوستالژیک کدام است؟

۱ – چند نکته مقدماتی

بر بستر خیزش آبان ماه و نبرد خونین جوانان عاصی با مزدوران رژیم اسلامی، مبارزه دیگری نیز جریان دارد. مصاف میان ایده ها، جهت گیری ها و دورنماهای سیاسی متفاوت. شاید امروز دامنه این مصاف در میان توده های شرکت کننده چندان گسترده نباشد. اما پا به پای گسترش خیزش – علیرغم فراز و نشیب هایش – جدال بر سر اینکه سرانجام کدام نیروی سیاسی- طبقاتی فاتح اذهان شده و هدایت امور را در دست خواهد گرفت، به ناگزیر از حدت و شدت بیشتری برخوردار خواهد شد. به همان اندازه که مقابله با روش های سرکوب و شکست مزدوران رژیم در تکامل نبردهای خیابانی، ضروری است، نبرد بر سر تعیین افق و اهداف نهایی آن نیز مهم بوده و نقش تعیین کننده ای بر سرنوشت نهایی نبرد برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی خواهد داشت.

هر گونه کم بهایی به این جدال، توده ها را در مقابل انواع  آلترناتیوهای بورژوایی درون و بیرون جمهوری اسلامی خلع سلاح خواهد کرد. بدون تعیین اهداف پایه ای و تعیین راهبردهای مشخص، جدل بر سر تاکتیک ها و اشکال مبارزاتی روزمره حاصل چندانی نخواهد داشت. بدون داشتن دورنمای سیاسی نظری روشن نه می توان این جدل ها را به  درستی پیش برد و نه از مبارزات قهرمانانه توده ها  به معنای واقعی آموخت.

طی دو ساله اخیر طرح شعار «رضا شاه، روحت شاد» عرصه آزمونی سیاسی، ایدئولوژیک برای اغلب نیروهای چپ شده است. سر دادن این شعار توسط بخش هایی از مردم در برخی از تظاهرات ها و در برخی از شهرها، مارهای سمّی را از لانه های یخ زده اعصار بیرون کشیده است. سلطنت طلبان از این وضعیت روحیه گرفته اند و روش تهاجمی نسبت به نیروهای سیاسی گوناگون، به ویژه نیروهای سیاسی چپ اتخاذ کرده اند. معضل اصلی در این میان آن نیست که چرا آنان چنین می کنند، اقتضای تاریخ «گهربار» شاهان شان است که ریسمان از شانه های رعیت گذر دهند، رود خون جاری کنند و در طلیعه ی قرن بیست و یکم کشته و مرده «ژن خوب و شایسته» شاهان نرینه باشند.

مشکل اصلی را باید در برخورد نیروهای چپ دانست که در مقابل این تعرضات شاهانه در موضع دفاعی قرار گرفته اند. در مدت اخیر کم نبود تظاهرات هایی در خارج از کشور که توسط چند سلطنت طلب پرچم بدست در آنها اخلال بوجود نیامده باشد یا توسط  آنان مصادره به مطلوب نشده باشد. آنان به انحای مختلف تلاش دارند با وقاحت و بیشرمی تمام به جو ضدیت با کمونیسم دامن زنند. امروزه نبرد میان پرچم ها نبردی واقعی است. نمی توان برای نشان دادن «دمکرات منشی چپ تحت عنوان آزادی بیان»، یا با توجیهی نظیر «خیابان جای مرز بندی سیاسی نیست» و یا تحت عنوان «حفظ وحدت در مقابله با دشمن مشترک»  از نبرد میان پرچم ها دوری جست. هدف این نوشتار تعیین راهکارهای تاکتیکی برای مقابله با این یورش ضد کمونیستی نیست. روشن است که اگر چپ ها نشانه ها و شاخص های خود را در تظاهرات علیه کلیه نیروهای ارتجاعی که در کمین مبارزات مردم نشسته اند، به حد کافی در دست گیرند و به اشکال مختلف مهر باطل بر شخصیت های ارتجاعی زنند، کمتر سلطنت طلبی جرأت آن را به خود خواهد داد تا پای در چنین میدان هایی گذارد و خودی نشان دهد.

مسئله جای دیگری گره خورده است. اغلب نیروهای چپ از این مصاف چه در حیطه نظری و چه در حیطه عملی رویگردان هستند. بی شک این رویگردانی دلایل گوناگون دارد. «ذهنیت شکست خورده» ناشی از شکست انقلاب های سوسیالیستی در قرن بیستم و فشار ناشی از کارزار تبلیغاتی ضد کمونیستی بورژوازی در عرصه بین المللی طی چند دهه اخیر بسیاری از نیروی های چپ را به لحاظ ایدئولوژیک، سیاسی به گوشه رانده است. (۱)

اغلب نیروهای چپ عنوان می کنند که شعار “رضا شاه، روحت شاد” از سوی تعداد معدودی از مردم  سر داده شده و این رسانه های طرفدار سلطنت هستند که آن را در بوق و کرنا دمیده اند و بزرگ اش کرده اند. این انکار، آنان را پیشاپیش در مقابل موانع گوناگون پیشروی مبارزات مردم خلع سلاح می کند. این واقعیت هر اندازه تلخ باشد، بخشی از موانع عینی – به عبارت دقیقتر بخشی از خطراتی – است که در مقابل کمونیست ها قرار دارد. این بخشی از صحنه است که باید آن را دید و به طرز صحیح با آن برخورد کرد. واقعیت را نمی توان نادیده گرفت یا حاشا کرد. وجود “ذهنیت ارتجاعی” در بین بخش هایی از مردم (هر چند که محدود باشد) و وجود نیروهای ضد انقلابی امثال سلطنت طلبان مانعی عینی برای تحقق اهداف انقلابی محسوب می شود. اینکه این قبیل افکار و نیروها از نقطه نظر تاریخی ذره ای از حقانیت برخوردار نیستند، یک امر است انکار واقعیت امری دیگر.

البته انکار یا کم بها دادن به حمایت بخشی از مردم از سلطنت اشکال “سیاسی – نظری” نیز به خود گرفته است. برخی ها می گویند که تاریخ به عقب بر نمی گردد. برخی دیگر می گویند سلطنت طلبان عددی نیستند و فقط فیل هوا می کنند. نباید تشکلاتی را که آنان هرازچندگاه تحت عنوان فرشگرد و شورای متخصصین و غیره علم می کنند، جدی گرفت، زیرا دیر یا زود از هم خواهند پاشید. (۲) عده ای نوستالژی مردم نسبت به رضا شاه را هم سطح همان نوستالژی سال های اولیه دهه ۶۰ اقشار محافظه کاری می دانند که اینجا و آنجا با عباراتی چون “نور به قبرش بباره” و “خدا بیامرز” از محمد رضا شاه پهلوی یاد می کردند. گروهی نیز که می خواهند سیاسی تر برخورد کنند، می گویند مردم از لج حکومت دینی شعار “رضا شاه، روحت شاد” را سر می دهند. عده ای نیز سعی می کنند، پلی ارتباطی میان نوستالژی مردم با اقدامات “مثبت” رضا شاه برقرار کنند. (۳) برخی دیگر مقایسه میان رفاه اقتصادی آن دوره با دوران جمهوری اسلامی و خفقان سیاسی و اجتماعی و نا امیدی از آینده و تبلیغات سازمان یافته رسانه ای برون مرزی را دلیل رشد طرفداری از رضا شاه می دانند. (۴) جامعه شناسانی نیز از اینکه جمهوری اسلامی با تحریفات تاریخی و قطع رابطه مردم با گذشته مانع از انتقال تجارب سیاسی به مردم شده به فغان در آمده و بر تکیه مردم به “تجارب بلاواسطه روزمره” لعنت می فرستند. (۵)

هر یک از این افشاگری های “سیاسی – نظری” جوانبی از واقعیت را بیان می کنند. اما مشکل تمامی رویکردهای فوق این است که در سطح باقی می مانند و قادر نیستند به عمق بروند و روابط ، ساختارهای پایه ای، فرایندهای اساسی و قوای محرکه ای که مبنای ظهور چنین “گذشته گرایی” در میان بخشی از مردم شده را تشخیص و توضیح دهند.  معضل در متد و رویکرد رایج در میان اکثریت مردم منجمله گروه های سیاسی است. متدی که در سطح بررسی پدیدارها باقی می ماند و به ناگزیر به تجربه گرایی (یا اشکالی از پیشداوری) در می غلتد.

مشکل بتوان در جامعه ای  که هنوز داغ عقب گرد تاریخی ناشی از “انقلاب اسلامی” را بر پیشانی دارد، خود را با احکامی چون تاریخ به عقب بر نمی گردد، قانع کرد یا همه چیز را به نوستالژی تاریخی یا روح و روان مردم تقلیل داد. باید پرسید، چرا این نوستالژی زودتر رخ نداد و بیان سیاسی نگرفت؟ برای مثال در دهه هفتاد شمسی؟ اگر تفاوت در میزان رفاه اقتصادی میان دو دوره است، چرا در دهه شصت که وضعیت اقتصادی نابسامان تر بود، شاهد ظهور این نوستالژی نشدیم؟ چرا این بازگشت خود را به شکل بازگشت به رضا شاه نشان می دهد نه محمد رضا شاه؟ اگر معیار ما میزان مدرنیزاسیون در جامعه باشد، پهلوی دوم به واقع جامعه را بیشتر مدرنیزه کرد. اگر مسئله قابل تقلیل به نقش رسانه ها باشد، چرا طی این چند دهه چنین شکلی از گذشته گرایی بروز نکرد؟ چرا در این مقطع و لحظه تاریخی با ظهور این پدیده روبرو هستیم؟ ربط آن به دیگر تحولات اقتصادی – اجتماعی و فضای سیاسی- فرهنگی جامعه و جهان چیست؟ خلاصه کلام مبنای مادی بروز چنین پدیده ای در سطوح و لایه های مختلف جامعه کدام است؟

بدون  بررسی علمی تحولاتی که در زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی – فرهنگی صورت گرفته، نمی توان دلایل ظهور ایده ها و افکار و گرایشات ایدئولوژیک سیاسی مختلف در بین مردم را توضیح داد. فقدان تحلیل علمی و دقیق از این مسئله مانع از آن می شود تا کمونیست ها به افشای همه جانبه و تیز سلطنت طلبان بهای لازمه را بدهند و با گرایشات غلط در میان مردم مبارزه کنند. موضوع اصلی مصاف صرفا قضاوت صحیح در مورد تاریخ یا ارزیابی واقعی از یک پادشاه مستبد و افشای رفتار و کردار وی یا نوه و نتیجه اش نیست. مبارزه اصلی بر سر آینده ای است که باید طلب شود. یعنی برقراری جامعه ای عاری از ستم و استثمار که امکان پذیر است.

هدف این نوشتار بررسی نقش رضا شاه در تاریخ ایران نیست. (۶) این نوشتار فقط می خواهد به چند پرسش اصلی پاسخ دهد: دلایل پایه ای رجعت به گذشته در میان بخش هایی از اهالی که در شعار “رضا شاه، روحت شاد” تجلی یافته، چیست؟ این شعار در شرایط کنونی از چه محتوای ایدئولوژیک، سیاسی برخوردار است؟ کدام تمایل اجتماعی را ارضاء می کند؟ منافع کدام نیروی طبقاتی را نمایندگی می کند؟ چگونه نوستالژی رایج در میان بخشی از مردم با منافع این نیروی طبقاتی پیوند می خورد؟ و سرانجام تناقضات درونی این ایدئولوژی نوستالژیک کدام است؟

 لازم به ذکر است که بخش اعظم این نوشتار، دربرگیرنده یادداشت هایی است که در دوره خیزش دیماه ۱۳۹۶ تهیه شده است. نیاز به یاری خوانندگان است تا این نوشتار از گستره و عمق کافی برخوردار شود. بی شک به پرسش گرفتن متن به تکامل این بحث یاری خواهد رساند.

۲ – از تخریب عام تا فروپاشی خاص!

از زمانی که نظام سرمایه داری بر جهان غلبه یافت، در مقابله با نتایج فاجعه بار تداوم آن گرایش بازگشت به گذشته در میان بخشی از توده ها تقویت شده است. این نظام از یکسو پایه های مادی برای رهایی واقعی بشر از ستم و استثمار را مهیا  می کند. از سوی دیگر مدام “رجعت به گذشته” را در میان برخی از اهالی دامن می زند. این بخشی از کارکرد متناقض نظام سرمایه داری است.

برای نخستین بار مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست (و قبل تر از آن در کتاب ایدئولوژی آلمانی) اشکال گوناگون گذشته گرایی تحت نظام سرمایه داری را صورت بندی کرده اند. آنان نشان دادند که عده ای در مقابل ابعاد غیر قابل کنترل و غیر قابل پیش بینی فجایع گسترده و هر دم فزاینده و سریع نظام سرمایه داری در حسرت بازگشت به دورانی بسر می برند که از ثبات و آرامش نسبی برخوردار بود. مارکس و انگلس در فصل سوم «مانیفست کمونیست» اشکال گوناگون تفکرات گذشته گرا – که آن زمان اغلب لباس سوسالیسم نیز بر تن داشتند – را افشا کردند. آنان افرادی را که گرایش های خودبخودی گذشته گرایی در میان مردم را تئوریزه می کردند، بشدت مورد انتقاد قرار داده  و نشان دادند که چرا “راه حل های” پیشنهادی آنان ایده آلیستی است و نه تنها قادر نیست مصیبت های ناشی از سرمایه داری را تخفیف بخشند، بلکه عملا و در نهایت این نظام استثماری را با تمامی ستم های و تبعیض های اجتماعی اش تقویت و بازتولید می کنند.

نظام سرمایه داری در کارکرد روزمره اش از دو طریق پایه مادی برای گذشته گرایی فراهم می کند.

یکم، از طریق تخریب شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری که موجب اضمحلال و عقب نشینی همه طبقاتی می شود که درگیر چنین شیوه های تولیدی بوده اند. تخریب اقتصاد فئودالی، نیمه فئودالی و اقتصاد خرد دهقانی، از میان بردن اصناف و پیشه وران  با سلب مالکیت از تولید کنندگان مستقیم و خانه خرابی شان همراه است. اصلاحات ارضی  1342 نمونه ای برجسته و کیفی از این گونه تخریب ها در تاریخ ایران است. مناسبات کهنه و قدیمی بیرحمانه و در مدت نسبتا کوتاهی از هم گسیخته شدند، روابط فئودالی و پدرسالارانه بر هم زده شدند و به درجات گوناگون با مناسبات پولی در هم آمیخته شدند. بر پایه پیامدهای این تغییر (و در ترکیب با دیگر عوامل در سطح ملی و بین المللی) بود که بنیادگرایی اسلامی در ایران پایه گرفت و سخنگویانی چون خمینی و شریعتی و مطهری ظهور یافتند تا شعارهایی چون “بازگشت به خویش” یا بازگشت به اسلام را فرموله کنند.

دوم، نظام سرمایه داری مدام با تحولات دائمی در ابزارهای تولیدی همراه است. این امر موجب تغییر دائم در مناسبات تولید و مجموعه مناسبات اجتماعی می شود. به تعبیر «مانیفست کمونیست» تفاوت دوران سرمایه داری با نظام های ماقبل سرمایه داری، آن است که مدام با تحولات لاینقطع در تولید و تزلزل بلاانقطاع کلیه اوضاع و احوال اجتماعی و عدم اطمینان دائمی همراه است. «آنچه که تازه ساخته شده، پیش از آنکه جانی بگیرد کهنه شده است.» اما جایگزینی روشهای جدید به جای کهنه به عدم تعادل ها و بحرانهای سخت پا می دهد. انباشت سرمایه داری همواره شامل پروسه دیالکتیکی تخریب و بازسازی است. به دلیل آنارشی و رقابت حاکم بر سرمایه داری، بازسازی مدام از دل تخریب های سهمگین جلو می رود. ثمرات این بازسازی ها عمدتا نصیب اقلیت سرمایه دار و زیان های مخربش اساسا سهم توده های زحمتکش است. به همین دلیل زندگی و کار توده های کارکن مدام در معرض ورشکستگی و فروپاشی قرار می گیرد. بسیاری از آنان مجبور می شوند به کارهای فلاکت بار حاشیه ای روی آورند. فقط کافیست نگاهی به اطراف محل سکونت خود بیندازیم  و دریابیم که طی چند دهه اخیر چه شغل هایی (مشخصا در زمینه خدمات) بوجود آمده اند و بعد از مدتی از بین رفته اند. تا مفهوم “آنچه که تازه ساخته شده بیش از آنکه جانی گیرد، کهنه می شود” را درک کنیم. (۷)  

این دو شکل از تخریب در اقتصاد ایران که حول در آمد نفتی به عنوان شکلی از صدور سرمایه امپریالیستی می چرخد، نه تنها نهادینه شده، بلکه با ادغام هر چه بیشتر آن در اقتصاد جهانی بر عمق، گستره، سرعت و شدت آن ها نیز افزوده شده است. بحث بر سر این نیست که سرمایه داری صرفا  تخریب اقتصادی ببار می آورد. تخریب و بازسازی دو روی اقتصاد سرمایه داری هستند. از یکسو مشاغل و تخصص های جدید (منجمله تخصص های جدید در رابطه با شغل های قدیمی مانند تعمیر اتوموبیل و وسایل مصرفی و برقی و…)  بوجود می آید از سوی دیگر بسیاری از مشاغل سنتی یا تخصص های قدیمی از بین می روند و بی ثباتی شغلی تشدید می شود. برای مثال می توان به شاخص طول مدت ماندگاری افراد در شغل اصلی رجوع کرد. طبق بررسی میدانی وزارت کار در  سال ۱۳۹۶ در ایران بیش از نیمی از شاغلان (۲/۵۴ درصد) کمتر از ده سال در شغل اصلی خود باقی ماندند. (۸) پدیده شغل هایی که دیگر نیست و محصولاتی که دیگر در داخل تولید نمی شود به بخشی از خصیصه اقتصادی کشور بدل شده است. تا جایی که به بحث این نوشتار بر می گردد این وجه از کارکرد سرمایه داری است که مدام به افکار و ایده های نوستالژیک پا می دهد.

طی چند دهه اخیر بر ابعاد و دامنه تخریب افزوده شده است. از دوره ای که رفسنجانی سیاست تعدیل اقتصادی را در پیش گرفت، اشکال گوناگونی از خانه خرابی آغاز شد. اقتصاد روستایی بار دیگر زیر ضرب قرار گرفت و میلیونها نفر از روستاها به حاشیه شهرها رانده شدند. طی سالهای ۷۶ – ۱۳۷۰ ، چهار صد هزار نفر از کانال رسمی و قانونی حکم اخراج گرفتند. (۹) صدها هزار نفر از مهاجرین روستایی و کارگران اخراجی به دستفروشی و موتورسواران معیشتی و کولبری یا شغل های بی ثباتی از این دست روی آوردند.

این سیاست که به “نئولیبرالیسم” یا به عبارت صحیح تر “جهانی سازی” معروف شده در دوران  خاتمی، احمدی نژاد و روحانی ادامه یافت. روند رو به رشد واردات کالاهای صنعتی از چین منجر به ورشکستگی و رکود در بخشهای مهمی از صنایع کشور بویژه صنایع کوچک و متوسط شد. نتایج اجتماعی این مسئله در ارتباط با کارگران، بیکار سازی های وسیع، بالاکشیدن حقوق کارگران و گسترش پدیده حقوق معوقه و بیکاری همگانی (تا ۸ میلیون نفر) و گرسنگی (تا ۳ میلیون نفر) بوده است.

مالی شدن اقتصاد کشور، موجب رشد بانکها و انواع و اقسام موسسات اعتباری شده است. واسطه گران و دلالان مالی با حمایت مستقیم دولت مشغول انباشت سرمایه شدند. بازی با نرخ بهره بانکی و بورس بازی و ریسک کردن به یکی از مهمترین مشخصه های اقصادی بدل شد. حباب مالی که بر فراز بنیه ضعیف تولیدی کشور شکل گرفت سرانجام در آستانه سال ۹۶ ترکید. در اثر این ترکیدن، نقدینگی های صندوق های بازنشستگی و تعاونی ها باد هوا شد و اندوخته های بسیاری از مردم بالا کشیده شد. بسیاری از اقشار فقیر اندک ذخایر خود و اقشار میانه حال بخشی از اندوخته های خود را از دست دادند. عملاً به شکل خاصی سلب مالکیت بزرگی از توده ها صورت گرفت و پدیده اجتماعی مالباختگان به وجود آمد. (۱۰)

روند تمرکز سرمایه دارانه زمین در ایران موجب خلع ید از بخش هایی از مالکیت های خرد دهقانی و خانوارهای کارگری – دهقانی شده که حداقل بخشی از معاش خود را از طریق کار کشاورزی تامین می کردند. دولت برای تامین درآمد خویش با انگشت نهادن بر یک میلیون ملک موجب تشدید بحران در مالکیت بر زمین های شهری و روستایی و دیگر منابع طبیعی شده است. طی چند ساله اخیر، نهادهای دولتی هر روز تحت عنوان “رفع تصرف اراضی ملی” سراغ زمین های مردم رفتند.

بحران مالکیت بر زمین از نظر اداری نیز با شهر نامیدن بسیاری از روستاهای کشور تشدید یافت. بنا بر این تصمیم اداری قانون ساماندهی و حمایت از تولید و عرضه مسکن برای املاک داخل حریم روستاهای بالای ۲۰ خانوار و شهرهای زیر ۲۵ هزار نفر (حدود ۸۰۰ شهر) تصویب شده است تا وضعیت اراضی و ساختمان های فاقد سند رسمی تعیین تکلیف شود. این خود دست اندازی به منابع و امکانات این قبیل مناطق و بیرون کشیدن آنها از دست بخش هایی از اهالی روستاها و “شهر – روستا” ها بود.

علاوه بر این با شانه خالی کردن دولت از زیر بار تعهداتش در قبال کشاورزی مانند کاهش اعتبار صندوق بیمه کشاورزی و عدم پرداخت بدهی هایش در ازای خریدهای تضیمنی از کشاورزان وضعیت اسف بارتر شد. خشکسالی طبیعی و دست ساخته حاصل از سد سازی و استفاده بی رویه از آب های زیر زمینی مزید برعلت شد، امنیت آبی بر امنیت غذایی اولویت داده شد. بخش مهمی از منابع آبی کشور به بهای کاهش تولید کشاورزی به شهرها اختصاص یافت. فعالیت اقتصادی در روستاها پر هزینه و پر خطر و توان مقاومتی اقشار فقیر و میانه حال روستایی تضعیف شد.  طی سال های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۷، ۹۰۰ هزار نفر از تعداد کارکنان بخش کشاورزی کاسته شده است. ‎ بر دامنه مهاجرت ها از روستا افزوده شده و حاشیه نشینی در شهرها گسترش یافته است. به گونه ای که امروز نرخ رشد حاشیه نشینی سی برابر بیست سال پیش و به رقم ۱۸ تا ۲۰ میلیون نفر رسیده است. پیش بینی می شود که بزودی حدود سه میلیون نفر به دلیل فقر، روستاهای کوچک را ترک خواهند کرد و راهی شهرها خواهند شد. (۱۱)

همه این موارد به رشد غول آسای اقتصاد غیر رسمی و زیر زمینی (از کولبری و قاچاق و …  ) منجر شده که بنا به آمارهای غیر رسمی ۶ میلیون نیروی کار با ۳۶ درصد از حجم اقتصاد ایران را به خود اختصاص داده است. اغلب شاغلین این بخش از اقتصاد از هیچ حق و بیمه ای برخوردار نیستند و به محض دچار شدن به حوادث کاری به زیر خط فقر مطلق رانده خواهند شد.

این قبیل مسائل عرصه را براکثریت اهالی روستاها و شهرهای کوچک تنگ کرد. هر کسی به طریقی موقعیتی را از دست داد. بی خانمان سازی و “چیز باختگی” به پدیده ای همگانی بدل شده است. جامعه دچار نوع جدیدی از فروپاشی اقتصادی اجتماعی گردید. این فروپاشی از برخی جهات قابل قیاس با اوایل دهه پنجاه در دوره شاه است. کارگران بیکار شده ای که به اقتصاد غیر رسمی رانده شده اند، روستائیانی که به حاشیه شهرها رانده شده اند و مالباختگانی که وسط زمین وآسمان رها گشته اند، جملگی بیان دگرگونی های سریعی است که عمدتا طی دهه اخیر رخ داده است. بدون شک افزایش قیمت بنزین در آبان ماه گذشته، یک دور دیگر بر خانه خرابی هردم فزاینده اقشار میانی و تهیدست خواهد افزود. (۱۲)

خلاصه کلام این وضعیت حاصل جهش هایی است که در جریان جهانی سازی در اقتصاد ایران انجام پذیرفته و منجر به  تغییرات مهم و تکان دهنده و ناگهانی در زندگی شمار عظیمی از مردم شده است. در حال حاضر ناامنی و بی ثباتی مشخصه زندگی اکثریت مردم است. بدون شک انعکاس این تغییرات در روبنای سیاسی فرهنگی، در مسیری ساده، یک بیک و تک خطی پیش نرفته و هر تغییر اقتصادی با پیچ و تاب های زیاد در روبنا بازتاب یافته است. بر بستر این تلاطم ها و جابجایی های بزرگ است که بخش هایی از مردم  دلتنگ دوران “خوش” گذشته شده اند. دورانی که زندگی شان حداقل از ثبات و امنیت نسبی بیشتری برخوردار بود. سر دادن شعار “چه اشتباهی کردیم که انقلاب کردیم” توسط تجمع اعتراضی بازنشستگان اصفهان درست یک ماه قبل از شروع خیزش دی ماه ۹۶، اولین نمود  آشکار  این وضعیت روانی سیاسی جدید بود.

اینکه گذشته گرایی در جامعه ای معین بتواند فعال یا فراگیر شود یا در چه اشکالی بروز یابد، به عوامل مختلفی وابسته است. از یکسو تابع تغییرات سیاسی مهم در جامعه و جهان است، ‌از سوی دیگر به سیاست ها و حرکات آگاهانه نیروهای طبقاتی حاضر در صحنه مشروط است.

۳ – بورژواهای تازه به دوران رسیده!

طی حاکمیت چهل ساله جمهوری اسلامی، تغییرات زیادی در موقعیت اقتصادی – اجتماعی و وضعیت  ایدئولوژیک، سیاسی طبقات حاکم صورت گرفته است. این تغییرات موجب ظهور قشر جدیدی از بورژوازی شده که عمدتا حاصل روند جهانی سازی است.

در طول این مدت چند تغییر مهم در سوخت و ساز بورژوازی ایران صورت گرفته است. اولا، بر گستره جغرافیایی حوزه انباشت بورژوازی بزرگ ایران افزوده شده و بطور کلی جهت گیری آن، خارجی تر (منطقه ای تر) شده است. چنین جهت گیری از اواخر دوران رژیم شاه مشهود بود. اما بحران انقلابی ۵۷ فرصت بلند پروازی به بورژوازی ایران را نداد. بعد از اتمام جنگ ایران و عراق، همراه با توسعه بیش از پیش مناسبات سرمایه داری در ایران، از نقطه نظر اقتصادی امکانات بیشتری برای گسترش حوزه انباشت فراهم شد. تغییرات ناشی از فروپاشی بلوک شرق و شکل گیری بازارهای منطقه ای (از جمهوری های آسیایی گرفته تا کشورهای خلیج) زمینه را برای تقویت این جهت گیری فراهم کرد. پتانسیل های اقتصادی ایران در برخی زمینه ها – مانند توانایی در ایجاد تاسیسات زیرساختی، صنایع غذایی و کشاورزی – امتیاز ویژه ای در اختیار بورژوازی ایران قرار داد. موقعیتی که  از پشتوانه قدرت سیاسی – نظامی نیز برخوردار است. قدرتی که به تبع جنگ ایران و عراق و خلا ناشی از سقوط نیروهای وابسته به شوروی در افغانستان و بعدها سقوط صدام و طالبان، نقش برجسته تری به خود گرفت.  

در اثر ادغام  بیشتر اقتصاد ایران در اقتصاد جهانی و پیدایش اشکال جدید تقسیم کار بین المللی، فرصت بیشتری برای بورژوازی ایران فراهم آمد. می توان از نقش شرکت های مختلف تاسیساتی در برخی از کشورهای آفریقایی مانند کنیا نام برد تا واردات شیر خشک از چین به قصد تولید لبنیات در صنایع مواد غذایی با هدف فروش در بازار عراق، تا شرکت در بازار املاک دبی، تا گسترش تجارت انواع و اقسام کالاها از چین به دبی و به کردستان عراق تا جمهوری های آسیایی. سرمایه های درگیر در این عرصه ها  به شکل دولتی یا خصوصی و یا ترکیبی از این دو هستند. نهاد سپاه تحت پوشش شرکت های مختلف مسئولیت پیشبرد بسیاری از پروژه های تاسیساتی را در شراکت با بخش خصوصی یا دیگر شرکت های خارجی بر عهده دارد.

حول این پروژه ها و سرمایه گذاری ها، قشری نازک اما قدرتمندی شکل گرفته است. این قشر تازه بدوران رسیده هم شامل کارخانه داران بزرگ و متوسطی است که به درجات مختلف از رانت نفتی سود جسته اند، هم کسانی که از قبل “رانت ارضی” و سیاست شهرداری ها در تعریف “طرح تفضیلی” و تعیین “محدوده شهری” با خرید و فروش زمین و تراکم شهری و ساز و کار مسکن نفع برده اند و ناگهان سربرآورده اند. (۱۳) این قشر هر چند از نظر جمعیتی محدود است، اما از نفوذ اقتصادی – سیاسی و فرهنگی قابل توجهی برخوردار است. این قشر یک پا در بازار داخل دارد، یک پا در بازار خارج؛ هم دست در تجارت منطقه ای دارد، هم  تجارت داخلی را سامان می بخشد؛ یک پا درون جمهوری اسلامی دارد یک پا در “اپوزیسیون” آن. یک پا در فرهنگ سنتی – اسلامی دارد، یک پا در فرهنگ “مدرن –ناسیونالیستی”.

فزون بر این، اقشار جدید دیگری از مدیران، فن سالاران، مهندسان، وکلا و پزشکان در جامعه شکل گرفته که  اقلیتی از آنان به دلیل داشتن تخصص های بالا، از موقعیت رفاهی ممتازی در جامعه برخوردار شده اند. کسانی که به  “نجومی بگیران” معروف شده اند. اگر چه این اقشار روابط آشکار و غیر آشکاری با بورژوازی بزرگی که شکل گرفته دارند و از رانت های دولتی نیز سود می جویند، اما به لحاظ حجم و اندازه سرمایه و ثروت با آنان قابل قیاس نیستند. ولی کماکان پایه اجتماعی مستقیم آنان محسوب می شوند. به این معنا که موقعیت اجتماعی بورژوازی بزرگ الگوی زندگی شان است. منبع درآمدهای کلان این قشر اساسا از بازار داخلی است. اغلب خانواده های آنان در خارج از کشور سکونت دارند و از زندگی مرفه و نسبتا  فوق مرفه ای برخوردارند. بسیاری از اینان طی بیست سال اخیر پای شان به خارج از کشور رسیده و ربط چندانی به مهاجران ثروتمند قبلی – از قماش سلطنت طلبان – ندارند. 

ظهور این قشر مهاجر ثروتمند بخشی از ساز و کار جهانی سازی یعنی وسیعتر و جهانی تر شدن دامنه و عملکرد انباشت سرمایه است. یعنی ادغام هر چه بیشتر مدارهای سرمایه تولیدی، سرمایه پولی و سرمایه کالایی در جهان. در پی این تغییر و تحولات است که در ایران همچون بسیاری از کشورهای تحت سلطه با پدیده حقوقی به نام “دوتابعیتی ها” روبرو شده ایم. “دوتابعیتی” های متخصصی که نسبتا از ارج و قرب و امتیازات فراوان برخوردارند و امورات اقتصادی کشور بدون مشارکت آنان نمی گذرد. امروزه تحلیل طبقاتی صحیح از جامعه ایران بدون در نظر گرفتن نقش این قشر و تاثیراتش بر صف آرایی های ایدئولوژیک سیاسی و چیدمان قوای طبقاتی میسر نیست.

برخی از آمارهای قابل دسترس از اهمیت و جایگاه این اقشار به لحاظ اقتصادی خبر می دهند.  

طبق برآورد اولیه میزان سرمایه ایرانیان خارج از کشور از ۱۳۰۰ تا ۲۴۰۰ میلیارد دلار تخمین زده می شود. طبق برآوردی دیگر حجم سرمایه آنان حداقل  15 برابر بودجه سال ۱۳۹۹ کشور است.

بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ میلیارد  دلار از سرمایه ایرانیان در آمریکا، چین و برخی از کشورهای اروپایی سرمایه گذاری شده است.

بنا به آمار رسمی میزان سرمایه گذاری ایرانیان در بازار املاک دبی در سال ۲۰۱۵ به یک میلیارد و ۲۲۵ میلیون دلار رسیده است.

طبق آمارهای جهانی در سال ۲۰۱۷ ایران با صادرات ۴/۶ میلیارد دلاری ۱۳ درصد از نیاز بازار کالایی عراق را تامین کرده و از این لحاظ سومین وارد کننده به عراق محسوب می شد. در سال ۱۳۹۵ بالای ۸۰ درصد از لبنیات ایران به عراق صادر شده است. 

در همین سال بیش از یک میلیارد دلار از کالاهای ایرانی (مصالح ساختمانی، فرش، مواد خوراکی، وسایل برقی و محصولات بهداشتی  و…) به افغانستان صادر شده است.

بنا به گفته نماینده کرمان در مجلس شورای اسلامی، در وزارت نفت مدیرانی هستند که بالای ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومان در ماه در آمد دارند. در وزارت بهداشت افرادی هستند که بالای ۵۰۰ میلیون تومان در ماه درآمد داشته و عمدتا از اعضای هیئت علمی دانشگاه های علوم پزشکی هستند. درآمد ۱۰۰ میلیون تومان به بالا برای این قشر امری عادی شده است. طبق ارزیابی های اولیه ۷۰۰۰ میلیارد تومان از فرارهای مالیاتی “نجومی بگیران” به پزشکان عمدتا متخصص اختصاص دارد. که در بهترین حالت نشاهنده یک دهم درآمد واقعی آنان است. معمولا متوسط در آمد یک پزشک در جهان سه تا چهار برابر درآمد سرانه هر کشور است. این رقم در ایران در سال ۱۳۸۸ ،  20به  برابر در آمد سرانه رسیده بود.

تعداد ۴۵ هزار متخصص در بخش فناوری کامپیوتری (موسوم به صنعت رقومی) مشغول به کار هستند که حدود یک درصد از تولید ناخالص داخلی را به خود اختصاص داده اند. «اسنپ» در ایران با ۳ میلیارد تومان درآمد روزانه، یکی از پنج اپلیکیشن مهم “حمل و نقل خودروی با راننده” در جهان است که با نیم میلیون راننده خودرو و موتورسیکلت انحصار جابجایی حداقل دو میلیون مسافر در روز را دارد. (۱۴)

خلاصه کلام از صدقه سر جمهوری اسلامی، قشری از بورژوازی با پایه اجتماعی نسبتا قدرتمند عروج یافته که هر چند در برخی زمینه ها در تضاد با انحصارگری باندهای اصلی قدرت و زیاده روی های ایدئولوژی اسلامی آن قرار دارند، اما قدردان امنیت و ثباتی بوده که رژیم برای شان فراهم کرده است. آنان بودند که طی این سالها مدام هراس سوریه ای شدن را در جامعه پراکندند و در دور دوم انتخاب روحانی نقش برجسته ای در حمایت از او ایفا کردند. برای نخستین بار پایه اجتماعی این قشر در خارج از کشور در سطح نسبتا گسترده ای پشت صندوق های رای به صف شدند  و وزن سیاسی خود را به رخ همگان کشیدند.

۴ – از “امت اسلامی” تا “امت هخامنشی”!

مارکس در کتاب معروف خود به نام هجدهم برومر لویی بناپارت در مورد علت رو آوری انسانها به دوران های تاریخی گذشته می گوید: انسان‌ها با رجوع به نمادها، اسطوره ها و شخصیت های تاریخی، دنبال ایفای نقش امروز خود هستند. آنان از گذشته قرض می‌گیرند تا با لباس و زبان عاریتی نمایش جدیدی را بازی کنند. (۱۵) به تعبیر مارکس رجوع به تاریخ برای شکوه بخشیدن به مبارزات جدید است نه تکرار یا تقلید از گذشته. در این مواقع شخصیت ها بدل به اسطوره می شوند تا در خیال مردم در مورد وظایف مشخص روز بزرگنمایی شود.

تا جایی که به بخش هایی از مردم کوچه و خیابان بر می گردد، رجوع به رضا شاه بیان قسمی و خودبخودی بخشی از مطالبات امروزین شان است. آنان در طلب اقتدار، امنیت، ثبات و جدایی دین از دولت به نوستالژی دوران پهلوی اول پناه می برند. آنان رضا شاه را شخصیتی مقتدر می پندارند که توانست امنیت و ثبات سیاسی اقتصادی در جامعه برقرار کند، دست روحانیون را از سیاست گذاری های دولتی ، نظام حقوقی، عرفی و قضائیه و نظام آموزشی کوتاه کند، حجاب از سر زنان بر دارد و بطور کلی توانسته نهاد روحانیت را سر جای خود بنشاند. اینکه این تصویر تا چه اندازه واقعی است و حقایق تاریخی واقعا چه بوده اند و عملکرد واقعی رضا شاه در هر یک از زمینه های چه بوده برای مردم نقش فرعی دارد. از بغض حکومت دینی است که مردم طرف رضا شاه را گرفته اند. این تضاد و دشمنی با حکومت دینی چنان عرصه را بر همگان تنگ کرده که چشم بسیاری را بر حقایق تاریخی بسته است. آنجا که حقیقت کنار گذاشته شود، ذهن راحت تر دروغ های ساخته و پرداخته را می پذیرد و تن به اسطوره سازی های رنگارنگ می دهد. 

درست است که فروپاشی اقتصادی – اجتماعی بستر شیوع گذشته گرایی است و نوستالژی مردم نسبت به رضا شاه بیان نارضایتی از وضعیت حال است، اما مهمتر از آن بیان فقدان آرمان گرایی در جامعه نیز است. در اثر این فقدان است که بخش هایی از مردم ناچارا به نوستالژی روی می آورند. نوستالژی زمانی در جامعه ای پررنگ می شود که امید به آینده در آن کم رنگ شده باشد. به بیانی دیگر نگرانی از آینده با حسرت گذشته در هم می آمیزد. این بخشی از وضعیت کلی حاکم بر جهان امروز است. شکست انقلاب های سوسیالیستی و تضعیف جنبش کمونیستی نقش کلیدی در تقویت گذشته گرایی ایفا کرده و نباید به آن کم بها داده شود. تحلیل و تضعیف نیروهای سکولار منجمله نیروهای انقلابی و کمونیست واقعی، نقش مهمی در تقویت گذشته گرایی (در اشکال بنیادگرایی مذهبی و انواع هویت گرایی قومی و فرهنگی) در میان مردم جهان داشته است. تاثیر تحولاتی چون احیا سرمایه داری در چین سوسیالیستی بعد از مرگ مائو تسه دون در سال ۱۹۷۶ را نمی تواند نادیده گرفت. این دگرگونی طی چند دهه اخیر، تاثیر منفی عمیقی بر اذهان توده ها بجا گذاشته است. به این معنی که احساس موجود در میان بسیاری از ستمدیدگان سراسر دنیا نسبت به انقلاب سوسیالیستی به مثابه تنها راه رهایی از وضعیت فلاکت بار موجود تضعیف شده است. تاریخا بر این بستر بود که بنیادگرایی دینی در جهان، خصوصا در ایران و منطقه خاورمیانه عروج یافت. (۱۶) تا زمانی که معضل فقدان آلترناتیو انقلابی در جامعه حل نشود، شاهد ظهور چنین عقب گردهایی در اشکال گوناگون خواهیم بود. این فاکتور کلیدی در ترکیب با عوامل اقتصادی اجتماعی پیش گفته شده وضعیتی را به وجود آورده است که بخش هایی از مردم در عرصه افق و دورنما به راه حل های ساده و دم دستی روی آورند. 

اما رشد نوستالژی در میان بخش هایی از مردم امری درون زاد نیست. غالبا می گویند “مردم طرفدار رضا شاه شده اند” به جای اینکه بگویند “مردم را طرفدار رضا شاه کرده اند”. همان گونه که زمانی جوانان دهه هفتاد شمسی می گفتند “خاتمی را ما انتخاب کردیم” به جای اینکه بگویند، دیگران گزینه خاتمی را جلوی روی شان قرار داده اند. مارکس بر این حقیقت بنیادین نیز انگشت نهاد که افکار و ایده های حاکم بر یک جامعه افکار و ایده های طبقه حاکم است. اما در جامعه سرمایه داری این حقیقت شکل وارونه ای به خود می گیرد. در این نظام به قول شاعر کمونیست آلمانی برتولد برشت “در پشت هر قاعده ای فریبی نهفته است.” فریب و خود فریبی است که ظاهر انتخاب آگاهانه بخود می گیرد. توهمات مردم در عرصه سیاست بر این حلقه ناپیدا استوار است.

رضا شاه اسطوره نبود. صاحبان قدرت و سرمایه و رسانه از او اسطوره ساختند و این اسطوره را فراگیر کردند. کلیه ایدئولوژی ها گذشته گرا در نظام گفتمانی خویش نیاز به اسطوره هایی دارند تا به خود انسجام بخشند. زیرا با تکیه به اسطوره بهتر قادر خواهند شد، تضادهای واقعی را پنهان کنند و عناصر ناهمگون و ناهمساز را کنار هم بچسبانند؛ رمز و راز و کنایه و تفسیر را جایگزین گفتار رک و صریح و روشن و مستدل علمی کنند و به انسان هایی که اسیر ناتوانی در مقابله با خطرات حال و آینده نامعلوم هستند، حس رضایت قلابی دهند و در نهایت برای مشروعیت بخشیدن به اعمال خود و توجیه اش از آن سود جویند. (۱۷)

اسطوره سازی از رضا شاه را باید بر بستر بحران ایدئولوژیکی قرار داد که جمهوری اسلامی در دهه اخیر دچارش شده است. پس از وقایع سال ۱۳۸۸ عیان شد که ایدئولوژی اسلامی دیگر کارآیی خود را در متحد کردن صفوف طبقات حاکم و تحمیق محکومان از دست داده است. این امر ضرورت بازنگری و بازسازی ایدئولوژی حاکم را در دستور کار طبقات حاکم قرار داد. (۱۸) از مدتها قبل – بویژه در دهه هفتاد شمسی – از درون و بیرون جمهوری اسلامی نیروهای نسبتا سازمان یافته ای به فکر افتاده بودند که چگونه می توان بر بحران ها – بویژه بحران مشروعیت ایدئولوژیک – فائق آیند و دستگاه دولتی کارآمدتری را سازمان دهند تا هم بتواند اتحاد و انسجام بالایی ها را حفظ کنند، هم پائینی ها را مهار کرده و برخی مشکلات رابطه با دولت آمریکا را حل نمایند. بی جهت نیست که از مقطعی پروژه ادغام “اسلامیت” با “ایرانیت” کلید خورد. گامهای اولیه و ناپیگیری که اصلاح طلبان در این زمینه برداشتند توسط احمدی نژاد تکمیل شد. در واقع باند احمدی نژاد به عنوان شاخه ای از نوبنیادگرایان اسلامی (۱۹)  بود که پر و بال ایرانیت  و “کوروش پرستی” (۲۰) را گرفت و آن را به اوج رساند. باند او دریافت که دیگر اسلام جایگاه خود را به عنوان ایدئولوژی انسجام بخش و وحدت بخش در حکومت از دست داده و نیاز به ادغام اسطوره های جدید در اسلام  برای بقای حکومت است. “کوروش پرستی” این باند، راه را بر هواخواهی از عظمت تاریخ سلطنتی ایران در فضای سیاسی جدید گشود. بر بستر اسطوره کورش بود که رضا خان از گور برون افتاد.

مضاف بر این، احمدی نژاد اهمیت اقشار جدید تازه به دوران رسیده را دریافت. او بیش از هر رئیس جمهوری تلاش کرد روابط حسنه ای با مهاجران ثروتمند خارج از ایران برقرار کند. هر چند وی در این زمینه چندان موفق نشد ولی راه را برای ورودشان به عرصه سیاست هموارتر کرد. این اقشار نیز به نوبه خود بر فضای کورش پرستی دمیدند. نشان فَروهَر بر گردن آویختند و همزمان علیرغم اینکه چندان پای بند ارزش های اسلامی نبودند از بلندپروازی های منطقه ای جمهوری اسلامی تحت لوای هلال شیعی دفاع کردند؛ سردار قاسم سلیمانی را رستم و آریو برزن زمانه دانستند و سرانجام برای انتخاب روحانی کف زدند و پیروزی برجام را جشن گرفتند. اما زمانی که کشتی روحانی به گل نشست، برجام نافرجام ماند و بحران های پی درپی ظهور کرد و ناتوانی های جمهوری اسلامی در کنترل امور بویژه بحران مشروعیت ایدئولوژیک آن بیش از هر زمان دیگری عیان شد. این اقشار جدید تازه به دوران رسیده در درون و بیرون از حکومت و در داخل و خارج از کشور به تکاپو افتاده تا راه چاره ای یابند، به امید آنکه بتوانند رخت ایدئولوژیک جدیدی برای پیکر فرسوده دولت ارتجاعی بدوزند و به جای پان اسلامیسم هویت جدیدی دست و پا کنند.

عملا عوامل زیادی در عرصه سیاست و فرهنگ، تاریخ و سنت دست به دست هم دادند، تضادها و منافع گوناگونی با یک دیگر تلاقی کردند،  تا پیوند میان اسلامیت و ایرانیت در قالب ایدئولوژی جدید «کوروش – رضا پرستی» خود را به عرصه ظهور رساند. می بایست مسیر پر و پیچ و خم و از قبل تعیین نشده ای طی می شد تا نیروهای سیاسی منتسب به اقشار تازه به دوران رسیده، فعالانه پرچمدار این شکل جدید از  ایدئولوژی شوند. ایدئولوژی ملی گرای فاشیستی که هدفش قرار گرفتن در راس سلسله مراتب قدرت بوده و مشخصه اصلی اش مردسالاری، شوونیسم آریایی، عرب ستیزی، افغان ستیزی و نوکر صفتی در مقابل قدرت های بزرگ در شرایط کنونی ایران و جهان است. ایدئولوژی که بازنمود حرص و آز اقشاری است که امید دارند در جابجایی های قدرت در آینده خود را بالا کشند و همچون پیروان خمینی بواسطه سرنگونی شاه  در باز توزیع رانت ها و ثروت های جامعه سهمی بدست آورند و به این معنا “ایران را بازپس گیرند”.  

البته میان کسانی که این ایدئولوژی “جدید” را خلق و فراگیر کرده با کسانی که مخاطب آن قرار گرفته و آن را پذیرا شدند باید تفاوت گذاشت. واقعیت دارد که حول شعار “رضا شاه، روحت شاد” عملا حلقه اتصال ایدئولوژیکی شکل گرفته و گرایشات سیاسی متفاوت با نیازهای روحی مشترک تلاقی کرده است. اما نباید این حقیقت را فراموش کرد که اساسا توسط صاحبان قدرت بر اسطوره و نوستالژی رضا شاه دمیده شده تا همچون مخدری در میان بخشی از مردم عمل کند. نوستالژی که “بی مایگی و فقر حال” را با “پرمایگی و غنای گذشته” می پوشاند. بر باستان گرایی ایرانی  می دمد تا “بازگشت به خویش” جدیدی رواج داده شود. دلتنگی نسبت به گذشته افسانه ای را افزون می کند تا افق دید و توقعات سیاسی مردم کاهش یابد. این ایدئولوژی مانند اغلب نوستالژی های ناسیونالیستی، مانع از روگردانی کامل مردم از دستگاه دولتی به عنوان اصلی ترین حافظ  “ملت و نظم جامعه” می شود. قبل از اینکه به تناقضات این تقاطع ایدئولوژیک سیاسی پرداخته شود، نیاز است به یک فاکتور بین المللی مهم که فضای مساعدی برای رشد این شکل از ایدئولوژی فراهم کرده، اشاره کنیم.

قدرت گیری ترامپ در امریکا، صرفا موجب تقویت جناح های راست محافظه کار در صحنه سیاسی جهان نشد. ایدئولوژی فاشیستی ترامپ، فضا را برای رشد و افزایش انواع و اقسام ایدئولوژی های پوپولیستی، ناسیونالیستی و مشخصا فاشیستی فراهم کرده است. تلاش آگاهانه و سازمان یافته ای از سوی دار و دسته ترامپ در جریان است تا این قبیل ایدئولوژی ها در گوشه و کنار جهان تقویت شود. همانطور که آریایی گری در عصر رضاخان با عروج فاشیسم هیتلری همراه بود. امروزه نیز نمی توان ظهور این قبیل ایدئولوژی ها را از شیوع انواع ایدئولوژی های فاشیستی و ارتجاعی که با انتخاب ترامپ قدرت گرفته، جدا کرد. ایده های ارتجاعی که بر موج هراس مردم سوارشده، مدعی ترسیم دورنمای متفاوتی اند تا بر ترس مردم از ناامنی و بی ثباتی و بی آیندگی فائق آیند. ایدئولوژی هایی که وعده تغییرات بزرگ مبنی بر آرزوهای بزرگ عوامفریبانه می دهند تا مردم را قانع کنند که تحت این یا آن اوضاع مشخص از مطالبات واقعی خود دست بشویند و برای اهداف کلی تر و تغییرات بزرگتر مد نظر آنان فداکاری کنند. این جنبه است که به اسطوره هایی چون کوروش و رضا شاه در اوضاع بی ثبات کنونی منطقه بار خطرناک می دهد. زیرا براحتی می تواند مردم را  گوشت دم توپ درگیری های ملی و قومی در داخل کشور و جنگ های ارتجاعی در خارج کند و بپای دین و وطن هر “ناهموطنی” را سر ببرد.

۵ – “افقی” وحدت بخش؛ اما متناقض!

تار و پود گلیم ایدئولوژیکی که حول نوستالژی رضاشاه بافته شده، نه مستحکم است نه بادوام. زیرا با تناقضات بی شماری همراه است. خاص ترین تناقض و برجسته ترین ضعف این ایدئولوژی در نقطه قوت ظاهری آن نهان است؛ درست در نقطه ای که قرار است مردم را حول جدایی دین از دولت به برنامه های سیاسی خود متصل کند. نه تنها میراث رضا شاه در این زمینه دوگانه است. (۲۱) ‌بلکه امیال واقعی کسانی که از رضا شاه اسطوره ساخته اند نیز در این زمینه متفاوت است. آنان از نظر سیاسی هم نیم نگاهی به جمهوری اسلامی و تحولات درونی آن دارند، هم نیم نگاهی به اپوزیسیون مورد حمایت آمریکا. آنان هم به روی اصلاح طلبان حکومتی و بخشا احمدی نژاد حساب باز کرده اند هم رضا پهلوی. برای همین هنوز بطور قطع تصمیم نگرفته اند که پشت کدام نیرو و شخصیت سیاسی حاضر در صحنه صف بکشند. آنان می دانند که از نظر عینی در موقعیتی نیستند که بتوانند بدون تشکیل ائتلافی با جناح هایی از درون جمهور اسلامی به قدرت دست یابند. از همین رو مجبورند به درجات مختلف و تحت عناوین گوناگون به اسلامیت دولت آتی نیز رضایت دهند. از این زاویه است که به توجیه سازش هایی که رضا شاه برای به قدرت رسیدن خویش با روحانیت کرده می پردازند.‌اگر زمانی روحانیت توانست رضاخان را قانع کند که تاج شاهی سرکند، این بار نیز نیازهای ائتلاف های سیاسی آتی برای اداره دستگاه دولتی، می تواند دلیل محکمی برای حفظ وزنه اسلامیت باشد. در این میان نیاز به تحمیق همیشگی مردم بواسطه دین نیز جای خود دارد. تاریخ منطقه خاورمیانه و تحولات سیاسی آن نشانگر این است که قدرت های امپریالیستی همواره برای حفظ نظم موجود بر اسلام تکیه زده اند. حتی در سکولارترین حکومت ها، از ایدئولوژی اسلامی سود جسته اند. بر این بستر تاریخی و سیاسی است که امثال رضا پهلوی و اعوان و انصارش هراز چندگاهی پیام های فدایت شوم برای سرداران اسلام و پاسداران جمهوری اسلامی ارسال می دارند.

مدافعان ایدئولوژی “کورش – رضا پرستی” نقد دین را از نقد دولت جدا می کنند. زیرا منفعت شان در حفظ دستگاه دولتی ارتجاعی است که به درجات مختلف به دین نیاز دارد. آنان این گونه وانمود می کنند که دین، دولت را به خدمت گرفته و حتی موجب تضعیف خودش شده و برای نجات دین هم که شده باید آن را از دولت جدا کرد. حال آنکه رابطه دوجانبه ای میان نهاد دین و دولت در طول تاریخ ایران موجود بوده و هست. دین حتی زمانی که عنصر مسلط در ایدئولوژی حاکم نبود، نقش محوری در حفظ سلطه طبقاتی داشته است. نهاد دین و دولت همچون دو برادر دو قلو نمی توانند به تنهایی دوام آورند. علیرغم تداوم تنش میان نهاد دین و دولت، بورژوازی ایران بدون تکیه به دین قادر به حفظ نظم جامعه نیست. اشتیاق مردم در بدور انداختن تام و تمام سلطه دین بر جامعه، در تضاد با تمایلات و خواست های واقعی بورژواهای تازه به دوران رسیده قرار دارد. این تضاد عرصه امکانی است که ترک ها و شکاف های ایدئولوژی آنان بروز می یابد.  

این ایدئولوژی در سه زمینه دیگر نیز – تمامیت بخشی، ایجاد همبستگی اجتماعی و دادن انگیزه برای عمل – با مشکلات اساسی روبرو است.

در جامعه طبقاتی هر ایدئولوژی که مدعی کسب قدرت سیاسی است، نه تنها باید مواضع خود را در مقابل دیگر ایدئولوژی ها تعریف کند بلکه باید برتری خود را نیز ثابت نماید. باید نشان دهد که ایدئولوژی اش قادر به تمامیت بخشی است و می تواند همه چیز را دربر گیرد و هر آنچه که هست را توضیح دهد. ایدئولوژی های اصلی در جامعه برای فتح اذهان مجبورند نظریات خود را جهانشمول اعلام کنند. بر پایه این کلیت بخشی یا جهانشمولی است که می توانند خود را به مثابه آلترناتیو توجیه کرده، استراتژی های سیاسی خود را خردمندانه جلوه دهند و در مبارزه طبقاتی صف آرایی نمایند. تناقض درونی ساختار ایدئولوژی ناسیونالیستی “کوروش – رضا پرستی” مانع از انجام این مهم می شود. این ایدئولوژی دنبال هویت تمدنی، نژادی، فرهنگی، سرزمینی، زبانی ناب و خالص است و داعیه یکپارچگی فرهنگ و ملتی دارد که از واقعیت تاریخی برخوردار نیست. (۲۲) این ایدئولوژی مجبور است بر تمامی تفاوت ها و تضادهای واقعی چون تضادهای طبقاتی، جنسیتی و ملیتی و فرهنگی درون جامعه خط بطلان کشد، تا انسجام خود را حفظ کند. جهانشمولی این ایدئولوژی مانند تمامی ایدئولوژی های بورژوایی از عینیت برخوردار نبوده و منطبق بر واقعیت مادی جامعه و جهان نیست. این ناهمخوانی با واقعیت آن را از درون درهم می شکند. (۲۳)

البته این ایدئولوژی می تواند در کنار سایر عوامل (چون زور و سرکوب دولتی و حمایت امپریالیستی) در بازتولید روابط تولیدی استثمارگرایانه و روابط اجتماعی ستمگرانه از خود کارآیی نشان دهد و به حفظ و بازتولید مشروعیت نهادهای ایدئولوژیک مستقر و هویت مخاطبان خویش یاری رساند. اما در زمینه ایجاد و حفظ همبستگی اجتماعی با مشکلات جدی روبروست. همان عواملی که به ظاهر در خدمت حفظ و تقویت هم بستگی اجتماعی است، یعنی اتحاد همه زیر یک پرچم واحد، به اختلال و اغتشاش در همبستگی عامه مردم منجر می شود. این ایدئولوژی پاسخی برای گسل های اصلی درون جامعه ندارد. از زاویه گسل ملی، ایدئولوژی ناسیونالیستی فارس محور، مجبور است در پی حذف حواشی و تقویت مرکز بر آید. از این زاویه حتی برای بورژوازی ملل تحت ستم جذابیتی نخواهد داشت. برای مقابله با فرودستی نهادینه شده زنان در جامعه راه چاره ای نخواهد داشت، مگر جرح و تعدیلاتی در حجاب اسلامی. قادر نیست مدعی ارائه راه حل برای رفع بحران اقتصادی باشد. مجبور است حل معضل فقر را به ایجاد روابط آشتی جویانه با قدرت های امپریالیستی و قبول سلطه بیشتر آنان بر اقتصاد و سیاست کشور حواله دهد. امری که پیشاپیش نتایج وخیمش برای اکثریت مردم دنیا و منطقه آشکار شده است. طرفداران این ایدئولوژی از یکسو بر ناسیونالیسم هویت طلب و تهاجمی و توسعه طلب  تاکید دارند، از سوی دیگر دنبال تحکیم سلطه امپریالیستی بر کشورند. این امر نیز مانع اتحاد و همبستگی آنان با اقشاری (هر چند محدود اما تاثیر گذار) می شود که از زاویه ناسیونالیسم نسبتا ترقی خواهانه، مخالفت هایی با سلطه امپریالیسم دارند. از زاویه آزادی های سیاسی، عنصر قدرتمند شوونیستی و نخبه گرایانه آن، پیشاپیش راه را برای برقراری دیکتاتوری طبقاتی به شکل فاشیستی باز می کند و در بهترین حالت روکشی دمکراتیک نازکی بر دیکتاتوری عریان خواهد کشید.

این ایدئولوژی از زاویه انگیزه و امید بخشیدن به پیروان خود و به میدان عمل کشاندن شان نیز دچار محدودیت های جدی است. نه صرفا از این زاویه که به خاطر اهداف محدود و حقیر تاریخی قادر نیست امیدی بیافریند. یا قادر نیست پاسخی عقلایی برای شکست تاریخی سلطنت در انقلاب ۵۷ دست و پا کند. یا به دلیل گذشته گرایی و توهمی که در ذاتش است، شور و اشتیاقی ایجاد کند. با این همه بارها در تاریخ مشاهده شد که عقب مانده ترین و گذشته گراترین ایدئولوژی ها چگونه در میان پیروانشان شور آفریدند و بهترین های جامعه را سرکوب کردند.  

این ایدئولوژی ناتوان از ترسیم چشم اندازی است که ارزش ایثار و فداکاری داشته باشد. بُعد ارزشی آن از استحکام برخوردار نیست. بویژه زمانی که ارزش های جهان شمول بورژوازی امپریالیستی مبنی بر حقوق بشر و توسعه و پیشرفت اقتصادی و تاریخی، فردگرایی افراطی و فرهنگ مصرفی خود در معرض بحران جدی قرار دارد. پیشرفت های اقتصادی مدام برشکاف و نابرابری میان انسان ها افزوده است  و غارت مدام طبیعت و نابودی محیط زیست محدودیت های پیشرفت تاریخی سرمایه داری را روشن کرده است.  

از زاویه هدف عملی کسب قدرت سیاسی نیز این ایدئولوژی از صلابت و استقلال عمل برخوردار نیست. زیرا عمدتا یا به دنبال متحد شدن با جناح هایی از درون جمهوری اسلامی یا به دنبال کسب حمایت سیاسی نطامی مستقیم امپریالیسم آمریکا است. (یا ترکیبی از هردو) به این دلیل هنوز قادر نیست دورنمایی از نقش مستقل خود به عنوان راهبر جامعه بروز دهد. بالا و پایین رفتن روحیه رضا پهلوی و پیروانش در خارج از کشور و تعریف و تمجید یا  لعن و نفرین های مدام شان نسبت به یک دیگر یا نسبت به ترامپ شاخصی از محدودیت های ایدئولوژی است که فعلا نه می تواند انگیزه عملی به کسی دهد، نه توجیه کننده عملی باشد.

همه این ضعفهای ذاتی و استراتژیک می تواند برای خنثی کردن و به شکست کشاندن این ایدئولوژی ارتجاعی مورد استفاده قرار گیرد. به شرطی که کمونیست ها به وظایف خود در این عرصه واقف باشند. آشغال تا زمانی که آگاهانه از روی فرش جارو نشود، باقی می ماند. باید به نبرد ایدئولوژی ها درعرصه جامعه توجه کافی و وافی کرد. نمی توان مقابله با این ایدئولوژی را به طرح چند خواست و مطالبه اقتصادی یا چند افشاگری سیاسی یا افشاگری از اعمال ضد دمکراتیک رضا شاه و محمد رضا شاه و هواداران رضا پهلوی تقلیل داد.

مسسله اساسی این است که مردم ایران همانند دیگر بخش های جهان نیاز به افق و دورنمایی دارند که به رهایی بشریت منجر شود. در عصر کنونی تنها ایدئولوژی کمونیستی می تواند به این نیاز پاسخ دهد. بدون به میدان آوردن علم و ایدئولوژی کمونیستی در صحنه نبرد، تمامی فداکاری ها و دستاوردهای مبارزاتی مردم به هدر خواهد رفت. کمونیست های ایران شانس آن را دارند که با تکیه به پیشرفته ترین دستاوردهای این علم که امروزه در سنتز نوین کمونیسم فشرده شده، به مصاف تمامی ایدئولوژی های رقیب رفته و ورشکستگی تاریخی آنها را برای مردم به طریقی زنده و دیالکتیکی و تیز و روشن اثبات کنند. کم بهایی جنبش کمونیستی به مبارزه با ایدئولوژی بنیادگرایانه دینی خمینی در سال ۵۷ فاجعه آفرید و زندگی مردم ایران و منطقه خاورمیانه و حتی جهان را با تراژدی بزرگی روبرو کرد. حاشا که دوباره چنین شود!

منابع و توضیحات

۱ – یکی از رفقای به گوشه رانده شده که در تظاهرات های اخیر نیز فعال بوده، نوشته بود که کمونیستها به خاطر خطاهایی که در انقلاب های قرن بیستم مرتکب شدند، چندان خوشنام نیستند. پاسخ اولیه ام این بود که قیاس عمیقا نادرستی است. کمونیست ها هر خطایی کرده باشند از سلطنت طلبان که “بدنام تر” نیستند. آنان خطاهای استالین را به رخ می کشند، خطای فردی که در حال ایستادگی در مقابل کسانی بود که کلیه مصائب و فجایع جهان را سازمان داده بودند. آنان فراموش می کنند در همان دوره قهرمان شان رضا خان به پیروزی هیتلر امید بسته بود. هیتلری که مسبب اصلی قتل ۴۴ میلیون انسان در جریان جنگ جهانی دوم بود. وانگهی مگر کم جنایت و خیانت به نام شاهان در تاریخ ایران و جهان صورت گرفته است. مگر این شاهان عالم نبودند که شورش مردم علیه خود و سلطنت را شورش علیه خدا و نظم مقدر می دانستند. مگر مردم سراسر جهان نبودند که با مبارزات و فداکاری های خود مهر باطل بر “حق الهی شاهان” و “فرّه ایزدی” زدند و مشروعیت این تفکر را زیر سوال بردند. مگر همین سلطنت طلبان دستگاه دولتی شان را که بر پایه ظلم و ستم و استثمار بنا شده بود از طریق سران ارتش شاهنشاهی دو دستی تقدیم خمینی نکردند. آنان امروز می خواهند همان دستگاه دولتی به مراتب جنایتکارتر و کارآمدتر را در همراهی با “پاسداران و بسیجیان میهن دوست” دوباره باز پس گیرند. مگر امروز تمامی “اقتصاددانان متخصص” سلطنت طلب آشکارا مدافع افزایش قیمت بنزین و انواع و اقسام طرحهای موسوم به تعدیل اقتصادی در ایران نیستند. 

کمونیستها باید شجاعانه چنین حقایقی را افشا نموده و با مخالفین دروغ پرداز تند و تیز برخورد کنند. این تندی بخشی از مبارزه برای مردم است. در غیر این صورت یک بار دیگر فداکاری مردم به هدر خواهد رفت.

۲-  در آثار حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران شاهد چنین تبلیغاتی علیه سلطنت طلبان هستیم.

حزب کمونیست کارگری مدام بر موقتی و نمایشی بودن تشکلات نوظهور سلطت طلبان تاکید می کند. این حزب به فروپاشی آنها بر اثر اختلافات درونی امید بسته است. البته این امر قبل از اینکه بیان برآورد واقعی از توان سلطنت طلبان باشد، پوششی برای کم اهمیت نشان دادن خطر سلطنت طلبان و توجیه اتحاد عمل های تاکتیکی شان با این نیرو است. افق دید محدود رهبران حزب کمونیست کارگری مانع از آن می شود که متوجه نقش قدرت امپریالیستی چون آمریکا در متحد کردن جناح های مختلف بورژوازی باشد. فزون بر این، شگرد ایجاد تشکل های “واقعی یا غیر واقعی” توسط سلطنت طلبان بیشتر به کار اعلان  حضور در صحنه سیاسی می آید. کافیست رهبران حزب کمونیست کارگری نگاهی به سبک کار بورژوایی خود نیز بیندازند و انواع و اقسام تشکلات توخالی که صرفا برای تبلیغات ساخته اند را برشمارند.

۳ – برای آشنایی با این قبیل نظرات به مجله میهن شماره ۲۴، آذر و دی ۱۳۹۷ تحت عنوان «بازگشت سلطنت؛ توهم یا واقعیت» رجوع شود. در این شماره دیدگاه “ملیون”، “ملی – مذهبی” ها و برخی اکثریتی ها سابق و امروزی انعکاس یافته است.  

۴ – برای مثال می توان به مقاله ای تحت عنوان «به کوری چشمِتون، رضا شاه هم تو ماهه» در شماره ۹۲ نشریه آتش، رجوع کرد. این مقاله علیرغم موضع گیری صحیح، فاقد تحلیل طبقاتی از ظهور نوستالژی رضا شاه در جامعه است و صرفا به شمردن برخی فاکت ها و مشاهدات اکتفا می کند. رویکرد علمی ایجاب می کند که از سطح شواهد و فاکت های تجربی گذر کنیم و در پس حرکت مشهود و ظاهری،  حرکت درونی و واقعی را بازشناسیم.  باید همواره در تحلیل سیاسی، تحلیل طبقاتی را نقطه عزیمت قرار داد. زیرا هر نگرشی انعکاس جهان بینی این یا آن طبقه معین است.  

۵ – یوسف اباذری استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در سخنرانی کوتاهی ضمن انتقاد از جمهوری اسلامی، توده های مردم را مورد عتاب و خطاب قرار داده و آنان را به دلیل تکیه بر “تجربه بلاواسطه روزمره” محکوم می کند. ایشان فراموش می کنند که در جامعه ای که توسط تضادهای آنتاگونیستی طبقاتی منشعب شده، ایدئولوژی صرفا عوامفریبی و دروغ نیست بلکه پدیده ای عینی است که در میان مردم شکل می گیرد و تجربه زندگی شان را تشریح و بازنمایی می کند. ظهور نوستالژی نسبت به رضا شاه صرفا امری دروغین و ناشی از هیاهوی تبلیغاتی نیست. هر چند دروغ و تبلیغات نیز در آن هست. این نوستالژی مانند هر ایدئولوژی از وضعیتی خاص سربرآورده تا هم این وضعیت را تشریح کند هم تضادهایش را پنهان سازد. نقد این نوستالژی بدون نقد وضعیت اقتصادی – اجتماعی حاکم، بدون نقد فتیشیسم کالایی  سرمایه داری (نه صرفا نقد نئولیبرالیسم به عنوان سیاستی اقتصادی) نقدی بی ثمر است. وانگهی مردم را به دلیل منطق قیاسی که به کار می برند، نمی توان محکوم کرد. مردم نمی توانند خود را با فردایی که هنوز ندیده اند، مقایسه کنند؛ اگر در میان روشنفکران جامعه کسانی نباشند که آینده ای کیفیتا متفاوت را نوید دهند و بر مبنای درس ها و دستاوردهای تجارب انقلاب های سوسیالیستی قرن بیستم مختصات این آینده را ترسیم کنند چگونه می توان مردم را از تکیه به “تجربه بلاواسطه روزمره” بر حذر داشت. خوبست آقای اباذری از این زاویه نگاهی به خود اندازد، بویژه زمانی که سربزنگاه های تاریخی دانشجویان را از هر حرکت انقلابی و رادیکال می ترساند.  

۶ – رجوع شود به نوشتار «آیا رضا شاه شخصیتی ملی بود؟» – امید بهرنگ ، اسفند ۱۳۹۷

۷ – برای آشنایی با نظرات مارکس و انگلس در این زمینه رجوع شود به «مانیفست کمونیست» – ترجمه اداره نشریات زبان های خارجی پکن، ۱۹۷۵، صفحات ۴۰ – ۳۹ و فصل سوم آن به نام «ادبیات سوسالیستی و کمونیستی» صفحات ۸۶ – ۷۰

۸ – نتایج بررسی‌ میدانی وزارت کار طی سال ۱۳۹۶ حاکی از آن است که از ۴/۲۳ میلیون نفر شاغل در ایران، طول مدت اشتغال در شغل اصلی برای بیش از ۷/۱۲ میلیون نفر از شاغلان که حدود ۲/۵۴ درصد را شامل می ‌شود، کمتر از ۱۰ سال و طول مدت اشتغال در شغل اصلی برای حدود ۸/۵ میلیون نفر از شاغلان بین ۱۰ تا ۲۰ سال است؛ این در حالی است که برای سه میلیون نفر از شاغلان ایرانی طول مدت اشتغال در شغل اصلی ۲۰ تا ۳۰ سال و تنها برای ۸/۱میلیون نفر بیش از ۳۰ سال بوده است.

https://www.yjc.ir/fa/news/6686758

۹ – به نقل از کتاب «زندگی روزمره تهی دستان شهری» اثر علیرضا صادقی، انتشارات آگاه، ۱۳۹۷٫ صفحه ۵۰ برگرفته از «اقتصاد ایران در دوران تعدیل ساختاری» اثر فرشاد مومنی (تهران، نقش و نگار ۱۳۸۶ )

۱۰ – استفاده از مفهوم سلب مالکیت به احتیاط و دقت نظری بیشتری نیاز دارد. برخی کاهش درآمد مردم یا مصادره پس اندازشان را نوعی سلب مالکیت می دانند. آنان برای اثبات نظرشان در این زمینه به دیوید هاروی اقتصاددان و مدرس کتاب کاپیتال مارکس رجوع می دهند. هاروی با ارائه تز “انباشت سرمایه از طریق سلب مالکیت”، به نوعی تئوری پایه ای مارکس در مورد سلب مالکیت توده ها را تحریف و معوج می کند. هر گونه ورشکستگی یا  پایین آوردن سطح زندگی توده ها و  مصادره مسکن یا فضاهای شهری از جانب سرمایه داران را نوعی سلب مالکیت قلمداد می کند. در صورتی که منظور مارکس از سلب مالکیت، تاریخا سلب مالکیت تولید کنندگان مستقیم از ابزار تولید بوده است. مانند سلب مالکیت از دهقانان، پیشه وران و اصناف. درست است امروزه ما شاهد خانه خرابی وسیع توده ها در اثر تناقضات ساختاری بویژه در حیطه گردش سرمایه هستیم. مانند این که یک شبه پس اندازهای مردم دود میشود و به هوا می رود، مسکن شان در اثر قرض مصادره می شود، حقوق های معوقه بالا کشیده می شود، صندوق مالی بازنشستگان ملاخور می شود و … اما اینها را نمی توان با خلع ید یا سلب مالکیتی که مارکس از آن صحبت کرد، مترادف دانست.

البته برخی از اشکال مصادره درآمدها به شکلی غیر مستقیم و تا حدی می تواند مفهوم سلب مالکیت از ابزار تولید (به عبارت دقیق تر وسیله تامین معاش) را در برداشته باشد. بالا کشیدن اندوخته های مردم به لحاظ عینی، بخشی از اهالی را پرولتریزه می کند. دیگر نه آن خانواده فقیر می تواند چند میلیون تومان ذخیره خود را صرف خرید موتورسیکلتی کند تا جوان بیکارش به کاری جزئی بپردازد، نه آن خانواده کمتر فقیر می تواند چند ده میلیون تومان ذخیره خود را به اتومبیلی بدل کند تا فرزند تحصیلکرده اش مسافر کشی کند. برای مثال مصادره مالکیت ۶۰ هزار موتورسیکلت به نفع دولت در آذر ماه ۱۳۹۰، بی شک به معنای بی خانمان سازی بخشی از موتورسواران معیشتی است. (روزنامه شرق ۳۰ آذر ۱۳۹۰، درج شده در کتاب تهی دستان شهری اثر علیرضا صادقی)

هاروی  می خواهد مفهوم سلب مالکیت توسط سرمایه مالی را به حیطه های گردش سرمایه بسط دهد. این امر از این زاویه که نارضایتی و مقاومت توده ها چه اشکال جدیدی به خود می گیرند مهم است. اما موجب می شود تا نتایج نادرستی بویژه در زمینه راه حل به بار آید. با این منطق تئوریک، مقابله با سرمایه داری به مقابله با اثرات بحران سرمایه داری تقلیل می یابد و مبارزه طبقاتی به مبارزه در حیطه توزیع تنزل پیدا می کند. در صورتی که بدون سرنگونی مناسبات تولیدی سرمایه دارانه که در قلبش در هم شکستن انحصار و کنترل مالکیت سرمایه داران بر ابزار تولید است، نمی توان به معنای واقعی از این نظام خلاصی یافت.

۱۱ – رجوع شود به مصاحبه روزنامه شرق با کمال اطهاری تحت عنوان «واکاوی نقش حاشیه‌ نشینی در حوادث اخیر: اعتراضات از «تله فضایی فقر» بیرون زد» ۱۲ آذر ۱۳۹۸

۱۲ – این جوانب پیش تر در نوشتار «اقتصاد سیاسی شورش» – امید بهرنگ ، ۱۳۹۸ مورد بررسی قرار گرفته اند.  

۱۳ – بخشی از تازه به دوران رسیده ها با استفاده از رانت ارضی به ویژه زمین های داخل محدوده شهری و رانت ایجاد شده از فروش تراکم، ثروتمند شده اند. طبق آمار، طی سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۷ فقط سهم رانت ایجاد شده از فروش تراکم از ۶ ۰ / ۱ % تولید ناخالص ملی به ۴ / ۴ % تولید ناخالص ملی رسید. (به نقل از کتاب «زندگی روزمره تهیدستان شهری» – صفحه ۵۱) 

برای بحث بیشتر در این زمینه رجوع شود به سخنرانی ناصر فکوهی در سمینار «خوانش اجتماعی انقلاب اسلامی در چهل سالگی» در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. ناصر فکوهی نشان می دهد چگونه رانت زمین شهری در تهران به ویژه از دوران شهرداری کرباسچی اهمیت زیادی پیدا کرده است. طرح های تفضیلی و تعیین محدوده شهری و بخشش زمین نقش بسزایی در توزیع رانت به گروه های خاص و ایجاد قشری ثروتمند تحت عناوینی چون زمین خوار و برج ساز داشته است. در عین حال بخشی از حاشیه نشینان از تغییر مرز خارج از محدوده و داخل محدوده شهر متفع شده اند. به این معنا که دولت مالکیت بر زمین و خانه شان را به لحاظ قانونی به رسمیت شناخته است.

اورهان پاموک نویسنده ترک زبان در رمان «شوری در سر» این روند را در کلان شهری چون استانبول با دقتی هنرمندانه به تصویر کشیده است.  و از این زاویه بر دلایل پایه گیری اسلام سیاسی در میان اقشار حاشیه نشین  و تقویت گرایشات سیاسی محافظه کارانه در میان بخشی از آنان پرتو می افکند.

۱۴ – کلیه آمارهای مورد استفاده در این بخش از نوشتار در اینترنت قابل دسترس است.

۱۵ – «آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند ولی نه آن گونه که می خواهند یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند بلکه در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند. بار سنت همه نسل های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می کند. حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی دگرگون کنند و چیزی یکسره نو بیافرینند. درست در همین دوره های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از امواج گذشته مدد می طلبند، نام های شان را به عاریت می گیرند و شعارها و لباس های شان را تا در ظاهری آراسته و در خور احترام و با این زبان عاریتی بر صحنه تاریخ ظاهر شوند.» مارکس – هجدهم برومر لوئی بناپارت

۱۶ – برای بحث بیشتر به نوشتار باب آواکیان تحت عنوان «علل رشد بنیادگرایی مذهبی در جهان» رجوع شود.

۱۷ – غالبا طبقات حاکم از طریق اسطوره خاطره جمعی مردم را کنترل می کنند تا  پویایی و قدرت تحرک شان را  مهار نمایند و حتی از این طریق تجربیات، دانش و مبارزات گذشته مردم و حقایق تاریخی را تحت کنترل خویش در آورند. اسطوره ذهن را فلج می کند و هر آنچه «حقیقت» بی چون چرایش را خدشه دار می کند از خود می راند. بدین طریق خود را در برابر براهین عقلانی مصون می دارد و به خردستیزی افراطی پا می دهد. در طول تاریخ قرن بیستم ایدئولوژی های فاشیستی به حداکثر از این قبیل اسطوره های خردستیز سود جسته اند. مطالعه کتاب رولان بارت به نام «اسطوره، امروز» (نشر مرکز، ترجمه شیرین دخت دقیقیان) در این زمینه خالی از فایده نیست. 

۱۸ – مراد از ایدئولوژی شکلی از آگاهی اجتماعی است که بازتاب تخاصم اساسی طبقاتی در هرعصری است. ایدئولوژی موضع طبقاتی افراد را نشان می دهد، اینکه کجای جهان ایستاده اند و از چه نقطه ای به دنیا نگاه می کنند. این شکل از آگاهی اجتماعی نشان می دهد که در جامعه طبقاتی افراد در کدام سوی این  تخاصم قرار دارند و از چه احساسات، ارزش ها و اخلاقیاتی پیروی می کنند. ایدئولوژی جایگاه و تجربه زندگی افراد و جانبداری طبقاتی شان را بازنمایی می کند، آن را تشریح کرده و رفتارشان را توجیه می کند. اما ایدئولوژی قادر نیست شرایط تولید خود را توضیح دهد. ایدئولوژی تجارب را نه به مثابه محصول تضادها بلکه از طریق پنهان کردن تضادها پاسخ می دهد. از این منظر، ایدئولوژی با دیگر اشکال آگاهی اجتماعی مانند فلسفه (به عنوان راهنمای پژوهش برای کسب شناخت از طبیعت، جامعه و تفکر) که چگونگی نگاه به دنیا را به ما نشان می دهد وعلم که چرایی کارکرد جهان را برای ما روشن می کند، متفاوت است. با وجود این ، کسی را از ایدئولوژی گریز نیست. ایدئولوژی مانند هوایی است که تنفس می شود. این شکل از آگاهی اجتماعی نه تنها از واقعیت (فرماسیون اجتماعی) برخاسته بلکه خود در واقعیت دخالت کرده  و بر آن تاثیر گذاشته و در نهایت به بازتولید فرماسیون اجتماعی یاری می رساند. به این معنا در مبارزه طبقاتی نقش محرک دارد. ایدئولوژی می نمایاند که قادر است تضادهای اجتماعی را حل کند. اما علیرغم خواست، توان حل را در خود ندارد. ایدئولوژی حتی در شکل مدون شده اش (مثلا ایدئولوژی کمونیستی) می تواند هدف نهایی را تصویر کند اما از پاسخگویی به چرایی این هدف و چگونگی دستیابی به آن ناتوان است. تنها با عزم و اراده ای ناشی از این ایدئولوژی نمی توان اهداف کمونیستی را تحقق بخشید.  کمونیسم علم رهایی جامعه است. تنها با تکیه به علم است که می توان ایدئولوژی را نیز تشریح کرد.

برای بحث بیشتر در زمینه ایدئولوژی و مشخصا رابطه میان جانبداری طبقاتی و علمی بودن به فصل سوم جزوه «کندوکار در سنتز نوین» تحت عنوان “علم، ایدئولوژی و تفاوت ها” اثر م. پرتو، ۱۳۹۰ ازانتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) و نوشتار «کمونیسم علم است، نه ایدئولوژی علمی» اثر باب آواکیان رجوع شود.

۱۹ – گفتمان نوبنیادگرایی اسلامی، جریانی است که اواسط دهه هفتاد شمسی در مقابل جریان اصلاح طلب و اصول گرا سر برآورد. آنان زبان جدیدی پیش گرفتند تا بتوانند میان نسل جوان متعهد به اسلام محبوبیتی کسب کنند. این دیدگاه توسط موسسه آموزشی و تحقیقاتی امام خمینی در قم به مدیریت مصباح یزدی تبلیغ می شد. بنیانگذاران نوبنیادگرایی اسلامی بر خلاف گفتمان های قبلی بنیادگرایانه بشدت تحت تاثیر گفتمان ضد اومانیستی و ضد مدرنیستی در خود فلسفه غرب بودند. آنان در این زمینه از دو منبع فکری غربی به نام “سنت گرایان جاودانه” و “آنتی اومانیست های هایدگری” تغذیه می شدند. نماینده “سنت گرایان جاودانه” در ایران سید حسین نصر (استاد فردید “فیلسوف” مورد علاقه نوبنیادگرایان) است که در زمان شاه نقش مهمی در انجمن سلطنتی فلسفه داشت و به کمک امثال آیت الله مطهری راه را برای تقویت اسلام سیاسی در ایران باز کرد تا مانع پایه گیری افکار کمونیستی و نفوذ شوروی در ایران شود. فردید و دانشجوی او رضا داوری اردکانی نیز با استفاده از افکار هایدگر در مقابله با اومانیسم غربی به یاری این جریان برخاستند. تا در مقابل اسلام رفرم گرای پرو – غربی امثال عبدالکریم سروش ایستادگی کنند. نوبنیادگرایان برای اولین بار ایده ظهور قریب الوقوع امام زمان را به میدان آوردند. اینان برای ایجاد فضای آخرالزمانی چاه جمکران را علم کردند. احمدی نژاد نماینده سیاسی این جریان بود که راه را برای کورش پرستانی چون مشایی در عرصه سیاست باز کرد. اما پس از مغضوب واقع شدن احمدی نژاد توسط خامنه ای، عملا انشعابی در میان نوبنیادگرایان اسلامی صورت گرفت. احمدی نژاد در مصاحبه ای که با خبرنگار اعتماد آنلاین در اسفند سال ۱۳۹۷ انجام داد، تلاش کرد دیدگاههای جدید خود را از اسلام ارائه دهد. او مدعی شد وجه و نسبت امام زمان به عموم انسان‌‌‌‌‌‌ها یکسان است و هیچ فرد یا گروهی، برتر و صاحب امتیاز نیست. ظهور نزدیک است. نیازی نیست که انسانها از طریق مراجع با امام زمان رابطه برقرار کنند. از نظر او با هر انسانی که توحید را قبول داشته می توان وارد بحث و گفتگو شد. او با انتشار منشور بهار خواهان اتحاد با هر جریانی جدا از درجه پای بندی شان به دین شده است.

برای آشنایی با تاریخچه و تفکرات اصلی نوبنیادگرایان اسلامی رجوع شود به نوشتاری از احمد اشرف تحت عنوان «جنبش های سیاسی اسلامی در قرن بیستم در ایران – یک بررسی عمومی» که به زبان انگلیسی در سال ۲۰۰۷ برای دایره المعارف ایرانیکا نگاشته شده است.

۲۰ – برای بحث بیشتر در مورد کوروش پرستی رجوع شود به نوشتار «پاسارگارد از کدام منظر؟» – امید بهرنگ، آبان ۱۳۹۵ .

۲۱ – رضا شاه به واسطه سازش با روحانیت به قدرت رسید. علمای نجف ذوالفقار علی را به او اهدا کردند تا شهر به شهر بگرداند و با نمایش اش  پادشاهی خود را تثبیت کند. بطور کلی برخورد او به روحانیت و اسلام ریاکارانه بود. او بعد از سال ۱۳۱۰ زمانی که حکومت اش تثبیت شد تلاش کرد قدرت نهاد روحانیت را محدود کند اما بهیچوجه نمی خواست نقش پایه ای اسلام را در حفظ و بازتولید مناسبات اقتصادی – اجتماعی استثمارگرانه و ستمگرانه تضعیف کند. او شخصا در جلسات روضه خوانی شرکت می کرد. در آذر ماه ۱۳۱۳ طبق فرمانی دین بهایی را ملغی ساخت، مدارس متعلق به آنان را بست و فعالیت علنی آنان را ممنوع اعلان کرد. بهایی ها که در تاریخ ۱۸۰ ساله ایران همواره مرغ عروسی و عزای رابطه دربار با روحانیت شیعه بودند، در دوره رضا شاه نیز از حق شهروندی برخوردار نشدند. کاسب های بهایی در دوره حکومت وی مجبور بودند بابت بستن مغازه به دلیل روزهای تعطیلی مذهب خود به دولت جریمه بپردازند.

امروزه اکثر کسانی که به نوعی از رضا شاه طرفداری می کنند، یا بر این تاریخ حقیقی سرپوش می گذارند یا آن را توجیه می کنند. برای نمونه به یکی از برنامه های رادیو بی بی سی تحت عنوان “تورج اتابکی و چرایی زنده شدن نام رضا شاه ” در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۹ رجوع شود. این تاریخ پژوه ضد کمونیست و نان به نرخ روز خور نهایت تلاش خود را بکار می برد تا تحت عنوان اینکه “بین اسلام ستیزی  با روحانیت ستیزی فرق است.” سازش های رضا شاه با دین را تلاشی برای تقویت عقلانیت در اسلام جلوه دهد.  

۲۲ – البته در این میان بخشی از روشنفکران وابسته به این طیف هستند که دنبال رفع و رجوع پاره ای از تناقضات ذاتی درون این ایدئولوژی هستند. برخی که از اهالی علم اند، می دانند در جهان امروز تکیه بر نژاد و ژن آریایی کار ساز و وحدت بخش نیست. ولی آنان با تکیه به شبه علم دنبال نوعی ژن فرهنگی ویژه و ذاتی هستند تا تمایز ایرانی را در مقابله با غیر ایرانی معنا بخشند. تلاشهای دیگری نیز در حال انجام است تا ناسیونالیسم فرهنگی و زبانی را جایگزین ناسیونالیسم باستان گرایی و آریایی گرایی تاریخا رسوا کند.

۲۳ – تمامی ایدئولوژی های اصلی باید بتوانند جهانشمولی خود را اثبات کنند. این یکی از الزامات زندگی در جامعه طبقاتی است. کسانی که ضد این تمامیت گرایی یا جهانشمولی سخن می رانند عملا راه را برای قبول تمامیت گرایی بورژوایی می گشایند. پست مدرنیسم، هویت گرایی، نسبی گرایی به عنوان اشکالی از ایدئولوژی خرده بورژایی با اتخاذ سیاست ورزی های خُرد (میکرو پولتیک) عملا کنترل مسایل کلان را به صاحبان قدرت می سپارند. مسئله اصلی این است که کدام یک از تمامیت بخشی ها واقعی است. در عصر سرمایه داری تنها ایدئولوژی و تئوری کمونیستی است که قادر است کلیت جهان را در برگیرد و همه روندها را بر مبنای علمی توضیح دهد و به معنای واقعی جهانشمول باشد. به همین دلیل گفته می شود کمونیسم علم رهایی جامعه است نه علم رهایی یک طبقه. این علم به ما نشان می دهد چرا پرولتاریا می تواند و باید بشریت را رها کند. تمامیت بخشی ایدئولوژی پرولتری بر واقعیت مادی استوار است. از این رو کسی که می خواهد بطور واقعی و همه جانبه ساختار جامعه سرمایه داری  تغییر کند باید از پرولتاریا جانبداری نماید. اما این ضرورت  به معنای جانب داری همگان از پرولتاریا نیست. چنین انتظاری غیر واقعی و تحمیلی است. بسیاری در جامعه هستند که جانبداری کمونیستی ندارند و مانند کمونیست ها نمی اندیشند. به این معنا جهان شمولی ایدئولوژی کمونیستی و نهادینه کردن آن همچون حقیقتی ناب و همگانی مشکل آفرین خواهد بود. این امر مانع از دیدن سوخت و ساز واقعی جامعه است. اعلان ایدئولوژی رسمی توسط دولت پرولتری شکلی از این مشکل آفرینی در تئوری و پراتیک جنبش کمونیستی در قرن بیستم بوده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=18421 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیا
کیا
4 سال قبل

خلاصه چپ به مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و چگونگی ارتباط آنها در جامعه کنونی دارد می پردازد.
این مقاله شروعی مثبت میتواند ارزیابی شود.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x