مهرداد خامنه ای: بیش از چهل سال کوشیدند تا از هنر و هنرمند ویترینی بسازند که در آن غلامان حلقه به گوششان ابتذال تفکرشان را به نمایش میگذارند. کوشیدند هنرمندان را در حد دلقکان و ملیجکان دربارشان نشان دهند.
از فردای ظهورشان صحنههای تئاتر اولین جولانگاه گلهی چماقدارانشان بود. وقتی تئاتر مردم در کنار مردم و با مردم به خیابان رفت فوج اراذل همچون سپاه تاتار بر آنها تاختند، کارگردان خلق را به جوخه اعدام سپردند، سازهای موسیقی را شکستند، زبان زن را از حلقومش بیرون کشیدند تا مبادا با ارتعاش تارهای صوتی آن آلتشان به حرکت در آید. بر بوم نقاشی رنگ سیاه نکبت ارتجاعیشان را پاشیدند، خداوندگاران مجسمهسازی را گردن زدند، سینما را به قلعهی «دیدهبان»ی ضحاکشان بدل کردند، هر کجا نماد آلتهایشان را به نام معماری کاشتند. شعر و ادب را به چهار میخ سانسور مصلوب کردند. تبعید کردند، زندان کردند، کشتند و زمانی که گرد مرگ بر پهنای هنر و هنرمند این شورهزار گسترده شد به سراغ مردم رفتند. اصل ۴۴ قانون اساسیشان را نازل کردند، خصوصیسازیشان دیواری بود بلند تا مبادا مردم هوس هنر کنند.
سپس نوکران خود را فوج فوج از مکتبخانههای قرون وسطایی که نام «دانشگاه» بر آن نهاده بودند بیرون دادند. کله پوکهای بیدست و پا که در مافیای قدرت و خودنمایی دست و پا میزدند و جایی برای وجود حقیر خود میجستند. اینها با مردم کاری نداشتند، تولههای هنر فرمایشی بودند و گوش به فرمان.
از در و دیوار جشنواره بر پا کردند تا مرگ هنر را هلهله کنند و قدرت حکمرانی خود را به رخ بکشند.
زان پس ویترینی ساختند که در پشت آن ماریونتها برای مردم ادا در میآورند، خود را به رخ میکشیدند و نام «سلبریتی» بر خود نهادند.
بسیار کوشیدند تا به همه بقبولانند که هنر و هنرمند همین است.
بسیاری باور کردند که هنر و هنرمند همین است، چرا که چند مدال و جایزه و کفزدنهای مکرر در داخل و خارج بر روی صحنه و آکواریوم تلویزیونهایشان دیده بودند.
اما هنر این نبود، هنرمندان واقعی نیز اینگونه نبودند. غالب آنها نان شب نداشتد، کار نداشتند، بیمه درمانی نداشتند، حقوق بیکاری نداشتند، مسکن نداشتند و اصولا از حداقل حقوق شهروندی و انسانی به عنوان هنرمند بیبهره بودند. اما توان فریاد زدن هم نداشتند، به یکدیگر اعتماد هم نداشتند، به اتحاد هم باور نداشتند.
تا این که در یک روز مرداد ماه در سال ۱۴۰۰ شمسی، نه برای حق خودشان بلکه برای حق دیگران، برای حق آب، برای حق حیات، برای دفاع از حق فرزندان کشورشان در جلوی تئاتری که در مرکز «شهر» پایتخت بود جمع شدند و به عنوان یک صنف، به عنوان یک گروه اجتماعی، به عنوان انسانهای مستقل و آزاد گرد هم آمدند و سرود «سر اومد زمستون» را خواندند. در بیرون قلعهی «تئاتر شهر» با مردم شهر و مخاطبان واقعیشان پیوند خوردند و شعار اتحاد سر دادند. نشان دادند که آن «ویترین»ها و «سلبریتی»ها تنها طلسمی بود که هرگز کارا نشد.
مهرداد خامنهای
۱۰ مرداد ۱۴۰۰