پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

یادداشت‌های جمعه ۴ مهر ۱۳۹۹ – لقمان تدین نژاد

لقمان تدین نژاد

امام، با عمّامه‌ی سیاه و عبای خاکستری و شالِ هفت رنگ، افسار شترِ دوکوهان را محکم چسبیده بود، هَلهَله کنان شتاب می‌کرد بسوی مصلّای بیرون شهر. ایشان از معدود علمای صاحب اجتهادی هستند که رساله‌ی توضیح‌المسائل‌ مدرن و امروزین نوشته‌اند و تا جاییکه من شنیده‌ام رساله‌ی ایشان نه تنها در داخل بلکه برای مهاجرینِ با ایمان، و دو ملیّتی‌های ساکن اروپا و آمریکا و شهرهایی مثل برلن و تورونتو و لوس‌آنجلس و وانکووِر مرجعی حیاتی و مهم به شمار می‌آید. در آن، از جمله، به مسئله‌ی نماز شکسته در فرودگاه‌های بین‌المللی، در صورت عدم اطمینان از غصبی بودن یا نبودنِ زمینِ نمازخانه‌، یا مسئله‌ی خوردن همبرگر و غذاهای گوشتیِ دیگر، اگر به ذِبحِ شرعیِ گاو و گوسفند آن اطمینان نباشد، پرداخته شده است.  

خیلِ مردم به دنبال ایشان می‌رفتند، از دکاتره‌ی مکتبی گرفته تا سردارانِ بالارتبه‌ی سپاه، تا تُجّار محترم، تا مردم عادی، از جمله پسر عمّه و دختر خالوی خودِ من. هرکسی را نگاه می‌کردم یک سجاده‌ی حصیری با نقش مسجد‌النبی، یا یک نَمَد تک نفره، یا یک پتوی سربازی انداخته بود زیر بغل و می‌رفت گرم صحبت با نفرِ همراه، یا غریبه‌یی که از کنار او راه می‌آمد. بعضی‌ها با تسبیح‌های شاه‌مقصودی که پیچانده بودند دورِ مُچ، یا از انگشترهای عقیق و فیروزه، و از جای مُهر بر پیشانی،‌ و از تبختُر خاصِ مؤمنینِ دو آتشه، از سایرین متمایز می‌شدند.

از شهر که خارج شدیم پیش از اینکه کاملاً بیافتیم بر مِسطاحیِ بیابان، نویسنده-روشنفکری که دوست ندارم اسمش را بیاورم و که سابقه‌ی دوستیِ‌ما به قبل از انقلاب بر می‌گردد تکیه داده بود به دیواره‌ی تَرَک‌خورده‌ی یک ساختمانِ نیمه‌کاره و سینیِ بزرگِ ورشویی پر از خرمای رنگینک و لیوان‌های کوچکِ یک‌بار مصرفِ آش شُلّه‌زرد و مسقطیِ زعفرانی با خلال بادام را گذاشته بود روی دیوار برای استفاده‌ی جمعیت. ظاهراً نذری داشت. مشکل می‌توانست مرا میان جمعیت تشخیص دهد. دهه‌ها پیش، بی‌مقدمه، در بُحبوحه‌ی بحرانهای سیاسی-اجتماعیِ دو سالِ اولِ بعد از انقلاب، یک روز از خواب بلند شد از عقاید گذشته‌ی خود برائت کرد و تز صادر نمود که، «از توده‌ها بیاموزیم.» خوب یادم می‌آید که هروقت که از معضلات فرهنگیِ کشور صحبت می‌کردیم و بحث می‌رفت سر اینکه از جماران گرفته، تا میدان کاخِ سابق و خیابان خیّام، و تا خزانه و شهر ری، یک لایه‌ کَپَکِ غلیظِ بدبو‌ نشسته است بر در و دیوار‌ و میدانهای شهر، او از موضوع طفره می‌رفت. همیشه سعی می‌کرد همه چیز را توجیه کند، و یک خط در میان تکرار می‌کرد، «به عقاید مردم باید احترام گذاشت.»، «به عقاید مردم باید احترام گذاشت.»‌، «به عقاید مردم باید احترام گذاشت.» مستأصل می‌شدم از این «به عقاید مردم باید احترام گذاشت.» و آنجا بود که می‌فهمیدم که چه کشیده است پازولینیِ بیچاره. بعدها که زمانه عوض شد و خط امام جذّابیت و موضوعیت خود را از دست داد ایشان شدند اصلاح‌طلب.

تا داشتیم بطور کامل از شهر خارج می‌‌شدیم از ساختمانی که تک افتاده بود در حاشیه‌ی بیابان، بویِ آشنای اسید سولفوریک به دماغم خورد. از منبع آب و باطری‌های کهنه‌ و قطعات فلزی اسقاطیِ پخش شده پای دیوار بنظر می‌آمد که نوعی کارگاهِ ابتدایی باشد. جوانکی که از مسافتی پیش شانه به شانه‌ی من می‌آمد، ریش و سبیلش تازه در آمده بود، و هنوز چند سالی مانده بود که پُرپُشت بشود، مرتب بو می‌کشید و هی بر می‌گشت نگاه می‌کرد به طرف کارگاهِ با دیوارهای بدون بندکشی. طوری که بوی اسید را شناخته بود و مرتب بو می‌کشید با خودم گفتم نکند او هم اسیدپاش باشد، از جوانان با ایمانی نظیر مهدی عبدخدایی و نواب صفوی و محمد بُخارایی، یا سعید عسگر. عضو انجمن ضد بهایی باشد، و با اقتدا به امامی که داشت آن جلوترها تاخت می‌زد نشسته بر شتر دو کوهانه، یک روز، لبریز از ایمان، برود چند لیتر اسید سولفوریک بخرد که بپاشد به صورت بدحجاب‌ها:‌ دختران جوان و خانم‌هایی که ماتیک می‌زنند، ریمل می‌کشند، حسابی به خودشان می‌رسند، برای احتیاط روسریِ نازک می‌اندازند روی موهای خود، و سرشار از اعتمادبنفس در خیابان‌ها و پارک‌های شهرِ واپس‌گرا می‌گردند، با دوستان خود می‌گویند و شوخی می‌کنند و بلند بلند باهم می‌خندند، و به قول اینها هنجار‌شکنی می‌کنند در کشور ِاسلامی. تَنَم لرزید. ترس بَرَم داشت تا بُن استخوان. بارها طوری که متوجه نشود نگاه‌های توأم با نفرت و اکراه انداختم به سرِ تراشیده و ریشِ نامرتّب، شلوار بیقواره، و کفش‌های گِلی او، و هیکلش را برانداز کردم. یکی دوبار برق تهاجمیِ چشمان انباشته از اثر تستوسترونِ او تلاقی کرد با نگاه‌های انزجار‌آمیز، هراس‌زده، و نگرانِ‌ من. ملّت کم کم داشتند می‌رسیدند به مصلّا، برای نماز جمعه، و چهار گوش نشستن پای یک خطبه‌ی آتشین تحریک‌آمیزِ دیگر. شترِ دوکوهانه آن دورتر، بی اعتنا به جمعیّت، نشسته بود بر زمینِ بایر و آرواره‌هایش رویهم چرخ می‌خورد.

لقمان تدین نژاد

آتلانتا،‌۶ اکتبر ۲۰۲۰

https://akhbar-rooz.com/?p=50486 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x